عشق، انسانیت و داروشناسی: استاد “دکتر بیژن جهانگیری” از سال ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۲ دانشیار دانشکده پزشکی و از سال ۱۳۵۲ تا‌کنون استاد دانشکده پزشکی هستند. ایشان مقالات علمی و معتبری را در ژورنال‌های بین‌المللی چاپ و نشر کرده‌اند. وی اولین ایرانی است که در مجله Nature مقاله علمی نوشته است. ( نوشته آقای دکتر سرمد قباد. متخصص جراحی مغز و اعصاب در روزنامه شرق پنجشنبه سیزدهم آذرماه نودو نه صفحه ۶)

 

 

 

شروع ترم جدید دانشکده بود، در مهرماه ۱۳۶۵ اولین جلسه درس فارماکولوژی در تالار آمفی‌تئاتر دانشکده پزشکی برگزار می‌شد. ساعت ۲ بعدازظهر وارد کلاس شدیم، استادی جاافتاده با چهره‌ای شفاف و نورانی و عینکی با قاب مشکی جان‌دار که کت‌و‌شلوار آبی‌رنگ بر تن داشت و گردنش را قدری کج گرفته بود، در جلوی تریبون ایستاده بود. تک‌تک دانشجویان که وارد کلاس می‌شدند را براندازی می‌کرد، بدون حرکت سر و بیشتر از حرکت چشم‌هایش برای نگاه‌کردن به پسرها و دخترها استفاده می‌کرد. هرچند دقیقه یک‌بار، سرش را تکان می‌داد و با بچه‌ها خوش‌و‌بش می‌کرد. تقریبا اکثر همکلاسی‌ها که استقرار پیدا کردند، گفت: «سلام، بیژن جهانگیری هستم از گروه فارماکولوژی دانشگاه تهران، بچه‌ها استاد خودتان مسافرت هستند و شما مجبور هستید چند‌جلسه‌ای مرا تحمل کنید. از آنجا که هر میهمانی هر‌وقت که به منزل دیگری می‌رود، برای صاحب‌خانه هدیه‌ای می‌برد، من‌هم چون میهمان شما هستم، پیشکشی برایتان آورده‌ام، اسلاید اول آیا شما با Index Medicus و روش تحقیق در مجلات و مقالات پزشکی آشنا هستید؟ برای نوشتن هر مقاله ابتدا باید روش تحقیق، Material و منابع تحقیق روشن باشد و باید نگرش بر کارهایی که دیگران قبلا انجام داده‌اند، داشته باشیم. ابتدا اسلایدهایـی از صفحه اول مجلات علمی و معتبر دنیا در هر رشته‌ای از علوم پایه گرفته تا علوم بالینی پزشکی را به شما نشان خواهم داد و در مورد موضوع و اهمیت هر‌کدام از این نشریات سخن خواهم گفت». اسلایدها یکی پس از دیگری می‌آمدند، استاد شیره جانش و محصول چندین ماه تحقیق و جست‌وجو در کتابخانه کنگره آمریکا را برای ما دانشجویان سال سوم پزشکی هدیه آورده بودند. کلاس که به پایان رسید، میخکوب شده بودم. امکان بلندشدن از سر جایم را نداشتم، فهمیدم با استادی متفاوت از استادانی که تا آن روز دیده بودم، مواجه شده‌ام. در لحظه‌ای خودم را در حال تحقیق و پژوهش و کار با منابع پزشکی و Index medicus یافتم. ناگهان دوستم عباس صدایم زد که پاشو بریم، کلاس تمام شده است. بچه‌ها همه رفتند، از اتوبوس جا می‌مانیم. از همان‌جا رشته دلدادگی و مریدی من نسبت به دکتر «جهانگیری» آغاز شد. کلاس‌ها و نحوه تدریس‌شان خیلی برایم جذاب بود. هنگام درس‌دادن هر آنچه در دل و جان داشتند، به دانشجو منتقل می‌کردند. بعد از سه جلسه تدریس، از ما دانشجویان دانشگاه شهید بهشتی خداحافظی کردند و گفتند: «استاد خودتان از سفر برگشته‌اند و من دیگر مزاحم‌تان نخواهم بود». مگر می‌شود من از او جدا شوم؟ مگر می‌توانم این کلاس‌های جذاب را از دست بدهم. راه را پی گرفتم و مجددا سر از کلاس‌های او و بقیه استادان گروه فارماکولوژی دانشکده پزشکی دانشگاه تهران درآوردم. گنجم را بازیافتم. در همان جلسات آن‌چنان اسم خانم «روزالوی منتاچینی» را بر زبان می‌آوردند که هیچ‌گاه از خاطر نبرده‌ام. RU486 و مفی‌پریستون را هنوز به‌خاطر دارم. با او شأن واقعی دانشجو‌بودن و جست‌وجوگر بودن را یاد می‌گرفتم. دانستن شرایط و احوال اجتماعی مردم کوچه و بازار، دانستن اپیدمیولوژی بیماری‌ها در ایران، آشنایـی با مقدمات Neuroscience دستاوردهای همان کلاس‌هاست. در کلاس‌هایـی که در آمفی‌تئاتر گروه فارماکولوژی دانشگاه تهران تشکیل می‌شد، همیشه قبل از دانشجویان در کلاس حاضر می‌شدند، تمام اسلایدها آماده و با نظم و ترتیب خاص خود چیده شده بود. از پایه و اساس با جزوه‌نویسی مخالف بودند. حتما تأکید داشتند که اصل رفرنس خوانده شود. به کتاب فارماکولوژی کاتزونگ یا گودمن ارجاع می‌دادند. می‌دانستند که این دانشجویان پزشکی، دندان‌پزشکی و داروسازی، آینده‌سازان ایران فردا هستند. اگر سؤالی برای دانشجویـی باقی مانده بود، از تمام دانش و وجود خود برای پاسخ‌گویـی استفاده می‌کردند. بعد از کلاس گاهی با دانشجویان به داخل اتاق مخصوص خودشان می‌رفتند؛ سؤال و جواب که گاهی به مسائل اجتماعی نیز کشیده می‌شد، ادامه می‌یافت. ایشان تلاش داشتند که دانشجو هدفمند درس بخواند. یکی از مسائل مورد علاقه‌شان که بسیار مورد تأکیدشان بود و سعی می‌کردند دانشجو تمام جوانب آن را بیاموزد، اعتیاد بود. بسیار علمی و آکادمیک به آموزش این بلای اجتماعی می‌پرداختند. از حد رسپتور میو (µ) شروع می‌کردند تا به جنبه‌های اجتماعی آن می‌پرداختند. از کلاشی و روش‌های تاجرمآبانه برای ترک اعتیاد هراسان بودند، افراد معتاد را انسان‌های بیمار جامعه می‌دانستند که نیاز به کمک داشتند. در مورد روش‌های سم‌زدایـی و ادامه درمان با متادون طولانی‌مدت دقیق سخن می‌گفتند و کتابی با عنوان «راهنمای شناخت و درمان اعتیاد در ایران» با همکاری عده‌ای از دانشجویان گردآوری و در سال ۱۳۸۱ منتشر کردند. در مقدمه کتاب، دکتر «جهانگیری» با فروتنی و تواضع همیشگی به تغییراتی که در نگرش به معضل اعتیاد در جامعه و آموزش رخ داده است، می‌پردازند و هدف کتاب را این‌گونه توضیح داده‌اند: «هدف از تهیه کتاب حاضر فراهم‌آوردن امکان دسترسی به نوشته‌ای است که به‌طور خلاصه و علمی احتیاجات پزشکانی را که مایل به مشارکت در درمان معتادان هستند، را مددکار باشد». ایشان نام تک‌تک دانشجویان پزشکی تهران را که در این امر شرکت داشتند را آورده‌اند و توضیح داده‌اند که چگونه تقسیم کار به‌عمل آمده و برای اطلاع از وضعیت اعتیاد در شرایط آن‌موقع جامعه، مصاحبه‌های متعددی با افراد مطلع به‌عمل آورده‌اند. رفرنس‌های کتاب به تمامی از آخرین مقالات و کتاب‌های منتشره در این زمینه هستند.

دکتر «جهانگیری» عمیقا به Knowledge transformation اعتقاد داشتند که مطالب علمی را باید به زبان عامه‌فهم درآورد، مقالات متعددی از ایشان در روزنامه اطلاعات و «شرق» چاپ شده است که همگی شیوا و روان نوشته شده است؛ به‌نحوی‌که انسان را به وجد خواندن می‌آورد. یکی از آن مقالات به‌ نام «کتاب‌هایـی که باید خوانده شود» است که چندی قبل در روزنامه اطلاعات منتشر شده است. استاد با شرح دوران تحصیل دبیرستان خود در سن ۱۵‌سالگی که با برادرشان هم‌اتاق بوده‌اند و از پس‌انداز پول توجیبی کتاب «جنگ و صلح» تولستوی، «دن‌کیشوت» سر وانتس، «برادران کارامازوف» داستایفسکی، «موش‌ها و آدم‌ها» اشتاین‌بک و «بیگانه» آلبر کامو را خریده‌اند و خوانده‌اند. بعد «پیرمرد و دریا» همینگوی و نمایش‌نامه «در انتظار گودو» به فهرست این کتاب‌ها افزوده می‌شود. عشق وصف‌ناپذیر استاد در خواندن این کتاب‌های گران‌سنگ ادبیات در سنین جوانی جالب است؛ اما او با روحیه پژوهشگری که در ذات اوست، ‌دست به کار تحقیق میدانی در محوطه دانشکده حقوق و دانشکده فنی دانشگاه تهران می‌زند و با ۱۱ دانشجو درباره اینکه آیا این کتاب‌ها را می‌شناسید یا نه، آیا این کتاب‌ها را در خانه دارید و آیا آنها را خوانده‌اید، نتایج آن بررسی را می‌توانید حدس بزنید. هیچ‌یک از دانشجویان «جنگ و صلح»، «برادران کارامازوف»، «بیگانه» و «موش‌ها و آدم‌ها» را نخوانده بودند. سه نفر فقط با نام همینگوی آشنا بودند. یک نفر هم «گودو» را خوانده بوده است. استاد در دنیای خیال، گستره تحقیق خود را به اعضای شورای آموزشی دانشکده و دیگر مقامات، گسترش می‌دهند و نتیجه می‌گیرند که خواندن کتاب غیردرسی در قشر دانشگاهی و تحصیل‌کرده جامعه به‌شدت کاهش یافته و باید برای این مسئله چاره‌ای اندیشید. خواندن مقاله من را مدتی به فکر فرو برد. استاد با این مرتبه علمی که در دانشکده پزشکی دارند، دلسوزانه به فکر یکی از معضلات اجتماعی کنونی جامعه ایران هستند که باید چاره‌ای برای آن اندیشید. در مقاله دیگری که در روزنامه «شرق» در تاریخ ۲۳/۰۱/۹۷ به‌عنوان تجربه موفق دانشگاه هاروارد چاپ کرده‌اند، نوشته‌اند: «جهان محل رقابت است. رقابت نظامی، رقابت اقتصادی، رقابت علمی و… . کشورها به‌ طور فعال درگیر این رقابت‌ها هستند». استاد به رمز موفقیت پایدار یکی از مؤسسات آموزش عالی جهان، یعنی دانشگاه هاروارد، پرداخته‌اند و حال چرا دانشگاه هاروارد انتخاب شده است، این دانشگاه به‌نوعی مظهر و نمونه یک مؤسسه موفق آموزش عالی است. با توجه به رتبه‌بندی‌های متعددی که در جهان صورت گرفته است، حدود دوسوم از دانشگاه‌های برتر جهان از نظر مؤسسات اعتبارسنجی در آمریکا واقع شده‌اند و هاروارد همیشه یکی از پنج دانشگاه برتر جهان بوده است. مهم‌ترین عامل موفقیت این دانشگاه، نحوه اداره این دانشگاه است. استاد پس از ذکر تاریخچه این دانشگاه و تأسیس آن در سال ۱۶۳۶ میلادی، به توضیح اینکه از چه موقعی رشد هاروارد شروع شد، پرداخته‌اند. آن هنگامی بود که سه درخواست هیئت‌رئیسه و هیئت‌امنا با رهبران ایالتی و نیز واشنگتن مطرح شد:
۱- دانشگاه از نوسانات سیاسی و بسترهای متعارف و روزمره سیاست‌مداران دور بماند.
۲- اداره مؤسسه منحصرا در اختیار دانش‌آموختگان دانشگاه و به انتخاب ایشان باشد.
۳- به دو درخواست فوق اعتبار قانونی ماندگار داده شود.
پس از کشمکش‌های فراوان، هر سه درخواست پذیرفته شد و در نهایت وجهه قانونی پیدا کرد. پس از هاروارد، دانشگاه ییل و کالج ویلیام (معتبرترین کالج آمریکا) همین روش را دنبال کردند؛ تا آنجا که  ۱۹ دانشگاه از ۲۰ دانشگاه آمریکا همین رویه را انتخاب کردند. مقایسه بین صد دانشگاه برتر آمریکا نشان داده است که هر قدر مشارکت و درجه اختیارات دانش‌آموختگان قبلی دانشگاه در هیئت‌امنا بیشتر باشد، دانشگاه به رتبه و مرتبه بالاتری می‌رسد و کمتر تابع نوسانات سیاسی خواهد بود.
به ‌طور خلاصه، این مقاله معرفی نگرشی دیگر در اداره دانشگاه‌ها و احیانا موجبی برای تعالی مطلوب این مؤسسات است.
استاد حتی در دوران کرونا دست از تحقیق و پژوهش درباره کرونا برنداشته‌اند و درباره کرونا دو مقاله قابل فهم برای عموم در روزنامه اطلاعات به چاپ رسانده‌اند؛ ابتدا افق روشن واکسن کووید-۱۹ در یازدهم تیر ۱۳۹۹ و مقاله دیگری تحت عنوان کلروکین و کووید-۱۹ در دوازدهم تیر ۱۳۹۹٫ در ابتدای مقاله اول، شرح دقیق مؤسسات علمی که در کشورهای غربی برای تحریک سیستم ایمنی و فعالیت‌های آنان برای ساخت واکسن کرونا بررسی شده است و توضیحات امیدبخش برای ساختن واکسن به مخاطب داده می‌شود. مقاله دوم درباره عوارض کلروکین و هیدروکسی کلروکین در درمان کروناست. در آنجا متذکر می‌شوند که عوارض شدید کلروکین و هیدروکسی کلروکین منافع احتمالی آن را پوشانده و توصیه کرده‌اند که از استفاده آن خودداری شود؛ دورنگری خردمندانه‌ای که ماه‌ها بعد یافته‌های بالینی آن را تأیید کرد.
دکتر «بیژن جهانگیری» متولد ۱۳۱۴ در ملایر هستند. دکترای پزشکی عمومی خود را از دانشکده پزشکی دانشگاه تهران در سال ۱۳۳۸ اخذ کرده‌اند و دکترای تخصصی فارماکولوژی پزشکی را در سال ۱۳۴۲ از دانشگاه تهران و فوق‌تخصص فارماکولوژی را از دانشگاه‌های لیژ بلژیک در سال ۱۳۴۴ و Yale آمریکا در سال ۱۳۵۴ دریافت کردند. ایشان از سال ۱۳۴۳ به‌عنوان استادیار به تدریس در دانشکده پزشکی دانشگاه تهران پرداختند. پس از تأسیس مؤسسه طب تجربی در دانشگاه تهران در سال ۱۳۴۶ از سوی آقای دکتر «ناصر گیتی» به همکاری با ایشان ادامه دادند. مؤسسه طب تجربی که جنب تالار ابن‌سینا در دانشکده پزشکی قرار دارد، شامل سه طبقه و یک آمفی‌تئاتر است که طراحی اولیه آن توسط مهندس «هوشنگ سیحون» که در آن زمان ریاست دانشکده هنرهای زیبا را بر عهده داشتند، صورت گرفته است. استاد «جهانگیری» از سال ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۲ دانشیار دانشکده پزشکی و از سال ۱۳۵۲ تا‌کنون استاد دانشکده پزشکی هستند. ایشان مقالات علمی و معتبری را در ژورنال‌های بین‌المللی چاپ و نشر کرده‌اند. وی اولین ایرانی است که در مجله Nature مقاله علمی نوشته است.
درباره مجله نبض و نسخه از دکتر «جهانگیری» پرسیدم. استاد گفتند: «در سال‌های ۱۳۵۸ و ۱۳۵۹، ورود تمام مجلات و نشریات پزشکی به داخل کشور قطع شد. من که بسیار علاقه‌مند و پیگیر مطالب علمی در نشریات پزشکی بودم و دنیای الکترونیک و امکانات امروزی وجود نداشت، عدم دریافت مطالب و اخبار جهانی پزشکی بسیار اذیتم می‌کرد؛ چراکه از هیچ چیز خبر نداشتیم. با یکی از شرکت‌های پخش دارو وارد مذاکره شدیم که نشریات معتبر پزشکی مثل Lancet, JAMA و New England را به‌ صورت تک‌‌نسخه به دستمان برسانند و مطالب و اخبار علمی روزآمد آن را به فارسی ترجمه کنیم و در اختیار دانشجویان و پزشکان ایران قرار دهیم. از اینجا بود که مجله نسخه به سردبیری من از سال ۱۳۵۸ آغاز به کار کرد و تا سال ۱۳۷۶ ادامه به کار داد. مجله نبض هم از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۶ به همین روال درمی‌آمد و من سردبیرش بودم. در سال ۱۳۶۳، مجله نبض تنها نشریه پزشکی بود که درمی‌آمد. مجله نبض جلد زردرنگی داشت و روی کاغذ کاهی در چاپخانه روزنامه اطلاعات چاپ می‌شد. به ‌دلیل حجم زیاد کار، دو نفر از دانشجویانم من را در این زمینه یاری دادند؛ یکی آقای دکتر «قرایی» که بعدها جراح شایسته‌ای شد و دیگری دکتر «رامین مجتبایی» که در حال حاضر استاد روان‌پزشکی دانشگاه جان هاپکینز است. بعدها شرکت پخش احساس کرد کار درستی نمی‌کند و چرا وزارتخانه این‌گونه مجلات را درنمی‌آورد. در این مدت فقط تجربه ترجمه داشتیم و سپس بنا بر پیشنهاد وزارتخانه قرار شد یک‌سوم ترجمه باشد و دوسوم مقالات اعضای هیئت‌‌علمی. در یکی از شماره‌های مجله به معرفی روش PCR قبل از اینکه جایزه نوبل بگیرد، پرداختیم. حال اهمیت این روش در این دوران برای شناخت کرونا بر همگان روشن است. دیگر نشریه‌ای که با آن همکاری داشتم، نشریه بازتاب دانش بود که از پاییز سال ۱۳۸۵ به همت دکتر «حبیب‌الله قاسم‌زاده» و دکتر «ارجمند» تا سال ۱۳۹۳ چاپ شد. تقریبا در همه شماره‌ها من مقاله‌ای داشتم و هرگاه که دکتر «قاسم‌زاده» خسته می‌شد یا حضور نداشت، مسئولیت تصمیم و هماهنگی را داشتم».
روزی از دکتر «جهانگیری» درباره خانواده و ازدواج‌شان پرسیدم. ایشان برایم گفتند: «در سال ۱۳۳۹ با هم‌کلاسم خانم دکتر «مریم پوررضا» ازدواج کردیم. من به غیر از کار علمی دانشگاه تهران، به کار دیگری اشتغال نداشتم و حقوق استادی دانشگاه بسیار کم بود و در واقع ما با درآمد خانم زندگی می‌کردیم. ما دو فرزند دختر داریم، دختر بزرگ‌ترم «مرجان» در انگلستان زندگی می‌کند، او در سال ۱۳۵۸ بعد از انقلاب کنکور داد و در رشته پزشکی دانشگاه شهید بهشتی قبول شد. ناگهان در سال بعد دانشگاه بسته شد. یک روز دخترم به من گفت بابا چقدر تعطیلی دانشگاه طول می‌کشد؟ در آن شرایط، بچه‌ها خیلی به ‌دنبال سیاست می‌رفتند. من گفتم: تو را می‌فرستم خارج. او در دانشگاه لندن پزشکی خواند و پس از فارغ‌التحصیلی، تخصص جراحی عمومی را در سه سال تمام کرد. سپس پنج سال فوق‌تخصص جراحی قلب را گذراند. یک‌سال‌و‌‌نیم در هاروارد جراحی قلب خواند و پس از بازگشت به انگلستان، استادیار، دانشیار و استاد دانشگاه لندن شد. او اکنون جراح قلب دانشگاه لندن و مسئول آموزش جراحی قلب در انگلستان است. او با دست‌ودلبازی فراوان بیماران ایرانی را در بخشش می‌پذیرد و در کنگره‌ها روابط بسیار نزدیک و خوبی با جراحان قلب ایرانی دارد. دختر دومم «لیلا» نیز کلاس هشتم دبیرستان بود که او را به انگلیس فرستادیم. پس از دیپلم وارد دانشکده دندان‌پزشکی شد و پس از اتمام دکتری برای تخصص به آمریکا رفت. آمریکا دوره دندان‌پزشکی هیچ کشوری را قبول ندارد و هر‌کس که بخواهد تخصص بگیرد، باید دندان‌پزشکی را از اول بخواند. او تصمیم‌ خود را گرفت و در دانشگاه هاروارد دوباره از اول دندان‌پزشکی خواند و سپس دوره تخصصی پریودنتولوژی و پروتز دندان را گذراند و در آنجا استادیار شد. او استاد دانشگاه نیویورک است و ۱۸ سال است که مدیرگروه پریودنتیکس بوده و عضو هیئت‌امنای دانشگاه است».
چند سال قبل به اتفاق خانواده‌ام عازم سفری گردشی بودیم، در فرودگاه استاد «جهانگیری» و همسرشان سرکار خانم دکتر «مریم پوررضا» را دیدم که چرخ‌دستی در دست استاد بود و در حال رفتن به‌ سمت خروجی مربوطه بودند. با فرزند کوچکم جلو رفتم و سلام کردم. ایشان به گرمی مرا پذیرفتند. رو به پسرم کردم و گفتم من شاگرد استاد بوده و هستم و علم و اخلاق را از ایشان آموخته‌ام. دکتر «جهانگیری» رو به پسرم کردند و گفتند: «دروغ می‌گوید! من و پدرت در دانشکده پزشکی با هم درس می‌خواندیم و هم‌شاگردی بودیم». پس از خداحافظی، پسرم رو به من کرد و گفت: «بابا کاشکی معلم‌های من مثل استاد تو هم‌کلاسم بودند و با هم درس می‌خواندیم».

مطالب مرتبط

۲ دیدگاه‌

  1. محمدرضا آشتیانی گفت:

    استاد و دانشمند فرزانه جناب آقای دکتر بیژن جهانگیری سرمایه ای علمی ،معنوی و اخلاقی برای کشورمان هستند که من تا کنون هرگز بدیل ایشان را ندیدم،یاد همسر گرانقرشان، مادرجراحی زنان ایران و بنیانگذار انجمن متخصصین زنان، زنده یاد دکتر مریم پورضا نیزگرامی باد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *