اَنگُ ؟ در «اَنگُدان»، «اَنگُژَد» و «اَنگُبین» اَن؟ در «اَنبار»، «انبان»، «اَنبُر» و «اَنبُوی» (از دکتر محمد حسن ابریشمی )

 

 

بدان لحاظ که مباحث و موضوعات مربوط به تاریخ کشاورزی ایران در حیطه علاقه و کار تحقیقی نگارنده قرار دارد، گه‌گاه، طی سال‌هایی بدان می‌اندیشیده‌ام که آیا کلمه اَن در نام فارسی میوه‌هایی چون انار، انبرود، انبه، انجیر و انگور، و رستنی‌ها و پدیده‌هایی چون اَنگُدان، اَنگُژد، انزروت، انگ‌ریز، و نیز اَنگُبین و انبیس معنی‌خاصی داشته است؟ آیا «اَن» در کلمات «اَنبار (اَن+ بار)» ، «اَنبان (اَن+ بان)» و «اَنبُر (اَن+ بُر)» نباید ماده یا چیزی باشد که «اَنبار» جای ذخیره، «اَنبان» نگهدارنده و «اَنبُر» برنده‌ «اَن» بوده است؟ در این سال‌ها، در فرصت‌هایی، از برخی اساتید و ادبا نیز این پرسش‌ها را مطرح کرده‌ام که نتیجه‌ای، جز یادگیری مطالبی مفید، نداشته است.[۱] به نظرم رسید که شاید با پژوهش درباره گیاه «اَنگُدان» و صمغ آن «اَنگَژُد/ اَنگُژَه / اَنگُوژَه / اَنگُوزَه ( اَنغُوزه)» پاسخی بیابم. تحقیق در این باره به درازا کشید و به نوشتن دو مقاله مستقل ـ درباره پیشینه تاریخی اَنگُدان و اَنگُژد، و اشتباهات فرهنگ فارسی‌نویسان در هند، درباره نام‌ها و تعاریف اَنگُدان و اَنگُژد / اَنگُژَه ‌ـ منجر گردید، که هر دو مقاله چاپ و منتشر شده است.[۲] طی تحقیق در این باب شواهد و مستنداتی در مورد واژه «اَنگُ» در کلمات «اَنگُدان» و «اَنگُژد» و نیز «اَنگُبین» به دست آمد. اینک با معرفی اَنُگدان و اَنگُژد، با اشاره‌ای به پیشینه تاریخی آن در فرهنگ ایرانی، نتیجه این بررسی‌ها درباره «اَنگُ» و «اَن» تقدیم علاقه‌مندان می‌شود.[۳]

***

اَنگدان یا اَنغُوزه گیاهی (با نام علمی: Ferula L.  ، از تیره چتریان / Umbelliferea L.) از رستنی‌های گستره گیاهشناسی «ایران»، به معنی جغرافیایی بسی وسیع آن در قدیم است، که صمغ یا شیره‌ای با نام اَنگُژَد از آن استحصال می‌شود. گیاه اَنگُدان و صمغ آن «اَنگُژد» با مزه تلخ و بوی بسیار گَندِ مشمئز‌کننده، اما با خواص خوراکی و دارویی کم‌نظیر، از زمان‌های دور در ایران مصرف می‌شده است. مطابق مستندات در نواحی شرقی قلمروهای فرهنگی ایران شیوه خاصی در عمل‌آوری برگ و بار انگدان، به منظور زدودن تلخی و بوی آن، اعمال می‌شده، شیوه‌ای که هنوز هم در نواحی خورِ بیابانک، جندق، خوارِتوران، بافقِ‌یزد و برخی از نواحی خراسان معمول است. نویسندگان یونان و روم باستان به مصرف مقادیر قابل توجه شیره این گیاه در دربار هخامنشیان (روزانه ۲۷ کیلوگرم)، و تهیه خوراک‌های دلپذیر با آن در عهد پارت‌ها اشاره کرده‌اند. یونانیان و رومیان نیز از گیاه و صمغ گونه‌ای از انگدان به اسم سیلفیوم یا سیلفیون / Silphium(n) در تهیه خوراک‌ها بهره می‌گرفتند، و چون آن را از سرزمین سیر نائیک / Cyrenaica (= برکه / برقه / Barqa : ایالتی در لیبی) در شمال افریقا می‌آوردند به سیلفیوم سیرنائیک شهرت داشت، به همین دلیل نویسندگان باستان از گیاه انگدان و عصاره استحصالی آن در ایران عهد هخامنشیان و اشکانیان، بی‌ذکر اسامی پارسی یا پهلوی آنها با نام عمومی «سیلفیوم» سخن گفته‌اند. پرفسور اتوکورز (Otto Kurs) در تاریخ ایران (پژوهش دانشگاه کمبریج) به استناد منابع عهد باستان، و بهره‌گیری از نوشته بارتولد لوفر (ایران و چین‌شناس امریکایی) درباره انغوزه، از جمله نوشته است:

انغوزه که یک چنین نقش مهمی در آشپزی ایرانی داشته، صمغی است ـ که با وجود بوی نامطبوعی که از نام‌های بی‌ادبانه‌گوناگونش ( گُه شیطان[۴]، و غیره) به مشام می‌رسد ـ بهای گرانی داشته است. رومیان آن را از ایران گرفتند و نام Laser Particum یا Cyrenaicum  ver Partium دادند. نام اخیر به این حقیقت اشاره دارد که سیلفیوم سیرنائیک، که روزگاری مشهور و تولید اصلی این سرزمین بود، در دوره رومیان بسیار نایاب شده بود، اما تولید ایران در دوره پارتیان چندان مرغوب بود که به عنوان جانشین ]محصول[ سیرنائیک پذیرفته شده بود. در کتب اقرابادین ]داروشناسی قدیم[ هنوز از انغوزه در میان داروها نام می‌رود …[۵]

بعد از اسلام عرب‌ها با انگدان و صمغ آن آشنا شده‌اند. در منابع طب و داروشناسی و نیز در فرهنگ‌های عربی به فارسی قدیم از «اَنگُدان» در وجه مُعرّب «انجدان» و از «اَنگُژَد» با نام «حلتیت، حلتیث» یاد شده است. در شبه قاره هند نیز گیاه انگدان وجود نداشته است، در حالی که هندوها با آشنایی با خواص آن، به‌ویژه در هضم غذاهای خام و دیرگوار، همواره از وارد‌کنندگان انغوزه از ایران بوده‌اند. همین مجمل در باب پیشینه انگُدان و انگُژد کافی به نظر می‌رسد، چون موضوع مورد بحث در این مقاله پژوهش درباره ریشه و اصل نام فارسی گیاه و صمغ آن است.

ابوریحان بیرونی (وفات ۴۴۰) در حدود هزار سال پیش نوشته است: «انجدان: قال دیسقوریدس: سلفیون شجره الانجدان و صمغه الحلتیت … و بالفارسیّه انگذان و بالسجزیّه ]سیستانی[ هینگ و بالهندیّه هینگ …»؛ [۶] در ترجمه فارسی (حدود سال‌های ۶۰۷ تا ۶۳۳ ) نوشته بیرونی با تفاوت‌هایی آمده است: «درخت انجدان را سلفیون گویند و صمغ او را حلتیت گویند یعنی انگژد … و پارسیان انگدان خوانند و به لغت سجزی هینگ گویند و به هندوی هنگ گویند».[۷] علی بن حسین انصاری شیرازی، صاحب اختیارات بدیعی (تألیف ۷۷۰ هجری) طی شرحی درباره «محروث» به معنی انگدان و «حلتیت» صمغ آن می‌گوید: «حلتیت را به پارسی انگژد خوانند و به هندی هَنگ و به شیرازی انگشت گَنده…»؛ و میرجمال‌الدین حسین انجوی شیرازی در فرهنگ جهانگیری در تعریف «انگژد / انگژه» نوشته است: «صمغ درخت انگدان است و آن را انگوزه نیز نامند. و به تازی حلتیث ]= حلتیت[ و به شیرازی انگشت گنده و به هندی هنگ خوانند» کلمه «انگشت گنده» مرکب از «اَنگُ» و «شَت» و «گَنَده» است که در آن «اَنگُ» به همان معنی مورد بحث (در ادامه)، و «شَت» یا «شت» (در «بَنِشت» در کردی به معنی «بنژد» یا صمغ درخت بن / بنه) گویشی از «ژَد»، و «گَندَه» به معنی بویناک بوده و کلمه مرکب «اَنگُشتَک گَندَه» گویشی از همان «اَنگَشَت گَندَه» است.

همچنین بیرونی در معرفی «حلتیت» می‌گوید: «پارسیان او را انگژد و انگدان‌ژد گویند، به آن سبب که حلتیت صمغ درخت انگدان است، و ساق او را بشکافند و آنچِ ازو ترشح کند حلتیت گویند …. و از زاولستان به اطراف هندوستان نوعی انگژد می‌برند … و اهل کشمیر در تحصیل او مبالغت نمایند».[۸] مرحوم زریاب در حاشیه متن عربی نوشته بیرونی، درباره واژه «هینگ» در هندی نوشته است: «سانسکریت آن هینگو/ hingu است (مایرهوف، شرح اسماء العقار، ص ۱۲)، او گمان می‌کند که انگدان با این کلمه سانسکریتی مربوط است»[۹]. شک نیست که مربوط بوده، و اصل این نام واژه‌ای ایرانی است که در زمان‌های دور به همراه صمغ گیاه به هند رفته، و همان طور که بیرونی اشاره کرده است هندی‌ها آن را از نواحی زاولستان، و نیز خراسان، وارد می‌کرده‌اند. صدور انغوزه از ایران به هند در ادوار بعدی تا عصر حاضر استمرار داشته است. شاردن[۱۰]، ‌سیاح و بازرگان فرانسوی، در سال ۱۰۷۵ ه‍ / ۱۶۶۴م ، ضمن معرفی رستنی‌های ایرانِ عصر صفوی، شرحی درباره نام‌های «انگدان»، رویش آن در بسیاری از نقاط ایران، ‌خصوصیات گیاه و صمغ آن نوشته است:

… انغوزه شیره‌ای است که مانند صمغ سفت می‌شود؛ آن را از بوته‌ای ـ که «هیلتیت (Hiltit ]باید «حلتیت» باشد[ )» نامیده می‌شود … و بنا به تصور بعضی «لازرپیتیوم (Lazerphithium )» یا «سیلفیوم (Silphium)» است ـ می‌گیرند … در  مشرق زمین گیاه انغوزه را «هینگ» می‌گویند. هندیان آن را به بیشتر غذاها و خورش‌های خود می‌آمیزند و می‌خورند. انغوزه بویناک‌ترین چیزی است که من به عمرم خود دیده‌ام. بوی این ماده از فاصله بسیار دور به مشام می‌رسد.

پاتینجر، مأمور انگلیسی، در سال ۱۲۲۵ ه‍ / ۱۸۱۰ م، شرحی مبسوط درباره انغوزه، چگونگی استحصال آن در خراسان، صادرات به هند، تهیه خوراک‌ها، نام فارسی و بلوچی صمغ آن آورده و نوشته است:

بلوچ‌ها و هندوها طرفدار جدی گیاه انغوزه هستند و آن را بسیار گرامی و باارزش می‌شمارند. ساقه انغوزه را با روغن می‌پزند یا آب‌پز می‌کنند، و گل و برگ‌های این گیاه را در روغن حیوانی سرخ می‌کنند… دارویی در اروپا با همین نام معروف شده است و مقادیر بسیار از آن هر سال به هندوستان وارد می‌گردد. این دارو را بلوچ‌ها و فارسی‌زبانان «شیرِهنگ» یا «شیره انغوزه» می‌نامند. شیره انغوزه از آن قسمت از گیاه که به ریشه نزدیک‌تر است، و بعضی اوقات از خود ریشه، موقعی که گیاه رسیده است به دست می‌آید … بوی آن ]در غذای انغوزه‌دار[ غیرقابل تحمل بود، حتی بوی این غذا از بوی گیاه انغوزه، بدتر و مهوع‌تر است… بوی عفن و نفرت‌انگیزش تمام فضا و هوای اطراف را پر کرده بود.[۱۱]

دکتر پولاک، پزشک و داروشناس آلمانی (طبیب ناصرالدین شاه و معلم دارالفنون)، شرحی عالمانه درباره انغوزه (Ferula Assa Foetida L.)، خواص کم‌نظیر و نواحی رویش طبیعی آن در ایران دارد، و از جمله می‌گوید «شیر و کره گوسفندان از خوردن آن چندان بدبوی می‌شود که فقط اهالی محل می‌توانند به مصرف برسانند… بیشتر محصول صمغ، انغوزه به هندوستان صادر می‌شود»[۱۲]. بوی نفرت‌انگیز انغوزه قابل وصف و تصور نیست، کسانی که انگدان و انگژه را لمس کرده باشند، یا بوی انغوزه به مشامشان رسیده باشد، می‌دانند که اوصاف شاردن، پاتینجر و پولاک جزئی از واقعیت است؛ شاید نام آلمانی آن (Teufelsdreck) به معنی «گُه شیطان» (که گویی مضمونی از سروده انوری ابیوردی در قرن ششم هجری است)، [۱۳] تعبیری مناسب در تبیین بوی گند انغوزه باشد، چون اتخاذ‌کنندگان این وجه تسمیه، بویِ «عَنِ/آن» هیچ موجودِ واقعی را قابل قیاس با آن ندانسته‌اند. بویی بازدارنده سپاه[۱۴]، و راهزن فریب[۱۵]، که حتی حشرات از آن بیزار و گزندگان گریزانند، ‌و مطابق مستندات مایع جوشانده‌برگ و ساقه گیاه و نیز صمغ آن به عنوان ماده حشره‌کُش و دفع آفات نباتی قوی استفاده می‌شده است.

واژه «هینگ» یا «هنگ» در نوشته‌های بیرونی، شاردن و پاتینجر قطعاً‌ ایرانی است، چون در شبه قاره هند انگدان وجود نداشته است. پس باید این واژه به همراه صمغ انگدان در زمان‌های دور به هند رفته باشد. دلایلی در اثبات این نظر وجود دارد، چون اولاً‌جرجانی در ذخیره خوارزمشاهی (تألیف ۵۰۴ ) می‌گوید «هنگ انگژد است»[۱۶]، ثانیاً در خور بیابانک ـ که شهرک خور، همچون جزیره کوچک در وسط اقیانوس، در میانه بیابان بیکران کویر نمک قرار دارد ـ به گیاه انغوزه « هنگ/ heng » می‌گویند. [۱۷] بدان لحاظ که شهرک خور طی هزاران سال موجودیت خود را حفظ کرده ـ و به سبب امکانات زیستی محدود و دور از دسترس بودن، کمتر مورد هجوم اقوام بیگانه قرار گرفته ـ در نتیجه فرهنگ، زبان، آداب و رسوم باستانی مردمان این ناحیه محفوظ مانده است. به همین دلیل نام‌های پارسی کهن یا پهلوی برخی از رستنی‌ها و غیر آن پایدار مانده،[۱۸] که «هِن

 

 

 

 

 

 

 

 

 

گ» از آن جمله است. بنابراین لغتِ هنگ یا هینگ در سانسکریت ریشه در پارسی باستان دارد و از ایران به هند رفته است. گیاه هنگ یا انگدان هنوز هم از عمده‌ترین رستنی‌های ناحیه خور بیابانک به شمار می‌آید[۱۹]، که از دیرباز استحصال انگژد، و استفاده از برگ و بار و ریشه گیاه‌ تر و تازه بهاری آن در تهیه غذاهایی چون آش، بورانی، ترشی و غیر آن معمول بوده است و هنوز هم استمرار دارد.[۲۰] مرحوم اقبال یغمایی، در حاشیه ترجمه سفرنامه شاردن می‌گوید: «گیاه انغوزه در یزد و ]دامنه ارتفاعات[ بیابان‌های اطراف آن زیاد می‌روید. در خور بیابانک که سابقاً یکی از مراکز تهیه انغوزه بود، گیاه انغوزه را هنگ می‌نامند؛ و با برگ آن، که مخصوصاً برای شستشو و رفع عفونت‌های معدی بسیار مفید است، آش می‌پزند».[۲۱]

واژه «هنگ» در بسیاری از نواحی گستره فرهنگ ایرانی و زبان فارسی مصطلح بوده که به مرورِدهور فراموش شده، اما همان‌سان که اشاره شد، در نواحی دور از دسترس،‌ و نیز مناطق کوهستانی و صعب‌العبور تداول آن استمرار یافته است. مثلاً در گزارش محمدنادرخان، در سال ۱۳۰۱ قمری، ضمن معرفی منطقه کوهستانی اندراب در ناحیه قطغن و بدخشان آمده است: «در سر حداتش پیاز و سیر کوهی، رواش ] : ریواس[، زیره، پسته، بادام تلخ … و هنگ، که عبارت از انغوزه باشد و آن را انگوزه می‌نامند، نیز بسیار است»[۲۲]؛ به نوشته همو: «کوه‌های غوری هم مانند بغلان و نهرین پسته و … هنگ دارد که مردم جمع‌آوری نموده به تجارت می‌برند»[۲۳].

تردید نیست که واژگان «اَنگُدان» و «اَنگُژَد» کلماتی مرکب از «اَنگُ » با پسوند «دان» به معنی «جا» و «ژَد» به معنی «صمغ»‌ است. بنابراین کلمه مرکب «اُنگُدان» مفهوم «جای اَنگُ » یا «اَنگُ‌جا»، و کلمه «اَنگُژَد» مفهوم «اَنگُ صمغ» یا «صمغ‌اَنگُ » را افاده معنا می‌کنند. اما به راستی واژه ایرانی «اَنگُ angu » در فارسی، پهلوی و پارسی باستان به چه معنی بوده، که در واژگان «اَنگُدان» و «اَنگُژَد» و نیز «اَنگُبین» باقی است؟ برخی زبانشناسان، از جمله هرن و هوبشمان، در اساس اشتقاق فارسی، درباره وجوه اشتقاق اُنگُدان و اَنگُژد به تحقیق نپرداخته اما در مورد واژه «اَنگُ» در «اَنگُبین (پهلوی: angubin)» شرحی مبسوط آورده‌اند که مضامین نوشته آنان با «اَنگُدان» و «اَنگُژد» نسبتی ندارد؛ چون کلمه «اَنگُ» را برخی به معنی زنبور گرفته‌اند. مثلاً هرن درباره واژه «انگبین» می‌گوید: «برای بخش اول این واژه مرکب، یعنی «انگ»: زنبور (در فرهنگ‌ها…) شاهدی ندارم»؛ هو بشمان می‌آفزاید «برطبق توضیحات هرن اصالت واژه فارسی «انگ» ثابت می‌گردد»، اما وی نیز شاهدی برای این واژه نشان نمی‌دهد. دانشمند ایرانی، آقای خالقی مطلق (مترجم و شارح نوشته‌های هرن و هوبشمان)، در حاشیه مطالب آنان، شواهدی برای «انگبین» از متون کهن فارسی نقل کرده است و می‌گوید: «برای اَنگ شاهدی دیده نشد».[۲۴]

اما به‌تحقیق، پاره‌ای شواهد و مستندات دلالت بر آن دارد که واژه «اَنُگ» در «اَنگبین» نیز به همان معنی «اَنگُ » در اَنگُژد و اَنگُدان بوده است که در ادامه مورد بحث قرار می‌گیرد. مؤلف برهان قاطع (تألیف ۱۰۶۲، در هند) در تعریف «اَنگُژَد» می‌گوید «مطلق صمغ‌ها را گویند عموماً ]؟[ [۲۵]، و صمغی باشد به غایت بدبوی و آن را به عربی حلتیت خوانند و آن را اَنگُژَد به سبب آن گویند که صمغ درخت اَنگُدان است، و اصل آن اَنگُدان ژد باشد، چه ژَد به لغت فرس به معنی صمغ است»[۲۶] مرحوم دکتر محمد معین در حاشیه تعریف مزبور توضیح می‌دهد «اَنگُژَد مرکب از اَنگُ (رک: اَنگَبین) + ژَد / jad به معنی صغ است و آن از اوستایی jatara (صمغ) مشتق است و در انغوزه به صورت زَه آمده (یشت ۲: ص ۳۲۹: ح ۱)،[۲۷] جزو اول اَنگُ است که در اَنغوزه به صورت اَنغُ آمده است»،[۲۸] همو، در حاشیه واژه «انگبین» به استناد نوشته زبانشناسان غربی کلمه «اَنگُ» را به معنی «زنبور عسل» ذکر کرده و افزوده است «ظاهراً از کلمات: اَنگُدان، اَنجَدان، انجبار، انگژد، انگوزه و انغوزه بر می‌آید که انگ به معنی شیره و عصاره است».[۲۹] آقای محمد حسن‌دوست، با نقل تعریف برهان قاطع از «انگژد»، و شواهدی از متون کهن فارسی، شرحی با استناد به اقوال زبانشناسان غربی درباره واژه فارسی «انگژد» نقل کرده،‌ و از جمله نوشته است:

ایرانی باستان: Bailey BSOASXX1957 50)angu-jatu-)؛ مرکب از –angu  «تندمزه، مطبوع؛ شیره، صمغ»؛ قس ]قیاس کنید با[ سغدی: ynkw، سنسکریت: hingu- (> ایرانی)؛ جزء دوم لغت ایرانی باستان، jatu- (< فارسی؛ ژَد «صمغ» برهان قاطع) … [۳۰]

با وجود احترام به نظرات زبانشناسان، معانی مذکور که آنان برای واژه ایرانی باستان ( اَنگُ / angu) در واژه فارسی «اَنگُژَد» قائل شده‌اند، درست به نظر نمی‌رسد؛ چون به هیچ روی با ماهیت لفظی و خصوصیات صمغ اَنگُدان، یعنی «اَنگُژد»، مطابقت ندارد. زیرا، اولاً صمغ تلخ و بویناک اَنگُژَد نه «مزه تند» دارد و نه «مطبوع» به شمار می‌آید؛ ثانیاً واژه ایرانی باستان «jatu » و فارسی «ژَد» به معنی شیره و صمغ در لفظِ نام باستانی و کلمه فارسی «اَنگُژَد» وجود دارد، بنابراین واژه ایرانی باستان «angu » و فارسی « اَنگُ » در وجه تسمیه ‌آن نمی‌تواند به معنی «شیره» و «صمغ» باشد. به علاوه، ابوریحان بیرونی در تعریف «حلتیت»، یعنی صمغ اَنگُدان، تصریح کرده است که «پارسیان او را اَنگُژَد و اَنگُدان‌ژَد گویند»؛ پس باید واژه فارسی « اَنگُ » در کلمات مرکب «اَنگُدان (اَنگُ + دان)»، «اَنگُدان ژَد (اَنگُ + دان + ژَد)» و «اَنگُژَد (اَنگُ + ژَد)» معنی دیگری به جز «ژَد» یا صمغ، شیره و عصاره داشته باشد. می‌توان گمان برد که ایرانیان در روزگاران کهن، پس از شناخت این گیاه، به لحاظ بوی گند این رستنی، و شیره آوندی بویناک‌تر آن، وجه تسمیه «اَنگُدان» و «اَنگُدان ژَد» و به صمغ آن «اَنگُژَد» داده‌اند، در این صورت باید واژه «اَنگُ» در بادی امر با «اَن (عَن)» نسبتی داشته یا در ریشه و اصل به معنی مدفوع یا ماده دفع شده به صورت طبیعی از جانداران و برخی رستنی‌ها باشد.

صاحب این قلم، طی پژوهش در باب «اَنگُدان» و «اَنگُژَد» و دستیابی به برخی شواهد و مستندات، به این نتیجه رسیده که واژه فارسی «اَنگُ» در اَنگُدان و اَنگُژَد صورت اصلی پهلوی یا پارسی باستان واژگان مصطلح کنونی « اَن / عَن» و «اَنَک / عَنَک» باشد که در گویش عامه تداول دارد، و کلماتی مستهجن و ناپسند محسوب می‌شوند؛ به همین دلیل، با وجود شهرت عام، شاعران و نویسندگان قدیم از ذکر این کلمات با معانی مذموم پرهیز نموده و فرهنگ فارسی‌نویسان مدخل اختیار نکرده‌اند. با این همه در متون کهن فارسی نشانه‌هایی از این واژگان می‌توان یافت، که در ادامه بدان‌ها اشاره می‌شود.

فرهنگ فارسی‌نویسان سده اخیر تعاریفی از کلمات «عَنْ» و «عَنْک» به دست داده‌اند. داعی‌الاسلام (سید محمدعلی لاریجانی) صاحب فرهنگ نظام (چاپ ۱۳۱۳ شمسی در هند) می‌گوید «عَن: گُه، که فضله انسان و بعضی حیوانات است، شاید در این معنی با همزه اَن باشد چه در عربی عَن به این معنی نیامده»؛[۳۱] به تعریف ناظم‌الاطبا « اَن / an (پارسی): به زبان بچگی براز»؛[۳۲] و دهخدا «اَن: در تداول عامیانه گُه، پلیدی، نجاست، فضله آدمی و جانوران دیگر»؛ جمال‌زاده «عَن: براز، غایط، گاه نیز به صورت صفت برای آدم بد یا چیز نامرغوب و بسیار بد به کار رود»[۳۳]، دهخدا با نقل تعریف جمال‌زاده، در ذیل «عَن» ابیاتی از ایرج میرزا (فوت ۱۳۴۴ ه‍ ) شاهد آورده است. در کردی نیز واژه «عَن» تداول دارد.[۳۴] جمال‌زاده می‌گوید «عَن‌دماغ: ترشح بینی، بیشتر در مواردی که سفت و غلیظ و زردرنگ است»؛ زان‌سو به تعریف جمال‌زاده «عَنَک: نوعی زرد‌آلوی پست و نامرغوبِ ریز و نارنجی‌رنگ ترش‌مزه است که هسته آن نیز تلخ است»؛[۳۵] دهخدا هم برای «عَنَک» تعریفی مشابه دارد. ناظم‌الاطبا و معین کلمات «عَنَک» و «زردآلو عَنَک» را مدخل اختیار نکرده‌اند.

حال با عنایت به شرح و تعاریف مذکور این پرسش پیش می‌آید که: چرا واژه فارسی «عَنَک»، به عنوان نام، تنها به زرد‌آلوی با مشخصات مذموم موصوف اختصاص یافته؟ یا همچون صفتی برای آن در «زرد‌آلو عَنَک» آمده است؟ از تشابه لفظی و املایی «عَن» و «عَنَک»، و تعاریف این دو واژه فارسی در تداول عامه، می‌توان استنباط کرد که شکل ظاهری، رنگ، ماهیت و خصوصیات ناپسند این گونه زرد‌آلو که شباهت‌هایی با «عَن» دارد، موجب اتخاذ نام یا صفت «عَنَک» برای آن شده است؛ چون به نوع پست و نامرغوب دیگر میوه‌ها ـ با شکل، حجم و رنگ‌های متفاوت مثل خربزه، انگور، به، سیب و جز آن ـ چنین نام یا صفتی داده نشده است، مثلاً نگفته‌اند «انار عَنَک»، «انجیر عَنَک»، «شفتالوی عَنَک» و غیر آن. کلمه عَنَک (عَن + ک) مرکب از «عَن» و «کاف» تشبیه است، که مرحوم علامه محمد قزوین کلمات با «کاف تشبیه» را از جمله «عقربک ـ عقربه، عینک، ناخنک، سگک (آلوچه سگک)، زرد‌آلو عَنَک، پشمک …» برشمرده[۳۶]، بر این اساس می‌توان گمان برد که واژه «اَنگُ» در «اَنْگُدان» و «اَنْگُژَد» باید صورت اصلی پارسی باستان یا پهلوی از «ان / عَن / an » و «اَنَک / عَنَک / anak) در تداول عامه باشد.

اسدی طوسی (وفات ۴۶۵) در لغت فرس می‌گوید «انبوی: بوی گرفته بود» و در حاشیه لغت فرس (نسخه خطی نخجوانی) این تعریف آمده است: « اَنبُوی: بوی ناک چیزی باشد»؛[۳۷] در برخی از فرهنگ‌های بعدی، چون صحاح‌الفرس (ص ۲۹۸) و فرهنگ مجموعه‌الفرس (ص ۲۶۱) تألیف سده ۸ ه‍ ، و نیز فرهنگ وفایی (ص ۲۸) و تحفه‌الاحباب (ص ۵۳) تألیف سال ۹۳۳ ه‍ ، همان تعریف لغت فرس «اَنبوی: بوی گرفته بود» نقل شده است. صاحب مدار الافاضل (تألیف ۱۰۰۱ ، در هند) نوشته است: «انبوی: بوی کردن»؛ « انبودن و انبوئیدن: به معنی بوئیدن» (ج ۱، ص ۱۳۹). دیگر فرهنگ‌نویسان تعاریف مشابهی نقل کرده‌اند. مؤلف برهان قاطع (ص ۱۶۵) می‌گوید «انبوی: بر وزن بدبوی، به معنی بوی کردن، باشد، و چیزی را نیز گویند که به بوی آمده و گندیده باشد، و مطلق بوی را نیز گویند خواه بوی خوب و خواه بوی بد باشد …». واژه «اَن» در کلمه فارسی «انبوی (اَن + بوی)» با مشخصات و تعاریف مزبور به چه معناست؟ به نظر می‌رسد که «اَنبوی» کلمه‌ای مرکب (اَن + بوی) بوده که در بادی امر واژه «اَن» در آن با همان معنی «عَن» بویناک و بوی گرفته تداول داشته و به مرورِ دهور مفهوم مذموم و بویناکی آن از میان رفته و حتی معنی و تعبیر بویِ خوش نیز گرفته است، همچنان که در تداول کلمات مرکب «انبار» و «انبان» و «انبر/ انبور» مفهوم و معنی «اَن» افاده نمی‌شود؛ اما همین واژه را در کلمه مرکب «اَنبار (اَن + بار)»، به معنی «عَن» در تداول کشاورزان و نیز برخی منابع قدیم می‌توان رَدیابی کرد.

مطابق پژوهش‌های زبانشناسان «انبار» در پهلوی (فارسی میانه): hambār ، ایرانی باستان: ham-para ، اوستایی: ham+par ، مشتق از ریشه par (پُر کردن) و ham (پیشوند)؛ و «انباردن» مرکب از «انبار + دن (پسوند مصدری)» است[۳۸]. برابر اظهارنظر زبان‌شناسان، به شرح مزبور، کلمه «هم / ham » در «انبار» پیشوند به حساب می‌آید؛ بر این اساس می‌توان نتیجه گرفت که این پیشوند (هَم / ham)، با واژه فارسی «اَن» یا «عَن» در تداول عامه، مورد بحث در مقاله حاضر، ظاهراً نسبتی ندارد. اما کلمه مرکب «انبار» معنی دیگری نیز در ماهیت لفظی خود دارد و آن عبارت از واژگان فارسی «اَن = عَن» به اضافه «بار» است. چون در بین کشاورزان خراسانی واژه فارسی «بار» به معنی کود زراعی (بیشتر از نوع شوره‌آوارِ دیوارهای مخروبه کهن، خاکستر، خاکروبه و خاشاک) و کلمه مرکب «انبار (اَن+ بار)»، به معنی کود حیوانی و مستراحی از قدیم الایام تداول داشته و هنوز هم مصطلح است. کلمه «اَنبار» در برخی از نواحی خراسان در وجه «اَمبار / ambar» گفته می‌شود، و در بین فارسی زبانان افغانستان «اَمبار؛ ‌سرگین اسب، خرو استر که خشک و نرم شده باشد.»‌،[۳۹] و در زبان گفتاری مردمان هرات نیز «اَمبار؛ سرگین دامها که بیشتر به صورت هیزم به کار می‌رود».[۴۰] در فرهنگ‌ها و متون کهن فارسی نیز تعاریف و شواهدی برای کلمه فارسی «انبار» به معنی کود حیوانی و مستراحی سراغ داریم؛ مثلاً بنابر تعاریف برهان قاطع: «بار، بروزن کار… انباری را گویند که به جهت قوت زراعت بر زمین کم زور ریزند» و «انبار … به معنی خس و خاشاک و فضله انسان و سرگین حیوانات دیگر باشد که توده کرده باشند و مزارعان بر زمین زراعت ریزند»؛ قاسم بن یوسف ابونصری، در ارشاد الزراعه (تألیف ۹۲۱، در هرات) می‌گوید « سماد، انبار باشد» و در «معرفت سماد» نوشته است: «سرگین هر مرغی برای زراعت نیک است الا سرگین بط ]مرغابی[ که آن نیک نیست؛ و بهترین همه سرگین کبوتر است، و بهترین ارواث، روث]: فضله[ درازگوش، پس از آن اسب و استر …»؛ همو، می‌گوید «اگر میسر شود انبار دوساله که کهنه شده در زمین بریزند فایده تمام دارد و در هر زمین که انبار شتر ریزند، یا شتر خوابانند، محصول نیک نمی‌دهد».[۴۱] این بیت ناصرخسرو قبادیانی (فوت ۴۸۱ ) نیز ناظر بر همین معناست: «گل خوشبوی پاکیزه است اگر چند / نروید جز که در سرگین و شد یار»[۴۲].

تعاریف و شواهد مذکور دلالت بر آن دارد که واژه فارسی «اَن» در کلمه‌ مرکب «انبار» به معنی «عَن» در تداول عامه، یعنی سرگین انسان و دیگر جانوران، است. و با شرحی که گذشت باید واژه فارسی، پهلوی و پارسی باستان «اَنگ» در «اَنگدان» و «اَنگژَد» نیز به همین معنی و صورت اصلی آن در عهد باستان باشد. واژه فارسی «هنگ» گویش نواحی خور بیابانک، بدخشان، سیستان و بلوچستان، و لغت هندی و سندی «هَنگ» یا «هِنگ»، «هینگ»، وجه دیگری از تلفظ «اَنگُ» در «اَنگُدان» و «اَنگُژَد»، و به همان معنی «عَن» بوده که در زمان‌های دور، به لحاظ بوی نفرت‌انگیز و رنگ کهربایی صمغ گیاه به انغوزه داده شده است. در لغت هندی نیز «هنگه» به معنی غایط (عَن / اَن) بوده که لفظاً مشابه «هَنگ» به معنی اَنگُوزَه (انغوزه) است. حکیم یوسفی خوافی (اهل ماییژن آباد / مژن‌آباد خواف، وفات ۹۵۰)، در قصیده‌‌ای طی ۴۴ بیت، نام هندی و معادل فارسی اصطلاحات طب و داروشناسی، از جمله «هنگ» و «هنگه» مورد بحث را آورده است:

نام هر چیزی به هندی بشنو از من ای پسر   خاصه نام هر دوائی نفع برداری مگر…
موت بول و هنگه غایط کند مقعد بر قُبَل   انده خصیه بال موی و چنگ ران لورا ذکر…
سهکن و اسکن چه بن بهمنِ سرخ و سفید   رائی آمدخردل و انگوزه هنگ ای پرهنر…[۴۳]

 

درباره کلمات «اَنگُ » و «بین» در واژه فارسی «اَنگُبین» ـ پهلوی (فارسی میانه): angubēn (پارسی باستان: angu-paina) ـ زبانشناسان اظهار نظرهایی دارند.[۴۴] همان سان که گذشت، هرن کلمه «انگ» را به معنی «زنبور» گرفته است، آقای جلالی مطلق «اَنگ» را «شیره و عصاره» می‌داند که در واژگانی چون: اَنگُم «شیره درخت» (که بر تنه درخت می‌بندد)، انگدان (انگوان و انگیان)، انگژه (انگزد، انگژد، ‌انگژ، انگوژه: انغوزه) آمده است؛ و کلمه «بین / bēn » را به معنی «زنبور»، و مرتبط با لغات آلمانی کهن : bina آلمانی میانه: bin و آلمانی نو: biene و انگلیسی: bee به معنی «زنبور عسل» می‌داند.[۴۵] مرحوم معین ( فرهنگ فارسی، ص ۳۸۸ ) این تعاریف را نقل کرده است «اَنگ ang (کردی heng) زنبور، زنبور عسل»؛ «اَنگ ang (= انج = انغ) شیره، عصاره (قیاس کنید با : انگور، انگدان، انگژد، انگوژه، انگم ]؟[ [۴۶]، انجیر، انجدان، انجبار؛ انغوزه)». در این که کلمه «اَنگُ» در «اَنگُدان» و «اَنگُژَد» با کلمه «اَنگُ» در «انگور» نسبتی داشته باشد یا «انج» در «انجیر» و «انجدان» و «انجبار» مترادف باشند ـ یا در کلمه «انگم» که در هیچ کدام از متون کهن فارسی و نیز فرهنگ‌ها، تا اواخر عصر قاجاریه ثبت نشده و ریشه‌ آن نامعلوم است ـ شاهد و مستندی، در متون کهن فارسی و منابع لغت قدیم، سراغ نداریم. شاید قدیم‌ترین تعریف «انگوم» در فرهنگ‌ها از آن ناظم‌الاطبا باشد: «انگوم (angowm)، پارسی، ماده‌ای که از تنه و ساقه بعضی درخت‌ها تراوش می‌کند …» (فرهنگ نفیسی ، ذیل «اَنگُوم»)، همو در پزشکی‌نامه (تألیف ۱۳۱۷ ه‍ / ۱۸۹۹ م) تعریف علمی از «اَنگُوم» و معادل عربی آن «صمغ»، فرانسه آن «گوم» و لاتین و یونانی آن «گومّی» نقل کرده است (ص ۵۳۱)، نگارنده با تتبع در فرهنگ‌های قدیم‌تر و متون کهن پیش از دوره قاجار و نیز فرهنگ‌های لهچه‌ها و گویش‌های محلیِ در دسترس، کلمه انگوم یا انگم را ندیده و هیچ شاهدی نیز در منابع پیدا نکرده است در برخی از نواحی خراسان به ماده موصوف «زِنج» و «زینج» می‌گویند.

شواهدی دلالت بر آن دارد که «اَنگُ» در «اَنگُبین» به همان معنای این کلمه در «اَنگُژَد» و «اَنگُدان»، به معنی «اَن / عَن» در تداول عامه بوده است. همچنین کلمه «هَنگُ» در واژه کردی «هَنگُو / هنگف» یا «هنگُوین / هنگفین» به معنی «عسل»[۴۷] نیز در بادی امر به معنی «عَن» بوده است که بعداً، برخی از ادبا، به لحاظ کراهت این واژه آن را به «زنبور» تعبیر کرده‌اند. چرا که مطابق برخی شواهد و مستندات،‌جای خروجِ «انگبین» از پیکر زنبور به درستی شناخته شده نبوده است. بر همین اساس، با اینکه «انگبین» لعاب یا شیره مازاد گوارشی، مدفوع (دفع شده) از دهان زنبور، به حساب می‌آید، برخی گمان برده‌اند که «گمیز: ادرار» زنبور است، از باب نمونه، کاتب یکی از نسخ خطی کتاب انس التائبین از تألیفات شیخ احمد جامی به جای «لعاب»، کلمه «گمیز» را وارد متن کرده است.[۴۸] برای بعضی هم در ادوار کهن «انگبین» یا عسل، «عَنِ زنبور» تلقی یا تداعی شده است. چنین باوری را در متون کهن فارسی توان یافت؛ مثلاً محمد بن محمود طوسی، در سال ۵۵۶، ضمن شرح خصوصیاتی از زنبور عسل نوشته است «نحل، مگس انگبین است… و از زیرکی وی آن است که بعضی خانه‌ها بنا کند مُسدَّس ]شش وجهی[، و در هندسه اقلیدس هیچ مُدوَّر نیست که بر یکدیگر راست آید بی زاویه، مگر مسدّس»، و در ادامه، ضمن شرح سازمان منظم حاکم بر جامعه زنبوران عسل، مسائلی را درباره انگبین، از جمله همان باور مورد بحث، مطرح کرده است:

مسئله. اگر پرسند: این عسل از دَمَش می‌آید حکمش قِی بود، و اگر از دُبُر]مقعد[ش‌می‌آید حکمش حَدَث ]:عَن[ بود؟ «نِی قِی است، نه حَدَث؛ طلی‌]نَم، شبنمی[ خَفی ]ناپیدا[ است لطیف در هوا، نحل آن را می‌آورد و در کندوج نقل می‌کند»؛ علی بن ابی‌طالب گوید: «عسل از زیر جناح وی آید.» … و گویند در دهن وی شفاست و دنبال وی سَمّ.[۴۹] و بدان کِ کس نداند کی انگبین از کجا می‌دهد.[۵۰]

این ضرب‌المثل کردی نیز گواه بر همان مفهوم و باور است «هه لوایْ سه رپنجیْت ده وی یا گوی میره قنجی ]فارسی آن[: حلوای سربوته را می‌خواهی یا گُه میرقنج؟» که در آن «حلوای سربوته کنایه از فضولات حیوانی است و گُه میرقنج کنایه از عسل است»[۵۱]. قمری آملی (سده ۶ ) در این مصرع «به پیش فضله طبعم که ریق زنبور است»[۵۲]، شیرینی «فضله» طبع خویش را با ریق (آب دهن) زنبور، یعنی انگبین برابر می‌شمارد. انوری ابیوردی (وفات ۵۸۵ ) نیز تعابیری از «فضله زنبور»، یعنی انگبین دارد (دیوان، ص ۱۰۳، ۷۴۱):

فضله‌ای کز خاک دیوارش به باران حل شود   در خواص منفعت چون فضله زنبور باد
ای برادر گر مزاج از فضله خالی آمدی   آدمی پس یا مَلَک یا دیو بودی یا پری …
اشک‌ فضله است‌ و‌عرق فضله است و دافع هم مزاج   این یکی را در عداد آن دو چون می‌ نشمری
گر تو خواهی گفت مخرج دیگرست آن فضله را   فضله زنبور را هم چون به مخرج ننگری؟

فریدالدین محمودبن بشار هروی در قصیده‌ای، در مدح شیخ زکی کاشغری از جمله گفته است (لباب الاباب، ج ۱، ص ۲۴۹؛ عرفات العاشقین، ج ۵، ص ۳۱۰۶):

 

…جمال باطن تو در صفا چو یافت کمال   به دفع چشم بد از وی سپند سوزد حور
زبور خوان ثنا و فـضایلت باشد   از آن قبل عسل آید ز فضله زنبور

 

در خاتمه یادآوری این نکته ضروری به نظر می‌رسد که واژه فارسی عَنْگ (:اَنْگ بر وزن دَنْگ)، به معنی بانگ خرنر ـ در سروده‌های سوزنی سمرقندی مولانا جلال‌الدین، و سلطان ولد ـ یک کلمه صوتی (نام‌آوا / onomatopoeia) است که نسبتی با واژگان و کلمات مورد بحث در این مقاله ندارد.[۵۳] همچنین این گمان قابل طرح به نظر می‌رسد که شاید کلمات مذموم اَن و گُه (:گُوه) دو جزء از یک لغت کهن هند و ایرانی، در وجه مفروض اَنگُه یا اَنگُوه (بر وزن اَنبُه و اَنبُوه، و احتمالاً تبدیلی از وجوه مفروض)، بوده که صورت‌هایی از تلفظ آن در کلمات اَنگُ، هَنگُ، هَنگو، هَنگُه (که شرح و تعریف آنها گذشت) برجاست؛ گمانی که قابل بررسی بیشتر است و به شواهد و مستنداتی نیاز دارد.

دیگر منابع و مآخذ

انوری، دیوان، به کوشش محمدتقی مدرس رضوی، تهران، علمی و فرهنگی، ۱۳۶۴٫

تحفه‌الاحباب، حافظ سلطانعلی اوبهی، به کوشش فریدون تقی‌زاده طوسی و نصرت الزمان ریاضی هروی، مشهد، آستان قدس، ۱۳۶۵٫

جمالی دهلوی، مثنوی مهر و ماه، به کوشش سیدحسام‌الدین راشدی، داولپندی، ۱۳۵۳٫

صحاح الفرس، محمد بن هندوشاه نخجوانی، به کوشش عبدالعلی طاعتی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر، ۱۳۴۱٫

عماد فقیه کرمانی، دیوان، به کوشش رکن‌الدین همایون فرخ، تهران، ابن‌سینا، ۱۳۴۸٫

فرهنگ فارسی، معروف به فرهنگ وفایی، حسین وفایی، به کوشش ]خانم[ تن هوی جوی (دانشیار زبان فارسی در دانشگاه پکن)، تهران، دانشگاه تهران، ۱۳۷۴٫

فرهنگ مجموعه‌الفرس، ابوالعلاء جاروتی، معروف به صفی کحال، به کوشش عزیزالله جوینی، تهران، بنیاد فرهنگ، ۱۳۵۶٫

ناظم‌الاطباء ، پزشکی نامه، تهران، ۱۳۱۷ هـ . ق.

ناظم‌الاطباء، فرهنگ نفیسی، به کوشش سعید نفیسی، تهران، خیام، ۱۳۵۵٫

نظامی گنجوی، کلیات خمسه، تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۶٫

نظامی گنجوی، هفت‌پیکر، به کوشش برات زنجانی، تهران، دانشگاه تهران، ۱۳۸۳٫

یادداشت‌های قزوینی، به کوشش ایرج افشار، تهران، علمی، ۱۳۶۳، ج ۱۰، ص ۷۷، صفحه مسلسل ۲۷۶۴، «کاف تشبیه: عقربک، عینک، ناخنک، سگک، زردآلو عنک، پشمک و …».

 

انگ

در انگدان، انگژد   و    انگبین

ان؟ در انبار، انبان، انبر      و     انبوی

 

منضم به دو مقاله

«خرایک، خراک» و «عنگ، عنک»

 

 

دکتر محمد                 ا  بر

ایمیل m_h_abrishami@yahoo.com

تهران، مهر  ماه    ۱۳۹۰

 

 

سخنی چند در باب

تاریخ       کشاورزی  خراسان

و

انگ

در انگدان، انگژد و انگبین

ان؟ در انبار، انبان، انبر      و     انبوی

 

 

 

 

 

 

دکتر محمد                 ا  بر

ایمیل   m_h_abrishami@yahoo.com

تهران، آبان ماه ۱۳۸۹

 

 

 

[۱]. این پرسش را علاوه بر شادروانان: عبدالحسین زرین‌کوب، مهرداد بهار، هوشنگ اعلم، ایرج افشار، محمد ابراهیم باستانی پاریزی، محمد قهرمان، با اساتید و نویسندگانی از جمله آقایان: محمد شایگان، محمدرضا شفیعی کدکنی، مرتضی کاخی، علی اشرف صادقی، محمدرضا خسروی و علیرضا آریان‌پور و خانم بدرالزمان قریب در میان گذارده‌ام.

[۲]. مجله نشر دانش (تهران، مرکز نشر دانشگاهی)، سال بیست و سوم، شماره ۱۱۷، آذر و دی ۱۳۸۸، مقاله «انگدان، کُما و گونه‌های متناظر». ص ۴۳-۳۳؛ پژوهشهای ایران‌شناسی، جلد نوزدهم، به کوشش ایرج افشار با همکاری کریم اصفهانیان (تهران، بنیاد موقوفات افشار، ۱۳۸۹)، مقاله «انغوزه و رستنی‌ها و صمغ‌های مشابه در فرهنگ ایرانی»، ص ۶۷-۳۳٫

[۳]. این مقاله، در کتابی با عنوان دیهیم هفتاد: مهرنامه دکتر محمدجعفر یاحقی، به خواستاری و اشراف: محمود فتوحی، سلمان ساکت، اصغر ارشاد سرابی، تهران، انتشارات سخن (با مغاضدت: دانشگاه فردوسی مشهد، مرکز آثار مفاخر و اسناد دانشگاه فردوسی مشهد)، ۱۳۹۷، ص ۴۹۱-۵۰۴٫

[۴]. ابراهیم پورداود، هرمزدنامه، بمبئی، انجمن ایرانشناسی، ۱۳۳۱، ص ۷ و ۸ ؛ مرحوم پورداود تحقیقی عالمانه درباره پیشینه گیاه انگدان و انگژد (انغوزه) در ایران، براساس منابع یونانی و رومی و غیر آن، ارائه داده است. وی با اشاره به نواحی رویشگاه‌های طبیعی آن: «گذشته از سیستان یا سکستان و مکران، در بسیاری از جاهای دیگر ایران ـ چون یزد، کرمان، خراسان و بلوچستان ـ می‌روید، و به‌ویژه صمغ آن به هند فرستاده می‌شود» می‌افزاید: «گیاه انگدان، که به‌ویژه از برای بدبویی آن، در زبان آلمانی گُه شیطان / Teufelsdreck هم خوانده شده، در پارینه، در ایران و هند و روم، ]و[ تا حدود دویست سال پیش از این در فرانسه نیز اهمیت بسیار داشت… و امروزه نیز در هند به همان ارزش دیرینه خود پایدار است و یکی از کالاهای ایرانی است که در آنجا خواستار و خریدار بسیار دارد … »

[۵]. احسان یارشاطر، بیکرمان و دیگران، تاریخ ایران، پژوهش دانشگاه کمبریج، گرد‌آورنده: جی. آ. بویل، ترجمه حسن انوشه، تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۸ ج ۳، قسمت اول (از سلوکیان تا فروپاشی دولت ساسانیان) بخش ۱۴ (تحت عنوان: مناسبات فرهنگی میان پارت و روم، ص ۶۷۳-۶۸۳) نوشته پروفسور اتوکورز، ص ۶۷۹ .

[۶]. ابوریحان بیرونی، الصیدنه فی‌الطب، به کوشش عباس زریاب، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۷۰، ش ۱۰۷، ص ۸۲ .

[۷]. ابوریحان بیرونی، صیدنه، ترجمه فارسی از ابوبکر علی بن عثمانی کاسانی، به کوشش منوچهر ستوده ـ ایرج افشار، تهران، شرکت افست، ۱۳۵۸، ش ۹۲، ص ۱۰۰٫

[۸]. بیرونی، صیدنه، ش ۲۵۸، ص ۲۳۴؛ همو، الصیدنه، ش ۳۴۴، ص ۲۱۸: «حلتیت … بالفارسیّه انگزد و هو صمغ شجره الانجدان. و قال حمزه ]اصفهانی، سده ۴ ه‍ [ هو انگزد و انگدانزد …»

[۹]. بیرونی، الصیدنه، ش ۱۰۷، ص ۸۳ ، توضیح مرحوم زریاب در حاشیه «انجدان» درباره لغت «هینگ»؛ پورداود، همان کتاب، ص ۷، نیز به اظهار نظر مایرهوف اشاره می‌کند.

[۱۰]. سفرنامه شاردن، ترجمه اقبال یغمایی، تهران، توس، ۱۳۷۴، ج ۲، ص ۷۱۰٫

[۱۱]. سفرنامه پاتینجر، ترجمه شاهپور گودرزی، تهران، دهخدا، ۱۳۴۸، ص ۱۱۹، ۱۲۲٫

[۱۲]. سفرنامه پولاک، ترجمه کیکاووس جهانداری، تهران، خوارزمی، ۱۳۶۱، ص ۴۵۷٫

[۱۳]. دیوان انوری، به کوشش محمدتقی مدرس رضوی، تهران، علمی و فرهنگی، ۱۳۶۴ ، ص ۶۲۵، قطعه ش ۲۲۵، شاگرد خود را به شیطان، دهانش را به مقعد دیوی با بوی اَنگُژَد (اَنگُژَه) تشبیه کرده است:

بنـده را شاگـرد خـوارزمی است شیطـان هیـکلی     کان چنان هیکل نه در کوه و نه در هامون کنند …

یک دم ار خالی شود حلقش که زهرش باد و مار راست چون دیوی بود کش اَنگُژَه در کون کنند …

[۱۴].در تاریخ سیستان (ص ۳۰۹)، ضمن شرح جنگ و گریز عبدالله بن احمد با احمد قدام در نواحی سیستان (به سال ۳۱۰ ه‍ ) آمده است: ]عبدالله[ سپاهی قوی ساخته و خواست که به راه بیابان برود، خبر رسید که احمد قدام ]در[ همه چاه‌های بیابان اَنگُژَد افکندست و آب تباه کرده، پس به راه دیگر برفت».

[۱۵]. بازرگانان قدیم در حمل کالاهای گرانبها تمهیداتی جالب به کار می‌بردند. مثلاً در جابه‌جایی مُشک از تبتِ چین به دیگر بلاد به تَرفَندی جالب، با استفاده اَنگُژُد، دست می‌زدند. به این ترتیب که پس از بسته‌بندی مُشک، روی محموله‌ها را با پوششی از اَنگُژَد استتار می‌کردند؛ راهزنان ـ با استشمام بوی گَند اَنگُژَد در اطراف محموله‌های کاروان ـ فریب‌خورده، از آن دوری می‌کردند، نظامی گنجوی در قرن ششم به این نکته اشاره می‌کند: «مرد باید مایه را گر آگاه است / شحنه باید،‌که دزد در راه است؛ خواجه چین که نافه بار کند / مُشک را زاَنگُژَد حصار کند» (هفت پیکر، ص ۳۸؛ کلیات خمسه، ص ۶۱۹). جمالی دهلوی در منظومه داستانی مهر و ماه (سروده ۹۰۵ ه‍ ) اشاره‌ای به ضدیت رایحه مُشک و بویناکی اَنگُوژَه دارد (ص. ۱۲۸): «بُوَد هر جنس با هم جنس همراز / نگردد مُشک با اَنگُوژَه دمساز».

[۱۶]. سیداسماعیل جرجانی، ذخیره خوارزمشاهی، چاپ عکسی از نسخه تحریر سال ۶۰۳ ه‍ ، به کوشش سعیدی سیرجائی، تهران، بنیاد فرهنگ، ۱۳۵۵، ص ۷۴۴٫

[۱۷]. محمد شایگان، واژه‌نامه‌ی‌گویشِ خوُری، تهران، نشر یوشیج، ۱۳۸۵، ص ۲۱۸، نگارنده آقای محمد شایگان (متولد ۱۳۰۷ در خور، لیسانس ادبیات از دانشگاه تهران) را ندیده است. چند سال پیش تلفن ایشان در خوُر را، توسط دوستم محمد مقیمی، از مرحوم محمد معلم (نویسنده و روزنامه‌نگار اهل خورِ بیابانک، فوت بهمن ۱۳۸۶) گرفتم و اطلاعات زیادی درباره رستنیهای ناحیه خور و مواردِ مصرف گیاه هِنگَ کسب کرده‌ام.

[۱۸]. شایگان، همان کتاب، نامهای گویشی رایج در خُورِبیابانک، از جمله‌ اسامی رستنیها، میوه‌ها و جانداران را ثبت کرده که خیلی از آنها با واژگان فارسی تفاوت دارد، به احتمال زیاد برخی از آنها پارسی باستان یا پهلوی است، از باب نمونه چند واژه خوری و معادل فارسی آن از حرف (ه‍ ) نقل می‌شود «هاچیگو/ hajigu : پرستو»، «هاشی/ hāši : بچه شتر کمتر از یک سال»، «هَل/ hal : دُردِ خرما»، «هیگْ / heg : تخم مرغ»، «هِنگو/ hengu : کنه ریز که در بدن حیوانات پیدا می‌شود ]شاید با هِنگ ربطی داشته باشد[»، «هُرما / hormā : خرما»، «هیژر / hižar : انجیر»، «هوژ / huž : خوشه» و «هُفنه / hofne : یک مشت از هر دو دست»، همو، از جمله این بیت مولانا را شاهد آورده است «نارمیت اِدْرمیت فتنه‌ای/ صد هزاران خرمن اندر هفنه‌ای». این بیت در مثنوی معنوی (تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۲، ص ۱۲۶۷، بیت ۴۵۷۹) در این وجه آمده «مار میت اذر میتی فتنه/ صد هزاران خرمن اندر حفنه»؛ مرحوم دهخدا، در لغت‌نامه «حَفنَه» را به استناد منتهی الارب «مشتی از طعام، مشتی از گندم و جو و جز آن»، معنی کرده، و بیت مولانا را در وجه اخیر شاهد آورده است. حبیش تفلیسی در قانون الادب (به اهتمام غلامرضا طاهر، تهران، بنیاد فرهنگ، ۱۳۵۹، ج ۳، ص ۱۶۹۶) در سده ۶ ه‍ ، نوشته است «حَفنَه: چندان که در کف گنجد از هر چه باشد». غرض از شرح مذکور طرح این پرسش است: آیا واژه خوری «هُفنه» ریشه در عربی دارد؟ یا برعکس «حفَنَه» را عربها از واژه «هُفنه» ایرانیان گرفته‌اند که در گویش ناحیه باستانی خور برجاست؟

[۱۹]. عبدالکریم حکمت یغمایی، بر ساحل کویر نمک، تهران، توس، ۱۳۷۰، ص ۳۶، ۳۷، شرحی درباره «پوشش گیاهی منطقه خور و بیابانک» دارد: «مهم‌ترین گیاهان منطقه عبارت‌اند از: درمنه که در گویش محلی ترخ / terkh می‌گویند … هنگ / heng (علف انغوزه)، ریش قاضی، ریواژ (ریواس) …

[۲۰]. اطلاعات مذکور را از آقایان محمد شایگان، محمد مقیمی و مرحوم محمد معلم (اهل خور بیابانک) در اسفند ۱۳۸۵ کسب کرده‌ام.

[۲۱]. سفرنامه شاردن، ج ۲، ص. ۷۱، توضیح مترجم در حاشیه.

[۲۲]. محمدنادر خان، راهنمای قطغن و بدخشان، تهذیب برهان الدین کوشگلی، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، جهانگیری، ۱۳۶۷، ص ۳۶٫

[۲۳]. همو، همان کتاب، ص ۵۰٫

[۲۴]. پاول هرن. هاینریش هوبشمان، اساس اشتقاق فارسی، ترجمه و تنظیم دکتر جلال خالقی مطلق، تهران، بنیاد فرهنگ، ۱۳۵۶، ج ۱ (آ ـ خ)، ص ۱۶۳ تا ۱۶۶٫

[۲۵]. مطلب مؤلف برهان قاطع که می‌گوید «انگژد مطلق صمغها را گویند عموماً» جای گفتگو دارد، چون «انگژد» مطلقاً و همواره به صمغ انگدان گفته می‌شده است، و با مفهوم عامِ صمغ شاهدی نداریم.

[۲۶]. برهان قاطع، محمدحسین بن خلف تبریزی، به کوشش دکتر محمد معین، تهران، امیرکبیر،‌۱۳۶۱، ذیل «انگژد».

[۲۷]. ابراهیم پورداود، یشتها، به کوشش دکتر بهرام فره‌وش، تهران،‌ دانشگاه تهران، ۱۳۵۶، ج ۲، ص ۳۲۹، مرحوم پورداود در حاشیه در توضیح اسامی کوههای مندرج در زامیاد یشت (بند ۶)، درباره «یهمیه جتر / yahmya jatara » می‌گوید «یعنی کوهی که از آن صمغ آید، لابد این اسم به مناسبت محصول کتیرا می‌باشد که در بسیاری از کوههای ایران به عمل می‌آید …». شاید هم گیاه انگدان و صمغ انگژد یا هنگ (انغوزه) منظور باشد که پیشینه طولانی‌تری در فرهنگ درمانی و تغذیه ایرانیان داشته است.

[۲۸]. برهان قاطع ، توضیح دکتر معین در حاشیه «انگژد»

[۲۹]. همان کتاب، توضیح دکتر معین در حاشیه «انگبین».

[۳۰]. محمد حسن‌دوست، فرهنگ ریشه شناختی زبان فارسی، تهران، فرهنگستان، ۱۳۸۳، ج ۱ ( آ ـ ت)، ص ۱۳۹، ۱۴۰، ذیل «انگژد»

[۳۱]. فرهنگ نظام، داعی‌الاسلام، حیدرآباد دکن، ۱۳۱۳ ش/ ۱۹۳۴م (افست‌شده در تهران، کتابفروشی دانش، ۱۳۶۳) ج ۳، ذیل «عَن»

[۳۲]. ناظم‌الاطبا، فرهنگ نفیسی، تهران، خیام، ۱۳۴۳، «اَن».

[۳۳]. سیدمحمدعلی، جمال‌زاده، فرهنگ لغات عامیانه، به کوشش محمد جعفر محجوب، تهران، فرهنگ ایران زمین، ۱۳۴۱، ذیل «عَن».

[۳۴]. فرهنگ کردی ـ فارسی، عبدالرحمن شرفکندی (هه‌ژار)، تهران، سروش، ۱۳۸۱، ص ۵۰۴ ذیل «عه‌ن».

[۳۵]. جمال‌زاده، همان کتاب، ذیل، «عن‌دماغ»، «عنک».

[۳۶]. یادداشت‌های قزوینی، به کوشش ایرج افشار، علمی،‌ تهران، ۱۳۶۳، ج ۱۰، ص ۷۷، ذیل یادداشت «کاف تشبیه».

[۳۷]. لغت‌فرس، اسدی طوسی به کوشش عباس اقبال، تهران، چاپخانه مجلس، ۱۳۱۹، ص ۵۲۰، متن و حاشیه؛ دهخدا، لغت‌نامه، ذیل «انبوی».

[۳۸]. برهان قاطع، ذیل «انبار»، توضیح دکتر معین در حاشیه؛ هرن، هوبشمان، همان کتاب، ص ۱۴۹، ۱۵۰، ش ۱۱۱ «انباشتن»؛ حسن دولت، همان کتاب، ص ۱۲۳ «انباردن».

[۳۹]. امیرحسین اکبری شالچی، فرهنگ گویشی خراسان بزرگ، تهران، نشر مرکز، ۱۳۷۰، ص ۳۱ «انبار».

[۴۰]. محمد آصف فکرت، فارسی هروی / زبان گفتاری هرات، مشهد، دانشگاه فردوسی، ۱۳۷۶، ص ۶۷، «امبار».

[۴۱]. ارشاد الزراعه، قاسم بن یوسف ابونصری هروی، به کوشش محمد مشیری، تهران، دانشگاه تهران، ۱۳۴۶، ص ۷۹، ۸۰ .

[۴۲]. ابومعین ناصرخسرو قبادیانی مروزی یمگانی، جامع الحکمتین، به کوشش دکتر محمد معین و پرفسور هینری کُربین، تهران، طهوری، ۱۳۶۳، ص ۳۱۰٫

[۴۳]. آثاری از حکیم محمد بن یوسف طبیب (مشهور به یوسفی)، منضم به: انوار حکمت، امام محمد غزالی، با مقدمه عبدالحسین سپنتا، به کوشش سعید میررحمت علی‌شاهی، اصفهان، چاپخانه خائفی، ۱۳۳۷، ص ۶۱، ۶۳، مطابق نوشته مرحوم سپنتا در مقدمه، کتاب موصوف نسخه خطی تحریر سال ۱۱۲۵ ه‍ ، از روی نسخه با تاریخ ۹۱۹ ه‍ ، مجموعه‌ای از رسائل و مطالب مختلف است.

[۴۴]. دکتر حسن‌دوست، همان کتاب، ص ۱۲۸، ۱۲۹ «انگبین».

[۴۵]. هرن ـ هوبشمان، همان کتاب، ص ۶۷۶، توضیح جلالی مطلق، ش ۱۲۴ «انگبین»؛ حسن دولت، همان کتاب ، همانجا.

[۴۶]. دهخدا، لغت‌نامه «اَنگُم: صمغ، شَلَم، صمغ در]ختان[ گیلاس، آلبالو، آلو، زردآلو، گوجه و میوه‌های دیگر».

[۴۷] . فرهنگ کردی ـ فارسی، ص ۹۵۲؛ گویش کردی مهابادی، ایران کلباسی، تهران، مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ۱۳۶۲، ص ۱۸۶ «عسل: هنگوین / hangwin ».

[۴۸]. در متون کهن فارسی، دال بر آنکه «عسل» آب یا لعاب دهن زنبور (= مُنج) یا مگس انگبین است، شواهدی سراغ داریم، مثلاً شیخ احمد جامی (ژنده‌پیل، فوت ۵۳۶ ) می‌گوید: «مُنجی که با مگس در ترکیب برابر است، و همچون مُنجان دیگر است، چرا لعاب‌]نسخه خطی دیگر: گمیز (ادرار)[ وی شفای بیماران و جمله مردمان آید؟» ( اُنس  التائبین، به کوشش علی فاضل، تهران، توس، ۱۳۸۱، ص ۳۳۹، این بیت نیز در شمار سروده‌های شیخ احمد جامی نامقی (قرن      ) آمده است (عرفات العاشقین، ج ۱، ص ۲۳۱): «عاشق اَر زَهر نوشد آن شهد است / نه ز شهدی که نَحل قِی کرده است»؛ ابوالحسن بیهقی (سده ۶ ه‍ ) می‌گوید: «دیبا لعاب کرم و انگبین لعاب مگس» است ( تاریخ بیهق، به کوشش احمد بهمنیار، تهران، فروغی، بی‌تا، ص ۲۹۱)؛ ظهیرالدین فاریابی (دیوان، به کوشش امیرحسن یزدگردی، تهران، نشر قطره، ۱۳۸۱، ص ۱۰۵): «بدان غرض که دهان خوش‌کنی ز غایت حرص/ نشسته‌ای مترصد که قی ‌کند زنبور»؛ همچنین شاعران و نویسندگان مضامینی در باب نوشِ‌دهن (دَم)، و سَمّ نیش (دُم) زنبور دارند، مثلاً سوزنی سمرقندی (دیوان، به کوشش ناصرالدین شاه حسینی، تهران، ۱۳۴۴، ص ۱۴۲، ۳۵۴، ۳۷۷): «کین و مهر تو به زنبور ماند راست/ که براعدای تو نیش است و بر احباب تو نوش» و «به نوک خامه و زنبور خانه خاطر/ گهی چشانی نوش گهی خورانی نیش» و «دهر بر اعداد احباب تو چون زنبور باد/ قسمت این طعن نیش و بر آن طعم عسل»؛ عماد فقیه کرمانی (دیوان، ص ۴۵): «مکن نسبت آن لب چون شکر / به شهدی که زنبور قی کرده است»؛ حسابی تربتی (قرن ۹ و ۱۰) گوید: زنبور نحل نیش زند نوش هم دهد/ از وی مجوی خاصیت نشترگراز» (دیوان حسابی، ص ۸۴).

[۴۹]. توضیح پانوشت پیشین.

[۵۰]. محمد بن محمود طوسی، عجایب المخلوقات، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، بنگاه ترجمه و نشر، ۱۳۴۵، ص ۶۲۳٫

[۵۱]. قادر فتاحی قاضی، امثال و حکم کردی، تبریز، دانشگاه تبریز، ۱۳۶۴، ص ۶۰۳ ، ش ۲۳۸٫

[۵۲]. دیوان سراج الدین قمری آملی، به کوشش یدالله شکری، تهران، معین، ۱۳۶۸، ص ۵۵۱٫

[۵۳]. فصلنامه  نقد و بررسی کتاب تهران، شماره ۲۲، بهار ۱۳۸۷، مقاله «عَنک، عَنگ؟» پژوهشی از محمدحسن ابریشمی (ص ۲۱-۱۲).

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *