ویگوتسکیِ کمونیست و سایه‌یِ شاعر! سایه تا پایان عمر، جهان‌نگریِ خود را انکار نکرد، اما داوری درباره‌ی مفاهیم و افراد، خارج از مختصات تاریخی آن‌ها بسیار مستعدِ زمان‌پریشی است و فهم و تفسیر را به کج اندیشی می‌کشاند

در زبان فارسی پسوندِ مَند در کلماتی مانند ثروتمند، قدرتمند، تنومند به معنای صاحبِ چیزی بودن است؛ تملک، تسلط و احاطه‌داشتن بر ثروت، قدرت و تن. اما در ساحت هنر، هنرمند بر هنر احاطه ندارد بلکه این هنرمند است که مُحاط در دایره‌ی هنر است. اثر هنرمند را با انگیزه‌ی خودآگاه و ناخودآگاهِ سیاسی و غیرسیاسی او نمی‌توان ارزش‌گذاری کرد حتی اگر آن را بر زبان بیاورد

فرارو- محمدرضا بیاتی*؛ سایه در گذشت و به خاک سپرده شد. شاعری که در آستانه‌ی صد سالگی با آن هیبت و صلابتِ اسطوره‌ای هنوز کودک‌وار، لطیف و دل‌نازک و پرنیان‌اندیش مانده بود. در سال‌های اخیر که برخی -ساده‌اندیشانه- دادگاهِ خطا‌های تاریخی و مقصرشناسی راه انداخته‌اند و حکم صادر می‌کنند امیر هوشنگ ابتهاج هم از خشم خامِ آن‌ها در اَمان نماند. گرایش ایدئولوژیکِ او به سیاست و باور‌های مارکسیستی و سوسیالیستی‌اش دلیل جرم و تقصیرش دانسته می‌شود. سایه تا پایان عمر، جهان‌نگریِ خود را انکار نکرد، اما داوری درباره‌ی مفاهیم و افراد، خارج از مختصات تاریخی آن‌ها بسیار مستعدِ زمان‌پریشی است و فهم و تفسیر را به کج اندیشی می‌کشاند.

ابتهاج -در گفتگو با هفته‌نامه‌ی چلچراغ- می‌گوید آن تیترِ من هنوز سوسیالیستم دروغ بود و هرگز چنین جمله‌ای را بر زبان نیاورده است. این جمله-به گفته‌ی خودش- به معنای القاءِ سماجت بر سر آرمان، مرغ یک پا دارد، جهل مرکب، ارتجاع و دگماتیسم در تغییر جهان است و همزمان بر ستایش و تمسخر دلالت می‌کند. با این وجود سایه همچنان از ایدئولوژی رو برنمی‌گرداند و می‌گوید مگر می‌شود آدم بدون ایدئولوژی باشد بهر حال هر کسی به یک چیزی باور دارد… در واقع بنظر می‌رسد که او حتی معنای متداول ایدئولوژی را نمی‌داند! سایه‌ای که جرم و تقصیرش مارکسیست‌بودن است نمی‌داند در ادبیات سیاسی امروز، ایدئولوژی یعنی اعتقادی که در خدمت توجیه قدرت سیاسی قرار می‌گیرد و مشروعیت هیچ دیدگاه سیاسی دیگری را به رسمیت نمی‌شناسد و نوعی تکفیرگرایی سیاسی است.

در این گفتگو، مقصود سایه از ایدئولوژی یک دستگاه آرمانیِ اعتقادی است که فراسوی روزمرگی‌ها می‌رود. آرمان برای او اندیشه و آرزو‌های بزرگ‌داشتن است و –به تعبیر خودش- راضی به حل امور داخلیِ منزل‌نبودن و به آب و علف زندگی قانع‌نبودن و عادت‌نکردن. آرمانی که سایه از آن حرف می‌زند غمگین انسانی است که زندگی‌اش چنان شده که انگار هرچه جِلف‌تر است بهتر است!

چه با این دیدگاه موافق باشیم چه ناموافق، صرفنظر از فهم و تفسیر زمان‌پریشانه و جفا به مفاهیم، در رویکرد مقصرشناسی به تاریخ یک مسأله‌ی مهم دیگر هم نادیده گرفته می‌شود؛ تمایز میان انگیزه و انگیخته. در واقع، جهان علم یا هنر و سیاست بر یکدیگر تأثیرات متقابل دارند، اما تمایز‌های مهمی هم دارند. یکی از آن تمایز‌های مهم این است که که هر قدر در سیاست، انگیزه‌ها مهم‌اند در علم یا هنر این انگیخته است که اهمیت دارد. نمونه‌ی ملموس آن، لِو سمیونویچ ویگوتسکی lev Semyonovich Vygotsky است؛ روان‌شناس برجسته‌ی روسی در دهه‌های آغازین قرن بیستم.

ویگوتسکی که در کودکی به او پروفسور کوچولو می‌گفتند زمانی به دانشگاه رفت که هنوز انقلاب کمونیستی ۱۹۱۷ اتفاق نیفتاده بود. بخت با او یار بود و درحالی که تنها ۳ درصد از یهودیان حق ورود به دانشگاه را داشتند پذیرفته شد. به تاریخ و ادبیات و شعر علاقمند بود و هفت سال ادبیات تدریس کرد و رساله‌ی دکتری‌اش درباره‌ی روان‌شناسی هنر بود. ویگوتسکی -تحت تأثیر مارکس- آرزوی ساختنِ علم روان‌شناسی مارکسیستی را داشت.

او رهبری گروهی از جوانان باهوش را بعهده گرفت که در این آرمان با او هم‌عقیده بودند و برای خود یک مأموریت تعریف کرده بودند؛ ایجاد علمی که به جامعه‌ی سوسیالیستی جدید کمک کند. ویگوتسکی با آن‌که بدلیل بیماری سِل بسیار زود، در ۳۸ سالگی، درگذشت پایه‌گذار نظریه‌ی تاریخی-اجتماعی در رشدِ شناختی انسان شد.

ویگوتسکی، با وجود بیماری، به کمک همکاران و دستیاران‌اش پژوهش‌های بسیار مهمی انجام داد تا آن‌جا که بسیاری از روان‌شناسان معاصر معتقدند اگر ما بتوانیم روزی به یک نظریه‌ی تلفیقی کاملاً موفق در رشدِ شناختی دست پیدا کنیم بی‌شک برپایه‌ی کار او خواهد بود. به عبارت دیگر، هرچند انگیزه‌ی ویگوتسکی، ساخت یک روان‌شناسی مارکسیستی بود، اما امروز دیگر کسی به یاد نمی‌آورد که انگیزه‌ی اولیه چه بود و این دستاوردها، انگیخته‌ها و یا میراثِ او هستند که بسیار ارزشمندند. تلخ آن که، مقامات شوروی آثار ویگوتسکی را برای ۲۰ سال توقیف کردند! چون او از آزمون هوش شوروی انتقاد کرده بود و آن‌ها این انتقاد را محکومیت حزب کمونیست می‌دانستند. امیر هوشنگ ابتهاج، ده سال پس از مرگ ویگوتسکی به دنیا آمد. در جهانی که نوابغ‌اش با آن انگیزه‌ها و آرمان‌ها زندگی می‌کردند و از جهان می‌رفتند.

می‌دانیم که در زبان فارسی پسوندِ مَند در کلماتی مانند ثروتمند، قدرتمند، تنومند به معنای صاحبِ چیزی بودن است؛ تملک، تسلط و احاطه‌داشتن بر ثروت، قدرت و تن. اما در ساحت هنر، هنرمند بر هنر احاطه ندارد بلکه این هنرمند است که مُحاط در دایره‌ی هنر است. اثر هنرمند را با انگیزه‌ی خودآگاه و ناخودآگاهِ سیاسی و غیرسیاسی او نمی‌توان ارزش‌گذاری کرد حتی اگر آن را بر زبان بیاورد. یادش جاودان

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *