به یاد سوم خرداد و آن روزهای همدلی و همرزمی در خرّمشهر ای زخم دل تو مرهم عشق! ( از همشهری عزیزمان آقای جلال رفیع)

ای «شهر» خراب و «خرّم» عشق
ای زخـم دل تـو مرهـم عشـق
شیـرابـه تـو شـراب «ارونــد»
بـا زمـزمـه‌های زمـزم عشــق
در جان تو صد «جهان» نهفته‌ست
ای شهـر هــزار رستـم عشـق

ما نیز مثل قبیله بنی‌اسد، وقتی رسیدیم که ستاره سرهای بریده، از افق نیزه‌ها طلوع کرده بود و کاروان شهیدان و اسیران رفته بود.
ما دیرتر رسیده بودیم. حتی سالار شهیدان کربلای خرّمشهر ـ محمّد جهان آرا ـ نیز رفته بود. امّا خوشبختانه این‌بار و در این کربلای خونین، دوستداران حسین(ع) پیروز شده بودند و فرمانده یزید سیرت سپاه دشمن، شکست خورده بود، اگرچه به نام، حسین خوانده می‌شد.
صدّام حسین!
خرّمشهر پس از آن‌که به اشغال چکمه‌پوشان متجاوز و مست و مغرور درآمد، خونین‌شهر نامیده شد. و پس از آن که فرزند، دوباره به آغوش مادر بازگشت، خرّمشهر شد. نسیم بهار در راه بود. خیابان‌ها، کوچه به کوچه ویران. و کوچه‌ها، خانه به خانه تلّی از خاک و خاشاک.
شاید صدّام بیش از آنچه هیتلر در خاک روسیه برفراز لنین‌گراد و استالین‌گراد فرو ریخته بود، دامن دامن بمب و موشک و خمپاره بر سر و روی خرمشهر بارانده بود. و هنوز هم در برابرچشمان حیرت‌زده ما که قبیله مطبوعاتی تازه وارد بودیم، آسمان می‌غرّید و می‌بارید. دهه شصت بود. و دهه ضرب شست بود!
کوچه‌ها را یک به یک می‌گشتم. هنوز نام برخی از معابر همچنان دیوارْ نوشته‌های باقی مانده از روزی و روزگاری بود که فضای شهر، از فریاد جمعیّت سرشار
بوده است.
صدای دوره‌گردها، صدای دستفروش‌ها، صدای اتومبیل‌ها، صدای خنده بچه‌هایی که از مدرسه برمی‌گشتند، صدای رهگذران، همه را می‌شنیدم. امّا شهر غرق در سکوت
بود.
سرک کشیدم. آه…..بچه‌ها! آنجا را نگاه کنید. روزی روزگاری خانه‌ای بوده است و مهماندار خانواده‌ای. حیاط خانه را تماشا کنید. روزی در این حیاط، موج حیات جاری
بوده است.
سقف اتاق‌ها فرود آمده، آهن پاره‌های هوایی دشمن در باغچه خانه کاشته شده، دیوارها و آجرها اعدام شده‌اند (ایستاده تیرباران شده‌اند). کفشی و کلاهی و کیفی و عروسکی و دفتری و کارت تبریک بهاری و استکانی و قاب عکسی. همه چیز درهم فرو رفته است.
ـ باد بهار، تنها ساکن این خانه است بچه‌ها! صدای زوزه باد را می‌شنوید؟ نه، زوزه نه! صدای «هوهو»ی باد را آرام بشنوید.
روی تلّی از خاک و خمپاره و خون خشک شده، شاخه‌ها و بوته‌های روییده از خاک را می‌دیدیم که گل افشان شده‌اند.
«زنده‌ایم! ما هنوز زنده‌ایم. و می‌بینید که حیات در حیاط جاری است»! اگرچه حیات نباتی است، امّا چندان مقاومت و استقامت خواهد کرد که به حیات انسانی
تبدیل شود.
همانجا بی‌اختیار نشستم. صدای جوشش چشمه را در درون سینه‌ام احساس می‌کردم. سوگوارانه سرودم و با انگشت اشاره بر خاک همان خانه نوشتم. موسیقی متن، «هوهو»ی باد بود. و مخاطب من، گلبوته‌های
سرخ حیاط.
و حالا گویی هزار سال از آن روز گذشته و گویی حتی یک روز هم نگذشته است. آنچه در خزانه خرابه حافظه مانده است،
این است:

ای شهـر خراب و خرّم عشـق
ای زخم دل تو مرهـم عشـق
تو خانـه خـراب عشـق بودی
ای «خواجه شرابِ»۱ خرّم عشق
در پای تو دسـت‌ها قلـم شـد
این است قلمرو غم عشق
ای باب ولایـت خـرابات
ای اسم طلسم اعظم عشق
آبادتر از تو در جهان نیست
ای زیربنــای محکــم عشـق
آبـادتـر از تــو نـاکجــابـــاد
ای شهـر هــزار پرچـم عشـق
در جان تو صد «جهان» نهفته‌ست
ای شهـر هـزار رستـم عشــق
بی جام«جهـان»نمـای جانـت
آبـاد مبــاد عـالـــم عشـــق
شیرابـه تــو شــراب «اروند»
با زمزمـه‌هـای زمـزم عشــق
در جـان جهــانِ توست مـوّاج
موسیقــی زیـر یا بـم عشــق
در میــکده‌ات هنـوز مستنــد
مُحـرم شـدگان مَحرم عشــق
خود، «خواجه شراب» می‌نخواندی
خیـّامِ همـاره همــدم عشــق
گر می‌شد از این شـراب، خـرّم
می‌‌ریخت به جام، نم‌نم عشــق
ای خرّمشهــر، ای خـدا شــهر
نام تو نگیــن خاتــم عشـــق
ای دســت نشـانــده خداونــد
در باغ مسیح و مریــم عشــق!
… هنوز از عالم عشق و شعر و خیال بیرون نرفته بودم که ناگهان صدای مهیب انفجار، سخت تکانم داد.
صدّام صله داده بود! ترکش‌های صله صدام، در و دیوار را سوراخ کرد و ستون دود به
آسمان رفت!
ـــــــــــــــــ
پی نوشت:
۱ـ عبارت«خواجه شراب»، برگرفته از رباعی منسوب به حکیم عمر خیام نیشابوری است. روزنامه اطلاعات سه شنبه ۳ خرداد ۱۴۰۱

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *