خاطراتی در باره شهرستان تربت حیدریه اجتماعی، فرهنگی وتاریخی از همشهری عزیزمان علیرضا بختیاری دبیر بازنشسته آموزش و پرورش( بخش۴ در باره کارخانه قند)

مطالبی که در ذیل ملاحظه  میفرمایید در واقع خاطرات همشهری عزیزمان اقای علیرضا بختیاری است که با تشویق دوستان و اینجانب قرار شد در سایت تربت ما درج شده و پس از تکمیل و ویرایشی که از باز خورد ان به بدست  می اید بصورت کتابی در دسترس همشهریان قرار گیرد مانند کتاب( قند و قروت روانشاد تهرانچی )ولی با توجه به اینکه حتما  همشهریان  نظرات . پیشنهاد ، مطلب ، عکس و دستنوشته ای خواهند داشت که بخواهند به ان اضافه نمایند لذا خواهشمند است  درصورت داشتن نظر و یا ایده ای در این مورد لطفا با تلفنهای ۰۹۱۵۵۳۱۵۲۳۳ اقایان بختیاری و یا  ۰۹۱۲۵۳۳۳۷۹۴خطیبی    تماس حاصل فرمایید و یا با تلگرام با همین شماره ها نظرتان را ارسال فرمایید با سپاس از همکاری صمیمانه شما

دنباله خیابان فردوسی شمالی به طرف شمال، به یک دو راهی، به نام (دو راهی کارخانه قند)که با گسترش و تعریض خیابانها و احداث بلوار مدرس به( میدان بسیج فعلی) منتهی میشد..
این قسمت شهر، به نوعی ،ورودی شهر از طرف شمال محسوب میگشت..
احداث کارخانه قند که زیر نظر آستان قدس رضوی و با سرمایه آن آستانه مبارکه ایجادشد ، یک اتفاق میمون در تربت بود.
اولا عده ایی را به عنوان کارمند ثابت، و جمع زیادی از مردم ضعیف و کم سرمایه را به عنوان کارگر فصلی ( در فصل برداشت چغندر) به کار میگرفت و زندگی آنها را تامین می نمود؛ وشاید یک اتفاق نامیمون وآن :تغییر نوع کشت اکثر زمینهای کشاورزی شهرستان به کشت چغندر ، چرا که کشاورز، ازخرید محصول خودش اطمینان داشت.
این کارخانه، به قول مرحوم تهرانچی در کتاب- قند و قروت -در سال ۱۳۲۹ به دست مهندسین چکسلواکی (که این کشورفعلا تجزیه شده است) بنا شد و توسط برادرِ شاه -شاپور حمیدرضا- افتتاح گشت.
هنوز معماری اروپای شرقی ، در این کارخانه نمایان است.
سوت این کارخانه به جهت تعویض شیفت کاری کارگران، برای اکثر مردم حکم ساعت داشت.
پوشیده نماند ، که داشتن ساعت ، مخصوص قشر خاصی از مردم مُتموّل و عده‌ای کارمندان ادارات بود و ساعت های رومیزی و دیواری در خانه ها، بسیار به ندرت دیده می شد.
بعدها ، ساعتهایی که با زنگش افراد خانواده را به جای بیدار کردن، یک متر از جا می پراند و بنده خدا، مدتی در عالم هپروت بسر می‌برد، به خانه ها راه یافت.
البته این ساعتها درسالی که دوازده ماه بود ، فقط یک ماه به کار می آمد ( ماه مبارک رمضان ) و بقیه یازده ماه ،تنها یک ابزار دکری و کمی مایه تفاخر ، محسوب میگشت .
سوت کارخانه، ساعت شش و سی دقیقه و هفت صبح، به صدا در می آمد( به وسیله عبور فشار شدید بخارتولید شده از لوله بلندی با روزنه ای در بالای ) .
دانش آموزان و مادران آنها سوت اول را به منزله بیدار باش بچه ها از خواب، و سوت دوم را به عنوان راهی شدن به مدرسه محسوب می نمودند..

وَخته روزای بِچِّگی یادُم میَه
ای دل انگار ای رِفِق از مُ نیَه
شعر از تیمور قهرمان

کارخانه قند از نگاه دیگر))))
تاسیس کارخانه قند تربت حیدریه در سال ۱۳۳۰اتفاقی متفاوت درصحنه ورود شهر به یک مقوله صنعتی بود . چرا که:
اولا: این کارخانه اولین گام ورود یک واحد صنعتی در شهر بود.

ثانیا :عده زیادی از کسانی که در فشار اقتصادی بودند، با جذب به این کارخانه به صورت فصلی و دائم، از بیکاری و فشار اقتصادی نجات مییافتند.

ثالثا: کشاورز خرده پا که برای فروش محصولش دغدغه زیادی داشت و پس از گذر از تونل آفات و بیماریها ، ماندن محصول روی دستش و نبود بازار فروش، بار مضاعفی به گرفتاریهای او اضافه می کرد . با ایجاد این واحد صنعتی نوعی بیمه فکری و اقتصادی برای او فراهم گشت چرا که با قرداد بستن با کارخانه و تضمین خرید ، این نگرانیها تا حدودی رفع میشد.
چه عروسی ها ، تهیه جهیزیه ها ، مسافرتهای تفریحی و یا زیارتی ، ساخت خانه و هر تحول اقتصادی مهم در زندگی روستائی، به زمان تحویل چغندر به کارخانه و گرفتن پول از آنجا بسته بود.

اگر از این دیدگاه نوستالوژیک عبور کنیم و به واقعیات دیگرِ این واحد صنعتی بپردازیم باید بگوئیم:
این کارخانه با طرح توسعه ایی که در زمان رژیم سابق برای آن در نظر گرفته شده بود از ۷۰۰ تا ۱۱۰۰ تن چغندر را پذیرا بود که این مقدار ظرفیت درمرحله اول ،یعنی درسال ۱۳۴۶ محقق گشت .
در آن زمان آستان قدس رضوی ،هشتاد درصد از سهام این کارخانه را عهده دار بود و چهار درصد متعلق به بخش خصوصی و شانزده درصد مر بو ط به سازمان گسترش بود.
با توجه به ایجاد این واحد صنعتی، اندک اندک زمینها ی زراعی زیادی در منطقه به کشت چغندر قند اختصاص یافت به گونه ایی که تولید چغندر در منطقه در ابتدای سال ۱۳۶۰به حدود ۴۰۰ هزارتن بالغ شد ولی کارخانه فقط قادر به استفاده از ۱۲۰ هزار تن آن در هر سالِ کاری بود و برای استفاده کردن از همین مقدار هم باید کارخانه از ۱۵ مهرماه تا اواسط فروردین به کار مشغول باشد.
یکی از تبعات این قضیه که هم دامن کشاورز و هم دامن کارخانه را میگرفت ،معطلی چغندر، پشت درب کارخانه و تحمیل کرایه زیاد و نیز افت قند برای کشاورز، و از آن طرف به دنبال سیلو شدن طویل المدت این محصول (حتی برای سه ماه)درکارخانه ، چغند ر ( افتِ سیلو ) یافته و گرچه عیار آن ،مقداری افزایش می یافت ولی به خاطر خشک شدن الیاف چغندر ، بیشتر محصول به تفاله تبدیل می گشت و قند استخراجی از آن و آنچه برای فروش به بازار ارائه میگشت از کیفیت آنچنانی هم برخوردار نبود.
ضمنا کارخانه هم مجبور بود تا از قند بی کیفیت کشاورز خرده پا استفاده کند چرا که کشاورزان عمده ، قادر بودند تا محصول خود را در قبال دریافت تفاله بیشتر ،به جای تربت به کارخانه های دیگر منطقه مانند شیروان، چناران ،مشهد و یا حتی به شهرهای دیگر ببرند، ولی کشاورز خرده پا دارای این توان مالی نبوده و چغنر تحویلی وی هم از کیفیت خوبی برخوردار نبود.
از اوایل نیمه اول دهه شصت تا سال ۱۳۷۵کارخانه توانست با مدیریت بزرگانی چون( مهندس تیمور تاج بخش ) و(مهندس عطایی) و کوشش مدیریت بازرگانی وقت کارخانه (جناب مهندس خطیبی) با خرید یک نیروگاه از لهستان و سایر قسمتهای مختلف دیگرکارخانه همچون نیروگاه دوم ، تفاله خشک کنی ، کوره آهک دیفیوزیون، ماشین خلال و سایر
قسمتها همچون دیگهای آپارات، پمپ های مختلف و
سانتریفیوژ ها و سایرتجهیزات را بصورت دست دوم از کارخانجات قند آلمان خریداری نماید. با خرید این اقلام ،کارخانه قادر شد تا به ظرفیتی بین ۳۰۰۰ تا۴۰۰۰ تن برسد.
این افزایش ظرفیت ، نیاز به سرمایه گذاری بیشتری داشت و این افزایش سرمایه باعث گردید تا سهام آستانه به ۹۵ درصد افزایش یافته و سهام سازمان گسترش از ۱۶ درصد به ۴درصد و بخش خصوصی از ۴ درصد به ۱ درصد تنزل بیابد.
کشاورزانی که با محدودیت ظرفیت کارخانه، ناچار به طی راههای طولانی وتحویل چغندر به سایر کارخانه ها بودند و درطی این مسیر با کاهش وزن، افت چغنر و خشک شدن آن مواجه میشدند . با این افزایش ظرفیت ،مجاب شدند تا چغندر را به تربت تحویل بدهند و این موجب شد که موسسه بزرگی چون کارخانه قند که سابقه هفتادساله در شهر را داشت از دچار شدن به سرنوشت کارخانه هایی همچون ( کارخانه قند آبکوه مشهد ) که با بروز خشکسالیهای طولانی تعطیل شدند جلوگیر کند.والسلام

این مطالب را یکی از خوانندگان و همشهریان گرامی  ارسال نموده اند  که در آینده آقای بختیاری در نوشته هایشان اضافه خواهند نمود
خاطراتی از کارخانه قند.
۱- کودک دبستان بودم‌که بزرگ‌ترین اتفاق اجتماعی تربت در جریان بود. بنا بود شاپور حمید رضا برای افتتاح کاخانه قند بیاید. چندین روز ما دانش آموزان را برای تمرین استقبال از او به جاده منتهی به کارخانه میبردند و دست زدن و پرچم تکان دادن را در جاده خاکی تمرین میکردیم. روز موعود شاپور آمد و با وجودی که جاده را اب‌پاشی کرده بودند در میان گرد غبار محو‌و کارخانه افتتاح شد. بعد از افتتاح ما را بحال خود رها کرند که پای پیاده به‌خانه برگردیم.
۲- یکی از روزهای مهم در تقویم یکنواخت دبستان ، بازدید از کارخانه قند بعنوان گردش علمی بود. سالی یک بار ما را به کارخانه می‌بردند و یک نفر مراحل تولید قند و شکر را ازچغندر تا آخر به ما نشان می‌داد.
برای بار اول و شاید دوم جالب بود ولی این سناریوی تکراری هر سال انجام می‌شد . برای دانش آموزان مهم این بود که اجازه داشتند هر چه قند و ‌شکر دوست دارند بخورند ولی اجازه بردن به بیرون را نداشتند. اگرچه که بعضی‌ها راه‌هایی برای آن پیدا می‌کردند. گاه اتفاق می‌افتاد که بچه‌ای انقدر قند یا شکر می‌خورد که بعلت بالا رفتن قند خون حالش بد می‌شد. بجه‌‌ها یاد گرفته بودند که برای جلوگیری از این حالت با خود مقداری سرکه بیاورند. هنوز هم نمی‌دانم سرکه چه اثری داشت.

 

 

 

مطالب مرتبط

۵ دیدگاه‌

  1. دکتر فریدون افتخاری گفت:

    با سلام آقای خطیبی.
    آنچه برایتان مینویسم برای افزودن به خاطرات نویسنده محترم است . لطفا به اسم بنده در سایت نگذارید. فقط به ایشان منتقل کنید.
    خاطراتی از کارخانه قند.
    ۱- کودک دبستان بودم‌که بزرگ‌ترین اتفاق اجتماعی تربت در جریان بود. بنا بود شاپور حمید رضا برای افتتاحکاخانه قند بیاید. چندین روز ما دانش اموزان را برای تمرین استقبال از او به جاده منتهی به کارخانه میبردند و دست زدن و پرچم تکان دادن را در جاده خاکی تمرین میکردیم. روز موعود شاپور آمد و با وجودی که جاده را اب‌پاشی کرده بودند در میان گرد غبار محو‌و کارخانه افتتاح شد. بعد از افتتاح ما را بحال خود رها کرند که پای پیاده به‌خانه برگردیم.
    ۲- یکی از روزهای مهم در تقویم یکنواخت دبستان ، بازدید از کارخانه قند بعنوان گردش علمی بود. سالی یک بار ما را به کارخانه می‌بردند و یک نفر مراحل تولید قند و شکر را ازچغندر تا آخر به ما نشان می‌داد.
    برای بار اول و شاید دوم جالب بود ولی این سناریوی تکراری هر سال انجام می‌شد . برای دانش اموزان مهم این بود که اجازه داشتند هر چه قند و ‌شکر دوست دارند بخورند ولی اجازه بردن به بیرون را نداشتند. اگرچه که بعضی‌ها راه‌هایی برای آن پیدا می‌کردند. گاه اتفاق می‌افتاد که بچه‌ای انقدر قند یا شکر می‌خورد که بعلت بالا رفتن قند خون حاش بد می‌شد. بجه‌‌ها یاد گرفته بودند که برای جلوگیری از این حالت با خود مقداری سرکه بیاورند. هنوز هم نمی‌دانم سرکه چه اثری داشت.
    در این روزهای سخت کرونایی مواضب خودتان باشید. در خانه بمانید. خیر پیش

    • کاظم خطیبی گفت:

      با سلام جناب اقای دکتر افتخاری گرامی من این مطلب شما را در قسمت مربوط به کارخانه قند منظور نمودم و همین حالا قابل رویت است ضمنا من یک کمی اطلاعات درباره زنان معلم در تربت حیدریه میخواستم که گویا فردوس خانم از اقوام شما هستند اگه ممکنه در ای خصوص اگه اطلاعاتی دارید ارسال فرمایید تا در سایت قراردهم چون من یک کمی اطلاعات از اقای طاهریان پیداکردم ولی کامل نیست ضمنا اگه امکان دارد بتوانم از طریق واتساب با شما در ارتباط باشم سریعتر خواهد بود چون سیستم تلگرام محدودیت دارد و اغلب فیلتر است در غیر اینصورت اگه شما موافق هستید از همین طریق با شما در ارتباط خواهم بود بسیار سپاسگزارم از توجهتان به دیار تربت حیدریه ضمنا جناب اقای ابریشمی هم خیلی جویای احوالات شما میباشند با ارزوی تندرستی و شادکامی برای شما و خانواده محترم ارادتمند کاظم خطیبی

  2. فریدون افتخاری گفت:

    سلام آقای خطیبی
    خیلی خوشحالم که بالاخره کسی سراغ فردوس خانم را گرفت. این هم داستان ایشان
    فردوس خانم قوام نصیری/افتخاری، مادر من بودند. پدر ایشان دکتر قوام نصیری بزرگ ایشان را همراه خواهرشان اغابی بی و برادرشان علیرضا در سال‌های بین ۱۳۱۷-۱۳۱۸ بتهران برای درس خواندن فرستاد . علیرضا هم سن دایی خود دکترابوالقاسم علوی بود و با هم بدانشکده پزشکی رفتند و پزشک شدند. دکتر علیرضا قوام نصیری در مشهد مقیم و استاد آسیب شناسی و بعدها رییس دانشکده پزشکی و مدتی رییس دانشگاه فردوسی مشهد بود. روانش شاد
    خواهران اغابی بی و فردوس خانم بعد بازگشت بتربت اولین مدرسه نوین تربت را راه انداختند که در آن زمان مورد لعن و نفرین بسیاری قرار گفتند. نمیدانم اسم مدرسه در ابتدا چه بود ولی بعدها بیاد پروین‌ اعتصامی دبستان دخترانه پروین شد. بعد از درگذشت مادرم اسم مدرسه به فردوس تغییر وبعد از انقلاب نامی دیگر گرفت.
    در سال ۱۳۴۲ایشان به دبیرستان شاهدخت مشهد منتقل و تا بازنشستگی در آنجا خدمت کرد.
    در سال ۱۳۷۰ به علت سرطان پستان درگذشند.
    ضمنا من در واتساپ نیستم و تنها ارتباطم با ایمیل جدیدم است

  3. محمد دلداری گفت:

    جناب اقای خطیبی عزیز من نوه بزرگ استاد مرحوم حاج عبدالرحیم دلداری سیوکی هستم پدر بزرگ من همانطور که خودش تعریف میکرد در سالهای دهه ۱۳۱۸ برای گذراندن سربازی به ارتش میرود به سبب رشادتهای که از خود نشان میدهد ارتش ایشان را برای تحصیل به تهران مدرسه دارالفنون اعزام میکند ودر جنگ دوم جهانی رضا فرماندهان ارتش دستور عقب نشینی ارتش و عدم مداخله در جنگ را صادر میکنند و پادگانها تخلیه میشود و پدر بزرگ به روستای محل تولدش برمی گردد و در انجا مدت پانزده سال در شش پایه به آموزش بچه‌های روستا می پردازد واز طرفی قلدران روستا و ارازل و اوباش در روستا مانع کلاس درس میشوند که پدر بزرگ مقاومت میکند و امر تدریس را به سرانجام می رساند واما این دکتر علیزاده که شاگرد پدر بزرگ بوده. و پدرش نیز تمام ملک و املاک پدر پدر بزرگ را غارت میکند از سوز دلش دست به قلم شده و نسبت به معلمش اساعه ادب مینماید فقط می گویم دکتر علیزاده تو هرچه داری از دلداری است

    • کاظم خطیبی گفت:

      جناب دلداری گرامی ضمن سپاس از توجه شما به مطالب در باره تربت حیدریه خدمت شما عرض کنم اگر ما وارد این مطالب بشویم در واقع کمک به تخریب همدیگر افزوده خواهد شد حتی در صوریتکه کاملا این وقایعی که شما بیان نمودیدولی به نظرم سعی کنیم در جهت وحدت و همدلی حرکت کنیم ولی اعتقاد دارم مردمان همه چیز را تشخیص میدهند و همیشه خورشید زیر ابرها پنهان نمی ماند بهر حال خوشحال شدم از اینکه با شما ارتباط مجازی دارم ارادتمند کاظم خطیبی

پاسخ دادن به فریدون افتخاری لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *