یادی از مرحوم کریم اصفهانیان فرهیخته فرهنگساز تصنیف و تحریر: دکتر سیدعباس موسوی (استاد دانشگاه)

 

 

با از دست شدن استاد پژوهنده خاموش هنرنمای، ایرج افشار، به یکباره حس کردم که پشت اهل فرهنگ و ادب این کهن دیار ، خالی شد.
اما، این حس غریب و دلشوره بی‌شکیب با وجود یار همراه و همراز او، استاد کریم اصفهانیان، به میزانی دل‌آسا کاهش و تسکین یافت. زیرا قلب بنیاد موقوفات دکتر افشار، یعنی انتشارات آن، بر مدار مدیریت مستدیر منتظم او می‌گشت. اما حالیا بحق نگران باید بود که بی او بر سر آن انتشارات فرهنگ پرور چه خواهد رفت.
هرگاه که دلم می‌گرفت به نزد او در دفتر کار ساده‌اش می‌رفتم و از محضر بسیار دلکش او که قند مکرر بود لذت‌ها و حظها می‌بردم و عیش‌ها می‌کردم. چه نکته‌های عطر سامی که در دماغ موزون خود داشت. در رفتار و کردار و گفتار و نوشتارش تمام آداب و مراتب فرهنگ ایرانیان نجیب اصیل تادیب یافته تربیت شده، مضمر بود. برای او زندگی چیزی جز ادب و فرهنگ و مصاحبت و ملاطفت اهل آن نبود، گهگاه از خاطرات حکمت‌آمیز خود سخن به میان می‌آورد، و آنکه گفتگوهایش با استاد دکتر صفا بیشتر به وجه مفاوضه شعری بوده است. 
چقدر شعر و تک بیت‌های ناب و حکایت‌های حکمی از ادبیات دلاویز فارسی در ذهن و حافظه تیز خود داشت. چه مطایبات دلگشایی که در هر صحبت شیوای خویش به میان می‌آورد و به طلاقت سخنان چون حریر منقش خود می‌افزود. لهجه شیرین تر از شهد او مرا به شهر تبریز و کوی دلِستان می‌برد. او که دلسپردگی مرا علاوه بر علم و ادب و حکمت ـ به موسیقی متعالی نیز می‌دانست، از وقوف خود به الحان و پرده‌های دلربای موسیقی ایرانی هم شور در سر می‌افکند.
از ایرج افشار تا کریم اصفهانیان، این دوستار علم و ادب و حکمت و معرفت دو دوست شفیق بسیار دان دلنواز و دو سر و سایه فکن را از دست داد. گلزار واسط و اصل بین ‌آن دو صاحبدل اهل نظر، گلگشت عطرآگین هوش ربای معنوی من بود. اصفهانیان طبعی لطیف و روحی زیباپسند داشت. از هر چیز زیبا مثل آواز یک پرنده مهاجر از پنجره مشرف به باغ مصفای محل کار خود تا نقش و آیتی از خدا در چهره‌یی دلگشا، حظ معنوی می‌برد و آن را حافظ‌وار می‌ستود: 
«خیز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنیم 
کاین همه نقش عجب درگردش پرگار داشت»
استاد کریم اصفهانیان ادیبی سخن سنج و حکیمی گوشه‌نشین بود که قدر او در هیاهوی بی‌معرفتی‌ها مجهول‌ و ناشناخته ماند. چه گنج‌های روانی که از دست می‌شوند و در غوغای زمانه بی‌رسمی‌ها کس از آنان فیض نمی‌برد و ادب نفس بر نمی‌گیرد. 
او را به ایرج افشار علاقه‌یی عارفانه بود و هیچ صحبتی نبود مگر آنکه ذکر جمیل ایرج را بکند. 
با این زخارف و سطحیاتی که معمول و معتاد این عصر پرهیاهو شده است، مستبعد می‌نماید که دیگر فرهیختگانی فرهنگساز چون ایرج افشار و کریم اصفهانیان که طبله عطار بودند نه بلند آواز میان تهی، از میان امروزیان بروز و ظهور کنند. 
برفرض اگر هم بروز کنند، دیگر چه کسانی قدر و منزلت آنان را خواهند دانست و از دانش و ادبشان بهره‌برخواهند گرفت؟
آنان واپسین سواران فرهنگ و آداب اصیل و نجیب ایرانیان نژاده بودند که در این صحرای بی‌حاصل، پای بر مهمیز فشردند و شتابان تاختند و روی به مینو نهادند و در غوغای غافلان و بی‌خبران، غباری در این بیابان خشکیده بی ابرهدایت از خود بر جای گذاشتند.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *