زنان کرمان در گذر تاریخ و فرهنگ نصرتالسادات رضوی نیکخو (موحدی)
توسط کاظم خطیبی · اسفند 20, 1399
زنان کشور ایران در طول تاریخ، همواره به نیکی و پاکی و فرزانگی معروف و مشهور بودهاند که نمونه بارز آن، زنان منطقه کرمان هستند، تا آنجا، که نه فقط مردان این دیار را به سرای نیکبختی ره بردهاند، بلکه اشتیاق مردانِ سرزمینهای دیگر را برانگیختند تا به شوق وصلت با دختران دیار کریمان، کرمان به این سرزمین رهنمون شوند، که از جمله آنان «مجدخوافی» نامآور بزرگ عرصه علم و ادب است که ابتداء زنی از منطقهای دیگر برگُزید که به توصیف خودش، عذاب گور بود!
وی در حوالی سالهای ۷۱۳ تا ۷۱۵ هجری شمسی به کرمان آمد و در این شهر مقیم شد، او میگوید «در کرمان زنی خواستم، چنانکه دلم میخواست، موافق و بُردبار و مشفق و خوب دیدار که بیشترین زنان کرمان بدین صفتند.»
اگر کسی زن خواهد، کرمانی باید خواست، (روضه خُلد):
رو، عـزب باش و تفـرج میکن
خوشدلی جوی و تن آسایی کُن
زن مخواه، این سخن از من بشنو
وربخـواهی «زن کرمانـی» خـواه!
تاریخ گواه و گویای این واقعیت است که زن ایرانی نه فقط نشانه روشن مهربانی و عطوفت و از خودگذشتگی و شایستگی است، بلکه دامان او نیز پرورشدهنده مردان و زنان میهندوست و افتخارآفرین است، که از جمله میتوان به «ملک تورانشاه سلجوقی» اشاره کرد. این پادشاه دادگُستر که به قولِ مؤلف «تاریخ کرمان»، در عدل و داد و تعمیر بلاد، سعی و اهتمام تمام داشت. به قول «تکمه الاخبار» «تورانشاه» چون در میان زنان تربیت یافته بود و اکثر سخن به زبان کرمانی گفتی، فرستادن او به «بم کرمان» از سوی برادرش «ایرانشاه» است که تربیت او به وسیله زنان کرمانی و بمی و ساختن شخصیت «تورانشاه» بهعنوان انسانی خدمتگزار و شایسته و خداشناسی است که از این جهت، زنان کرمان به خود میبالند.»
زن کرمانی و ایرانی، مظهر مهربانی و عشق و فداکاری است و در این راه، آنقدر پیش میرود که رفتارش الهام برانگیز میشود. شیوه لالایی گفتن مادر به هنگام خوابکردن فرزند در گهواره همهاش از عشق و میهندوستی و نکات اخلاقی و معنوی است و به راستی کدام قلم و زبان قادرند که از اینهمه صفا و مهربانی و از خودگذشتگی بنویسند و بیان کنند؟
علاوه بر آن، دختران کرمانی، در تصاحب قلب همسر خود چنان مهارتی دارند که: حتی یک دختر بیسواد رنجور اهل «رابُر» کرمان، یعنی دختر «عسکر کفشدوز» میتواند قلب کسی مانند «فتحعلی خان جهانبانی» (فتحعلیشاه) قاجار را چنان تسخیر کند که لقب «سُنبل باجی» به او بدهد و عاشقانه درباره او شعر بسراید: «تو دلبر جانانی، ای دختر کرمانی» و خانم، خطابش کند و زمام اختیار را به او
بسپارد.
کار این دختر روستایی به جایی رسید که به قول نویسنده «تاریخ عضدی»، «واسطه عرایض مردم به حضور خاقانی میشد و توسلها مینمود و از بس که خوشقلب بود، مکرر عریضه رعایا را که از «شعاعالسلطنه»، پسر خودش تظلم کرده بودند به «حضرت خاقانی» میداد و میگفت: نمیخواهم کسی مظلوم واقع شود و از شاه شکایت نماید و اگرچه پسر خودم، مصدر ظلم شده باشد، باید معزول شود.»
همین دختر «رابُری» فرزندانی را تربیت کرد که یکی از آنها «فخرالدوله» بانوی هنرآفرین دربار قاجار بود.
اصلاً جای دوری نرویم، همین امروز، دختری از گوشه «کوهبنان کرمان» برمیخیزد، به مشهد مقدس میرود و در میان هزاران زن و مرد مشهدی، که اکثراً صاحب علم و عمل و فضل و تعهد و از موقعیت محلی برخوردار هستند نه فقط خود را نشان میدهد، بلکه در عرصه انتخابات با حریفان آن دیار به رقابت میپردازد و بهعنوان نماینده مردم مشهد در مجلس شورای اسلامی دست مییابد که نام او، خانم عشرت شریعتی کوهبنانی است، لازم است که برتری فرهنگیاش را به موقعیت سیاسی او یادآور شویم که خود میگوید:
کیم من، سروی از آن بوستانم
فروزان اختـری ز آن آسمـانم
مپنـدارم، اسیـر سلطـه خــاک
کـه مـن، در زُمـره آزادگـانـم
یکی دیگر، از مشخصههای زن کرمانی این است که کلامش شعر و بیانش برخاسته از لطافت است.
در دورانها ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه قاجار در رفسنجان زنی بهنام «بی بی فاطی» متخلص به «درویشه» با کلام منظوم خود، همه را به حیرت واداشته بود، یکی از غزلهای زیبای او با این مطلع شروع میشود.
دوش دیدم دلبرم، گیسو، به دوش انداخته
زین به دوش انداختنی خلقی به جوش انداخته
هر شکنج زلف مویش، حاجتی سازد روا
حاجت ما را چرا در پُشت گوش انداخته!
در رهگذر همین توانایی در نظم و صلابت کلام بود که حاکم رفسنجان «عبدالحسین میرزا فرمانفرما» از دختر بی بی فاطی که او هم از نوابغ روزگار بود، خواستگاری و با او وصلت کرد.
در شهر نخلپرور «بم زمردین» واقع در جاده ابریشم، بانویی در زیر نخلستانهای سرسبز آن دیار، درس خوانده، رشد کرده و مراحل تحصیلات عالی را در خارج از دیارش طی کرده و آنقدر با تلاش و کوشش و صداقت و علم و عمل جلو رفته که زبانزد عام و خاص شده که نامش «عشرت شایق» است. وی از جمله زنان کرمانی (بم) نماینده مردم تبریز در مجلس شورای اسلامی، در دوره هفتم بود و عضویت هیأت رئیسه کمیسیون اصل ۹۰ قانون اساسی را بر عهده داشت.
آنچه که حیرتانگیز است، اینکه این بانوی بمی از تبریز زن و مرد پرور آزاده و تحصیلکرده، نماینده مردم آن دیار در مجلس شورای اسلامی شده و نیز جایگاهی معتبر پیدا کرده است.
تاریخ گواه این واقعیت است که چگونه در زمان قاجار، در جریان گندهگوییهای روسیه تزاری و تهدید خاک ایران، زنی در کرمان، بر تن پسران خود کفن پوشاند، آنها را در خیابانها آورد و در شهر میگرداند و فریاد میزد که «شیر من بر اینها حرام باد، اگر تا آخرین قطره خون خود، جانشان را در راه پاسداری از مرزهای میهن عزیزمان فدا نکنند.»
صحنههای فراوانی از آن را در جریان جنگ تحمیلی عراق بر ایران نیز شاهد بودیم که چگونه مادران کرمانی، جوانان دلبند خود را از زیر آئینه و قرآن رد میکردند و آنها را به جبههها میفرستادند تا از جان و مال و ناموس مردمان این سرزمین دفاع کنند.
زن کرمانی و خواجه نصیرالدین طوسی
ازجمله شخصیتهای مشهور دیگری که در کرمان زن گرفته و از این ازدواج میمون و مبارک، بهره فراوان برده، خواجهنصیرالدین طوسی، بزرگمرد علم و سیاست بوده است. همسر ایشان چنان با مهر و محبت بود و در انجام وظایف محوله، سنگ تمام گذاشت که محضر استاد، میعادگاه طالبان علم و آگاهی شد. سفر او به کرمان در حوالی سالهای ۶۴۰ هجری قمری انجام شده و به شکلگیری خاندانهای «خواجه نصیری» و «خواجویی» انجامیده است.
«خواجه نصیر» دست در دست همسر سبزهروی و سینهموی و خوشلهجه شیرینگوی کرمانی خود،در «ماهان» و در دامن کوههای تیگران، به تحریر و نوشتن مشغول شده و در سایه مهربانیهای زنی همراه، «ترکان خاتون» را در ساخت «سد هلاکو» کمک کرده است.
بیبی جان حیاتی کرمانی (بمی)
زندگی «بی بی جان حیاتی بمی» این شاعره کرمانی بسیار خواندنی است.
اشعار دلپذیر این بانوی نامآور، تکدُر و اسارت «زنان کرمان» بعد از واقعه تسخیر کرمان، به دست «خان قاجار» یا مصیبت حمله «اسکندر» به کرمان و رهاشدن سربازان او در خانههای مردم و دَدمنشی آنان که قلب هر شنونده را به درد میآورد و سایر مصایب در اواخر قرن دوازدهم هجری قمری در شهر بم، دختری قدم به عرصه هستی گذاشت که بعدها در زمره عارفان نامی و ادیبان و شاعران بزرگ ایران درآمد.
«بی بی حیاتی بمی» روزگار کودکی و جوانی خود را تحت تربیت برادرش، «رونق علی شاه» سپری کرده و در اوان رشد و بلوغ به وسیله او، به مجالس عرفانی «میرزا محمدعلی نورعلی شاه اصفهانی» فرزند «عبدالحسین فیض» که از جور و ستم «علی مراد خان زند» از شیراز و اصفهان به ماهان آمده و در این شهر سکنی گُزیده بود، راه یافت و از فیض حضور او شور و حالی پیدا کرد و از کمالات و فضایل صوری و معنوی بهرهمند شد. اندک اندک، بین مرید و مراد بارقه عشق درخشید و کششی از سوی «حیاتی» پیدا شد و به گفته او «تیر دعایم به هدف اجابت رسید و نسیم سحرم به مُشام جان وزید و سپیده صبح صادق، دمید و ناگاه فروزان شد جمال آن خورشید که: ذرهوار، مرغ دل در هوایش به هر جا میپرید و دیده حرمان، بر رخسار عالم، آرایش منور گردید».
وصال حاصل شد و زندگی عرفانی توام با زناشویی بر ذوق شاعری و کمالات معنوی وی افزود و او را به بلبل نغمهخوان گلستان محبت و وداد بدل ساخت.