گزارش انجمن شعر و ادب قطب به تاریخ شنبه ۱۴۰۰/۰۹/۰۶ به قلم آقای مهدی اخلاقی

منم که شهره‌ی شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده‌ام به بد دیدن

شنبه ۶ آذر ۱۴۰۰ مانند تمام شنبه‌های سال، هوای تربت بوی شعر و ترانه می‌دهد و برای من که روز بعدش با دوست شاعرم، بهمن صباغ زاده، جلسه‌ی شاهنامه‌خوانی دو نفره داریم، دل‌انگیزتر است.
اندک اندک جمع مستان کامل شد و اسد اسحاقی با شعری ساز جلسه را کوک کرد. من منتظر شنیدن غزل حافظ بودم که استاد نجف زاده با ضعفی که در دیدگان‌شان داشتند، خواندند: «منم که شهره‌ی شهرم به عشق ورزیدن» و این غزل چقدر متناسب حال و احوال درونی خودشان بود که با وجود کسالت در جلسه حضور داشتند.

پس از حافظ‌خوانی به یک‌باره فضای جلسه عوض شد و آقای اعتقادی شعر طنزی در مورد «تِلیفون» خواندند: «مگردی تو جدا از اعتقادی/ برایش آب و هم نانی تلیفون» سرکار خانم فرامرزی حافظ را در کنار «هشت کتاب» نشاندند و «سیمین» مهمان شعرشان بود. نقد جواد بلندی عزیز از این شعر برایم جذاب بود.

احسان نجف زاده مرا با فضای غمگین غزلش به یاد چیزی انداخت که نباید. ترکیب «سیلی‌خور زمانه» به نظرم در شعرش خوش نشسته بود، اما زبان کهن بر فضای غزلش حاکم بود. نکته‌ای که بهمن صباغ زاده در مورد قافیه‌ی این شعر گفتند تامل‌برانگیز است: «قافیه‌ی دشوار این غزل را در دست‌انداز قرار داده بود».

خانم شهابی ما را با شعری از سیدمجتبی سیدی مهمان کردند و پس از آن خانم یعقوبی با غزلی زیبا ما را به کارون و دریای عمان بردند و سهراب سپهری را با «صدای پای آب» و اهل کاشانش به جلسه آوردند. «به استقبال کی رفتی که شعر از وزن افتاده» غزلی بود که جناب خاکشور با لحنی انتقادی خواندند و ردیف شعرشان به نظرم زیبایی خاصی داشت: «نهالم ریشه ترکانده ولی اینجا نمی گیرد».

خانم ناصری متنی خیالی خواندند و به قول جواد بلندی عزیز: «حس برای هنر لازم است، اما کافی نیست» که به نظرم این بهترین نقدی بود که می‌شد از این نوشته انجام داد. بیان دلتنگی و وصف یک دوست از دنیا رفته در شعر جناب زارع بیان شد و پس از آن غزلی از بهمن صباغ زاده برای دفعه‌ی سوم شنیدم که این بیتش مارْ گِریفت: «با لاک‌های رنگی تو می‌شود گرفت/ دست تو را و از پلِ رنگین‌کمان گذشت». آرایه‌ی «ارصاد و تسهیم» که توسط جواد بلندی در شعر خانم مهدوی توضیح داده شد نکته‌ای بلاغی و علمی بود که به نظرم لازم است از جلسات بعد حرفه‌ای تر به بلاغت سنتی نگاه کرد.

پس از شعرخوانی خانم پاکروان؛ شعری از استاد قهرمان توسط جناب طرقیان خوانده شد که ایشان به زیبایی خوانش شعر را با رگه‌هایی از هنر تئاتر تلفیق کردند.

من نزدیک جواد بلندی نشسته بودم. وقتی خانم ملیکا امام‌دوست، که از مشهد مهمان ما بودند، شعر می‌خواندند، لبخند رضایت جواد بلندی نشان از قدرت شعر خانم امام‌دوست داشت. شعری که به نظرم سرشار از احساس و عاطفه بود.

بخش دوم جلسه مربوط بود به مردی که در زندگی‌اش جریان دارد شعر، موج می‌زند داستان و از زبانش عشق جاری است و در قلبش مهر خانه دارد. مردی که با پاییز آمده و شعرش را از کوچه‌باغ‌های نیشابور زیر نظر یغمای نیشابوری آغاز کرده است. پس از ورود به تربت حیدریه، دامن دشت را رها کرد اما دست ادب‌دوستان را گرفت و از دستگیری او شاعرانی چون ایمان فرستاده، اسد اسحاقی و جواد بلندی پرورش یافتند. مردی که وقتی شاگردانش از او تشکر می‌کنند حتی از این‌که در فصل پاییز، «پادشاه فصل‌ها» به دنیا آمده است، سپاسگزارند.

سید علی موسوی! زاده‌ی ۱ آذر ۱۳۳۸ مردی از جنس نور و روشنی! ما هم قدردان شماییم و دستان‌تان را به مهر می‌فشاریم. پهنای دستانت روی سر ما سایه‌بان باشد.

انجمن_قطب
گزارش
مهدی_اخلاقی

https://t.me/anjomanghotb

پی‌نوشت‌ها:
بیت آغازین از حافظ است.
«اندک اندک جمع مستان می‌رسد» مصرعی از مولاناست.
«صدای پای آب» و «هشت کتاب» نام مجموعه‌های شعر سهراب سپهری است.
«مارْ گِریفت» در گویش تربت حیدریه یعنی ما را گرفت، به ما چسبید.
«در کوچه باغ‌های نیشابور» نام مجموعه‌ی شعر محمدرضا شفیعی کدکنی است.
«دامن دشت را رها کردیم» مصرعی از سید علی موسوی است.
«پادشاه فصل‌ها، پاییز» تعبیری از مهدی اخوان ثالث است.
«برایت سایه‌بان می‌سازم از پهنای دستانم» مصرعی از ملیحه یعقوبی است.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *