قندستان شعر عظیمی؛ نگاهی به زندگی و شعر زنده یاد محمد عظیمی از شاعران خوب تربت حیدریه به قلم همشهری عزیزمان بهمن صباغ زاده

پاییز سال ۱۳۴۸ محمد عظیمی، محمد قهرمان

 

پاییز سال ۱۳۴۸ اساتید شعر خراسان: احمد کمالپور، محمد عظیمی، علی باقرزاده، محمد قهرمان

در این شماره می‌خواهیم نگاهی بیندازیم به زندگی و شعر شادروان استاد محمد عظیمی از شاعران خوب تربت حیدریه که سال‌ها در مشهد در حلقه‌ی انجمن قهرمان حضور فعال داشت.

محمد عظیمی متخلص به «عظیمی» در سوم مردادماه سال ۱۳۱۹ خورشیدی در روستای قَندِشتَن تربت حیدریه به دنیا آمد.
او فرزند حاج ابراهیم خان بود و خانواده‌اش از خانواده‌های محترم و معروف تربت حیدریه به شمار می‌رفتند. محمد عظیمی در مشهد دوره‌ی دبیرستان را به پایان رساند. در سال ۱۳۴۵ به عنوان کتاب‌دار در دانشکده‌ی ادبیات مشهد استخدام شد و بعدها در سمت‌های مختلف خدمت کرد. آخرین سمت وی در دانشکده‌ی ادبیات مشهد، رئیس امور اداری بود و در اسفندماه سال ۱۳۷۵ به افتخار بازنشستگی نایل شد.

آقای عظیمی شاعر همشهری پس از بازنشستگی به عنوان رئیس امور اداری در موسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی مشغول به کار شد و پس از چند سال به علت کسالت از کار کناره‌گیری کرد. پس از بازنشستگی چند سالی هم در موسسه‌ی پژوهشی خراسان شناسی کار کرده‌اند که زیر نظر آستان قدس رضوی اداره می‌شد و بعدها تعطیل شد.

این شاعر خوب و استاد پیشکسوت همشهری در سال ۱۳۹۶ بعد از ده سال رنج و بیماری در آرامگاه ادبی خود منزل گرفت. روحش شاد باد.

استاد عظیمی در طول حیات خود کتاب‌های زیادی نوشتند که غزل معاصر ایران، از پنجره‌های زندگانی، چشمه‌ی فیاض (مجموعه مقالات)، عقاب‌ها و چند شعر از بهرام طوسی از آن جمله‌اند.

استاد عظیمی یک سال پیش از شروع دوره‌ی بیماری، کتاب سه جلدی «تذکره‌ی شاعران مشهد را با همکاری دکتر وحیدیان کامکار به اتمام رساندند که با پیگیری‌های خانم دکتر سارا عظیمی، فرزند استاد عظیمی، این کتاب برای چاپ به حوزه‌ی هنری سازمان تبلیغات اسلامی سپرده شده است و تا کنون دو جلد از آن به چاپ رسیده است.

ایشان چند شعر محلی نیز سروده‌اند از جمله شعری که برای زادگاه‌شان قندشتن سروده‌اند که در کتاب «ده چهره، ده نگاه» به کوشش آقای جلال قیامی به صورت خلاصه چاپ شده است. در ادامه نمونه‌هایی از اشعار کلاسیک و نمونه‌ای از شعر محلی ایشان را خواهید خواند.

از خوی خویش سخت در آزارم
در دست ِنفس ِشوم گرفتارم

هر جا که خواست می‌بردم با خویش
هر جا که خواست می‌کشد افسارم

او با هوای خویش کند هر دم
همچون حباب خالی و پُربارم

با صد هزار خواهش رنگارنگ
این نفس ِشوم می‌دهد آزارم

طفلی بهانه‌جوست که هر ساعت
گوید عسل بیار به خروارم

خواهم که با هواش ستیزم لیک
کو همّت ِابوذر و عمّارم

دانم که این پلید به صد تزویر
خواهد فروخت بر سر بازارم

آن‌سان مرا به خویش کند مشغول
تا نزد خلق خوار کند، خوارم

سوی جنون کشیده مرا این نفس
ربطی اگر که نیست به گفتارم

چون من زبون او شده‌ام ز آغاز
اکنون هر آنچه کرده سزاوارم

از خویش گریزانم و گفتن نتوانم
در چشم تو حیرانم و گفتن نتوانم

خون، موج زند در دلم از بی‌هنری‌ها
چون زلف پریشانم و گفتن نتوانم

آلوده‌ی صد درد جگرسوزم و افسوس
دور از همه نالانم و گفتن نتوانم

در ظاهر اگر شادم و خندانم و خوشحال
از دست تو گریانم و گفتن نتوانم

درد است سراپای وجودم، چه توان کرد؟
در دست تو درمانم و گفتن نتوانم

«آزادی‌ام از دام تو شد فتنه‌ی تاراج»
آزاد به زندانم و گفتن نتوانم

غزل به گویش تربت حیدریه

اَمَه بِهار و رفت بِهارِ مُو از بَرُم
او رِفتَه و نِشِستَه خیالِش بِرَبَرُم

او رفت و رفت لِشکر صبرِ مُو وِر رَدِش
درد و خیال و غم هَمَه رِختَند وِر سَرُم

دوشنَه به یاد او دِل مُو پاک سُختَه بود
اشکِ تَرُم نِبود اَگِر یار و یاورُم

از بعدِ مرگ، اِی رِفِقا، مُور بِسوزَنِن
تا بویِ عشقِ یار بیَه از خَکِستَرُم

یارُم به خَنَه اَمَه و وِر مُو نِگا نِکِرد
خونِ دِلُم زِ موژَه رَهی رفت وِر بَرُم

شعرُم اَگِر نَشوی و بی‌ربط و پور غِلَط
اشکِ تَرُم فُروذ اَمَه روی دِفتَرُم

منبع این نوشته‌ها، دست‌نوشته‌های شاعر است که لطف خانم سلمی عظیمی به دستم رسید. با تشکر از خانم صبا عظیمی که سوالاتم را جواب دادند.
مرداد ۱۴۰۰ تربت حیدریه، بهمن صباغ زاده

#محمد_عظیمی
#بهمن_صباغ_زاده
#شاعران_همشهری
#تربت_حیدریه

https://t.me/bahman_sabaghzade

بهمن صباغ زاده

 

 

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *