گفت‌وگو با بهزاد فراهانی، بازیگر، نویسنده و کارگردان مدیران دارند سر ما کلاه می‌گذارند تئاتر من برای گیشه نیست برای مردمانی است که تاریخ دارند

 

پیام رضایی / بهزاد فراهانی جزو آن گروه از هنرمندانی است که در گستره وسیعی از هنرهای نمایشی فعالیت کرده است؛ نویسندگی، بازیگری، کارگردانی و گویندگی. او از بازیگران مطرحی است که نقش‌آفرینی‌اش در نقش «معاویه» سریال امام علی در کنار زنده‌یاد «مهدی فتحی» از درخشان‌ترین بازی‌های تلویزیون به شمار می‌رود. با وجود حضور در تلویزیون و سینما، اما او دلبسته تئاتر است. در طول سال‌ها همواره سعی کرده است آثار نمایشی که خود نیز آنها را نوشته است، اجرا کند. فراهانی در تازه‌ترین کار نمایشی‌اش «گل وقداره» را پس از ١۶ سال دوباره به صحنه برده است. «گل و قداره» برگرفته از داستان داش آکل نوشته صادق هدایت است. بهزاد فراهانی می‌گوید این اجرا از ادا و اطوارهای این روزهای تئاتر مبراست. نویسنده، کارگردان و بازیگر نمایش گل و قداره در این گفت‌وگو هم از «گل وقداره» حرف زد، هم از درد دل‌ها و نگرانی‌هایش برای تئاتر گفت و هم از هنر ایران و مردم…

آقای فراهانی فکر می‌کنید اجرای دوباره گل و قداره در میان بقیه تئاترهای شما چه جایگاهی دارد؟

نمی‌‌دانم تو مینیاتورهای آخر بهزاد را دیده‌ای یا نه! اگر به کارهای آخر بهزاد نگاه کنی می‌بینی که دیگر از رنگ و ریای هستی جدا شده، پاک شده، صاف شده. گل و قداره من هم دیگر ادا و اطوار ندارد. آلودگی کثیف این دوران در صحنه، دل بستن به گیشه و خنده تماشاگر، بیهوده خندیدن و سایر این اداها دیگر در آن نیست.

مگر اجرای قبلی شما اینها را داشت؟

نه! آن اجرا هم نداشت ولی الان در این دوران تئاتر اصولا خیلی دگرگون شده. تئاتر شده گیشه. تئاتر دقیقا برای گیشه است انگار. برای اینکه مردم بیایند پول بدهند تا لفت و لیسی بشود. هیچی در آن نیست. تو وقتی بیایی و کار را ببینی، می‌توانی تئاتر منزهی را ببینی از ملتی که تاریخی دارد، گذشته‌ای دارد و مردمان صاف و نابی در آن زندگی کرده‌اند؛ مردمانی مانند شاهین سرکیسیان، بهرام بیضایی. من از استادانم می‌گویم مثل عباس جوانمرد، سعید سلطان‌پور.

از لحاظ فنی تئاترتان چه ویژگی‌هایی دارد؟ آنچه می‌گویید مضمون است. از منظر ساختار چطور؟

از منظر ساختار هم قابل قبول است. ببینید من دستم از تئاتر جهان دور نیست. مرتب می‌روم و سری می‌زنم. در فرانسه گاهی میهمان گروه تئاتر سُلی می‌شوم. یا گروه‌های تئاتری دیگر. می‌روم تئاتر می‌بینم. خوشحالم که کم و کسری ندارم. سرفرازم که حرف دلم را می‌زنم. حرف میهنم را می‌زنم که جایگاه خاص خودش را دارد. اصلا هم با تئاتر جهان مقایسه نمی‌کنم. من تئاتر خودم را دارم.

ویژگی‌های این تئاتر شما چیست؟

من درامی را نشان می‌دهم که طولانی نیست. در آن شخصیت‌پردازی وجود دارد. روی کالبد‌شکافی تک‌تک شخصیت‌ها و روابط بین آنها کار شده، هیچ واژه‌ای بدون چکش خوردن از دهان کسی خارج نمی‌شود و چیزی به نام اتمسفر و فضا در آن هست که مختص این نوع تئاتر است. تئاتر ملی ما باید حرف دل داشته باشد و این حرف دل باید حرف دل مردم باشد. حرف تاریخ ما باشد. علاوه بر همه اینها پس و پشت این کار من آدمی مثل هدایت هست. رفتن به طرف هدایت صادقانه بگویم شجاعت و گستاخی می‌خواهد.

البته کار شما اقتباس نیست، هست؟

نه! یک گرته‌برداری است. سعی کردم نثرم نثر شریفی باشد. پاک باشد. تابع شرایط امروز روزگار نباشد. نثر زیبای دوران قاجاری در آن جاری باشد. ترانه‌های دوران عارف و بیدل و دیگران در آن جاری باشد. یعنی هر کس با هر بضاعتی در این سالن می‌نشیند بی‌بهره بیرون نرود.

با این تفاسیر، تئاتری که روی صحنه بردید تاریخی است یا اجتماعی؟

هیچ‌کدام! من این را تئاتر ملی می‌دانم.

تئاتر ملی یعنی چی؟

تئاتر ملی یعنی اینکه از این روزگار چنته‌اش پر باشد و ضمنا حرف دل مردم را در تاریخ نوین ما در خود داشته باشد.

پس فکر می‌کنید اثر شما یک اثر مدرن تلقی خواهد شد؟

جنگ بین مدرن و سنتی در مملکت ما اشتباه شده و بعضی‌ها خیال می‌کنند جنگیدن با هر سنتی حق است و دل باختن به هر مدرنیته‌ای لازم. من این را قبول ندارم. جنگ بین مدرنیته و سنت جنگی نیست که فرد بخواهد تعیین‌اش کند، بلکه یک ملت هستند که آن را تعیین می‌کنند. من اعتقادم این است که سنت‌هایی در میهن ما وجود دارد که این سنت‌ها فوق تصور است. اینها باید حفظ و احیا شود.

از کدام سنت‌ها حرف‌ می‌زنید؟

سنت‌هایی مثل امانتداری. اینکه من امانتی را به تو بسپارم و اگر بعد از آن من بروم و بمیرم معنای آن این نیست که شما صاحب آن امانت هستید. این امانت صاحبش کس دیگری است. در این نمایش سعی شده این سنت زیبای ملی را حفظ کنیم و بگوییم که قول و پیمان را نگه داشتن پدیده بزرگی است و مردم ما همواره به پیمان‌های‌شان وفادار بودند. احترام به پیمان از اساطیر زنده‌یاد فردوسی بزرگ بوده تا امروز. من این موضوع را در این کار پاس داشتم. خیلی از بچه‌ها مثل پرویز تاییدی، شکرخدا گودرزی، استاد مشایخی اینها آمدند و وقتی کار را دیدند، به گریه افتادند و می‌گفتند که چقدر بوی یک انسانیت گمشده را می‌دهد و احیا و اشاره به این «چقدر» برایم دلبر و دلنشین است. ما چقدر چیزهای بزرگ را از دست داده‌ایم.

آیا از یک «بازگشت به خود» حرف می‌زنید؟

بله! واقعا بله! مثل کار کردن از برشت است. انگار یکی از کارهای برشت هست که وقتی آن را می‌بینی احساس می‌کنی که باید تکه تکه تن خودت را بکنی و دور بیندازی. چیزهای بدت را بکنی و دور بیندازی و در آن کار هیچ چیز از بدنت نمی‌ماند. در این کار من سعی کردم به مردم بگویم شما چقدر مردمان خوبی بودید. خوبی‌های‌تان را از یاد نبرید. آنها را دوباره احیا کنید. تابع سنت‌های
بدعت گذاشته‌ای که به زور دارد به شما حقنه می‌شود، نشوید.

از لحاظ ساختاری، برای چنین مضمون‌گرایی که ریشه در سنت دارد، چه ایده‌ای برای مخاطب امروز دارید؟

ما چیزی در این مملکت داریم که مدام از آن حرف زده می‌شود اما هیچ‌وقت، هیچ‌وقت که نه، خیلی وقت‌ها احترام این پدیده و سرمایه ملی حفظ نشده. ما تئاتر آیینی و سنتی داریم. من چون مسوول انجمن بازیگران تئاتر کشور هستم امسال گفتم جایزه‌ای که ما به بهترین بازیگران این جشنواره می‌دهیم دیگر این تندیس‌ها نباشند. یک چیز با ارزش از تاریخ‌مان باشد. بعد فکر کردیم برای نخستین بازیگری که داشتیم حرمت قایل شویم و آن را تبدیل به تندیس کنیم. این طرف و آن‌طرف زدیم و متوجه شدیم نداریم. چیزی توی دست‌مان نیست.

پس چکار کردید؟

بالاخره مجبور شدم و به معلمم استاد بیضایی زنگ زدم. گفتم ما چنین مشکلی داریم چکار کنیم؟ گفت آقاجان در موزه‌ای در امریکا مدالیومی هست که متعلق به دوران هخامنشی است و نشان می‌دهد که ما در آن دوران تئاتر نمایشی بسیار درست داشتیم. گفتم از کجا پیدایش کنم؟ من که نمی‌توانم بیایم موزه کلیولند. گفت در کتاب هزاردستان من هست. رفتم کتاب را پیدا کردم و عکس را کپی کردیم و دیدم بله درست است. این سکه سه بخش دارد. یک بخش ضحاک است که عوامل دور و برش دارند او را برای جنگ با فریدون آماده می‌کنند، یک بخش فریدون است که دارند او را برای جنگ یا ضحاک آماده می‌کنند و همه آنها ماسک دارند. دو زن هم در حال حرکات نمایشی موزون در دوطرف هستند با ماسک‌هایی که روی صورت دارند که دقیقا نمایشی است و فضا دارد. تبدیلش کردیم به یک مدالیوم که جوایز ما شد.

یعنی اصرار داشتید که سنت‌های نمایشی ایران را زنده کنید؟

بله! نه فقط زنده، بلکه بگوییم ما سنت نمایش را در تاریخ کهن‌مان داشته‌ایم. ما تاریخ نمایش داریم. حمله‌های متعددی که در طول تاریخ به این سرزمین شده، متاسفانه باعث شد تا اینها در گورستان تاریخ دفن شوند. حالا ناگهان در موزه‌ای در امریکا یکی را پیدا می‌کنیم.

این سنت‌های نمایشی مختص ایران بوده اند؟

برخی از آنها دقیقا ایرانی است. مثلا ما در سنت تعزیه یا رو‌حوضی ابزارهای تکنیکی داریم که این ابزارها در جاهای دیگر جهان پیدا نمی‌شود؛ نیست.

و اینها را آوردید به گل و قداره…

بله! سراسر گل و قداره از اینهاست.

در واقع شما برای اجرای این نمایش از نمایش‌های آیینی و سنتی بهره گرفتید…

بله! هم از تخت حوض و هم از تعزیه گرفتم. از تعزیه که عالی گرفتم. زیباترین صحنه‌های تعزیه را گرفتم. اخیرا در جهان و اروپا تئاتری به وجود آمده به نام تئاتر باز یا تئاتر آسان. اگر از من بپرسند این تئاتر چیست من می‌گویم استحاله نویی است از چخوف، برشت و مدرنیسم تئاتر. این سادگی، روانی، راحتی سوژه‌ها، نگاه به انسان، خانواده و ارتباطاتش در این تئاتر هست.

خب؟

تئاتر ما هم در تکنیک دقیقا همین است. اینقدر ساده است که دیگر ما به هیچ شکل نوکری تکنولوژی فوق‌العاده آنها را نمی‌کنیم. البته برایش خیلی احترام قایلیم. البته اگر ما نیز این تکنیک‌ها را داشتیم خیلی هم کیف می‌کردیم ولی حالا که نداریم و فقیریم، اقلا فقرمان را زیبا کنیم. لذا من ازتعزیه دوره قاجاری بهره گرفتم. میزانسن‌های من، خطوط معماری صحنه‌ام بیشتر تعزیه است.

شما به عنوان یک تحصیلکرده تئاتر در اروپا اصرارتان بر این بازگشت به خود چه دلیلی دارد؟

من سرم کلاه نمی‌رود. من یک ایرانی‌ام. فارس هم هستم. اعتقاداتی هم دارم. من هفت سالم که بوده گلستان را به ضرب چوب ملای مکتب از بر کردم و الان انگشت پایم ناخن ندارد. اینقدر چوب خورده که دیگر ناخن ندارد. سرم را نمی‌توانند کلاه بگذارند. من اگر قرار است به «نو»، نوگرایی و پدیده‌های تازه‌ای که دارد می‌آید، دل ببندم و از آن طرف یورش تعدادی آدم نادان به هنر سرزمینم، را برتابم… نه، من به این تن نمی‌دهم. من اعتقادم این است که هنر پدیده فی‌البداهه و لحظه‌ای نیست.

پس چیست؟

هنر دستاورد مردم است که در روند رشد تکاملی یک ملت رخ نشان می‌دهد. دستاورد حرکت فرهنگی مردم است. لذا اینکه من بیایم به رای سلایق مدیرانی که هر شش ماه عوض می‌شوند و دانش کافی ندارند و قرار است سلایق‌شان بر ادبیات نمایشی تحمیل شود، کارم را تغییر بدهم… نه من این را دوست ندارم. من دوست دارم خودم باشم. آدم کوچولویی هستم اما خب مکاتب بزرگی را گذرانده‌ام. من شاگرد کسرایی بودم، شاگرد سایه، به آذین و غیره بودم. شاگرد آدم‌های بزرگی مثل تاییدی، یلفانی و امیرپرویز پویان بودم. من زیر دست شاهین سرکیسیان بزرگ شدم. زیر دست عباس جوانمرد نوشتن را یاد گرفتم. خیلی بد است اگر کلاه سرم برود. آن‌هم به خاطر یک پدیده مضمحل که می‌گوید تئاتر باید با گیشه خودش پیش برود.

چرا مضمحل؟

آن کسی که این پیشنهاد را در جهان مطرح می‌کند یک کار دیگر هم انجام می‌دهد. تئاتر را می‌سازد. چرخش تئاتر غیر دولتی را پی‌ریزی می‌کند. بعد تئاتر را دودستی به هنرمند تقدیم می‌کند و بعد هم به او بودجه می‌دهد. نه اینکه تبدیلش کند به بخش خصوصی یعنی گیشه. تو برای اینکه در گیشه موفق باشی مجبوری به سمت تئاتر بدون اندیشه گرایش پیدا کنی. به نظر تو تئاتر شکسپیری مثل ریچارد سوم با آن فضای خاص و طولانی بودنش، امروز می‌تواند پاسخگوی گیشه باشد؟! تو می‌توانی در مورد آثار استریندبرگ به گیشه دل ببندی؟ نمی‌توانی.

پس شما الان منتقد آن جریان تئاتر خصوصی هستید؟

دقیقا! منتقد یعنی چی؟ متنفرم!

از تئاتر خصوصی متنفرید؟

نخیر! از این جور تئاتر خصوصی متنفرم! بگذارید مثالی بزنم. ما در اراک کارخانه‌ای داریم که بزرگ‌ترین سازنده تیرک‌های فشار قوی در خاورمیانه است. کارخانه را به بخش خصوصی واگذار کردند و یک جوان آقازاده آمد و این کارخانه را به ثمن بخس خرید. ایشان با فروختن انبار آن ١٠ برابر پولی که برای خرید کل کارخانه هزینه کرده بود، سود کرد. حالا هم دارد کارخانه را تخلیه می‌کند تا کیلومتر عظیم کارخانه که زمین خیلی خوبی هم هست تبدیل بشود به ساخت و ساز مسکن.

فکر می‌کنید در تئاتر هم این اتفاق خواهد افتاد؟

تئاتر ما الان دقیقا همین است!

چطور؟

یعنی اینکه سالن مال دولت یا ما ملت بوده است. مال ما بود که در انقلاب رفتیم حفظش کردیم، نگذاشتیم خرابش کنند. بسوازنندش. «ننه خضیره» در تئاتر وحدت به صحنه رفت تا تئاتر وحدت، تئاتر شد. خودمان حفظش کردیم. مال مردم تئاتر است. الان می‌دانی چکارش کرده‌اند؟ پنج میلیون تومان می‌گیرند تا اجازه بدهند یک شب اجرا کنی وقتی هم می‌گویی چرا؟ می‌گویند در فلان کار موسیقی اجرا می‌شود. موسیقی هم فروش دارد و حالا که فروش دارد ما چرا ازش بهره نگیریم. از تئاترهای دیگر هم ٢٠ درصد از کل فروش را برمی‌دارند. چرا؟

به نظر شما نباید این درصد از گروه‌ها گرفته شود؟

نه! کی گفته این ٢٠ درصد گرفته شود. سالن‌های دولتی بودجه دولتی می‌گیرند. چرا باید پول بگیرند؟ برای نصب تابلوی تئاتر من ١٨٠٠٠٠ تومان گرفتند. فقط برای نصب! به این می‌گویند تئاتر خصوصی؟! من متنفرم از این نوع تئاتر خصوصی!

اما الان بخش زیادی از بار اجرا و تئاترها را همین سالن‌های خصوصی به عهده دارند؟ آن‌هم در شرایطی که سالن‌های دولتی کم هستند و خیلی وقت‌ها به جوان‌ها اعتماد نمی‌کنند…

ببین! آن چهار میلیاردی که برای آقای ایکس هزینه می‌کنند تا از امارات بیاید و یک‌سال در فلان تیم بازی کند، را به ما بدهند برویم سالن بسازیم. شوخی کودکانه نکنیم! بودجه یک‌سال یکی از باشگاه‌های ورزشی را برای کارهای اجرایی تئاتر در کل کشور، به ما بدهند. چرا به سازمان تئاتر تن نمی‌دهند؟ چه اشکالی دارد؟ ما ۴۵٠ مرکز تئاتری در شهرستان‌ها داریم و در هر مرکز هم سه تا چهار گروه دارند فعالیت می‌کنند. فکر می‌کنی چقدر بودجه دارند؟ کل بودجه اجرای تئاتر شهرستان در سال چهار میلیارد تومان است. اینها دارند سر ما را کلاه می‌گذارند.

اینها یعنی کی؟

مدیران! آقای روحانی روز اول می‌گفت آقا ما کار شما را به شما واگذار خواهیم کرد. درست است؟ چه چیزی را به ما واگذار کردند؟ اینکه
٢٠ درصد فروش اجرا را از ما بگیرند یعنی واگذاری؟ اینکه برای جای نصب تابلو از ما پول بگیرند یعنی واگذاری؟ چه بلایی دارند سر ما می‌آورند.

خب این یک بخش و یک نوع از ساز و کار تئاتر است که درست یا غلط وجود دارد. اما بخش خصوصی برای بقای خودش باید درصدی را بردارد. به هر حال دارند سرمایه‌گذاری می‌کنند…

بله باید بهشان کمک شود. منظورم این آدم‌ها نیستند. آنها آدم‌های شریفی هستند که در این وضعیتی که همه دارند هم را غارت می‌کنند سرمایه‌شان را وارد تئاتر کرده‌اند.

بحث همین است. الان تئاتر باران دارد به شکل کمپانی تئاترها را تهیه‌کنندگی می‌کند…

تئاتر باران اگر چنانچه هر شب پر شود و بر خلاف هر جای جهان سه سانس روی صحنه ببرد- چون هیچ کجای جهان چنین چیزی نیست، این مسخره‌ترین اندیشه تاریخ بشری است- فرض کنیم هر سه سانس هم پر شود. فکر می‌کنید بتواند پاسخگوی تئاتر شود؟ نمی‌تواند. سه ماه طول می‌کشد بنویسیم. سه ماه تمرین می‌کنیم. یک ماه روی صحنه می‌بریم. فرض کنیم ١٠ نفر باشیم. برای ١٠ نفر چقدر می‌شود؟ ١٠تا سه ماه و یک ماه روی صحنه می‌شود ۴٠ ماه. برای چهل ماه یک بازیگر. تو برای ۴٠ ماه حضور یک بازیگر توانا یا درام نویس قدرتمند چقدر می‌خواهی پرداخت کنی؟ چقدر از آن سه هزار میلیارد اختلاس شده را می‌خواهی بدهی.

معتقدید که دولت باید برای تئاتر هزینه کند…

بله! فرهنگ خرج دارد! بزرگی در جهان خرج دارد! باید بیایند و بسازند. چندتا تئاتر ساخته شده؟! حالا که مردم خودشان دارند می‌سازند بهشان کمک کنیم. دست‌شان را بگیریم. اگر دولت به این تئاترها کمک نکند شکست می‌خورند. ٢١ تئاتر خصوصی باز شده است. من بهشان تبریک می‌گویم. نوکری‌شان را می‌کنم. در خانه تئاتر جلوی پای‌شان بلند شدم و خاک بوسیدم که دست‌تان درد نکند. در این بلوای اسکناس شما دارید کار فرهنگی خوب می‌کنید. دولت آقای روحانی باید به این تئاترها کمک کند وگرنه بسته خواهند شد. هیچ دیوانه‌ای کاری که آنها دارند می‌کنند را انجام نمی‌دهد.

به هر حال خوب یا بد این واقعیت جامعه ما است. سالن‌های ما الان با گیشه تعریف می‌شوند.

نخیر دروغ واقعی جامعه ما است!

حالا به تعبیر شما دروغ واقعی! اگر قرار باشد نمایشی مثل گل و قداره که از لحاظ مضمونی و اجرایی ساختار خاصی دارد روی صحنه بیاید…

البته این را بگویم که به من کمک شده است. مرکز هنرهای نمایشی به خاطر ریش سفیدم به من کمک هم کرد.

پس بگذارید سوالم را این طور بپرسم. فکر می‌کنید گل و قداره برای مخاطبی با سلیقه امروز چه چیزی دارد تا بیاید و پولش را برای خرید بلیت آن هزینه کند؟

حداقلش این است که یک استحاله، یک تمرکز انسانی خوب در او پیدا می‌شود و وقتی بیرون بیاید به خودش و زندگی‌اش می‌اندیشد. به اینکه چقدر انسان است. چقدر خصلت‌های خوب دارد. چقدر این خصلت‌ها در او بیدار است. به اینها فکر می‌کند. یک نوع روانکاوی است.

یعنی اجرای شما یک نوع روانکاوی است؟

بله! به نظر من حداقل روانکاوی اجتماعی است. یعنی وقتی از سالن بیرون می‌آید کار بلافاصله تمام نشود و تمام هم نمی‌شود وقتی دارد می‌رود بهش فکر می‌کند.

واقعا فکر می‌کنید چنین تاثیری خواهد داشت؟

ببین! کار من مثه گل‌های صحراییه، برار! هر کس با بضاعت خودش از این گل‌ها بهره می‌گیرد. یکی با کمال خریت می‌چیندش. خب می‌میرد این گل. یکی با کمال فرهیختگی عطرش را بو می‌کند. کنارش راه می‌رود و عاشقی را در خودش بیدارتر می‌کند. کار من هم یکی از همین‌هاست. مثل گل صحرایی می‌ماند.

چرا به جای یک متن که قبلا هم اجرا شده سراغ یک متن دیگر، مثلا کاری از برشت که خیلی هم دوستش دارید، نرفتید؟

این سوال مرا عصبانی می‌کند! من سه نمایشنامه نوشتم که مسائل امروز به روشنی در آنها بود و برای هر کدام هم یکسال وقت گذاشتم وفرستادم. ردشان کردند! چراییش بماند. بعد خودشان پیشنهاد کردند گل و قداره را اجرا کنم که درگیری‌های فلان را نداشته باشیم. چه درگیری؟! تئاتر چه درگیری می‌تواند داشته باشد. این حساسیت‌زایی بیهوده است. الکی است. صد سال پیش در آلمان اعلام کردند که آقا با تئاتر نمی‌شود انقلاب کرد. تازه آن زمان انقلاب‌های خونین مطرح بود. تازه الان که انقلاب‌های خونین هم مطرح نیست. انقلاب اندیشه است. چرا باید از تئاتر بترسیم. دیگر چه چیزی را می‌خواهیم پنهان کنیم؟ دزدی را؟ ما در وال استریت رقصیدیم! دیگر به من هنرمند چه چیزی می‌خواهید بگویید؟ ما رفتیم گفتیم ما رفیقیم.

پس می‌خواستید فقط متن خودتان را کار کنید؟

من همیشه متن خودم را کار می‌کنم. اعتقاد من این است که متن برتولت برشت، کسی که من عاشقش هستم، شاگرد مکتبش هستم، مختص جوامع مطلقا صنعتی وفرهنگی است. ما هنوز چنین شرایطی نداریم. من هنوز هم که هنوز است، هم جوالدوز را می‌شناسم هم میخ طویله را، که یعنی در روستاهای کشورم کاربرد دارد. روستایی هستند. برشت به درد کشوری می‌خورد که کارگر صنعتی‌اش درک سندیکایی داشته باشد.

بعد از این‌همه سال نویسندگی، بازیگری و کارگردانی که در گل وقداره هر سه را انجام دادید، با کدام یک راحت‌ترید؟ نسبت این سه با هم چیست؟

اینقدر دوست دارم با صدای بلند فریاد بزنم. می‌دانی که من وقتی صدایم بلند می‌شود خیلی بلند است! دوست دارم نعره بزنم غلط کردم!

چرا؟!

که تئاتر کار کردم. دیگر نمی‌شود تئاتر کار کرد. امروز تئاتر کار کردن زرنگی می‌خواهد. زیرکی می‌خواهد. بهش چی می‌گویند؟ اینکه وقتی من می‌آیم تو را پارتی خودم کنم تا کار پیش برود؟

لابی کردن؟

آره! لابی کردن می‌خواهد. من بلد نیستم. من جلوی هیچ دولتمردی سر خم نمی‌کنم. حتی اگر میرزا تقی‌خان امیرکبیر هم بود. شعار نمی‌دهم واقعا این کار را نمی‌کنم. به ضررم هم هست. می‌دانم به ضررم تمام می‌شود اما نمی‌کنم. اما جلوی مردم سر خم می‌کنم. اعتقادم این است که هنرمند فقط باید جلوی مردم سر خم کند و امروز برای اینکه تئاتر کار کنی باید نوکری کنی. سر خم کنی. اینقدر خم شوی که دیسک بگیری.

برگردیم به گل وقداره. شما در این نمایش چند نسل را کنار هم دارید. یکی نسل پیشکسوت…

کی؟ کدام پیشکسوت؟

مثلا خود شما. یا مثلا نقی سیف جمالی!

همه‌اش ۴٠ سال کار تئاتر کرده است. چیزی نیست که!

مگر باید چند سال کار کنند تا پیشکسوت محسوب شوند؟

پیشکسوت به این ساد‌گی به دست نمی‌آید. از خودش بپرس ببین چه می‌گوید. ببین خودش را به عنوان پیشکسوت قبول دارد؟ فکر نمی‌کنم. من خودم را به عنوان پیشکسوت قبول ندارم. کودک درونم هنوز حتی یک ذره هم بزرگ نشده. پیشکسوت کسان دیگری هستند. هنوز عباس جوانمرد زنده است. جمشید مشایخی زنده است. البته بگویم که بازیگران گروه من بازیگران خیلی خوبی هستند. دوست‌شان دارم و خیلی برای‌شان احترام قایلم. همین آقای سیف جمالی نزدیک‌ترین رفیق گرمابه و گلستان من است. آقای چراغی‌پور و دیگران همین‌طور. اما دلیل نمی‌شود. اینها همه بچه‌های شریف جنوب شهر هستند. هنوز هم که هنوز است نقی سیف جمالی آن طرف شهر بین بیابان‌های ورامین و قرچک زندگی می‌کند. هنوز هم می‌تواند شوفر اتوبوس‌های دو‌طبقه شرکت واحد باشد.

تعدادی از بازیگران شما، گوینده و صداپیشه رادیو هستند؛ این انتخاب‌ها دلیل خاصی داشت؟

در رادیو با آنها کار کرده‌ام. توانایی صدایی‌شان از همه بهتر است. اصلا شما از نظر صدا نمی‌توانید در کار من نقص پیدا کنید. صداها همه بجا هستند. همه هم جوان هستند. نقش اصلی نمایشم که خانم حیدری آن را بازی می‌کند، ٢٠ سالش است. باهاش کارکردم. خیلی استعداد دارد. صدا و بدن خوبی دارد. هم شریف است و هم حرف‌گوش کن وقتی بهش چیزی می‌گویی شب به آن فکر می‌کند. مشخص است که می‌تواند در تئاتر بازیگر خوبی شود.

در حرف‌های شما بحث اخلاق و اجتماع از همه‌چیز پررنگ‌تر است. پس جای تکنیک کجاست؟ تکنیک اصلا دغدغه شما نیست؟

من دغدغه دل و نگاه توی مخاطب را دارم. باج هم به توی مخاطب نمی‌‌دهم. یک شعر می‌تواند ٢۴ ساعت مرا مشغول کند. به این سادگی‌ها من حاضر نیستم از حرمت و حیات هنر سرزمینم بگذرم. گوش کن! این شعر عالی‌ترین شکل تبلور سوررئالیسم است: «نسیمی کز بن آن کاکل آیه/ مرا خوش‌تر ز بوی سنبل آیه/ چو شو گیرم خیالش را در آغوش/ سحر از بسترم بوی گل آیه». از قره‌العین برایت بخوانم: «خال به کنج لب یک/ طره مشک فام دو/ وای به حال مرغ دل/ دانه یک و دام دو». این چیست؟ این تکنیک نیست؟ خیلی از این شعرها را وقتی درس می‌خواندم برای بزرگ‌ترین مردان فرانسوی خواندم و اینقدر خوشحال شده بودند که نمی‌توانستند بنشینند. سرم را کلاه نگذارید. تکنیک تا اینجایی برای من لازم است که کارم آن را لازم داشته باشد. تکنیک نیاز متن است. من در جایی زندگی می‌کنم که ترکیبی از همه‌چیز هست؛ سنت و نو. چطور از اینها بگذرم؟ به هم وصل هستند.

ولی صحنه شما خیلی استیلیزه است…

می‌خواهم تماشاگر مشغول نشود.

به چی؟

ببینید. گاهی عینک طبی هرچقدر هم که زیبا نباشد بهتر از یک عینک آفتابی است. چون لازم است. باعث می‌شود بتوان بهتر دید. من به مسائل روبنایی تا آن اندازه احترام می‌گذارم که لازم باشد. لازم نباشد تره هم برایش خرد نمی‌کنم.

گفتید به سراغ هدایت رفتن شجاعت می‌خواهد. چرا سراغ صادق هدایت رفتید؟

بچه که بودم دستفروشی می‌کردم. تصنیف می‌فروختم. می‌خواندم و آن را دوزار می‌فروختم. یک‌بار با کلک وارد کافه نادری شدم. وقتی دیدمش، من که نمی‌دانستم کیست، نشسته بود و کلاهش را روی میز گذاشته بود. صدایم کرد و رفتم جلو. مسوول کافه آمد مرا بیرون کند. گفت بگذار بماند و من جلو رفتم. گفت بنشین و نشستم. خلاصه بهم شیرکاکائو داد و بعد همه تصنیف‌هایم را خرید و پنج تومان بهم پول داد. می‌دانی پنج تومان چقدر بود؟ پنج تومان خیلی پول بود. بعد هم وقتی خواستم تصنیف‌ها را بهش بدهم گفت نه یکیش برای من کافی است. بعدها عکسش را در کتاب‌های دایی‌ام دیدم. روی جلد دیدم. من عاشق هدایت هستم. شروع عاشقی‌ام از همان پنج تومان بود چون باعث شد فیلم‌های خوب ببینم. نون خامه‌ای بخورم. ساندویچ خوردم. لیموناد خوردم و کلی کیف کردم. به همین دلیل دوست داشتم کاری کنم.

پس گل و قداره به نوعی ادای دینی به همان پنج‌تومانی است که از هدایت گرفتید؟!

بله. چرا نه. خب خیلی خوب بود!

 

برش ١

فرهنگ خرج دارد! بزرگی در جهان خرج دارد! باید بیایند و بسازند. چندتا تئاتر ساخته شده؟! حالا که مردم خودشان دارند می‌سازند بهشان کمک کنیم. دست‌شان را بگیریم. اگر دولت به این تئاترها کمک نکند شکست می‌خورند. ٢١ تئاتر خصوصی باز شده است. من بهشان تبریک می‌گویم. نوکری‌شان را می‌کنم. در خانه تئاتر جلوی پای‌شان بلند شدم و خاک بوسیدم که دست‌تان درد نکند. در این بلوای اسکناس شما دارید کار فرهنگی خوب می‌کنید. دولت آقای روحانی باید به این تئاترها کمک کند وگرنه بسته خواهند شد. هیچ دیوانه‌ای کاری که آنها دارند می‌کنند را انجام نمی‌دهد

 

برش ٢

این شعر عالی‌ترین شکل تبلور سوررئالیسم است: «نسیمی کز بن آن کاکل آیه/ مرا خوش‌تر ز بوی سنبل آیه/ چو شو گیرم خیالش را در آغوش/ سحر از بسترم بوی گل آیه». این چیست؟ این تکنیک نیست؟ خیلی از این شعرها را وقتی درس می‌خواندم برای بزرگ‌ترین مردان فرانسوی خواندم و اینقدر خوشحال شده بودند که نمی‌توانستند بنشینند. سرم را کلاه نگذارید. تکنیک تا اینجایی برای من لازم است که کارم آن را لازم داشته باشد. تکنیک نیاز متن است. من در جایی زندگی می‌کنم که ترکیبی از همه‌چیز هست؛ سنت و نو. چطور از اینها بگذرم؟ به هم وصل هستند

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *