برخی از ویژگی‌های عصر شریعتی و چمران و بهشتی صنعت ساده‌نگری در شناخت وقایع اجتماعی! جلال رفیع

عصر شریعتی و چمران و بهشتی زمانه ساده‌زیستی بود، اما عصر ساده‌سازی هم بود. بسیاری از صاحبنظران، برای تجزیه و تحلیل پدیده‌های انسانی و اجتماعی، حال و حوصله پیچیده دیدن و چند جانبه رؤیت کردن را نداشتند. کمتر قبول می‌کردند که هر پدیده انسانی و اجتماعی، یک مجموعه و به قول امروزی‌ها یک «پکیج» است. حتی یک «کلاف» است. نتیجتاً برای آنکه هنگام بحث و بررسی و پژوهش و موضوع‌شناسی کلافه نشوند، پدیده‌ها را نه به صورت کلاف بلکه به صورت یک نخ یا یک سطح ساده در نظر می‌گرفتند و برایش به داوری می‌نشستند.
هنوز هم همینطور است. صنعت ساده‌سازی و مسطح‌سازی همچنان فعال و نیرومند است. دکتر شریعتی می‌گفت روشنفکران جامعه ایران مثل عطاری‌های سنتی و قدیمی، هر موضوع و پدیده‌ای را به پودر مناسب برای دم کردن تبدیل کرده و درکیسه‌ها وکشوها و قفسه‌های عطاری جاسازی کرده‌اند. کافی است که تو نام «درد» و «بیماری» را به زبان بیاوری، فوراً از کشو مربوطه(!) داروی ازلی و ابدی‌اش را بیرون می‌کشند و تحویلت می‌دهند. طرز مصرفش را هم برایت دقیق می‌نویسند. حتی بعضی از روشنفکران، همین قفسه‌بندی را در جیب بغلشان به نوع خاصی صورت داده‌اند. مثلاً تو «بیماری» طبقاتی و اقتصادی‌ای را نام می‌بری یا «موضوع» اجتماعی و علمی‌ای را بیان می‌کنی، آنگاه آنها با یک اشاره به یک دکمه مخصوص مغزی، ناگهان جواب شسته رفته و روشنفکرانه‌اش را از همان جیب بغل که فنردار هم هست، به سرعت و سهولت بیرون می‌پرانند و روشنت می‌کنند. جنابعالی هم گل گاوزبان دم نکشیده می‌خوری اگر بخواهی اذیت کنی و با عصبانیت بگویی من این جواب شما را نمی‌توانم قبول کنم!
این روحیه و این فرهنگ البته اختصاص به مارکسیست‌ها نداشت و غالباً بسیاری از ما به آن مبتلا بوده‌ایم و هستیم. اما بخش مهمی از آن در روزگار مورد نظر ما واقعاً میراث مارکسیست‌ها بود. چرا «اسلام» بعد از ساسانیان و پس از قرن‌ها که از نفوذ ادیان و مذاهب دیگر سپری شده بود، در ایران به قدرت رسید؟ چرا در عصر صفویه، مذهب تشیع پیروزی سیاسی و کشوری پیدا کرد؟ اصلاً چرا صفویه بر اریکه اقتدار سوار شدند نه سلسله‌ای دیگر؟ چرا مشروطیت در دوره مظفرالدین شاه پیروز شد؟ چرا اعتیاد و فقر و بیکاری و ارتشاء و فساد و بوروکراسی داریم؟ چرا ترافیک سنگین و محیط زیست آلوده و خشکسالی داریم؟ هر سؤالی که می‌کردیم، جوابی که علمای روشنفکری آن زمان (یعنی مارکسیست‌ها) به ما می‌دادند، با همه تفاوت‌های ظاهری‌اش یکی بود و یکسان بود. یک جواب بود برای هزار سؤال.
در طول تاریخ بشر پنج دوره بیشتر وجود نداشته است: کمون اولیه، برده‌داری، زمینداری، سرمایه‌داری و بالأخره سوسیالیسم (کمون اخرویّه)! آنگاه در هر دوره هم دو طبقه باهم تضاد و جدال و نبرد قهرآمیز داشته و دارند. علتش هم این است که مستمرّاً ابزار تولید اقتصادی رشد می‌کند و نو می‌شودو با روابط و مناسبات تولید اقتصادی قدیم و کهنه ناهمخوانی پیدا کرده روابط و مناسبات جدید می‌طلبد. تضادهای موجود میان این زیربنا که همان ابزار تولید جدید اقتصادی است با روابط کهنه اقتصادی رو به زوال یعنی روبنا، موجب آشفته شدن و بهم ریختگی نظم و نسق ظاهری جامعه و دو طبقه شدن و دو دسته شدنِ نیروهای کاری و انسانی جامعه و نتیجتاً بروز و ظهور جنگ خواهد شد. طبقه حاکم که دیگر مرتجع شده است، به صورت حافظ و حامی روابط و مناسبات قدیم وارد عمل می‌شود. نیروهای انسانی بالنده و پویا یعنی طبقه تحت ستم و متمایل به شورش‌های قهرآمیز نیز پای به میدان می‌گذارد. تا وقتی این زیربنا و روبنا در جامعه آرمانی سوسیالیستی نهایی به وحدت نرسند، همه این جرائم و جنایات و نابرابری‌ها و اشکالات و مشکلات وجود خواهد داشت.
شبی در روزگار دانشجویی، شنیدیم که نگهبان یکی از ساختمان‌های کوی دانشگاه (انتهای امیرآباد) را با چاقو زده‌اند و در معرض خطر مرگ است. همه ما کنجکاو جستجو می‌کردیم که ببینیم مسئولیت این تحول بزرگ تاریخی و انقلابی را کدام گروه چریکی مدعی برعهده می‌گیرد و دلائل این اقدام را چگونه توضیح می‌دهد. یک اعلامیه چهار صفحه‌ای منتشر شد که بیش از ۵ر۳ صفحه‌اش به آموزش یک دوره فشرده مارکسیسم و ماتریالیسم دیالکتیک و همین پنج دوره معروف تاریخی که عرض شد اختصاص داشت! تنها در‌آخرین سطرها با عجله نوشته بودند که: اینک در ادامه همان دوره‌های نبرد خونین تاریخ بشر میان نیروهای میرا و نیروهای بالنده (گاهی این دو کلمه میرا و بالنده هم موقع قرائت باهم قاطی می‌شد!) و در مسیر نابودی طبقات حاکم و فرهنگ روبنایی رو به زوال آنان و نیز تقویت روابط زیربنایی ناشی از رشد ابزار تولید نوین اقتصادی، این نگهبان خائن ساختمان شماره فلان در کوی دانشگاه را غافلگیر کرده و در دادگاه خلق به اعدام محکوم کردیم.
بعد معلوم شد که نگهبان فقط یک آدم معمولی بوده و از آن همه دوره‌های طولانی تاریخی هم اطلاعی نداشته و با اصابت آن چاقوهای روشنگر و آگاهی‌دهنده در حوالی کتف و کمر و کلیه و باسن و پروستات و شمال و جنوب و شرق و غرب به شدت آسیب دیده و زیربنا و روبنای تاریخی‌اش یکی شده است. آقایان پنداشته بودند که شق‌القمر کرده‌اند!
همین موضوع که یک نگهبان ساده ساختمان را گاه تا سر حد نمایندگی و قائم مقامی همه نیروهای انسانی میرا و مرتجع تاریخ و طبقات اقتصادی و اجتماعی رو به زوال، ارتقاء مقام می‌دهد، موضوع ساده‌ای نیست.
اما خودش ناشی از ساده‌سازی و سطحی‌نگری در شناخت و فهم پدیده‌های اجتماعی و زندگی چندلایه و چند ضلعی آدمیزاد است. همین سطحی‌اندیشی‌ها و ساده‌بینی‌ها بود که غالباً بلکه همواره بررسی علل وقایع تاریخی و اجتماعی را چه برای گذشته و چه برای زمان حال، تا حد علل یا چه‌بسا علت «بیرونی و مکانیکی و تزریقی» تنزل می‌داد و غالباً یا هیچگاه نقش و نیروی انبوه علل و عوامل تأثیرگذار در زندگی انسانی و اجتماعی و تاریخی را به چیزی نمی‌گرفت یا کمرنگ و کم‌بها می‌دید.
گویی علل و عوامل طبیعی، تربیتی و فکری، نفسانی و روانی، روانشناختی و جامعه‌شناختی، قومی و قبیله‌ای، دینی و فرهنگی، تاریخی و جغرافیایی، اعتقادی و بینشی و امثال آن، حرف مفت است و این علل و عوامل دست چندم و «علی‌البدل» را چه رسد که در کار علل بلکه علت اصلی که همان «تضاد طبقاتی و اقتصادی و تضاد ابزار تولید با روابط تولید و تضاد زیربنا با روبنا» است دخالت کنند. علت علی‌البدل مثل عضو علی‌البدل است. عضو علی‌البدل، اصلی نیست اگرچه علی‌البغل باشد (یعنی کاملاً نزدیک و همطراز و چسبیده و همشأن)!
دشواری کار شریعتی و چمران و بهشتی این بود که می‌خواستند در چنین فضایی، انواع پدیده‌های مورد بحث و بررسی کارشناسانه را در هر حوزه اجتماعی و سیاسی و دینی و اقتصادی و تاریخی و فرهنگی، با توجه به تمام پیوندهایی که با دهها علت و عامل متعدد و متنوع و پیچیده و کلاف‌گونه داشته و دارد، بشناسانند و ارزیابی کنند. نتیجه چنین می‌شد که شتابزدگان و ساده‌اندیشان و سطحی‌نگران، اعم از مذهبی سنتی و مذهبی متجدد یا اعم از لامذهب لاییک و لامذهب ماتریالیست و مارکسیست، به سرعت و سهولت با امثال شریعتی و چمران و بهشتی به رودررویی‌های تخریب‌گرانه می‌پرداختند.
صدای شریعتی و چمران و بهشتی، اگرچه رسا بود اما در رثای جفاهایی که در حقشان می‌شد، بیشتر مظلومانه و مرثیّه‌وار به گوش می‌رسید. حتی شریعتی که صدای رسایش گستره‌ای بسیار عظیم‌تر را درمی‌نوردید و خصوصاً در نیمه اول دهه پنجاه به «صدای غالب» تبدیل شده بود، باز هم در سرسرای پر پیچ و خم این ساده‌بینی‌ها و سطحی‌نگری‌ها و تقلیل و تنزل‌های ظاهراً روشنفکرانه ولی باطناً عامیانه، طراوت مطلوب و موعودش را گاه از دست می‌داد و به دشواری شنیده می‌شد.
چنین بود که می‌گفتند شریعتی با درس «تاریخ ادیان» به دنبال مرتاض‌های معابد بودایی و هندویی است، بهشتی با تفسیر «قرآن و حدیثش» در خیابان ایران به دنبال طلاب حوزه‌های علمیه است و چمران نیز با حضورش در لبنان به دنبال سرگرمی نظامی و وجدان آرام‌کن است. و یعنی؟ هر سه تن، از قافله علم و انقلاب و طبقات بالنده و قوانین علمی تاریخ و بستر اصلی حرکت توده‌ها دور افتاده‌اند یا خود را به دور انداخته‌اند!
مشابه همین مشی و همین منطق، آیا امروز هم در میان ما ایرانیان ـ با هر عقیده‌ای ـ به صورتی دیگر بار دیگر رونق و رواج ندارد؟! فتأمّلوا….

روزنامه اطلاعات چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۱

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *