پیشکوهِ بدونِ غان‌غان و غیژغیژ؛ یادداشتی در مورد پیشکوه بهترین تفرجگاه مردم تربت حیدریه از همشهری عزیزمان بهمن صباغ زاده

دوچرخه‌ی قرمز غزل کوچولو را از بین بلوکه‌ها رد کردم و چند متر جلوتر گذاشتم روی جک. غزل، جک را داد بالا، دسته‌ها را گرفت، پای راستش را بلند کرد و گذاشت روی رکاب اما چشمش به دوچرخه نبود. بیشتر اطراف را نگاه می‌کرد. با خودم گفتم حتما دارد به این فکر می‌کند که از کدام سمت برویم. سمت راست راهی پر پیچ و خم و سرسبز که بعد از پارک ترافیک و پیست اسکیت به پارک کودک و پارک سنگی می‌رسد، روبرو یک تپه با یک راه کوچک آسفالت که می‌رود بین درختان و سمت چپ که راه اصلی است و به میدان قهرمان، میدان کوهنورد و سه‌قله ختم می‌شود. غزل اما در فکر دیگری بود. چند لحظه بعد به من نگاه کرد و با لبخند گفت: «چی راحت شده بابا این‌جا»

هوای مردادماه در پیشکوه به اردیبهشت شبیه‌تر بود تا مرداد و هنوز یک ساعت تا تاریک شدن هوا زمان داشتیم. پیشکوه تربت را تا به حال این‌قدر آرام ندیده بودم. هر طرف آدم‌هایی را می‌دیدم که در حال پیاده‌روی با هم سخن می‌گویند و می‌خندند. بچه‌هایی که دوچرخه‌سواری و اسکیت‌بازی می‌کردند و آسوده از ماشین‌ها و موتورها به هر طرف می‌رفتند. هنوز تک و توک گاهی صدای ماشینی یا موتوری بلند می‌شد و باز همه به خود می‌افتادند و راه آسفالت را باز می‌گذاشتند و چند لحظه بعد باز اوضاع به حالت عادی بازمی‌گشت و آسفالت قلمروی بچه‌ها می‌شد.

پیشکوه تربت حیدریه بهترین تفرجگاه مردم این شهر است و بهار و تابستان و پاییز و زمستان هر کس هر جا هوس گلگشت می‌کند راه می‌افتد به سمت پیشکوه، پارکی کوهستانی با بیش از ۸۰۰ هکتار زمین که نمونه‌اش را در کمتر شهری می‌شود دید. حتی در ویکی‌پدیا نوشته شده است که این پارک کوهستانی از نظر وسعت در خاورمیانه بی‌همتاست. پیشکوه از قدیم یکی از تفریحگاه‌های تربتی‌ها و مقصد کوه‌نوردان همشهری بوده است اما از سال ۱۳۷۸ به سر و شکل امروزی‌اش درآمد. نهال‌کاری شد، جاده‌کشی شد، ساختمان‌هایی در آن احداث شد، سنگ‌فرش شد، آسفالت شد و صدها شدِ دیگر. نهادهای مختلفی و آدم‌های مختلفی در آباد کردن پیشکوه درگیر بودند اما در تربت حیدریه توجه به پیشکوه را بیشتر مدیون شهرداری و شهردار همان سال‌ها مهندس ریاحی می‌دانند. در سال‌های اخیر ساختمان‌سازی‌های دولتی در پیشکوه خیلی رشد داشت و بافت و منظره‌ی کوهستانی‌اش را تا حدی تحت تاثیر قرار داد اما هنوز هم منظره‌های پیشکوه زیر آسمان آبی‌اش چشم‌نواز هستند.

خلاصه آن عصر زیبا پیشکوه با من و غزل کوچولو خیلی مهربان بود. به دوستم تلفن زدم که بیا پیشکوه با هم قدم بزنیم. امیرعلی را هم بیاور تا کمی برای خودش بچرخد که امروز خبری از ماشین و موتور نیست. غروب شد و شب شد و بچه‌ها هنوز از بازی دل نمی‌کندند. می‌رفتند و می‌‌آمدند و می‌خندیدند. گاهی به شنیدن صدای موتور و دیدن نور چراغی می‌رفتیم سمت بچه‌ها و می‌گرفتیم‌شان اما باز بچه‌ها آزاد می‌شدند تا ماشین بعدی. همان‌شب موقع خداحافظی غزل کوچولو قول گرفت که فردا عصر را هم مهمان پیشکوه باشیم. پیشکوهِ بدون ماشین و موتور خیلی بهتر بود و من آرزو کردم کاش همیشه پیشکوه را همین‌طوری ببینم یا لااقل بخشی از این پارک کوهستانی زیبا دور از صدا و نور ماشین‌ها و موتورها باشد. پیشکوهِ بچه‌ها باشد، بدونِ غان‌غان و غیژغیژ.

۱۳۹۹/۰۵/۱۵ تربت حیدریه
بهمن صباغ زاده

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *