آب و هوا پندارها و آزموده‌ها * سرسخن: نوشته محقق تاریخ کشاورزی و همشهری فرهیخته ما آقای دکتر محمد حسن ابریشمی ( بخش اول )

سرسخن

مقاله را با گفته بسیار سنجیده و دلنشین خردمندی ناشناخته آغاز می‌کند که، نویسنده ایرانی محمدبن محمود طوسی در قرن ششم، به این شرح آن را نقل کرده است (عجایب المخلوقات، ص ۸۷):

یکی را پرسیدند که:در «موجودات» از چه عزیزتر نیست؟ گفت: از «آب» گفت: از چه حقیرتر نیست؟ گفت: از «آب»؛ یعنی «آب» که بسیار بود قیمتی ندارد، چون «آب» کم شود «شربتی ]جرعه نوشیدنی[ هزار دینار ]دینار: سکه طلا حدود ۴ گرم[ ارزد».

آیا اکنون (چهارشنبه ۶ خرداد ۱۳۹۸) که یک جرعه آب نوشیدنی در تهران، حداقل صدهزار دینار (ده‌تومان) ارزش‌دار، فرداها، آن روزها که آب کمیاب‌تر، یا خدای ناخواسته شرایط اقلیمی بدتر و آب نایاب شود، ارزش آن چقدر خواهد شد؟ طبری (محمدبن جریر، وفات ۳۱۰)، ماجرای دیدار ابن سَمّاک (ابوالعباس محمد کوفی قاضی، وفات ۱۸۳) با هارون‌الرشید (خلافت ۱۷۰-۱۹۳) نقل کرده که طی آزمون و گفتگویی اهمیت و ارزش «آب»، و نیز بی‌اعتباری مُلک به اثبات رسدیه است. ابن سَمّاک از جمله مردان نیک نهاد و زهادر استین بوده[۱]، که رفتارها و گفتارهای پسندیده و پندآموزی از وی نقل شده است، از آن جمله به نوشته طبری:

روزی ابن سَمّاک به نزد رشید درآمد. در آن اثنا که به نزد رسید بود وی «آب» خواست. کوزه آبی بیاوردند، و چون آن را به طرف دهان برد که بنوشد، ابن سماک گفت: «ای امیر مؤمنان! دست نگهدار، ترا به حق خویشاوندی رسول خدای صلی‌الله علیه و سلم، اگر این جرعه آب را از تو باز می‌داشتند آن را به چند می‌خریدی؟»؛ گفت: «به همه مُلکَم». ]ابن سماک[ گفت: «بنوش که خدا بر تو گوارا کند». وقتی آب را بنوشید، بدو گفت: «به حق خویشاوندی پیمبر خدا صلی‌الله علیه و سلم از تو می‌پرسم اگر آب از بدن تو برون نمی‌شد، آن را به چند می‌خریدی؟» گفت: به همه مُلکَم». ابن سَمّاک گفت: مُلکی که قیمت آن «یک جرعه آب» باشد در خور آن نیست که درباره آن رقابت کنند. گوید: هارون بگریست، و فضل بن ربیع به ابن سماک اشاره کرد که برود و او نیز برفت.[۲]

فرزانه دیگری، آن هم از دیار طوس[۳]، یعنی احمدبن محمدبن زید طوسی، نیز مضمونی جالب درباره «آب» دارد: «در عالم نعمت‌ها بسیار است و لکن «آب» نیکوترین نعمت‌هاست. و در قرآن قصه‌ها بسیار است و لکن قصه یوسف نیکوترین قصه‌هاست: سخن نقص علیک احسن القصص» (سوره یوسف، آیه ۳).[۴] در این جستار با مطالعه و پژوهش در متون کهن، به پندارها و باورهای قدما در باب «آب» و خواص و خصوصیات و اهمیت آن، و نیز «هوا» از عناصر اربعه (چهار اَخشیج: آب، هوا، آتش و خاک) پرداخته است.

علوم و فنون ایرانیان

مستندات تاریخی دلالت بر آن دارد که ایرانیان، در ادوار باستانی و کهن، از پیشگامان دانش‌ها و فرهنگ و مدنیت بشری بوده و به علوم و فنون توجهی بلیغ داشته‌اند. مخصوصاً پیشرفت‌های آنان در علوم و فنون، طب و نجوم، اقلیم‌شناسی، کشاورزی و آبیاری و فلسفه قابل توجه بوده است. حمزه اصفهانی (در نیمه نخست قرن چهارم) ضمن شرح و وصف حکومت‌های باستانی ایران، به چگونگی شکست آنان در نبرد با اسکندر پرداخته، و با اشاره به کشتار دانشمندان و فرزانگان ایرانی به‌دستور اسکندر، نوشته است: «آن گاه کتاب‌های دینی و علمی را بررسی کرد و کتب فلسفی و نجوم و پزشکی و کشاورزی را از زبان فارسی به یونانی و قبطی نقل کرد و به اسکندریه فرستاد، و باقی کتاب‌ها را سوزانید».[۵] ابن خلدون نیز با تأسف‌ بسیار از سوختن و نابود کردن دانش‌های مکتوب ایرانیان در پایان کار ساسانیان اشاره کرده است.[۶] با این حال ایرانیان با پذیراشدن دیانت نوین توانایی‌های علمی و تجارب عملی خویش را، در تمام زمینه‌های فرهنگی و مدنی و کشاورزی (با همه پشتوانه‌های کهن و معتبری که داشت) صمیمانه در اختیار دیگر امم اسلامی قرار داده و نقش اساسی و بس مهمی در پایه‌ریزی تمدن نوپای اسلامی برعهده گرفتند. در بادی امر محدوده جغرافیایی ایفای این نقش در قلمرو فرهنگی ایران ساسانی قرار داشت، که غالباً زبان پارسی وسیله بیان مقاصد بوده، مثلاً انتقال فرهنگ آبیاری به اعراب و برخی امم اسلامی، اول بار در ناحیه بصره در داخل همین قلمرو انجام گرفت.

ایرانیان مسلمان در زمان خلیفه دوم عمربن‌خطاب، تجارب شبکه آبیاری مرغاب مرو به خراسان را در ناحیه بصره بر روی دجله منتقل کردند، و حتی نام پارسیِ مرغاب را به یکی از نهرهای احداثی این شبکه دادند. برخی از اَنهار(جوی‌ها، نهرها) دیگر شبکه بصره نیز نام پارسی گرفت.[۷] بنابراین تسرّی فرهنگ ایرانی در بین مسلمانان ابتدا در قلمرو ساسانی انجام گردید که بعدها به سرزمین‌های خلافت شرقی مشهور شد، و بغداد، با نام ایرانی (بغ+داد، یا، باغ+داد)، مرکز آن در کنار تیسفون (مداین) پایتخت ایرانی پارت‌ها و ساسانیان موجودیت پیدا کرد. در آن روزگاران نیز فرزانگان ایرانی در قلمروهای اسلامی خوش درخشیدند و دانش‌ها و فنون خویش را به سراسر قلمروهای اسلامی تسری دادند، به‌طوری که حتی در افریقا و سیسیل امارات و حکومت‌هایی چون «رستمیان» و «بنوطبری» را سامان بخشیدند.[۸] هزار سال پیش یکی از فرزانگان اسپانیای اسلامی (اندلس)، یعنی قاضی ساعد اندلسی، ضمن وصف دانش‌های عصر خویش می‌گوید: «ایرانیان ملتی با شرف و عزیزاند… و هماره دفاع از حقوق مظلومین می‌کنند… ایرانیان را کتب مهم در احکام نجوم است».[۹]

در منابع و آثار مکتوب ایرانیان ادوار باستان در زمینه علوم و فنون مختلف، از جمله در باب کشاوررزی و باغبانی و آب و آبیاری مطالب چندانی در دست نیست. گاهی در نوشته‌های مورخان یونانی اشاراتی مختصر در باب امور کشت و کار به چشم می‌خورد. مثلاً هرودوت از کشت کنجد و ارزن در شرق ایران، و نیز چگونگی زراعت گندم، و استفاده از کود حیوانی به منظور تقویت خاک زمین کشتزارها، و تهیه نان و خوردن کاهو سخن گفته است.[۱۰] همچنین از بستن سدّ بر روی شاخه‌هایی از آمودریا (جیحون) توسط هخامنشیان خبر داده است[۱۱]، که از نتایج عمده آن، ایجاد مراکز تمدنی جدید، توسعه شهرها و آبادی‌ها، احداث باغستان‌ها و کشتزارهای بزرگ و رونق کشاورزی و رفاه عامه بوده است.

در بسیاری از منابع تاریخی و متون کهن عربی و فارسی بعد از اسلام نیز اشاراتی به دادگری‌ها و اقدامات عمرانی برخی از شهریاران ایرانی ادوار باستان، به‌ویژه انوشیروان، دارند. از باب نمونه امام محمدغزالی (وفات ۵۰۵)، در نصیحت‌الملوک، شرحی درباره شهر یاران سلسله‌های ایرانی پیش از اسلام، از آغاز کار سلسله «پیشدادیان» تا پایان کار «ساسانیان»، نقل کرده، و طی آن به نکاتی بسیار ارزنده و آموزنده در باب دادگری و شیوه مملکت‌داری، احداث روستاها و شهرها، ایجاد سدها و کندن کاریزها، و نیز توجه آنان به عمران و آبادی، و امنیت و رفاه عامه، سخن گفته است. غزالی در ضمن یاد‌آور می‌شود که از آثار عمرانی شهریاران ساسانی، در روزگار وی، در قرن پنجم هجری، هنوز برجای بوده است:

… و اندر تاریخ‌ها چنین است که: چهار هزار سال این عالم را مغان داشتند، و مملکت اندر خاندان ایشان بود؛ و از بهر آن بماند که میان رعیت عدل کردند، و رعیت را نگاه داشتند، و اندر کیش خویش جور و ستم روا نداشتندی، و جهان به داد و عدل آبادان کردند. و در خبر آمده است که خدای تعالی به داود پیغامبر وحی کرد تا داود قوم خویش را بگوید تا اهل عجم ]: ایرانیان[ را دشنام ندهند که ایشان کسانی بودند که جهان را آبادان کردند تا بندگان من در وی زندگانی می‌کنند. پس بباید دانستن که آبادانی و ویرانی جهان از پادشاهان است، که اگر پادشاه عادل بود، جهان آبادان بود و رعیت ایمن بود چنانکه به وقت اردشیر و افریدون و بهرام گور و کسرا انوشیروان بود. و چون پادشاه ستمکار بود، جهان ویران شود، چنانکه به وقت ضحّاک و افراسیاب و یزدگرد بزهکار، و مانند ایشان …[۱۲]

… بدان و آگاه باش که این همه را که یاد کردیم جهان داران و پادشاهان زمین بودند، و کامروا بودند، و روزگار خویش بگذاشتند و رفتند، و از ایشان نام ماند و کردار ایشان چنانکه برشمردیم. و یقین بدان که یادگار مردم سخن است، به هر چه کند او را بدان کردار یاد کنند: اگر نیک باشد او را به نیکی یاد کنند، و اگر بد باشد به بدش یاد کنند. پس واجب است بر مردم که تخم نیکی کارد، و از عیب و زشتی‌ها دور بود، خاصه ملوک را تا از پس ایشان نام نیکو بماند… و واجب است بر خردمندان که این اخبار ملوک را بر خوانند، و به حال این جهان بی‌وفا نگاه کنند، و دل درو نبندند، که نه نیکوکاران خواهند ماندن و نه بدکرداران…[۱۳]

… اما خدای تعالی پیغامبر را بفرستاد تا از برکات او دارالکفر، دارِ اسلام و ایمان گشت. و او را به فرخنده روزی بیرون آورد، و جهان را به داد و عدل و شریعت او آبادان کرد، و مَلکِ آن زمانه نوشروان بود. و نوشروان از همه پادشاهان ایران بگذشت به داد و عدل و سیاست. و آن همه به برکات رسول ما بود صَلّی الله عَلَیهِ وَ سلم که درر روزگار او به وجود آمد… و پیغامبر علیه‌اسلام به روزگار او فخر کرد، و گفت: «وُلِدتُ فی زَمن المَلِکِ اَلعادل». گفت: «من به زمانه ملکِ دادگر زادم» و ملک دادگرش خواند تا جهانیان بدانند که نام نیک نیکوست اگرچه کافرست. وَ ملِکانی که پیش از او ] انوشیروان[ بوده‌اند، ایشان را یاد کردیم، همه همت ایشان آن بوده است که جهان آبادان کردندی، و با رعیت داد فرمودندی کردن، و حشم ]مُلک و ملَّت، کسان و خویشان[ را به سیاست نگاه داشتندی، و آثار آبادانی ایشان اندر عالم تا امروز پیداست. و هر شهری را به مَلِکی بازخوانند. و دیه‌ها ساختند و کاریزها کندند و آب چشمه‌ها که ناپدید ببودی بیرون آوردندی. و نوشروان آن همه را به عدل و داد آبادان داشت… و بدان که کوشش آن پادشاهان قدیم به آبادان داشتن این جهان بود؛ از بهر آنکه دانستند هر چند آبادانی بیشتر، ولایت ایشان بیشتر و رعیت به انبوه‌تر … می‌دانستند که مردمان با جور و ستم پای ندارند و شهرها و جای‌ها ویران شود، و مردمان بگریزند و به ولایت دیگر شوند، تا آبادان ویران گردد و پادشاه به نقصان اوفتد، و دخل کم شود و گنج تهی شود، و عیش بر مردمان تلخ و بی‌مزه شود. و رعیَّت پادشاه جابر را دوست ندارند، و همیشه بر وی دعای بد کنند تا خدای تعالی ایشان را برخورداری ندهد و زود هلاک شوند.[۱۴]

داستان آفرینش

در اساطیر ایرانی سلسله‌مراتب داستان آفرینش، و پیدایش آخشیج‌ها (عناصر اربعه)، و اقلیم‌ها، و انسان به‌گونه‌ای دلپذیر بیان شده است. براساس این گونه روایات، آفرینش نخستین انسان (کیومرث) و نخستین جانور (گاو) در ایران زمین (ایرانویچ) اتفاق افتاده است. به پندار ایرانیان نطفه کیومرث، همچون تخم گیاه در شکم خاکِ زمین جای می‌گیرد. از آن موضع بوته ریواسی می‌روید، و از بین ساقه‌های سپید و سرخ آن بوته ریواس دو پیکر آدمی ظاهر می‌شود که نخستین زوج انسانی را تشکیل دادند.

مطابق این پندار در سلسله مراتب آفرینش: نخست سپهر و تمامی اختران (آسمان و ستارگان و خورشید و همه افلاک)، دوم آب (که مایه اصلی زندگانی، دافع تشنگی گیاه و همه موجودات، و در ستیز با اهریمن و ناپاکی‌ها و نیروهای اهریمنی چون دیو خشکسال و غول بیابان است)، سوم زمین (خاک که بطن و بستر آفرینش رستنیها و جانداران است)، چهارم گیاه (که به مدد رطوبت ونور، سرسبزی و طراوت و مایه‌های حیات را عرضه می‌دارد و با پوشش سرزمین‌ها، گسترش نیروهای اهریمنی چون دیو خشکسالی و قحطی و غول بیابان را مهار می‌کند)، پنجم جانوران (که منشأ از گاو نخستین دارند)، ششم مردمان (که از گَشنِ نخستین انسان، یعنی کیومرث‌اند)، و سپس آتش (که منشأ و منبع نور و روشنایی برای گیاه و دیگر آفریدگان است و از نیروهای اهورایی به حساب می‌آید که در ستیز دایمی با تاریکی و نیروهای اهریمنی و ناپاکی‌ها است) و باد (که در شکل جریان «هوا» حیات‌بخش و لطیف، و نیز جابه‌جا کننده ابرها و گَرده یا گَشنِ گیاهان است و در وجه توفان فناآفرین و مهلک و مخرب است) آفریده شده‌اند.

ایرانیان داستان آفرینش را به گونه‌ای تعریف کرده‌اند که گویی موجودیت همه آفریدگان برای خیر و خوبی، و خوراک و رفاه، و آسودگی آدمیان سامان‌یافته است. در گات‌ها (کهن‌ترین بخش اوستا) و همچنین در متون پهلوی چنین پندارهایی ملاحظه می‌شود. به پندار ایرانیان در عهود کهن، فلک (سپهر بی‌کران با همه اختران بی‌شمار) به همراه آخشیج‌های چهارگانه (عناصر اربعه)، یعنی آب و خاک (زمین) و باد (هوا) در پرتو نور (روشنایی آتش) شرایط رویش و زایش و پراکنش رستنی‌ها و جانداران را فراهم آورده تا اسباب زیست سالم و زندگانی مناسب آدمیان را تدارک و تجهیز کنند، تا آنها به مدد اندیشه و خرد و به برکت کوشش خویش از آن نعمت‌ها بهره گیرند.[۱۵] چنین پنداری در منابع ایرانی بعد از اسلام ملاحظه می‌شود، سعدی شیرازی تعبیری زیبا در تبیین این گونه پندارها دارد:

ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند

تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری

آخشیج‌های چهارگانه (عناصر اربعه)

همان سان که اشاره شد، همه کتب و رسالات و نوشته‌های ایرانی ادوار باستان، با موضوعات مختلف، از جمله در باب امور کشت و کار و آبیاری طی حملات اسکندر و اعراب به ایران از میان رفته است، اما ابن ندیم (وفات ۳۷۸) اسامی یا عنوان‌های کتب و رسالاتی در باب این موضوعات را در الفهرست ثبت کرده است. از این گذشته در نوشته‌ها و متون پهلوی عصر ساسانیان یا ترجمه عربی و فارسی آنها، یا نقل قول‌های برجای مانده از این گونه منابع، حاوی اشاراتی کوتاه در باب مباحثی از علوم و فنون و دانش‌های ایرانی آن روزگاران است.

همین اشارات کوتاه و نکات مختصر دلالت بر پشتوانه غنی و معتبر فنون و تجارب و دانش‌های مکتوب باستانی از میان رفته ایرانیان دارد. گاهی اشارات و نکات کوتاهی از دانش‌های باستانی ایرانیان دهان به دهان گشته، و گاهی این گونه نکات یا زوایایی از دانش‌های باستانی، آن اقبال را داشته است که توسط دانشمندان رشته‌های علوم و فنون مختلف، در بین مباحث خاص آنان، برحسب اقتضا، نقل و ثبت شود. گاهی این گونه مطالب و نکات در لابلای گفته‌ها و نوشته‌های مورخان و ادبا، و حتی عرفا و فقها و فلاسفه آمده است. در این آثار و نوشته‌ها، نقل قول‌ها و مطالبی در باب چهار آخشیج (عناصر اربعه: آب، باد (هوا)، خاک (زمین)، آتش (نور) و جایگاه، رابطه و نسبت هر یک در طبیعت، و نیز تأثیر و تأثر آنها بر یکدیگر مندرج است.

مثلاً شیخ ابواسحاق شهریار کازرونی (وفات ۴۲۶) از عرفای نامدار قرن چهارم و پنجم هجری قمری[۱۶]، که عطار نیشابوری (وفات ۶۱۸) شرحی از حالات و کرامات و گفتارهایی از وی را نقل کرده است. از آن جمله شیخ ابواسحاق از مناظره «آب» با «روغن» در تبیین تفاوت جایگاه‌های «عالم» با «عارف» سخن گفته است. عنصر «آب»، مایه زندگی‌بخش همه موجودات است، اما «روغن» دانه‌های کنجد، که به لحاظ سبکی روی «آب» می‌ایستد، با روشن کردن چراغ به‌وسیله «آتش» در مجاورت «هوا» می‌سوزد و با تولید «نور» روشنی‌بخش محافل شبانه انسان‌ها می‌شود. شیخ ابواسحاق اشاره تلویحی به کاشت دانه روغنی در دل «خاک» زمین دارد، که با رسیدن «آب» به دانه، رویش آغاز می‌شود، و گیاه در مجاورت «هوا» رشد می‌کند و دانه می‌بندد، در پی آن درو کردن گیاه و جدا کردن دانه‌ها و کوفتن و فشردن آنها در عصاری و استحصال روغن عملی می‌شود. سرانجام آن روغن در چراغ به‌وسیله «آتش» روشن می‌شود و تولید «نور» می‌کند و به تدریج شعله، رو به آسمان، آن رو به فنا می‌گذارد و خاموش می‌شود:

نقل است که دانشمندی در مجلس شیخ حاضر بود. چون شیخ از مجلس پرداخت دانشمند بیامد و در دست و پای شیخ افتاد. گفت: «چه بودت؟». گفت: «به وقتی که مجلس می‌گفتی در خاطرم آمد که علم من از او زیادت است و من قُوت به جهد می‌یابم و به زحمت لقمه‌یی به دست می‌آورم، و این شیخ با این همه جاه و قبول، و مال بسیار که بر دست او گذر می‌کند، آیا درین چه حکمت است؟ چون این در خاطر من بگذشت، در حال تو چشم در قندیل افکندی و گفتی که آب و روغن درین قندیل با یکدیگر مفاخره کردند، آب گفت: من از تو عزیزتر و فاضلتر و حیات تو و همه چیز به من است. چرا تو بر سر من نشستی؟ روغن گفت: «برای آن که من رنج‌های بسیار دیدم از کِشتن و درودَن و کوفتن و فشردن که تو ندیده‌ای و با این همه در نفس خود می‌سوزم و مردمان را روشنایی می‌دهم و تو بر مراد خود روی و اگر چیزی در بر تو اندازند فریاد و آشوب کنی. بِدین سبب بالای تو استاده‌ام».[۱۷]

برخی از شاعران نیز در مضامینی نغز و دلنشین از عناصر اربعه یاد کرده‌اند، از باب نمونه خاقانی شروانی (وفات ۵۹۵ در تبریز) در این بیت پرمعنی و ایهام: «من آبم که چون آتشی زیر دارم / ز ننگ زمین در هوا می‌گریزم»،[۱۸] گویی اشاره تلویحی به گردش کره زمین و طبقات تشکیل‌دهنده آن: «آتش»، «خاک» و «آب» و نیز «هوا» دارد، که عنصر «آب» بر روی طبقه آذرین (آتش) به بخار (ابر) تبدیل می‌شود، و با صعود به بالا (آسمان)، به سوی «هوا» می‌گریزد، یا به تعبیری دیگر «آب» چون بر روی «آتش» به جوش آید، در وجه بخار از «زمین» به «هوا» می‌گریزد، در حقیقت از خاک به افلاک می‌رسد.

علاوه بر این در متون کهن از تأثیر عوامل اقلیمی بر روی رستنی‌ها و جانداران سخن رفته، و گاهی ضرب‌المثل‌های باستانی و پندارها و باورهای عامیانه کهن نقل شده است، در این مقاله ضمن پرداختن به اقوال و نوشته‌ها و پندارهای پیشینیان درباره آخشیج‌های چهارگانه (عناصر اربعه)، یا تعاریف عوامل اقلیمی مندرج در متون کهن نمونه‌هایی نقل در باب «آب» و «هوا» نقل می‌شود.

آب و هوا از آخشیج‌ها

توجه به عناصر اربعه (چهار آخشیج: آب و هوا و خاک و آتش) را در منابع و متون اسلامی، به‌ویژه نوشته دانشمندان ایرانی، نیز ملاحظه می‌کنیم. در برخی متون تعاریف جالبی از هر یک از این عناصر یا مجموعه آنها شده است. از باب نمونه در کتاب الابنیه عن الحقایق الادویه، که یکی از امهات آثار فکری و زبانی ایرانی و کهن‌ترین نثر فارسی در زمینه داروشناسی و پزشکی قدیم، تألیف ابومنصور علی هروی (بین سال‌های ۳۵۰-۳۶۶ قمری) است، شرح جالب مبسوطی درباره «آب» دارد،[۱۹] از آن جمله: «گویند که حاجت به آب از دو منفعت را بود: یکی تن را تَرّ دارد … و دوم غذا را به همه اقصای تن برساند … حاجت به آب بیشتر بود که به دگر چیزها … راطا ]دانشمند هندی[ گوید آب زندگانیِ جانوران است… آب نه غذاست که کِشتیِ غذاست و تن را غذا ندهد، الا آن چیز که اندرو لُزوجَت ]: لزجی، چسبندگی، کشش مولکولی[ باشد و آب را لزوجت نیست…» و در ادامه می‌افزاید:

… هرچه را لزوجت نیست غذا ندهد. و دلیل بر آنکه «آب» را لزوجت نیست آنست که «آتش» وی را بنبندد ]یعنی خمیری و سفت و سخت نکند[، و دلیل دگر آنست که «آب» غذا ندهد تن را، که گرسنه را سیر نکند، و هیچ‌کس تنها بدو قناعت نتواند کردن، وگرنه آن بودی که «آب» از تن بیرون آید به «عرق» و به «بخارها لطیف» که کس نبیند ]چون[ که از عرق تَنُک‌تر است به مسام‌ها ]منافذ[ تن بیابد… پس «آب» تن را غذا ندهد، و گرسنه را سیر نکند، بَل فعلش که بدان مخصوص است آنست که غذا را تَنُک گرداند، و به مجراهایی که از موی باریکتر است برساند…[۲۰]

ابوعلی‌سینا (۳۶۳ تا ۴۲۸ قمری) نیز ضمن وصف طبایع، به طبیعت عناصر چهارگانه پرداخته و درباره طبیعت «آتش» می‌گوید: «هیچ چیز گرم و خشک‌تر از آتش نبود، یا چیزی که آتش در او غالب بود، به سبب آتش»، و در باب طبیعت «هوا» معتقد است: «هیچ چیز گرم و تر تر از هوا نبود، یا چیزی که هوا اندرو غالب بود، هرچند که گرمی هوا ضعیف است. و اگر هوا گرم نبودی از زیرنگریختی، و زیر نجستی. و هرگاه که آب گرم شود، قصد بر سو]ی بالا[ کند، چنان که بخار…» و درباره طبیعت «آب» می‌نویسد: «هیچ‌چیز سرد و تر تر از آب نیست، یا چیزی که آب اندرو غالب است…» و در باب «زمین: خاک» گوید: «هیچ چیز سرد و خشک‌تر از زمین نیست یا چیزی که زمینی بود … پس جسم‌های بسیط چهار‌اند: زمین و آب و هوا و آتش، و ترکیب جسم‌های دیگر از ایشان بود».[۲۱]

اوحدالدین رازی در حکیم نامه یا اجتماع علامه (تألیف قرن هفتم) ذیل «در معرفت امور طبیعی»، از جمله نوشته است: «طبایع» و آن چهار چیز است: «آتش» و آن گرم و خشک است؛ و «هوا» و آن گرم و تر است؛ و «آب» و آن سرد و تر است؛ و «خاک» و آن سرد و خشک است.[۲۲]

آب، خصلت‌ها و خصوصیات

ایرانیان قدیم، به «آب» و منابع آن، چون دریا، تالاب، برکه، نیزار، چاه، چشمه، رود، کاریز، و نیز کیفیت و ترکیب آن توجه داشته و خواص و خصوصیات انواع آب را به تجربه دریافته بودند. بدان لحاظ که بخش عظیمی از ایران زمین، به مفهوم جغرافیایی بسی پهناور آن در ادوار کهن، در اقلیم خشک و بیابانی قرار داشته و شرایط آب و هوایی سخت، اولاً ایرانیان را مقاوم، پرتلاش و کارآزموده بار آورده است، ثانیاً تجارب و دانستنی‌های بسیار ارزنده و مفیدی در باب شناخت عناصر اربعه، یعنی «آب و خاک و هوا و آتش»، کسب کنند، تا آنجا که برای این عناصر طبیعی به‌ویژه «آب» و ماده زندگی‌بخش، «آتش» منبع روشنایی «نور» حرمت خاصی قائل شوند؛ ثالثاً تجارب و آزموده‌ها و فنون خود را در اختیار اقوام و ملل تابعه قرار داده، و از دانش‌ها و اطلاعات دانشمندان دیگر ملت‌ها، در تکمیل علوم و فنون و تجارب خود در باب «عناصر اربعه» به‌ویژه «آب»، بهره گیرند. از باب نمونه محمدبن زکریا رازی (وفات شعبان ۳۱۳) در آثار خود، از جمله در کتاب الحاوی و کتاب منافع الاغذیه و مضارها، شرح مفصلی درباره «آب» و انواع و خواص و خصوصیات آن نقل کرده و از آثار دانشمندان بزرگ ادوار پیشین نیز بهره گرفته است.[۲۳] در اینجا مضامینی اندک، با اختصار، از مطالب دو کتاب مزبور، درباره «آب» نقل می‌شود.

رازی با اشاره به اهمیت «آب» و آزموده‌ها و علوم بشری درباره این پدیده طبیعی از قول بقراط (پدر پزشکی یونان، ۴۶۰-۳۵۵ پیش از میلاد) می‌افزاید «بقراط گوید: دانش آب‌ها برای حفظ سلامتی و برنامه‌ریزی‌های بهداشتی بسیار سودمند است».[۲۴] همو، از قول دیسقوریدس (دیوسکورید، گیاه شناس و پزشک یونانی سده اول میلادی) می‌گوید: نوع گوارا و شیرین، بهترین نوع آب‌هاست که جذب آن در بدن سریع و نفخ آن اندک است؛ و از قول روفس (پزشک رومی سده ۱ و ۲ میلادی) در کتاب التدبیر یاد‌آور می‌شود که «آب‌های جاری» بهتر از «آب‌های ایستاده» و آبهای ایستاده بهتر از «آب‌های نیزار» است. آبی که به سوی شرق یا شمال جریان دارد و بهتر از آبی است که به سوی مغرب جریان دارد.[۲۵]

به نوشته رازی «آب باران» لطیف و سبک و بهتر از «آب برف» است. آب باران بهاری و زمستانی بهترین نوع از آب‌های بارانِ فصول دیگر است، و از این آب چراگاه‌های بیشتری به وجود می‌آید. رازی «آب بد» و انواع آن را از قول بقراط برمی‌شمارد، و در پی آن یاد‌آور می‌شود که «آب بد» را در ظرف سفالین بجوشانند و پس از سرد شدن بیاشامند.[۲۶] رازی، دستورالعملی درباره «تصفیه آب» از قول ابوزکریا یحیی(یوحنا) بن ماسویه معروف به ابن ماسویه (پزشک ایرانی، متولد ۱۶۰ ه‍ / ۷۷۷ م، در جندی‌شاپور، وفات ۲۴۳ ه‍ / ۸۵۷م، در سامرا) نوشته است:

تصفیه آب، ابن ماسویه: برای صاف کردن «آب» قطعاتی از چوب ساج یا آجر تازه تهیه شده ]از کوره درآمده[، یا خاک ارمنی، یا تلخان گندم ]سویق الحنطه[، به آن اضافه می‌کنند، و چنانچه «آب کدر» را با شراب غلیظ بیاشامند سختی و بدی آن را از بین می‌برد.[۲۷]

رازی می‌گوید: «آب بسیار خوب آن است که از چشمه‌های پرعمق برآید… خوش‌طعم و خوش‌بو و سبک وزن باشد… بهترین چشمه‌ها آنهایی هستند که روبروی مشرق می‌باشند و در مرتبه دوم آنهایی که رو به شمال، و در مرتبه سوم آنهایی که رو به روی غرب می‌باشند…»؛ و از قول علی بن سهل طبری (از پزشکان ایرانی سده ۳ هجری) می‌افزاید: «الطبری، از منابع هندی چنین روایت می‌کند: اگر زمین فاقدِ گیاه باشد آب آن سبک خواهد بود و چنانچه در آن درخت باشد آب سنگین خواهد بود».[۲۸]

رازی در کتاب منافع الاغذیه و مضارها نیز شرحی مفصل و مفید، درباره «آب» نقل کرده است، از آن جمله به نوشته او :«آب» ناقل غذا رساننده آن به تمام اعضای بدن است، رطوبت بدن و اعضای اصلی آن از «آب» قوام و استحکام می‌گیرد. روشنی و شادابی پوست و رنگ بدن، و نرمی عضلات از آب منشأ دارد.[۲۹] از خواص «آب سرد» جلوگیری از التهاب قلب و معده و عفونت خون و عروق است، معده را منقبض و تقویت، هضم غذا را آسان، رنگ چهره را نیکو، اشتهای به غذا را زیاد می‌کند. کسانی که آب سرد می‌نوشند گونه‌های سرخ، بدن‌های فربه، جگر (کبد) و معده‌ای سالم و نیرومند دارند و سپرز (طحال) آنان کوچک است. اما اشخاصی که «آب گرم» می‌نوشند: زردروی، سبزه‌رنگ، به غذا بی‌میل، و نحیف و لاغر‌اند، سپرز و جگر آنان متورم، چربی بدن کم، و خون آنها مستعد عفونت و التهاب است. با این همه «آب سرد» و «آب یخ» برای مزاج‌های سرد و نیز پیران زیان‌هایی دارد.[۳۰] یخ اگر از آب سالم تهیه شده باشد فرقی با «برف» پاک و تمیز ندارد. آب قنات با ریختن برف در آن اصلاح می‌شود.[۳۱] و «آب قنات» روان، از «آب چاه» راکد، بهتر و سبکتر و زودگذرتر از معده است «باید در نظر داشت که بهترین آ‌ب‌ها آن است که از معده زودتر عبور کند و این خاصیت سرآمد کلیه صفت آب خوب است».[۳۲]

رازی در ادامه، شرحی در معرفی هر یک از انواع «آب» نقل کرده، از آن جمله است: آب قنات، آب رودخانه، آب جوشیده، آب مقطر، آب باران، آب‌های پست، آب قابض، آب شور، آب گوگردی، آب معدنی، آب آهن‌دار، آب سرب‌دار، آب طلا و نقره‌دار، آب تیره (کدر)، آب نفتی و آب قیری، آب تلخ، آب بدبو (منتن)، آب باتلاق (آجامی). در پی معرفی و شرح هر یک از انواع آب‌های مزبور، برای گوارا شدن نسبی هر یک دستورالعمل‌هایی تجویز کرده،[۳۳] مثلاً درباره تصفیه‌کردن و گوارا شدن «آب شور» نوشته است:

برای اصلاح «آب شور» و تغییر طعم آن: سویق ]: تلخان، از آرد و برخی غلات و نیز سیب تهیه می‌شود[ مرغوب را در آب می‌ریزند و چندین دفعه آن را صاف می‌کنند، یا چند قطعه سیب ترش را در آب انداخته یا مقداری نبق‌]میوه درخت سدر: کُنار[، و زعرور] کویچ، کوهیچ، نِلک، زالزالک[ در آب ریخته و یک شبانه‌روز می‌گذارند بماند، و سپس آن را با مقداری گِل گرم که شور نباشد، یا آجر آب ندیده تازه، یا قطعه‌ای سفال تنور، در آن بیندازند، و پس از صاف کردن «آب»، می‌توانند آن را بنوشند. یا آن که «آب» را بجوشانند و یک دفعه خنک کنند تا رسوبات آن ته‌نشین، و «آب» شیرین شود. یا به‌وسیله کوزه‌های مخصوص به نام «حب» و «جرار» تقطیر کنند، آبی که به این ترتیب به دست می‌آید گوارا و یا لااقل نزدیک به گوارا خواهد بود. اگر قدرت مالی اجازه دهد که «آب» را مانند «گلاب» تقطیر نمایند آن نیز گوارا، یا نزدیک به «آب» گوارا خواهد بود.[۳۴]

در مبحث پیشین بخشی از مطالب ابومنصور علی هروی درباره «آب» نقل شد. وی در پی آن، با معرفی انواع آب، خواص و خصوصیات هر یک را برشمرده است:

… و دیگر «آب» اجناس است: خوش است و ناخوش است؛ خوش از جمله‌ی او خالص است که با او چیز دگر نیامیزد، لُونَش سپید، وَزنَش سبک، نه بوی دارد و نه طعم، زود گرم گردد و زود سرد، و از چشمه‌هایی آید که سر از ناحیت بدارد… یکی علامت هنر آب آن است که مشرقی باشد یا شمالی، و آن کوه که از او همی آید کوه گِل بود، و بر سنگ رود یا بر ریگ رفتنی به شتاب و قوی، و بقراط گوید که خوش‌ترین آب‌ها و سبک وزن تر و پاکتر آب باران باشد، از قِبَلِ ]جهت، سبب[ آنکه باران از بخار آب‌هایی بوَد که خورشید به خویشتن کَشَد، و نشان خور ]خورشید[ آن است که لطیف‌تر را کَشَد و کثیف را نَکَشَد از آب دیگر جنس‌ها ]مواد محلول در آن[، و علت شوری آب دریا آن است که مدام خورشید بر او همی تابد، و از او جزو لطیف همی ستاند، و جزو غلیظ به جای همی گذارد پس شور همی شود، چنان که بول و عرق که حرارت غریزی چون در ایشان کار کند ایشان را شور گرداند… اما «آب ناخوش» خالص نَبَوَد، آبی بُوَد که اندر او بوی و طعم ناخوش باشد، از جمله‌اش: «آب تیره است و عفن» و «آب شور» و «آب کبریتی» و «آب شبّی ]شبّ ماده معدنی شبیه زاج[» و «آب نطرونی ]نطرون: بوره سرخ[» و آنکه از معدن مس آید، یا آنکه از معدن زر آید، یا آنکه از معدن سیم آید، یا از معدن آهن، یا از معدن زیبق ]:جیوه[، و آنکه بدین ماند؛ و «آب تیره آن است که گِل با او بیامیزد… اما «آب عفن» چون «آب بیشه» بود، یا «آب ایستاده» یا آبی که خَرَه ]گل ته‌نشین[ سیاه لژن ]لجن: لوش[ ایستاده بود، یا آبی که به شهر گذرد، و مردم چیزها اندر او بشویند و پلید گردانند…[۳۵]

مقدسی (ابوعبدالله محمدبن احمد) در قرن چهارم هجری، که خود اهل شهر قدس (بیت‌المقدس) و مادرش زاده شهرک باستانی «بیارجمند» در میانه کویر (۱۱۴ کیلومتری جنوب خاوری شاهرود) بوده، جغرافیادانی که سفرهایی طولانی در جهان آن روز داشته است، شرحی درباره چگونگی تشخیص آب‌های سبک و سنگین دارد که دربردارنده تجارب شخصی، و احتمالاً مبتنی بر آزموده‌ها و باورهای پیشینیان است. مقدسی ضمن تمجید از شهرهای «تیما» از بلاد شام و «اریحا» از شهرهای قدیمی فلسطین در ۲۳ کیلومتری بیت‌المقدس، نوشته است:

اگر کسی گوید: سبکی و سنگینی آب‌ها را از چه راه تعیین می‌کنی؟ گویم: از چهارراه: نخست: هر آب که زودتر سرد شود سبک‌تر است، من آبی سرد شونده‌تر از آب «تیما» و «اریحا» ندیدم، اینها سبکترین آب کشورهای اسلامند. من این راه را به‌وسیله آزمایش بسیار دریافتم. دوم: آب سبک دیرتر به عرق تبدیل شود، هر کس آب سنگین بنوشد زودتر می‌شاشد. سوم: آب سبک اشتها به خوراک را می‌افزاید و غذا را هضم می‌کند. چهارم: اگر خواستی آب شهر را بشناسی به نزد بزازان و عطاران برو و روی مردم را بنگر! اگر شاداب باشند آب ایشان به اندازه خرمی ایشان سبک است، و اگر آنها را مانند روی مردگان یافتی و سرشان افکنده دیدی، زود از آن شهر برون شو! [۳۶]

زکریا قزوینی (وفات ۶۸۲) گزارشی مشروح، در بردارنده نکات علمی و عملی جالب و خواندنی، ذیل عنوان «کره آب» نقل کرده است. وی در این گزارش به دلایل شوری آب دریا، و تأثیر «آب» بر «هوا»، و همچنین برخی خواص و خصوصیات «آب» و نیز نیروی آن به قدرت حضرت باری پرداخته است:

چنین گویند که «آب» جسمی بسیط است بارِد ]سرد[ رُطب ]تَر[، و مکان طبیعی او آن است که زیر «کره هوا» باشد و بالای «کره زمین»… و «آب» بر دو قسم است: یکی ملح ]شور[ و دیگری عذب ]گوارا[، و هر یک را فایده‌ای است که در آن دیگر نباشد، اما ملیح ]بانمک[ ملوحت ]شور شدن[ او، از اجزای رشحی ]تراوشی[ است که تأثیر آفتاب او را سوخته باشد، چون با «آب» آمیخته شود آن را مالح ]آب شور[ گویند. و اگر نه آن بودی آب‌های دریا به تأثیر آفتاب و طول مکث ]تابش ممتد[، منتن ]بدبوی، گَند[ شدی، و هوای مَنتَن او را به اطراف رسانیدی و هوا را فاسد گردانیدی و از آن طاعون حاصل آمدی و سبب هلاک حیوانات شدی. و حکمت الهی چنان اقتضا کرد که «آب دریا» شور باشد از برای دفع این فساد. و از فواید شوری در آن عنبر و مرجان ]:بسد[ و غیر آن باشد. اما، عَذب ]گوارایی[ معظم فایده او چیزی است که یک روز حیوان از آن صبر نتواند کرد. و باریتعالی در آن قوّتی آفریده است که هر چه در آب کنی طعم و لون او بستاند و او را هیچ طعم و لون نباشد و چون سبب حیات حیوان و نبات است باریتعالی آن را بر خلق فراخ کرد تا تحصیل آن آسان باشد، و به معالجت ]چاره‌جویی[ حاصل نباشد، و به خلاف دیگر معلومات و مشروبات و مأکولات که انتفاع بدان موقوف باشد، و معالجت طبخ و غیر آن. و اگر «آب خوش» را از «آب شور» تمیزبایستی کردن، مردم از آن مشقت عظیم یافتندی، باریتعالی به تلطیف خود آن مشقَّت را از خلق برداشت و به واسطه آفتاب که در بحر اثر کند و بخار از او به وجود آید «باد» را به فرماید تا آن بخار را به موضعی رساند که خواهد مُطَر ]تر، مرطوب[ باشد و آن را در مغارات ]حفره‌ها زمین، سفره‌های آبی[ ذخیره نماید و از آنجا اندک اندک بیرون آید و از چشمه‌ها و رودها و قنوات پدید آید به قدر حاجت خلق، چون وقت آن باشد که ماده آن کم شود سال تمام شده باشد دیگر باره به لطف و کرم خود مدد آن بفرستد.[۳۷]

ضیاء نخشبی (وفات ۷۵۱)، اهل شهر نَسَف (نخشب) در نزدیکی سمرقند، عالم و عارفی که دستی در طبّ داشته، در جوانی به هند رفته و کتاب‌هایی تألیف کرده از آن جمله کتابی با عنوان جزئیات و کلیات یا چهل ناموس مشهور به ناموس اکبر است. در این کتاب در مناقب اندام‌های آدمی و اجزای مربوط به سر و تن انسان مطالبی در چهل گفتار یا ناموس آورده، که با «ناموس اول در مناقب موی» آغاز و با «ناموس چهلم در مناقب پای» پایان یافته است. وی در «ناموس نهم در مناقب اشک»، شرحی شیوا، شیرین و شاعرانه با شواهد زیاد نقل کرده است، و در پی وصافی طولانی از «اشک» سخن را به «آب» کشانده، و با اشاره به نسبت و رابطه آن دو، شرحی عالمانه و دلنشین درباره «آب» و انواع آن، برحسب منشأ و مسیر حرکت و جریان آنها و نیز آب‌های ساکن پرداخته، و خواص و خصوصیات هر یک را آورده است. در اینجا، ذیل دو عنوان «۱. اشک» و «۲. آب»، ابتدا به نقل شمه‌ای از شرح شیوای «اشک» در نوشته ضیاء تخشبی پرداخته و در پی آن شرح اوصاف او درباره‌ «آب» را آورده است:

  1. اشک

ای «اشک» پاک چشمان پاکتره اگر چشمِ پاک جانب اشکِ پاکِ من داری، سخن اشک را «آب» داده‌ آید. نظم: «دانی که از چه رو سخنم این چنین تر است / اغلب به وقت گریه سخن گفته می‌شود». چنین گویند: «اشک عرق دل است»، قیل: «الدموعُ عرق القلوب»، آری عجب حالتی! عرق قلب را که همه آب است چندین قوت از کجا؟ مردانِ با قوَّت را که همه دعوای هشیاری کنند از پای در می آورد؛ نظم: «از پای درآورد مرا اشک آری / اشکم عرق ست در آرد از پای مرا». هر چند می‌خواهم که دو نایزه ]؟نایژه: مجرا، سوراخ[ دیگ سر را که هرگز از چکیدن نه ایستاد به گِل حکمت مسدود کنم میسّر نمی‌شود، نظم: «… اشک من بسیار شد این راه اشک / چون توان بستن، ره باران که بست». دوش دوستی، که از آب باران پاک‌تر است مرا دید که از باران اشک، تر می‌شدم، گفتن گرفت این چه باران است که من از سبب او، چون ابر، نه در آسمانم و نه در زمین… بشنو بشنو: میان ابر و باران ملازمت عامّه است، در او دو حکم قطعی است و دو احتمال است. از آن دو قطعی است یکی آن است هرگاه باران باشد قطعاً ابری باشد. اما در حق باران اشک من خَرق ]خلاف[ این قاعده است زیرا که اینجا باران هست و ابر نه. نظم: «به هر جایی که من باشم ز ابر چشم من آنجا / همه تر باشد و جایی نشان ابر و باران نه»…[۳۸] قلم بر سر «آب چشم» رسیده اگر اینجا ذکر «آب‌های دیگر» کنند «بی‌آبی» نباشد.

  1. آب

بباید دانست که «آب» رکنی است از ارکان اربعه و مردم را بدان احتیاج است اما نه از آن سبب که او غذای مردم است بلکه از سبب آنکه آب در معده با طعامی که خواهند خورد مقصود ]؟به قسمی درآمیزد[ و مخلوط شود و طعام را نضج دهد. بهترین آب‌ها آبی باشد که از سنگ بیرون آید و یا از زمین پاکیزه و بر سنگ رود و در او عفونت کمتر باشد. أطبّا این آب را آبی درست خوانند. آبی که از زمینِ صالح بیرون آید بهتر از آن باشد که از سنگ بیرون آید. زیرا که زمین آب را بپالاید و اگر چیزی با او آمیخته باشد آن را به خود گیرد و آب را صاف کند، آن چشمه صالح باشد که در صحرا رود و آفتاب برو تابد و باد بر او ببزد. و آبی که از راه دور آید و یا جانب مشرق و شمال رود بهتر از آن آبی بود که جانب مغرب و جنوب رود و اگر به این شرایط از بلندی فرود آید گزیده‌تر باشد، بهترین آن‌ها آنست که سبک باشد و زود سرد شود و زود گرم گردد. و در زمستان سرد باشد و در تابستان گرم بود و هر چه درو پزند زود پخته شود. و امتحان گرانی و سبکی او آنست که از هر دو پیمانه پر کنند و در ترازو نهند هر که از آن گران‌تر، گران‌تر و هر که از آن سبک‌تر، سبک‌تر. و تریاق همه آب‌های مخالف پیاز است، خاصّه پیازی که در سرکه پرورند. اگر در محلی آب کمتر باشد و ایام تابستان بود «آب پیاز» را با سرکه بجوشانند از خوردن او تشنگی برود و هوس آب کمتر باشد؛ و این حیله بیشتر مسافران کنند. در «آبِ باران»، تری از آب‌های دیگر بیشتر باشد زیرا که اجزای ارضی با او مخلوط نباشد. باران زمستان بهتر و خالص‌تر از باران تابستان بود، زیرا که در زمستان آفتاب ضعیف بخار غلیظ و غبار درشت را تصاعد نتوان کرد. باران بهار متوسط باشد، بارانی که با رعد و برق باشد لطیف‌تر بود، و آنچه با باد و خاک باشد کثیف‌تر بود و زود عفونت پذیرد. آب باران اگرچه خوش باشد اما زود عَفِن شود؛ زیرا که به غایت لطیف باشد، و هر چه لطیف باشد، زود متغیر شود و خوردن او مردم را زیان دارد. و ترشی مانع مضرَّت عفونت آب باشد. و از آب باران آواز ]صدا[ گشاده شود… و «آب شور دریا» مردم را لاغر کند و موجب اسهال بود و خون را تباه کند و خارش آرد. و «آب تیره» سبب شدت سنگ مثانه بود. و «آب گرم» طعام بر سر معده آرد و تشنگی نبرد و تن را لاغر کند و استسقا کشد. و «آب سرد معتدل» تندرستان را سود دارد و معده گرم را نفع کند و هضم معده را قوّت دهد، و طعام را هضم ]کند[ و عفونت را مانع شود. و «آب گرم» اهل مرض را سود دارد… و «آب ایستاده» بد باشد خاصّه آبی که میان درختان و بُستان باشد که آفتاب نیز بدو نرسد و باد سخت برو نوزد… هر آبی که در هر معدنی باشد طبع آن آب، طبع همان معدن باشد چنان که طبع آب معدن مس و آهن و گوگرد و زرنیخ و زاگ و غیر آن طبع همین معدن دارد. اما آبی که در معدن چشم من است هیچ در طبع این معدن نیست زیرا که در چشم همه مردمی ]مردمک[ است و آب و در آب چشم همه نامردمی، زیرا که هر چند این آب را اشک نام اوست در چشم کرده می‌دارم از من برون می‌شود: «اشکم از تندی نمی‌پاید به من ای اشک بس / بر چه از من می‌روی آخر نه تو خون منی»…[۳۹]

* کوتاه شده این مقاله در شماره ۲۵۹۵۴ روزنامه اطلاعات، سه‌شنبه ۴ شهریور ۱۳۹۳ شوال ۱۴۳۵ / ۲۶ آگوست ۲۰۱۴) صفحه ۶ (نظرها و اندیشه‌ها) تحت عنوان «پندارها و آزموده‌های کهن ایرانیان درباره «آب و هوا» انتشار یافته است.

[۱]. برابر نوشته طبری، هارون‌الرشید به فضل بن ربیع دستور داد ابن سماک را بیاورد: ابن سماک وارد شد، رشید گفت: مرا وعظ گوی. گفت: «ای امیر مؤمنان از خدای یگانه، که شریک ندارد، بترس و بدان که فردا در پیشگاه خدای، پروردگار خویش می‌ایستی، آنگاه به یکی از دو مقام می‌روی که سومی ندارد بهشت یا جهنم». گوید هارون بگریست تا ریشش تر شد. فضل رو به ابن سماک کرد و گفت «مقدس باد خدای! مگر کسی تردید دارد که امیر مؤمنان به سبب رعایت حق خدای و عدالت و تفضل با بندگان وی به هنگام رستاخیز سوی بهشت می‌رود. ان شاءالله». اما ابن سماک به این سخن وی اعتنا کرد و بدو توجه نکرد، و روی به امیر مؤمنان کرد و گفت: «ای امیر مؤمنان، این (یعنی فضل بن ربیع) در آن روز با تو نیست، از خدای بترس و در کار خویش بنگر». پس هارون بگریست چندان که بر او رقت آوردیم. فضل بن ربیع خاموش ماند و کلمه‌ای بر زبان نیاورد تا وقتی که ما برون شدیم (محمدبن جریر طبری، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، ۱۳۵۴، ج ۱۲، ص ۵۳۸۶.

[۲]. همو، همان کتاب، ص ۵۳۸۷.

[۳]. احمدبن محمدبن زید طوسی، تفسیر سوره یوسف / الستین الجامع للطائف البساتین، به کوشش محمد روشن، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۵، ص ۲۳ مقدمه مصحح، ص ۲۳. آقای محمد روشن با استناد به یادداشت روانشاد استاد محمدتقی دانش‌پژوه نوشته است «نسخه شماره ۲۸۷ بایزید از این کتاب تاریخ ۸۴۱ دارد» بر این اساس باید پیش از این تاریخ، احمد زید طوسی (که سفری به عراق و جبال داشته) در آذربایجان فرصتی پیدا کرده و به تألیف آن پرداخته، احتمالاً در قرن هشتم یا هفتم بوده است.

[۴]. همان کتاب، ص ۲۹.

[۵]. حمزه اصفهانی، تاریخ پیامبران و شاهان، ص ۴۳.

[۶]. مقدمه ابن خلدون، ج ۱، ص ۷۰.

[۷]. ابریشمی، پسته ایران، ص ۲۱ و ۲۲.

[۸]. ابریشمی، زعفران ایران، ص ۱۱۱ تا ۱۱۴.

[۹]. قاضی صاعد اندلسی، طبقات الامام، ص ۱۶۹ تا ۱۷۱.

[۱۰]. هرودوت، تاریخ هرودوت، ترجمه هادی هدایتی، تهران، دانشگاه تهران، ۱۳۴۶، ج ۳، ص ۱۲۷، ۱۳۵.

[۱۱]. هرودوت، تواریخ، ترجمه غ. وحید مازندرانی، تهران، فرهنگستان ادب و هنر، ۱۳۵۵، ص ۲۳۱.

[۱۲]. امام محمد غزالی، نصیحه الملوک، به کوشش استاد جلال‌الدین همایی، تهران، نشر هما، ۱۳۶۷، ص ۸۲، ۸۳.

[۱۳]. همو، همان کتاب، ص ۹۶، ۹۷.

[۱۴]. همو، همان کتاب، ۹۸-۱۰۰ به اختصار.

[۱۵]. ابریشمی، تاریخچه کشاورزی ایران (مندرج در دومین کتاب سال کشاورزی)، ص ۳۵ و ۳۶.

[۱۶]. ابواسحاق کازرونی (ابراهیم بن شهریار بن فرخ بن خورشید) پدرش «شهریار» و مادرش «بانویه» زردشتی بودند که مسلمان شدند. وی در قریه «نورد» از نواحی کازرون متولد، ودر سال ۴۲۶ درگذشته، مزارش در کازرون برجاست. وی در ۷۲ سال عمر خود ۶۴ خانقان تأسیس کرده، عطار نیشابوری (وفات ۶۱۸) شرح مبسوطی از حالات و کرامات وی، ذیل عنوان «ذکر شیخ ابواسحاق شهریار کازرونی» یاد کرده، از جمله «نقل است که بیست و چهار هزار گبر (زردشتی) و جهود بردست او مسلمان شدند» (تذکره الاولیا، ص ۷۶۹).

[۱۷]. شیخ فریدالدین عطار نیشاوری، تذکره الاولیاء، به کوشش دکتر محمد استعلامی، تهران، زوار، ۱۳۶۰، ص ۷۶۹.

[۱۸]. دیوان خاقانی شروانی، به کوشش سیدضیاءالدین سجادی، تهران زوار، ۱۳۵۷، ص ۲۹۰، قصیده در شکایت و عزلت که می‌گوید: «به دل در خواص وفا می‌گریزم / به جان زین خراس وفا می‌گریزم… به بزغاله گفتند بگریز گفتا / که قصاب در پی کجا می‌گریزم…»

[۱۹]. الابنیه عن الحقایق الادویه، موفق الدین ابومنصور علی هروی، به کوشش شادروان احمد بهمنیار، تهران، دانشگاه تهران، ۱۳۴۶، ص ۳۰۴-۳۱۲.

[۲۰]. الابنیه، ص ۳۰۴، ۳۰۵.

[۲۱]. ابوعلی‌سینا، طبیعیات دانشنامه علائی، ص ۳۰ و ۳۱.

[۲۲]. اوحدالدین رازی، حکیم نامه یا اجتماع علامه، به کوشش دکتر نصرالله پورجوادی، تهران، مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، ۱۳۸۴، ص ۴۵.

[۲۳]. ابوبکر محمدبن زکریا رازی، کتاب الحاوی، ترجمه دکتر سلیمان افشاری‌پور، تهران، فرهنگستان علوم پزشکی، ۱۳۸۴، ج ۲۱، ص ۳۱۰-۳۲۱؛ همو، منافع الاغذیه و مضارها، یا بهداشت غذایی، ص ۲۷-۴۷.

[۲۴]. همو، الحاوی، ص ۳۱۲.

[۲۵]. همو، همان کتاب، ص ۳۱۰، ۳۱۱.

[۲۶]. همو، همان کتاب، ص ۳۱۲-۳۱۳.

[۲۷]. همو، همان کتاب، ص ۳۱۸.

[۲۸]. همو، همان کتاب، ص ۳۳۰، ۳۳۱.

[۲۹]. ابوبکر محمدبن زکریا رازی، منافع الاغذیه و مضارها یا بهداشت غذایی، ترجمه دکتر سیدعبدالله علوی نائینی، تهران، ۱۳۴۳، چایخانه تابان، ص ۲۷.

[۳۰]. همو، همان کتاب، ص ۳۲.

[۳۱]. همو، همان کتاب، ص ۳۷.

[۳۲]. همو، همان کتاب، ص ۳۸.

[۳۳]. همو، همان کتاب، ص ۳۸-۴۷.

[۳۴]. همو، همان کتاب، ص ۳۷.

[۳۵]. الابنیه، ص ۳۰۶-۳۱۱ به اختصار.

[۳۶]. مقدسی، احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم، ترجمه دکتر علینقی منزوی، تهران، شرکت مؤلفان و مترجمان، ۱۳۶۱، ص ۱۴۳.

[۳۷]. زکریا بن محمد قزوینی، عجایب المخلوقات و غرائب الموجودات، به کوشش نصرالله صبوحی، تهران، کتابخانه مرکزی، ۱۳۶۱، ص ۹۴، ۹۵.

[۳۸]. ضیاء‌الدین نخشبی، جزئیات و کلیات، به کوشش دکتر علی محمد مؤذنی، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، ۱۳۸۸، ص ۸۲، ۸۳.

[۳۹]. نخشبی، همان کتاب، ص ۸۵-۸۸ به اختصار.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *