خاطراتی در باره شهرستان تربت حیدریه اجتماعی، فرهنگی وتاریخی از همشهری عزیزمان علیرضا بختیاری دبیر بازنشسته آموزش و پرورش( بخش خاطرات من قسمت نوزدهم سفربه مشهد)

مطالبی که در ذیل ملاحظه میفرمایید در واقع خاطرات همشهری عزیزمان اقای علیرضا بختیاری است که با تشویق دوستان و اینجانب قرار شد در سایت تربت ما درج شده و پس از تکمیل و یرایشی که از باز خورد آن به بدست می آید بصورت کتابی در دسترس همشهریان قرار گیرد مانند کتاب( قند و قروت روانشاد تهرانچی )ولی با توجه به اینکه حتما همشهریان نظرات . پیشنهاد ، مطلب ، عکس و دستنوشته ای خواهند داشت که بخواهند به ان اضافه نمایند لذا خواهشمند است درصورت داشتن نظر و یا ایده ای در این مورد لطفا با تلفنهای ۰۹۱۵۵۳۱۵۲۳۳ آقایان بختیاری و یا
۰۹۱۲۵۳۳۳۷۹۴خطیبی تماس حاصل فرمایید و یا با تلگرام با همین شماره ها نظرتان را ارسال فرمایید با سپاس از همکاری صمیمانه شما

خاطرات قسمت نوزدهم

(سفربه مشهد)
قبل از ایجاد پایانه فعلی ، پایانه( ترمینال) اتوبوسهای بین شهری مشهد، در خیابان نخ ریسی بود .البته برای اتوبوس هایی که از طرف جنوب وارد مشهد می شدند.
مسافرخانه ها هم در کوچه ها و خیابان های اطراف حرم.
کسانی که خانه‌ خواه ( فامیل یا دوستی که مایل به پذیرایی از آنها باشد) داشتند، وارد بر آنها می‌شدند، و کسانی که خانه خواهی نداشته یا نمی خواستند مزاحم آن بندگان خدا شوند ، راهی مسافرخانه ها می‌شدند.
تعدادهتلها ، به معنای فعلی، یعنی مسافرخانه های شیک و مجلل با قُمپز های غربی و کرایه آنچنانی، زورکی به عدد انگشتان یک دست می‌رسید.
خیابان امام رضا (علیه السلام) فعلی که از ترمینال تا حرم مطهر کشیده شده است ، به (خیابان تهران) مشهور بود با ۴ فلکه یا میدان در این مسیر:
۱- فلکه ضد( ۱۵خرداد)۲- فلکه برق( بسیج)۳- فلکه آب( بیت المقدس)۴- فلکه دقیقی ، کهفلکه دقیقی در گسترش حرم از بین رفت، و میدان چسبیده به زیرگذر حرم ،همان فلکه آب قبلی میباشد. @sir_tapiyaz
مسافرخانه یکی از همشهریها( مرحوم زوّار) در کوچه‌های اطراف میدان دقیقی قرار داشت. کوچه ها هم ، کوچه های آشتی کنان( بسیار باریک و حداکثربا عرض یک متر) که هنوز آثاری از آنها درکوچه های پشت خیابانهای شیک اطراف حرم دیده می شود.
چند نفر از اقوام پدری در مشهد ساکن بودند و ما هر از چندگاهی مهمان آنها بودیم ولی مادر سعی داشت تا در مسافرخانه ها ساکن بشویم وکمترمزاحم این بندگان خدا باشیم.
یک مرتبه ، به همراه چند نفر از دختر خاله های مادر، به مشهد رفته و در این مسافرخانه ساکن شدیم. پدر به علت مشغله کاری نتوانست همراه ما بیاید.
مادرم ، به خاطراینکه ما بچه‌ها ، تقاضای زیادی نداشته باشیم، به ما گفته بود پدر پول کمی به من داده است .
وابستگی من به پدرم و ترس اینکه مبادا ذخیره پولی مادر تمام شود ،هاله ایی از ترس و نگرانی برای من ایجاد کرده بود و تمام مشهد پیش چشمم سیاه جلوه می‌نمود.
مادر سعی داشت من را از این نگرانی بیرون آورد ولی از یک سو ، ذهن کودکانه من و از سوی دیگر احساس اینکه در غیاب پدر، به اصطلاح، مرد خانه هستم و لی هیچ کاری ازمن ساخته نیست ، چنان هیولای وحشتناکی از سفر و مشهد و تفریح برایم ایجاد کرده بود که نگوو نپرس…
یک بعد از ظهر گرم تابستانی که با آتش اضطراب درون و دود ناشی از غربت، همراه شده و در حال سوختن پرنده کوچک افکار من بود، صدایی آشنا، از ورودی مسافرخانه، همانند تشت آبی خنک ، آتش درونم را فرونشاند و تمام دودها کنار رفت و آسمان مشهد باز هم (مَشتی) شد!… @sir_tapiyaz
آری، صدای پدرم بود که در ورودی مسافرخانه ،از مسافر خانه دار می پرسید: شما مسافرتربتی هم دارید؟!…
خاطره دیگر از این مسافرخانه این که:
بازهم در یک بعد از ظهرگرم که سکوت این موقع با سکوت نیمه های شب همانندی میکند، صدای گریه و عجز و لابه ایی سوزناک ، همه مسافران و نیز مارا به حیاط مسافر خانه کشانید.
پیرمردی با چشمان گریان، به دست و پای مسافر خانه دار افتاده بود و به فارسی آمیخته با ترکی از اوچیزی می خواست وهر چه مسافرخانه دار بااو همراهی میکرد و کلام او را تایید مینمود، فایده ای نداشت.
نمی‌دانم غائله چگونه ختم شد، ولی بعداً ازلابلای سخن پدر ومادرم متوجه شدم. …
گویا چند روزپیش، این پیرمرد به خاطر موضوعی، با مسافر خانه‌دار درگیری لفظی داشته و به نوعی با هم قهر میکنند، الان پیرمرد می خواست اتاق را خالی کند و به شهرش برگردد.
این گریه و لابه ، به خاطر تقاضای (حلالیت) از مسافر خانه دار بود! و هرچه مسافرخانه دار می‌گفت: حلالت کردم و با هم مسئله نداریم، او می گفت :من به زیارت آمده ام میترسم امام رضا زیارت من را قبول نکند !!!!….
معذرت می خواهم، نمی دانم نسل فعلی تا حالا این واژه را شنیده اند یانه !…
خیلی طول می‌کشد تا معنایش کنم!!!… @sir_tapiyaz

گذشت دوره‌ای که «ما» یکی بود/خدا و عشق آدما یکی بود
تو کوچه‌های غربی ِ صناعت/عشق و گرفتن از شما، جماعت
درسته دیگه توی شهر ما نیست/دلی که مثل کاروان‌سرا نیست
یه چیزی می‌گم ایشالّا دلخور نشین/قربون اون دلای تک سرنشین
شهر بدون مرد، شهر درده/قربون شکل ماه هر چی مرده
( مرحوم ابوالفضل زروئی نصرآباد شاعر و طنز پرداز)

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *