در مراسم تشییع پیکر جعفر والی مطرح شد؛ جمشید مشایخی: بی‌خود یکدیگر را بزرگ نکنیم/ آن موقع هم نوکر سیستم بودیم حالا هم هستیم


مراسم تشییع پیکر جعفر والی، هنرمند تئاتر، سینما و تلویزیون با سخنرانی بزرگانی همچون محمود دولت‌آبادی، جمشید مشایخی، اکبر زنجانپور، سعید پورصمیمی، ایرج راد، یدالله صمدی، ناهید طباطبایی، علی مرادخانی و نیز پیغام‌هایی از عباس جوانمرد، فخری خوروش، محمدعلی کشاورز، برادر غلامحسین ساعدی و علی نصیریان همراه بود.

به گزارش خبرنگار ایلنا؛ در مراسم تشییع پیکر جعفر والی؛ اصغر همت (مدیرعامل خانه تئاتر) که اجرای این مراسم را به عهده داشت، گفت: جعفر والی از تک ستاره‌های والای آسمان تئاتر بود که با بی‌بضاعتی همیشگی این هنر کنار آمد و ساخت و کارهای ماندگاری به‌جا گذاشت. جعفر والی یکی از این ستاره‌های پرفروغ بود که بی‌جایگزین بود مثل همه هم‌نسل‌هایش که فقدان او جبران برای تئاتر ما ناپذیر بود.

همت ادامه داد: جعفر والی تا آخرین لحظات از تئاتر غافل نبود و حتی در غربت هم کار می‌کرد و این اواخر هم می‌خواست نمایش «توی گوش سالمم زمزمه کن» را با حضور ایرج راد و هرمز هدایت روی صحنه ببرد که اجل مهلت نداد.

همت اظهار امیدواری کرد : ایرج راد و هرمز هدایت این بار را به سرمنزل مقصود برسانند.

جمشید مشایخی نیز با ابراز تاسف از مرگ همکار و دوست دیرینه خود گفت: سال ۱۳۳۶ که سال تاسیس هنرهای دراماتیک بود جعفر والی تشریف آورد و وقتی آقای اسکویی می‌خواست «اتللو» را بسازد چند هنرمند از اداره تئاتر رفتند که جعفر والی هم یکی از آنها بود. جعفر والی یک شب در میان نقش دیاگو را بازی می‌کرد و وقتی آن متن تمام شد دوباره به اداره تئاتر آمد و ماند.

مشایخی ادامه داد: بعدها که گروه‌بندی شد؛ من این افتخار را داشتم که با جعفر والی هم‌گروه شوم و در حدود ۲۰ نمایشی که جعفر والی کار کرد؛ نقش داشتم. در همین نمایش «توی گوش سالمم زمزمه کن» که جعفر والی روی صحنه آورده بود؛ من و ولی‌اله شیراندامی بازی می‌کردیم.

جمشید مشایخی در بخش دیگری از صحبت‌هایش گفت: ما نباید دروغ بگوییم بلکه راست بگوییم و بی‌خود همدیگر را بزرگ نکنیم. شما که می‌دانید جمشید مشایخی آدم آشغالی است چرا بزرگش می‌کنید چرا آن موقع که جعفر والی زنده بود درباره‌اش چیزی نگفتید. من عمرم را کرده‌ام و الان منتظرم که بروم ولی کاش آن موقعی که جعفر والی زنده بود درباره‌اش می‌گفتیم. آن موقع هم نوکر سیستم بودیم حالا هم نوکر سیستم هستیم.

اصغر همت با اشاره به فترتی که در دهه ۳۰ برای تئاتر ایران پیش آمد،‌ گفت:‌ در آن دوران ما دو قله در تئاتر داشتیم یکی جعفر والی و دیگری عباس جوانمرد که جایش بین ما خالی‌ست. جوانمرد خیلی دلش می‌خواست در این مراسم حضور داشته باشد. عباس جوانمرد هفته پیش با من تماس گرفت و گفت بسیار دلواپس و نگرانم. از جانب من به جعفر والی بگو نمی‌دانستم خیلی تو را دوست دارم اما من گفتم ایشان ممنوع‌الملاقات است اما اگر فرصتی پیش بیاید پیغام تو را به او می‌رسانم اما این فرصت پیش نیامد و حالا عباس جوانمرد و همسرش نصرت پرتوی پیامی برای او ضبط کرده و فرستاده‌اند.

در پیام صوتی که عباس جوانمرد و نصرت پرتوی به صورت دیالوگ و در قالب یک نمایش کوتاه ضبط کرده بودند،  آمده بود:

«جعفر مخصوصا نخواست که از ما جلو بیفتد. جعفر مخصوصا این کار را کرد تحمل نبود ما را نداشت. همیشه همین‌طور بود. با طنز سختی‌ها را به تنهایی به دوش می‌کشید و مثل یک پدر بود.

دلم برایتان تنگ می‌شود

جعفر این بزرگواری را به جایی رساند که مرگ را هم به سخره گرفت.

جعفر رفت

جعفر رفت

تنها یار قدیمی بازمانده نسل ما که زمستان‌های سرد و طولانی کانادا را با خنده و دوستی واقعی‌اش برای ما گوارا کرد.

جعفر؛ امسال زمستان هوای کانادا خیلی سرد است ما منتظر آمدن تو هستیم زود باش سرما دارد بیداد می‌کند»

علی مرادخانی‌ (معاون هنری وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی) نیز سخنران بعدی بود که در وصف جعفر والی صحبت کرد و گفت: جعفر والی دوست مهربانی بود که هر وقت فرصتی پیش می‌آمد چیزی از او یاد می‌گرفتیم. او از بزرگان سپهر تئاتر ایران بود که شاید بعد از این بیشتر شناخته شود چراکه ما در زمان حیات کمتر به حال هم می‌پردازیم. امیدوارم این شرایط با تذکرات موجب شود در زمان حضور از همدیگر به خوبی یاد کرده و برای هم کار کنیم و دلمان برای هم بتپد.

مرادخانی ادامه داد: جعفر والی با همه مشکلات و سختی‌ها به عنوان کسی که تئاتر را دوست داشت؛ تلاش کرد در این مجموعه فعالیت‌ها اندک فعالیت خوب را به ثمر برساند. همه این تذکرات برای این است که همدیگر را آنچنان که شایسته است دوست بداریم. من خوشحالم که تئاتر ما با همه محدودیت‌هایش نسبت به گذشته رشد کرده است.

معاون هنری وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی یادآور شد: جعفر والی ذوق داشت که کار آخرش «توی گوش سالمم زمزمه کن» را به جایی برساند البته امیدوارم این کار در غیاب او هم اجرا شود. چقدر خوب است که بزرگان تئاتر ما با این ذوق کماکان این کار را انجام دهند.

مرادخانی با بیان اینکه این ضایعه به تئاتر جای تاسف دارد، گفت: هنرمند هرقدر هم کار کند و هرقدر عمر کند باز کم است چون چشمه خروشانی است که مردم از آن استفاده می‌کنند و هرقدر جاری و ساری باشد باز برای مردم عزیز و محترم است.

 اصغر همت در بخش دیگری از این مراسم پیغام کوتاهی از محمدعلی کشاورز هنرمند تئاتر و تلویزیون و سینما را قرائت کرد که در آن آمده بود: اولین پیس‌ای که در تئاتر کار کردم با جعفر والی بود و این اواخر چند دفعه باهم حرف زدیم و هر بار چیزی از او یاد گرفتم نبود او ضایعه بزرگی برای جامعه تئاتر است.

اصغر همت پیش از خواندن پیام بعدی از فخری خوروش که در خارج از ایران زندگی‌ می‌کند، گفت:‌ باید فکر کنیم چرا غربت؟ چرا این همه هنرمند در غربت هستند و آنهایی که اینجا هستیم این همه غریب هستیم.

فخری خوروش نیز در پیام صوتی دیگری گفته بود: به عالم‌تاج خانم تسلیت می‌گویم و امیدوارم بتواند این سختی را تحمل کند اما یک تسلیت هم برای همه مردم ایران دارم چون هنرمند هیچ وقت نمی‌میرد و همیشه پابرجاست. من آنقدر حالم بد است که نمی‌توانم صحبت کنم و این اتفاق را نمی‌توانم باور کنم امیدوارم نفر بعدی من باشم.

ایرج راد، سخنران بعدی بود که روی صحنه آمد و گفت:‌ عزیزی که در اینجا آرمیده ۶۵ سال از عمر عزیزش را صرف خدمت به فرهنگ و هنر این کشور کرد چه بخواهیم و چه نخواهیم تا آخرین نفس‌هایش برای هنر این کشور دل سوزاند و کار کرد و بی‌حاشیه هم کار کرد. خیلی‌ها حاشیه و تبلیغات شدید و به رخ کشیدن‌های فراوان دارند و خیلی‌ها آرام و خاموش خدمتگزار هستند و کار می‌کنند.

راد ادامه داد: نام جعفر والی از افتخارات تاریخ هنر نمایش این کشور خواهد بود والی درحالیکه بیمار بود و با انواع سوزن‌ها و سرم‌ها و نفس کشیدن‌های سخت درگیر بود اما بازهم از تئاتر می‌گفت و می‌خندید. او می‌گفت؛ بلند می‌شوم و دوباره تمرین می‌کنم و اجرا خواهم داشت.

ایرج راد خاطرنشان کرد: این همه عشق و دوست داشتن بدون تمنا و خواسته‌ای و با صداقت و علاقه و محبت در جعفر والی وجود داشت و همه اینها اینجاست ولی او ساری و جاری خواهد بود دیگرانی هستند که همچون او زحمات و خدمات فراوانی برای تئاتر ایران داشته اما جوانان امروز از خدمات و زحمات و کارهای ارزنده‌ آنها بی‌خبرند.

این بازیگر تئاتر و تلویزیون یادآور شد: خوشحالم در آخرین روزهای زندگی جعفر والی با او تمرین می‌کردیم. درِ خانه جعفر والی همیشه باز بود و صبحانه نخورده شروع به تمرین می‌کرد و حتی یادش می‌رفت قرص‌هایش را بخورد. چه کسی باور می‌کند این همه عشق به تئاتر و فرهنگ و این همه علاقه اینجا خوابیده باشد؟ نه. او زنده است و روحش همچنان خدمتگزار فرهنگ و هنر این کشور است.

راد با اشاره به همکاری‌اش با آخرین نمایش جعفر والی گفت: افتخار می‌کنم که تمرینات نمایش او را در غیاب جعفر والی ادامه دهیم و به نتیجه برسانیم همچنان که جعفر والی می‌خواست و کار را هدایت و تحلیل کرد و دیدگاه‌ها و هدفش را بیان می‌کرد و حتی طراحی صحنه را هم مدنظر داشت امیدوارم این شایستگی را داشته باشیم که آنچه جعفر والی می‌گفت را مو به مو اجرا کنیم.

خاطره جعفر والی تبدیل به نمایشنامه «آی بی‌کلاه، آی باکلاه» ساعدی شد

اصغر همت در بخش دیگری از این مراسم؛ پیام علی‌اکبر ساعدی برادر غلامحسین ساعدی را برای درگذشت جعفر والی قرائت کرد. در این پیام آمده بود:

سخن گفتن درباره جعفر والی بی‌نهایت سخت است؛ وقتی خبر درگذشت او را شنیدم انگار برادرم «غلامحسین» را دوباره از دست داده باشم. جعفر والی یکی از کوشاترین و با استعدادترین بازیگران و کارگردانان پیش از انقلاب بود که بعد از سال ۵۷ تا مدتی مجبور به دست کشیدن از فعالیت شد. او در سال ۷۲ به کانادا مهاجرت کرد. اما ذهن فعال و علاقه مفرط او به تئاتر راحتش نمی‌گذاشت تا جایی که با تشکیل یک گروه از هنرمندان کشورهای مختتلف شروع به اجرای نمایش‌هایی روی صحنه کرد. علاقه والی به ساعدی از جایی شروع شد که نمایشنامه‌ای از او به نام «قاصدک» را در مجله صدف خواند. این نمایشنامه بعدها دستمایه نمایش بهترین بابای دنیا شد. والی سعی می‌کند نویسنده نمیاشنامه را پیدا کند و با کمک مرحوم سیروس طاهباز درمی‌یابد نویسنده یک دانشجوی پزشکی در تبریز است. از همان سال او مکاتبه با ساعدی را شروع می‌کند تا دو سال بعد که دوباره از طریق طاهباز باخبر می‌شود «غلامحسین» برای خدمت سربازی به تهران آمده است؛ والی با او قرار ملاقاتی می‌گذارد که در آن دیدار از هر دری سخن می‌گویند و چنان دوستی محکمی بین آنها برقرار می‌شود که تا زمان فوت ساعدی ادامه پیدا می‌کند. شبی ساعدی طرحی را برای والی تعریف می‌کند، یک لال‌بازی به نام «فقیر» که فکر می‌کنم والی آن را در سال ۴۲ در تلویزیون اجرا می‌کند که موفق‌ترین نمایش سال شناخته شد. جرج کوئین‌وی استاد دانشگاه ییل امریکا که آن زمان در ایران بود در مقاله‌ای در مجله سخن آن را ستود و والی را بهترین بازیگر دانست. من فکر می‌کنم اگر کوئین‌وی نمایشنامه‌هایی را که والی در تالار سنگلج روی صحنه برده بود می‌دید او را یکی از بهترین کارگردان‌های ایران هم لقب می‌داد. بعد از «فقیر»، فیلمنامه «گاو»، «بام‌ها و زیربام‌ها»، «دست بالای دست»، «گرگ‌ها» و «از پا نیفتاده‌ها» را در تلویزیون اجرا می‌کند و همچنین در ساخت فیلم «گاو» نیز نقش به سزایی ایفا کرد. هم‌صحبتی والی و ساعدی باعث پیدایش بعضی از بهترین نوشته‌های ساعدی هم شد. مثلا روزی والی برای غلامحسین تعریف کرد که یکی از همسایه‌هایش دو مرد را دیده که در خانه مخروبه روبرویی پنهان شده‌اند. اهالی کوچه بیرون می‌ریزند ولی کسی جرات نمی‌کند به آن خرابه نزدیک شود تا اینکه والی به پلیس خبر می‌دهد. ساعدی می‌گوید سوژه جالبی است و تو همین الان برایم نمیاشنامه شفاهی اجرا کردی. همین خاطره والی تبدیل به «آی باکلاه، آی بی‌کلاه» شد. ساعدی نوشته‌هایش را قبل از چاپ شدن تقریبا به هیچ‌کس نشان نمی‌داد و دوست نداشت کسی آنها را بخواند به جز دو نفر؛ من و جعفر والی. جعفر نیز پیشنهادهایش را به او در مواردی که لازم می‌دانست ارائه می‌داد. جعفر والی چهار نمایشنامه ساعدی را در سنگلج روی صحنه برد و چند نمایشنامه دیگر را نیز در تلویزیون اجرا کرد تا جایی که «جلال آل‌احمد» او را کارگردان متخصص نمایشنامه‌های ساعدی خطاب می‌کرد. دیگر بیش از این از والی و کارهای ماندگارش که همه شما اطلاع دارید نمی‌گویم. جای خالی این هنرمند گرامی همواره خالی خواهد بود. روانش شاد که از نیکمردان روزگار بود.

یادی از تنها فیلم سینمایی جعفر والی

اکبر زنجانپور هنرمند پیشکسوت سینما، تئاتر و تلویزیون سخنران دیگری بود که درباره والی سخن گفت؛ او اظهار داشت: اینجا همه از غم و از دست دادن والی گفتند. شخصیت هر انسانی در نگاهش است و وقتی نگاه می‌کند معلوم است چه کاره است. او نگاه عمیق و مهربانی داشت  و همه را جذب می‌کرد.

زنجانپور ادامه داد: من افتخار می‌کنم که اولین کار حرفه‌ایم را در کار جعفر والی به نام «بام‌ها و زیربام‌ها» که نوشته‌ای از غلامحسین ساعدی بود بازی کردم. اما یکی از کارهای درخشان جفعر والی که من هم در آن حضور داشتم «شنل» بود که کار بسیار خوبی بود و ما تمام ایران را با آن رفتیم.

زنجانپور یادآور شد: در آخر آن پیس دیالوگی هست که می‌گوید «نیست» و شخصیت اصلی می‌میرد اما والی اینجا هست. شنل‌اش نیست. شنل‌اش حتما با اوست. کاش بود و با هم سفر می‌کردند.

این هنرمند در خاتمه گفت: من حالم خیلی بد است. عزیزترین کس‌ام را از دست داده‌ام. به من حتما تسلیت بگویید.

اصغر همت یادی از تنها فیلمی که جعفر والی برای سینما ساخت کرد و گفت: فیلم «زمین» تنها فیلمی بود که والی ساخت و سعید پورصمیمی در آن به عنوان نقش اصلی بازی می‌کرد اما علاقه و عادتش به تئاتر اجازه نداد بیش از این سینما را پیگیری کند.

سعید پورصمیمی سخنران بعدی بود که گفت: مهمترین خصوصیت شخصیت جعفر والی بی‌حاشیه بودنش بود. بدون سروصدا کار خود را می‌کرد و به بهترین شکل هم انجام می‌داد. والی از تاثیرگذارترین کارگردانان نسل خود بود که امروز پرچمدار تئاتر ایران است.

پورصمیمی ادامه داد: چشم من اینجا به محمود دولت‌آبادی افتاد و من را به سال‌هایی برد که باهم «چوب به دست‌های ورزیل» را به کارگردانی جعفر والی کار می‌کردیم. نمی‌توان تاثیر آن سال‌ها را در دهه ۳۰ تئاتر ایران که در تئاتر در غربت به سر می‌برد و مهجور مانده بود نادیده گرفت. جعفر والی به همراه نسلی آمد که چاغ تئاتر را از نو روشن کرد و پیشگام شد. والی از این نسل بود و خوش درخشید.

اصغر همت در ادامه مراسم به حضور حجت‌الاسلام دعایی در این مراسم اشاره کرد و گفت: آقای دعایی هیچ‌وقت ما را تنها نگذاشت و تئاتر هم زیاد می‌بینید. باید به قول قدیمی‌ها گفت: دست راست شما زیر سر همه مسئولان و هم سنخان شما.

یدالله صمدی، کارگردان سینما نیز در این مراسم با اشاره به فیلم سینمایی «مردی که زیاد می‌دانست» که با بازی جعفر والی ساخته بود، گفت: من در فیلمی دستیار کارگردان بودم که جعفر والی در آن بازی می‌کرد؛ در آن جمع هفتاد نفره من تنها با دو نفر هم‌کلام بودم؛ جعفر والی و خسرو شکیبایی. یک سال بعد از آن کار، من اولین فیلمم را ساختم و تنها کسی که برای نقش پیر فرزانه در ذهن داشتم جعفر والی بود که خوشبختانه پذیرفت و بازی کرد.

صمدی ادامه داد: شب‌ها جعفر والی دیالوگ‌هایی را که باید ادا می‌کرد با ذوق اصلاح می‌کرد و انصافا بهتر از دیالوگ‌های نوشته شده بود. کلمه مشترکی که همه ما درباره جعفر والی می‌گوییم «بی‌حاشیه» بودن او بود که کاش همگی آن را یاد بگیریم.

در ادامه برنامه، اصغر همت پیغامی از جانب علی نصیریان را به استحضار جمع رساند که گفته بود من باید الان اینجا و در این مراسم باشم اما متاسفانه جلوی دوربین و مشغول فیلمبرداری‌ام.

فترت سی‌ساله والی و هنرمندان دیگر تئاتر یک‌بار دیگر به خاک خواباند

محمود دولت‌آبادی هنرمند دیگری بود که درباره والی به ایراد سخن پرداخت؛ دولت‌آبادی گفت: هیچ‌کس راجع به ۳۰ سال فطرتی که والی و هنرمندان دیگر ما بعد از انقلاب دچارش شدند حرفی نزد من هم حرفی نمی‌زنم.

دولت‌آبادی ادامه داد: جعفر والی هنرمند تئاتر ایران حالا دیگر بی‌اضطراب به خواب می‌رود. بی‌نگرانی از ناشد نمایش، بی‌خیال از اینکه صحنه چه نمی‌شود؛ نور کجا و دکور چه؟ و اینکه در تئاتر چه رخ می‌دهد. وقتی که پرتاب شده ای در ان‌سوی کره زمین. والی در ذهن من نه فقط یک هنرمند قابل تئاتر بلکه انسانی خوب هم بود. که همیشه با روی گشاده لبخند می‌زد و هیچ لحظه‌ای آن مهربانی والی از ذهن هرکسی او را شناخته نمی‌رود.

این نویسنده یادآور شد: میان آدمیانی که ما بودیم در صحنه نمایش‌ها، عهدی ناگفته و نانوشته بود درباره آدم بودن و اندکی آدم شدن بیشتر؛ که تو (والی) خود همان بودی.

دولت‌آبادی خاطرنشان کرد: در عین حال نمونه‌ای از فطرت در تئاتر ایران به شمار می‌روی و این فطرت سی ساله فقط تو و امثال تو را در غربت به زانو در نیاورد. بلکه در نبود تو هنر تئاتر یک‌بار دیگر به خاک خوابانده شد با دست و بازوان نه دانایی؛ که فریب.

 او ادامه داد: تا کی دوباره برآید تئاتر؛ با چنان شور آموختن، آن دلدادگی. این باری سنگین بر دوش شیفتگان اکنون تئاتر است. به خودم و به تمام هنرمندان تئاتر کشور تسلیت می‌گویم.

جعفر والی نرم و سبک رفت

ناهید طباطبایی نویسنده و دختر دکتر طباطبایی موسس تماشاخانه سنگلج هم به نمایندگی از خانواده جعفر والی سخن گفت و یادی از گذشته‌ها و آشنایی‌شان با این خانواده کرد.

طباطبایی گفت: ما باهم و در یک محله بزرگ شدیم. خانه جعفر و عالم‌تاج والی نقش خانه دوم ما را داشت که برکت حضور آقا و خانم والی در زندگی ما نقش مهمی داشت. ما آزاد بودیم که ذوق و شوق را پرورش دهیم و باهم بزرگ شویم. آزادی‌ای که خانواده والی از آن مراقبت می‌کرد. خانه، مدرسه‌ای بود که ما باهم و از هم می‌آموختیم.

او ادامه داد: نادر مشایخی اولین کارهای ملی‌اش را در این خانه تمرین کرد؛ اولین‌بار در این خانه ما نام اسپینوزا را شنیدیم و با غلامحسین ساعدی آشنا شدیم. ۵ ساله بودم که سنگلنج به مدیریت پدرم افتتاح شد و نمایش «بهترین بابای دنیا» به کارگردانی جعفر والی رد آن روی صحنه رفت که آقای جمشید مشایخی در آن بازی می‌کرد.  در تمام طول اجرا من و فرنگیس (دختر جعفر والی) از پشت صحنه این تئاتر را تماشا می‌کردیمو دائم مواظب بودیم که ما را نبینند.

طباطبایی اضافه کرد: ۱۹ ساله بودیم که برای کنکور خودمان را آماده کردیم و جعفر والی با ما یعنی من و فرنگیس تمرین می‌کرد. آن سال ۳ نفر در رشته تئاتر هنرهای زیبا پذیرفته شدند؛ من، فرنگیس والی و صبا، برادرزاده بهرام بیضایی. اما آن سال‌ها پارتی داشتن اصلا خوب نبود. و خبر رسید به خاطر سه نفر نمی‌توانند کلاس را برگزار کنند! و برای همین راه ما از همدیگر جدا شد.

او یادی از آخرین روزهای حیات جعفر والی کرد و گفت: آقای والی نمی‌خواست به کانادا برگردد؛ خانواده‌اش نگران بودند اما من گفتم من مراقب آزمایش ها خواهم بود. آقای والی در یکی از روزهای بستری بودنش در بیمارستان از کیفش نمایشنامه «توی گوش سالمم زمزمه کن» را بیرون آورد و تکه‌ای از آن را خواند و هر سطر را که می‌خواند جوان و جوان‌تر می‌شد. و بعد خندید. خنده مردی که عاشق هنرش بود.

طباطبایی ادامه داد: جعفر والی هرجا که تماشاگری می‌یافت بازیگر می‌شد. بازیگر نقش آقای والی که خوش‌بین و خنده‌رو بود و حضورش نرم و سبک بود و به محض اینکه فهمید دیگر توان ندارد نرم و سبک رفت.

مراسم تشییع پیکر جعفر والی به سوی قطعه هنرمندان بهشت زهرا(س) با حضور هنرمندان برگزار شد و حجت‌الاسلام دعایی بر پیکر این هنرمند فقید تئاتر، تلویزیون و سینما نماز خواند.

1

21

12

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *