مقام استغنا سید مسعود رضوی

مرحوم آقای دعایی، شباهتی به سیاستگران و صاحب‌منصبان نداشت. در لباس روحانی و زی طلبگی هم عوالم خاصی داشت. اهل سکوت و ذکر بود و من که شخصاً در سال‌های اخیر تا دیروقت در تحریریه روزنامه و گاهی در ناپیدای پشت ستون حضور داشتم، می‌دیدم که در تنهایی و سیاهی شب ذکر می‌گفت. هو و حق و مناجاتی را تجربه می‌کرد که برایش بی‌نهایت محبوب بود. هیچ رنگ و ریایی در کار نبود. یک دوبار که متوجه می‌شد دیگری هم حاضر است، لبخند می‌زد و مثلاً می‌گفت: «آقا برق‌های تحریریه خاموش است؟… با این مشکلات که مردم دارند، خدا را خوش نمی‌آید که اسراف شود.»
تکیه‌کلامش در هر کاری، همیشه این بود: «خدا خیرتان بدهد» و هنگام خداحافظی به گفتاری شیرین و لحنی دوست‌داشتنی می‌گفت: «در پناه حق باشید…». دعایی مرد حق بود.
این مجال برای خاطره‌گویی کوتاه است، اما درباره آقای دعایی هرچه می‌گویم، هیچ اغراقی یا اظهار محبت و ادای دینی در کار نیست. دیگران هم بسیار گفتند و ستودند و همه اوصاف ایشان بود که نقل می‌شد و ای کاش فرصت بود تا باز هم از وجود و ظرفیت ایشان بهره و لطف می‌بردیم:
خوش گلشنی‌ست، حیف که گلچین روزگار
فرصت نمی‌دهد که تماشا کند کسی
حالا که ظاهرا حضور مطمئن و قدرتمند او در مؤسسه و در راهروها و قسمت‌های مختلف نیست، ناگاه احساس تهی‌بودگی در این مکان را تجربه می‌کنم؛ چیزی بیش از سنگ و سیمان و سیم و ابزارهای کار نیست. انگیزه و اعتبار و اعتماد و احترام در لابلای این اتاق‌ها و طبقات و دستگاه‌های بزرگ و پیچیده، از آنِ او بود. درست مانند جان و روحی بود که او خود به این جمادات می‌بخشید و انصاف را که دیگر یک تن چون او کجا می‌توان دید؟
مدت‌های زیادی باید همراهی یا به قول علما «قرب‌جوار»ی با آقای دعایی باشد تا کسی سجایا و ظرافت‌های نگاه و گفتار و رفتارش را دریابد. فروتنی، مردمداری، شجاعت در بیان حقایق، دفاع از مردم کم بضاعت، توجه به هموطنان پیرو ادیان و مذاهب دیگر و نیز پایداری در عهد و پیمان و وفاداری و یاری، در وجود ایشان همیشه روشن بود و بلکه همچون آفتاب می‌درخشید؛ اما، بسیاری از صفات نیک و خصایل ستوده در اندرون و باطن او نهفته و سربسته بود و آن رازها و نهفته‌ها در زمانی دراز، دانسته و هویدا می‌شد.
گفتم که بیشتر، بلکه تمامی ستایش‌ها و ذکر «سجایا و مدح و مرثیه‌هایی که پس از درگذشت آقای دعایی گفته و نوشته شد، به نظر من ذکر صفت و اوصاف بود. اهل ادب و فرهنگ می‌دانند که یکی از خصوصیات ادبیات ما «اغراق» است و «ترصیع» که آنچه را دوست می‌داریم در لفاف کلمات بزرگ می‌آراییم. اما به صراحت بگویم که در این موضوع و موضع، هیچ اغراقی در کار نیست.
آقای دعایی مثل یک درخت سبز و ستبر که ریشه‌های ژرف دارد و شاخه‌های بلند و پربرگ و بار، در برابر حرف و حدیث و انتقادات و فشارها شخصاً می‌ایستاد و اجازه نمی‌داد ما و همکارانمان متوجه شویم و به اصطلاح بو ببریم. گاهی آشنایان و خوانندگان یا مردم در کوچه و خیابان به ما می‌گویند آفرین، چقدر خوب و صریح در فلان موضوع، درباره درد دل‌ها و مشکلات نوشتید یا از نارسایی‌ها انتقاد کردید و امثال این حرف‌ها …، به راستی اگر منصف باشیم، پاسخ این است که این شجاعت و حقگویی و حق‌طلبی و صراحت، بخش و بهره آقای دعایی بود. او این شرایط امن و راه هموار را برای ما ایجاد می‌کرد تا بتوانیم ضمن حفظ حریم‌ها و مصالح مملکت، گوشه‌هایی از واقعیات و دردها را منعکس سازیم یا شمعی در عرصه فرهنگ و روشنگری برافروزیم. این سهم او بود و بسیار دیر دانستم چقدر او در آرامش و حفظ فضای امن این مجموعه، از خود مایه گذاشته و شکایت‌ها و تذکرات را به جان خریده‌بود.
اطلاعات، مؤسسه‌ای بود که به قول همشهری نازنین مرحوم آقای دعایی، استاد مورخ شیرین‌سخن، دکتر محمدابراهیم باستانی پاریزی: «جراید و روزنامه‌ها وقتی که از نویسندگان و استادان مقاله و مطلب می‌خواهند، به ما زنگ می‌زنند یا می‌آیند و مطرح می‌کنند، اما برای اطلاعات ما خودمان می‌آییم و می‌آوریم.»
این همه از وجود شخص آقای دعایی بود. نزد همگان محبوب و موجّه بود ولی خوش‌تر می‌داشت در دل مردم صاحب‌نظر و دانشمند، یا هنرمندان و اهل ادب و فرهنگ جای گیرد و نه فقط موجب ملال آنان نباشد که باری از دوش ایشان بردارد و غباری از خاطرشان برگیرد. هرچه نزد اصحاب سیاست و قدرت کناره‌جوی و دقیق بود، در میدان هنر و فرهنگ، خویشاوند و رفیق بود.
مقام امن قناعت و توکّل به او قدرت و توان می‌داد تا از مردم، خاصه از روی و رخسار آبرومندان و محترمان و صاحبان شخصیت و دانش و هنر، غبار غم بزداید و اگر خدمتی از دست وی برمی‌آید حتماً انجام دهد و تا آخر پیگیر می‌ماند تا انجام شود و کارش به بار نشیند.
دولت فقر خدایا به من ارزانی دار
کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است
آقای دعایی مثل عرفای بزرگ، شوکت و وقار داشت. سادگی و صفای شهرستانی و لهجه گفتارش مرا به یاد شیخ ابوالحسن خرقانی می‌انداخت و محبت و لبخند و طنز و سفره‌داری‌اش، یاد شیخ کبیر ابن‌خفیف شیرازی را زنده می‌کرد.
من سال‌ها درباره موضوعات معنوی و سیر و سلوک در فتوت و جوانمردی تحقیق کرده‌ام و کتاب و مقاله نوشته‌ام. گواهی می‌دهم که صفات و مرام ایشان چنین بود. آقای دعایی در رفتار شخصی و دوستانه، در مناسبات حرفه‌ای و روزنامه، حتی در مواضع و مختصات سیاسی یکرنگ بود. باصفا و بی‌نیرنگ بود. فتی و جوانمرد بود. او اندوه و رنج را به جان می‌خرید و دم نمی‌زد، اما از درد و غم دیگران می‌گریست و نمی‌خفت:
هرکه اندر راه ما خاری فکند از دشمنی
هر گُلی از باغ وصلش بشکفد بی‌خار باد
در این مسیر، تقوی و توکل به تدریج موجب تربیت نفس و تهذیب دل می‌شود. بینش و آرامشی در جان جای می‌گیرد که جز به تجربه و دریافت در باطن نمی‌توان بازگفت و آن فقر عندالله و الی‌الله است که نهایت استغنا در آن مستور و مستوی است. در این مقام است که جهان در برابر انسان به هیچ گرفته می‌شود و به قول خواجه حافظ:
اگرت سلطنت فقر ببخشند ای دل
کمترین مُلک تو از ماه بود تا ماهی
آقای دعایی چنین بود و با آنکه قدرت و اعتبارش بیش و پیش از همگنان بود و از جمله «السابقون السابقون اولئک المقرّبون» بود، در انتخابی شگرف و روحانی، مرتبه فتوت و استغنا را برگزید و می‌توانست چنان ارجوزه‌ای در عالم معنا بخواند که حافظ گفت:
درویشم و گدا و برابر نمی‌کنم
پشمین کلاه خویش به صد تاج خسروی

چهارشنبه ۲۵ خرداد ۱۴۰۱

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *