پروانه بهار، چهارمین فرزند ملک‌الشعرای بهار، دیشب در سن ۹۳ سالگی در آمریکا درگذشت.وی سال‌ها مدیر کتابخانه صندوق بین‌المللی پول بود.

 

کتاب «مرغ سحر» شامل خاطرات پروانه بهار از زندگی خود، خانواده و پدرش، سال ۱۳۸۲ در ایران توسط نشر جهان کتاب منتشر شد. او سال‌ها مدیر کتابخانه صندوق بین‌المللی پول بود.

مرغ سحر (خاطرات پروانه بهار)
چهارمین فرزند ملک‌الشعرا بهار، پروانه بهار، دو بار خاطراتش را منتشر کرده: یک بار به فارسی در تهران (مرغ سحر، نشر شهاب، ۱۳۸۲) و یک بار به انگلیسی در امریکا (The Poet’s Daughter, Larson Publications, November 16th, 2011). در هر دو کتاب، وی ضمن شرح خاطراتی از ایام کودکی و زندگی خانوادگی، چهرۀ پدرش را در چند دورۀ مختلف از زندگانی‌اش رسم می‌کند: سکونت و کار و آمدورفت‌ها در منزل تهران، حبس، بیماری، سفر به سوئیس، بازگشت به ایران و درگذشت. بخشی از اطلاعات مندرج در خاطرات پروانه بهار، پیش‌تر در مقالات و نوشته‌های دیگران هم منعکس شده بود اما قرار گرفتن آنها در دل روایتی خانوادگی، با قلم روان و شیرین فرزند شاعر، آنها را در قاب پنجره‌ای دیگر نشانده است.
شاید گزاف نباشد اگر بگویم آنچه پس از خواندن کتاب بیش از همه در من اثر کرد، آگاهی از فقر بهار بود. من می‌دانستم بهار در دوره‌هایی از زندگانی‌اش با فقر دست‎وگریبان بوده، تا جایی که مجبور می‌شده کتاب‌هایش را بفروشد و برای ﺗﺄمین معاش متحمل سختی شود؛ ولی حد آن را، چنین که دخترش وصف کرده، نشناخته بودم. ملک‌الشعرای روزگار ما حتی گرفتار نان شب بوده: بی‌شغل، عیالوار، در حبس و تبعید و خانه‌به‌دوشی. چه‌ها نرفته بود بر مردی که با اشعار و تحقیقاتش ثروتی ابدی برای ما فارسی‌زبانان بر جای گذاشته است.
از خواندن سطوری که مسکنت او را وصف می‌کرد، غرق خجالت شدم. ملک‌الشعرای مملکت باشی، وزیر و وکیل بوده باشی، اما آخر عمر نه حقوقی، نه بیمه‌ای، نه تقاعدی. همسرت آینه و گلدان و کاسه و کوزه را بفروشد، خانه را به هزار منّت گرو بگذارد ـ و تازه آن هم کفایت نکند به خرج‌وبرج فرزندان ـ کتاب‌ها و نسخه‌ها را حراج کند. حتی پول خرید دانه و ارزن آن «کبوترهای دلخواه» را هم نداشته باشی. هیهات، هیهات. از خودم پرسیدم چرا منِ دانشجوی ادبیات فارسی که عمرم را با اشعار این شاعر بزرگ سر کرده‌ام، با کبوترها و دماوندیه و مرغ سحرش عیش کرده‌ام و اشک ریخته‌ام، نباید می‌دانستم او چنین رنجی برده است؟ کجا را نخوانده بودم؟ چه چیز را ندیده بودم؟
تصویر عمومی‌ای که از بهار وجود دارد نمودار فقر نیست. این تصویر از لقبش شروع می‌شود: ملک‌الشعرا، که مرادف کامیابی و کامرانی است. به‌علاوه، او در عکس‌هایش همیشه آراسته است: اغلب با کت و کراوات، ریش تراشیده و قامت صاف. جز چند عکس که در بیمارستان گرفته شده و او در لباس بیماری و در حال بستری است، در بقیۀ عکس‌ها کاملاً مرتب و خوش‌لباس است. یک عکس معروف هم در کسوت وزارت دارد که از همه گمراه‎کننده‌تر است: وزارتی چندماهه در کابینۀ قوام، که تا آخر عمر اسباب پشیمانی‌اش بود. هم تصاویرش او را با صلابت در اذهان عمومی نقش می‌کرد، هم اشعارش که قصایدی فاخر و مفخم و مطنطن بود. حتی خودش شعری دارد در کارنامۀ زندان، که در آن به فقرش اشاره دارد اما چون به زبان طنز است و در دل ماجرایی دیگر، از بار رنج او خبر نمی‌دهد:
شب نوروز و کیسۀ خالی
خرج بسیار و همت عالی
بچه‌ها لخت و لخت کلفت‌ها
باغبان لخت و پیشخدمت‌ها
همسر من اگر سکوت کند
اکتفا با کهن رُخوت کند
کودکان را که می‌کند ساکت‌؟
کفش خواهند و پالتو و ژاکت

پروانه تعریف می‌کند که برای ﺗﺄمین هزینۀ درمان پدرش، ناچار به فکر گرو گذاشتن خانه در بانک ملی می‌افتند، اما رئیس بانک نمی‌پذیرد و او را جواب می‌کند. پروانه، سرخورده و دلسرد، از در بانک ملی، واقع در میدان فردوسی، بیرون می‌آید؛ درحالی‌که مجسمۀ فردوسی را وسط میدان می‌بیند. قرابت غریبی دارد سرنوشت فردوسی که نمی‌خواست ایران ویران شود، با آنچه بر سر بهار، سرایندۀ «ای خطۀ ایران مهین، ای وطن من»، آمد. گویی این است تقدیر آنانی که عمر بر سر آزادی و آبادی ایران نهادند.
تنگنای فقر سبب شد خانوادۀ بهار کتابخانۀ او را بفروشند: گنجی عظیم به ثمن بخس. اگر امروز می‌بینیم هنوز پس از نیم قرن چاپ کاملی از دیوان بهار وجود ندارد، جای گله از خانواده و شاگردان و ناشران او نیست؛ خجالتش برای همۀ ماست. نسخه‌ای که خود بهار در زمان حیاتش آمادۀ چاپ کرده بود خمیرِ استبداد رضاشاهی شد. پروانه بهار شرح می‌دهد که با چه گرفتاری و زحمتی جمع‌آوری اشعار بهار را پس از فوت او متقبل شده‌اند ـ هر برگی از جایی، هر دستخطی از گوشه و کناری. او از یاری محمد قهرمان در جمع‌آوری اولیۀ اشعار بهار نیز با ذکر جزئیات یاد می‌کند و من این را هم، بدین تفصیل، نمی‌دانستم. یاد محمد قهرمان نیک و بزرگ.

خاطرات پروانه بهار، بار دیگر، ضرورت زندگینامه‌نویسی و اهمیت ثبت خاطرات مشاهیر ادبی را پیش چشم می‌آورد. تمام جزئیاتی که دختر شاعر از پدرش وصف کرده، چون تکه‌های پازلی در تکمیل چهرۀ این ادیب فرزانه به کار می‌آید: چهره‌ای از شاعری خویشتن‌دار، آزادی‌خواه، مهربان و مقاوم. درویشی در کسوت پادشاه.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *