خاطراتی در باره شهرستان تربت حیدریه اجتماعی،َ فرهنگی وتاریخی از همشهری عزیزمان علیرضا بختیاری دبیر بازنشسته آموزش و پرورش: ( قسمت بیست و نهم خاطرات من مغازه مرحوم پدر(۱)

مطالبی که در ذیل ملاحظه میفرمایید در واقع خاطرات همشهری عزیزمان اقای علیرضا بختیاری است که با تشویق دوستان و اینجانب قرار شد در سایت تربت ما درج شده و پس از تکمیل و یرایشی که از باز خورد آن به بدست می آید بصورت کتابی در دسترس همشهریان قرار گیرد مانند کتاب( قند و قروت روانشاد تهرانچی )ولی با توجه به اینکه حتما همشهریان نظرات . پیشنهاد ، مطلب ، عکس و دستنوشته ای خواهند داشت که بخواهند به ان اضافه نمایند لذا خواهشمند است درصورت داشتن نظر و یا ایده ای در این مورد لطفا با تلفنهای ۰۹۱۵۵۳۱۵۲۳۳ آقایان بختیاری و یا
۰۹۱۲۵۳۳۳۷۹۴خطیبی تماس حاصل فرمایید و یا با تلگرام با همین شماره ها نظرتان را ارسال فرمایید با سپاس از همکاری صمیمانه شما

مغازه مرحوم پدر(۱)
رسم بود که تابستان‌ها ، هیچ پسر بچه یا دختر بچه ایی نباید بیکار باشد و این اصل درمورد تمامی بچه ها ، ثروتمند و فقیر اجرا میگشت .
از این فرصت به جهت یاد گرفتن یک مهارت و جلوگیری از بطالت ایام تعطیل استفاده میشد . عده ای که پدرشان دارای حرفه و شغلی بودند، کنار دست پدر، و جمعی دیگر راهی مغازه ها و کارگاه های مختلف می شدند.

مرحوم پدر، مغازه تعمیر دوچرخه و موتورسیکلت داشت و به خاطر استفاده فراوان مردم از دوچرخه، کارو بارش هم بد نبود.
صبح های تابستان، با طلوع خورشید سواربر دوچرخه ۲۴ خودم شده ( دوچرخه ها در سه سایز ۲۴ و ۲۶ و ۲۸بود که ۲۴ آن برای نوجوانان، ۲۶ برای جوانان، و ۲۸ جهت بزرگسالان بود ) و راهی مغازه پدرم میشدم ، درب مغازه را باز کرده ، دوچرخه های تعمیری و وسایلی که دیشب روی هم چیده شده بود بیرون میچیدم و یک تنه دوچرخه بدون چرخ و زین و دسته که نقش تبلیغ و تابلو مغازه را بازی میکرد، به درخت قطور کاج جلو مغازه آویزان میکردم.
مغازه را جارو کرده و آب پاشی می کردم و منتظر آمدن شاگردمان از روستا می شدم. هوای صبحگاهی خیابان( روحبخش) با جنب و جوش روستائیانی که از روستاهای اطراف، متاع خود را به بازار می آوردند، واقعاً روح بخش بود.( هندوانه دیم، شیر، میوه های سردرختی و….)
با آمدن شاگرد، به خانه بر می گشتم و صبحانه خورده و مجدد به مغازه می آمدم. مرحوم پدر، به خاطر ورود به کار ساخت و سازساختمان، معمولاً خیلی کم از مغازه سر می‌زد و با شاگرد قرار گذاشته بود( دست ازتو ، مایه از من، آنچه از دستمزد در آوردی، نصف نصف).
از فرصت غیبت پدر، من و( محمود)، پسر بچه یکی از همسایه ها که مغازه نقاشی ساختمان داشت ، حسابی استفاده کرده و آتش می سوزانیدم . البته شاگرد مغازه که جوانی بود، معمولا عایق بود ، ولی وقتی که کوپن ما پر می‌شد و شاگرد از حالت عایق در می‌آمد ، اخبار مابه سمع پدر ها می رسید.
برای آنها هم فرقی نداشت که ما بچه کی هستیم ، یا مرحوم پدر من ویا مرحوم پدر محمود ، گاه با یکی دوسیلی آبدار با دستهای زمخت وسنگین کارگری ، صورت کودکانه ما را نوازش می دادند.
دوچرخه ها چند نوع خاص بیشتر نبود که از انگلستان و یا از آلمان وارد می شد . دوچرخه ( هرکولس) با دو مارک( شیر نشسته) و( شیر ایستاده) از انگلستان ، و دوچرخه (هامبر) در دو مارک(دو تفنگ) و( سه تفنگ) از آلمان.
بعد ها دوچرخه ( یاماها )از ژاپن و دوچرخه ای که نامش یادم نیست ، از هند وارد شد.
معمولا در مغازه های دوچرخه سازی، سرویس های زیر داده می‌شد :
تا بگیری دوچرخه صدو بیست ریال
نوار پیچی هشتاد ریال.
تعمیر رکاب شاتون ،زنجیر ،زین و ترمز به ندرت از ۲۰۰رلار
باد کردن لاستیک دوچرخه یک ریال
باد کردن لاستیک موتور دوریال
پنچری دوچرخه سه ریال‌
پنچری موتور پنج ریال
روغن کاری تمام قسمت های دوچرخه یک تادو ریال
………………………………..
دوچرخه های روستایها، که مجبور بودندشبانه در جاده های تاریک دوچرخه رانی کنند، مجهز به یک ژنراتور کوچک یا (دینام) بود که با اتصال یک محور عاجدار به کنار تایر دوچرخه، شارژ میشد و چراغ جلو دوچرخه راروشن مینمود. این چراغ با کلیدی در بالای آن روشن و خاموش میشد، تازه نور (تو شهری) و (جاده ای) هم داشت!!!..

مغازه مرحوم پدر(۲)

حسینِ شاگرد ، غروب با دوچرخه ایی که داشت، راهی روستای محل زندگی اش می شد و پدر هم فارغ از کارهای بنایی و خانه‌سازی روز، به مغازه بر می گشت و به اصطلاح (دَخل) را از شاگرد تحویل میگرفت، من می ماندم و پدر، تا پاسی از شب…

چند خاطره قشنگی که ازچهل پنجاه سال پیش ، از این مغازه برایم به جا مانده یکی اینکه:
نزدیکی‌های ساعت ۹ شب ، پدر نگاهی به ساعتش می انداخت ومی گفت:

( (بچین توُ …)
یعنی ابزار و دوچرخه های تعمیری را که در پیاده رو چیده شده بود داخل مغازه بیاور.
قند در دلم آب می شد که کار تمام شد.
دوچرخه ها و ابزارها با کمک خودش به داخل منتقل می گشت.
بعد از جمع و جور کردن خِرت و پِرتها، طشت (استانبولی) که جهت تشخیص پنجری از آن استفاده می گشت ،محل شستشوی دست‌های پر از گریس و روغن می شد.
کمی خاک اره و سپس پودر لباسشویی( تاید)، این ورقه سیاه را حدوداًپاک میکرد
– حال بگذریم از اینکه این ماده شوینده قوی، با دست کوچک یک دانش آموز چهارم و پنجم ابتدایی چه می کند-
سپس من آفتابه را می گرفتم و روی دست پدر( آب پاکی می ریختم) واو هم روی دست من…
کِشوکِرکِره ایی مغازه با صدای خشک پایین می آمد و دوقفل کلان به طرفین درب.
موتورسیکلت‌های( موبیلت) قرمزرنگ آلمانی ، جدید وارد شده بود .پدر، من را روی ترک جلو مینشاند و راه می افتادیم و من، خیره به روشنایی اندک کیلومتر شمار موتور، در فکر لاف و لوف هایی که بایدسرهم می کردم و به مادر و برادر کوچکم ( آقا محمدرضا) تحویل می‌دادم .که:
من به عنوان یک تکنسین، چه کارها که امروز انجام نداده ام! و مادرم با قربون صدقه رفتن ها ، یک چایی که چند مرتبه توی نعلبکی ریخته بود تا سرد شود ، با یک حبه قند جلوی من میگذاشت.
مامان! با یه قند بخور ، دندونات خراب میشه!…
و برادرم با نگاه‌های حسرت آمیز و آمیخته با تحسین، که:
اَاَاَاَاَاَه…. عجب برادری دارم. خوشا به حالش…
البته پوزخنده های پدر و مادر را متوجه نمی‌شدم
خاطره دیگر اینکه، وقتی دوچرخه ایی جهت تعمیر اساسی به مغازه وارد می شد، مثلاً هم( تا بگیری) و هم( نوار پیچی) و افزودن چراغ دینام لازم داشت، منتظر می شدم تا کِی صاحبش برای بردن دوچرخه مراجعه کند و پس ازتسویه حساب با پدر و هنگام بیرون رفتن (اَنعام) یا (شاگردانه) از او طلب کنم. یک ریال دو ریال ، نهایتاًپنج ریال ،بساط سورچرانی فردای من با محمود را مهیا میکرد.
قهوه خانه ایی بالاتر از مغازه قرار داشت ، همه مغازه ها با اوقرارداد داشتند
میهمان می‌آمد ، اوستا یا شاگرد خسته از کار می‌شدند ، شاگرد زاپاس ( شاگرد کوچک) و یا فرزند خود را می فرستادند.
علی آقا! سلام ! بابام سلام رسونده ، دو تا ، سه تا … چای-
او هم استکان و نعلبکی روی سینی های بیضی شکل و برنجی را با یک قندان به اندازه سه چهار حبه قند، روی دست میچید و مدادی را پشت گوش می گذاشت و بعد از آوردن چایی، روی کاغذ کوچکی که خودش صبحهای شنبه به گوشه مغازه ها میخ می کرد، چند خط به اندازه چائیهایی که آورده بود می کشید
هر چایی یک ریال. و شب به شب جمعه به تک تک مغازه‌ها سر می‌زد و با آنها تسویه حساب می کرد.
ادامه دارد…

 

 

 

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *