شعر زیبای گفته بودم از شادروان شاعر همشهری عزیزمان سید علی نجفی

گفته بود م که دگر دل نسپارم به کسی
یا دگر هیچ نگیرم به جهان همنفسی
روزگاری سپری شد همه در تنهایی
دل و جان نیز کشیدند به راحت نفسی
نه شدم گرم ز دیدار و نه شادان ز وصال
نه پریشان ز جدایی چو خزان دیده خسی
عندلیبی که کَند مهر ز بستان یکسر
به بهاران نکند ساز نوای جرسی
چشم مست تو به نا‌گاه در آن صبح خزان
در دل افروخت زنو مشعل امّید بسی
شده بیمار دلم از غم عشقت ای دوست
برتو باشد که به داد دل بیمار رسی
سوزم از هجر تو چون شمع و شوم آب همی
روم از دست گر امشب تو به دادم نرسی
تو مپندار که از فکر تو غافل باشم
نامت آید به زبانم چو برآید نفسی
دل بی‌تاب «علی» سوی تو پرواز کند
به هوای سر کوی تو و کنج قفسی

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *