خاطراتی در باره شهرستان تربت حیدریه اجتماعی، فرهنگی وتاریخی از همشهری عزیزمان علیرضا بختیاری دبیر بازنشسته آموزش و پرورش( بخش خاطرات من قسمت دوازدهم بهار وسیزده بدر )

مطالبی که در ذیل ملاحظه میفرمایید در واقع خاطرات همشهری عزیزمان اقای علیرضا بختیاری است که با تشویق دوستان و اینجانب قرار شد در سایت تربت ما درج شده و پس از تکمیل و یرایشی که از باز خورد آن به بدست می آید بصورت کتابی در دسترس همشهریان قرار گیرد مانند کتاب( قند و قروت روانشاد تهرانچی )ولی با توجه به اینکه حتما همشهریان نظرات . پیشنهاد ، مطلب ، عکس و دستنوشته ای خواهند داشت که بخواهند به ان اضافه نمایند لذا خواهشمند است درصورت داشتن نظر و یا ایده ای در این مورد لطفا با تلفنهای ۰۹۱۵۵۳۱۵۲۳۳ آقایان بختیاری و یا
۰۹۱۲۵۳۳۳۷۹۴خطیبی تماس حاصل فرمایید و یا با تلگرام با همین شماره ها نظرتان را ارسال فرمایید با سپاس از همکاری صمیمانه شما

خاطرات من
قسمت دوازدهم( سیزده بدر نوروز )
دو الی سه سال در خانه پدربزرگ و سپس دو سه جا، اجاره‌نشینی… بعداً مرحوم پدرم در زمینی که جنب منزل پدر بزرگ بود ، شروع به خانه سازی کرد .
قسمتی از زمین مذکور روی تپه قرار داشت، به طوری که خانه ها روی تپه ساخته شده و حیاط در گودی قرار می گرفت و هم سطح کوچه ایی که از جلو منزل میگذ شت .
ازبیرون چنین به نظر میرسید که انگاری خانه دو طبقه ساخته شده است .
بلوک سیمان، شناژ، تیرچه بلوک، آرماتورو مهندس ناظر، حرفهای جدید هستند!…
مقداری خاک رس ، به اندازه ظرفیت یک کامیون کوچک، روی هم تلنبار شده و به صورت حوضچه ایی در می آمد ، وسط آن آب می ریختند تا چند روزی آب به خوبی درون خاک نفوذ می‌کرد، سپس دو الی سه نفر، پاچه ها را بالا کشیده وپای لخت، شروع به لگد کردن و وَرز دادن گِل می شدند. حالا شانس خودشان که داخل این گل ها ، خرده شیشه یا سنگ های نوک تیز باشد، یانه!…
چرا که پوتین‌های لاستیکی ، نه وجود داشت و نه می شد با آنها گل را وَرز داد.
گل ها برروی زمین وسیع و مسطحی ، با قالبهای چوبی مربع شکل به اندازه حدود ۳۰ در ۳۰ سانتیمتر، به شکل آجر های مربع شکل در آمده و مدتی در آفتاب می ماند تا خشک شود .
این نوع آجر را ( خشت خام) می‌گفتند، در برابر آجر پخته که در کوره های آجرپزی آماده می شد و کاربرد آن مخصوص افراد متمّول یا اداره جات بود.
تمام ساختمان های مردم عادی با همین خشت های خام بالا می آمد و سپس سقف را با تنه پوست کنده درخت سپیدارو به صورت خطوط موازی با فاصله حدود شصت سانتیمتر پوشانده و فاصله بین چوب ها را با تخته های بیست سانتیمتر در شصت سانتیمتر میخکوب کرده و می پوشاندند.
سپس جهت عایق کردن حرارتی سقف ، از شاخه های بریده شده نازک که هنوز برگهای آن جدانشده بود ( پرواز)استفاده کرده و روی تخته ها پوشانیده شده و روی همه کاه گل می شد.
مرحوم پدر بزرگ من، باغ بزرگی در کنار منزل خود داشت که نزدیک منزل نوساز ما هم قرار میگرفت ، این باغ دارای درخت های بزرگ بادام بود که بهار بسیار زیبایی را به رهگذران هدیه میداد و هرسال بادام فراوانی از آن برداشت می‌شد( بعداً انشاءالله درمورد چگونگی برداشت بادام بیشتر خواهم نوشت ).
این باغ، محل تفریح خوبی درفصل بهار، خصوصا سیزده بدرِ تمامِ اقوام بود .

((مراسم سیزده فروردین در باغ ))

سایه ایی گسترده ،پوشش سبز و نرم و تا حدودی مرطوب علف های بهاری زمین و هوای مطبوع ، هر ساله در سیزده فروردین، پذیرای حدود ۴۰ تا ۵۰ نفر از اقوام ، که دور هم جمع میشدند بود .
دیگی در گوشه باغ به شکم های گرسنه زنانی که از تاب بازی خسته می شدند و مردانی که در گوشه‌ای دیگر، یا کشتی گرفته و یا ورزشهایی چون پرش طول و تفریحات دیگری را داشتند، چشمک می زد و کسانی که ته صدایا سرسوزن ذوقی داشتند ،با آوازها و دوبیتی ها وتعریف لطیفه های با مزه ، خستگی این فعالیتهای مفرّح را، از تن دیگران بیرون می کردند .معمولا مرد ها بازی درنا بازی باهم میکردند و هرکه می باخت از طرف مقابل که برده بود با شلاق پارچه ای کتک می خوذد و بعضی وقتها هم باید هرکاری که طرف برنده میگفت باید انجام دهد در غیر اینصورت باید با همان شلاق پارچه ای تازیانه می خورد .خانواده ها در بخشی دور هم جمع شده و با این دیگهای بزرگ مسی که برای پخت غذا آورده بودند و یا لگنهایی که در ان آب داشت و خالی شده بودمراسم بزن و برقص بر قرار بود البته این مراسم در هرجا فرق میکردبراساس نظرات بزرگان فامیل این کار اجرا و یا منع می شد دیگر اینکه سماورهم که با آتش و ذغال به جوش می آمد  با غوریهای پر از چای تازه اماده پذیرایی از مهمانان  با چای بود  .

دریک گوشه باغ عده ائی از خانمها و گویا با کلوخهای کوچک بازی می کردند ، نزدیک که می شدی چنان بود که گویا از کلوخهای ریز نوعی برج می سازند . این برج با مهارت فروان و با حوصله بالا میرفت .البته دریچه ایی در پایین و سوراخی در سقف آن تعبیه می شد .مابچه ها که دوروبر این خانمها جمع میشدیم مامور بودیم تا سیخ و خاشاک ریز و باریک را به اندازه فراوان جمع کنیم . وقتی تمام اینها آماده میشد، خارو خاشاکها با حوصله فراوان ازدریچه تعبیه شده در پایین وارد این برجک شده و آتشی از آنها می افروختند .
نگاه به شعله کشیدن این آتش مینیاتوری از دیواره مشبک برج واقعاً دیدن داشت . وقتی آتش ،حسابی کلوخهای کوچک را داغ میکرد و فرو می نشست ، سیب زمینی ها از همان سوراخ کذائی سقف، به درون برج به آرامی میریختند و سپس این سازه زیبا و ماهرانه را به آهستگی خراب می کردندتا سیب زمینی ها درزیر این آوار پخته شود . سپس روی این آوار را خاک نرم پاشیده تا از هدررفت حرارت جلوگیری کنند .تمام این عملیات ، قبل از صرف ناهار بود . سیب زمینیها تا عصر، حسابی مغز پخت و کبابی میشد و عصرانه لذیذی برای حضار !!!…

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *