هنر شفیعی : از همشهری عزیزمان استاد جلال رفیع – بخش چهارم

به نظر من دو تن خراسانی زیرک، سر ساواک را به اصطلاح کلاه گذاشتند: شریعتی مزینانی و شفیعی کدکنی. یکی با کلاه شرعی و مذهبی چنین کرد و آن دیگری با کلاه ادبی و هنری. کارشناسان رژیم فقط وقتی حقیقت را دریافتند که دیگر خیلی دیر شده بود. شریعتی به تنهایی نماد یک ارتش چریکی و پارتیزانی مسلح در بخش «ادراک با چگونه» بود و شفیعی نیز، اما در بخش (به تعبیر خودش) ادراک بی‌چگونه! آثار این دو خراسانی هوشمند و هنرمند، البته هر کدام در مسیری مستقل و مخصوص و متمایز و حتی از جهات و جوانبی غیر قابل قیاس با هم، دهان به دهان و سینه به سینه در صندوق امانات حافظه‌ها ـ حافظه ملی ـ تودیع شد و دیگر سانسورشدنی نبود. هر دو آرمان‌گرا بودند و هر دو نیز مدینه فاضله را با حفظ فاصله جستجو می‌کردند. من در اینجا به عنوان دانشجوی جوان همان روزگار شهادت می‌دهم. حتی نام یکی از مجموعه‌های شعر شفیعی یعنی «شبخوانی»، همین حکایت را دارد. اسم شب بود و رمز عبور. سخت سمبلیک و معنادار و در عین حال متکی بر سنت و سابقه فرهنگی و مذهبی و قابل دفاع مثل حافظ؛ حافظی که هر چه خواست، گفت و همه را سر کار گذاشت!

شعر شفیعی ـ از حیث قدرت تلفیق کهنه و نو، مسئولیت و عشق، سیاست و هنر، سنت و مدرنیسم، موسیقی و نوگرایی، عرفان و زمان ـ خلأ بزرگ حوزه ادبی و فرهنگی و هنری معاصر را به سهم خویش از میان برداشت. من در فضای کلام او، هم هوای شعر فاخر و فخیم امثال اخوان را تنفس می‌کردم و هم شمیم نوپروازی‌ها و نوپردازی‌های شعر امثال شاملو را.

مهمترین نقیصه و نقطه ضعف در کارنامه فرهنگی استاد کدکنی چیست؟

شاید بتوان از آنچه خود استاد در این باب گفته است الهام گرفت. از این جمله است نقد کتاب «موسیقی شعر» در مقدمه آن:. «الان که به اوراق این رساله نگاه می‌کنم، می‌بینم که در آن روزها (سال ۴۲) آرا و اسامی کسانی برای من سندیت داشته که امروز ـ با همه احترامی که برای شخصیت و زحمات بعضی از آنان قائلم ـ به هیچ روی نمی‌توانم به گفتار آنان استناد کنم… و من در آن روزها بر اثر جوانی و خامی تصور می‌کرده‌ام که هر کس استاد دانشگاه بود و کتاب‌های زیادی تألیف کرد، حرفش در تمام زمینه‌ها حجت است. شاید نقص بزرگ این رساله همین باشد… یک عیب دیگر که پیشاپیش باید به آن اشاره کنم، کوششی است که برای تنوع و تعدد منابع داشته‌ام و این هم از خصلت‌های دوران نوجوانی است که انسان می‌خواهد به خوانندگانش نشان دهد که من این‌همه کتاب و مجله را به زبان‌های فارسی و عربی و انگلیسی دیده‌ام و خوانده‌ام، پس حرفهای من از اعتبار فراوان برخوردار است».

اما من ـ الهام گرفته از کلام کلیدی خود استاد ـ نگاهم را به شعر شفیعی معطوف می‌کنم و از همین زاویه چنین می‌بینم یا می‌پندارم (البته در حوزه احساس و احتمال) که استاد صاحب‌نظر و صائب‌نظر ما صادقانه و صمیمانه به اقتضای جوانی و احساس مسئولیت انسانی، شاید بیش از حد انتظار به اقتفای حرکت‌های سیاسی و مبارزاتی جوانان پاکباخته‌ای رفته است که با همه عزت و عظمت و صداقت و فداکاری تکان‌دهنده‌شان، تا حدی مشمول همان حکم بوده‌اند که خود استاد در نقد کتاب «موسیقی شعر» نوشته است. جوانانی که جنبش چریکی و پارتیزانی تاریخ معاصر را در دهه‌های چهل و پنجاه به اوج رساندند و در حوزه حس و حال آن روزگار کژدار غریبانه و نیلوفرانه بر چوبه‌های خشک و خشن دار مکافات پیچیدند و غنچه‌های سرخ لبخند را بر خشک‌چوب‌های خونین صبح صادق، شکوفا کردند. جوانانی که در دهه چهل و پنجاه شمسی عاشقانه و مجاهدانه در مسلخ عشق و امید و آرزوی فردای بهتر فدایی شدند و در کژراهه یا راست‌راهه محبوب و مطلوبشان قربانی شدند. البته کم نبوده‌اند روشنفکرانی که در آن روزگار با عشق به برابری و سوسیالیسم و با کینه به اصطلاح ضدکاپیتالیستی و ضد امپریالیستی، از آزادی خلقها نیز سخن گفته باشند.

مضمون و مفهوم منطوی در لایه‌های آثار بلند ادبی و هنری استاد، مثلا آثار و اشعاری از قبیل:

«موج موج خزر از سوگ، سیه‌پوشانند» و «از این کریوه به دور، در آن کرانه ببینر بهار آمده از سیم خاردار گذشتهر حریق شعله گوگردی بنفشه چه زیباست» و

«به کجا چنین شتابان؟» و شعر بی‌تاریخِ

«از بودن و سرودن» و پاسخ دادن به امثال اخوان ثالث که:

«بنگر جوانه‌ها را، آن ارجمندها را» و احتمالا کنایه زدن به امثال شاملو که:

«یا گر سرودی سرودیر از هیبت محتسب واژه‌ها رار در دل به هفت آب شستی» و «آن ‌سوی پنجره ساکت و پرخنده تورکاروان‌هایی از خون و جنون می‌گذردر کاروان‌هایی از آتش و برق و باروت»

و دهها نمونه و نشانه دیگر، قوی‌تر و غنی‌تر از آن است که اشارت‌ها و بشارت‌هایش پنهان‌کردنی و انکارشدنی باشد. همه این نمونه‌ها و نشانه‌های مبارک از سویی اوج عشق و مسئولیت و اخلاص و شهامت را به زیبایی برملا می‌کند، اما در همان حال از سوی دیگر سایه سنگین بینش و جنبش همه‌گیر و فراگیر ـ به تعبیر خود استاد ـ «جوانی و خامی» آن روزگار را فروافتاده بر سر علم و اندیشه و هنر به روشنی نشان می‌دهد. اگر نبود عمق و عظمت دانش، فضل، هنر و ادب استاد یعنی همان حساب ذخیره ارزی علمی قبلی، شعر شفیعی نیز از بهشت هنر به خاک سیاست و سطحی‌نگری و خام‌اندیشی هبوط می‌کرد و به سرنوشت اعلامیه‌های سیاسی و حزبی دیگران گرفتار می‌آمد.

شاهکار شعر شفیعی این است که خودآگاه یا ناخودآگاه تا نزدیکی مرزهای خطیر هبوط و سقوط به عالم ناسوت و ناسور سیاست‌زدگی(!) پیش رفته، اما نرسیده به آنجا، بلندپروازانه به سوی ملکوت معنا و لاهوت هنر اوج گرفته است.

البته شیدایی و شیفتگی دانش‌آموزانی مانند من به استادانی مانند آن بزرگ بزرگوار، با روح نقادی ناسازگار نیست.

ادامه دارد

یکشنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۰

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *