حافظ و ندای درون مردم دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن – بخش اول
توسط کاظم خطیبی · مهر 28, 1401
حافظ همه را به طرف خودش مىکشد. او شاعرى مردمى است. اگر در خانههاى ایرانى کتاب دیگرى هم نباشد، «دیوانحافظ» یافت مىشود. رازى در کار حافظ هست که توانسته است تا این حد خود را نزدیک به دل بکند. او براى مردم ایران مطرح است؛ بنابراین من در گرایش به حافظ تنها نیستم، خیلىها این گرایش را دارند، اعم از اینکه کاملا متوجه معانى او بشوند یا نشوند، براى اینکه معانى حافظ پیچیده است. تصور مىکنم دلیل مقبولیت حافظ این است که نقد حال مردم را گفته است. او بر درد دلهاى همگانى ایران انگشت گذارده است؛ به این علت است که این اندازه مورد توجه قرار گرفته است.
هر وقت که حافظ را باز مىکنید، مىبینید که گوشهاى از درون شما را حکایت مىکند؛ از همین روست که لقب «لسانالغیب» به وى داده شده و این عنوانى است که به شاعر دیگرى داده نشده. باز به همین علت است که از او فال مىگیرند. در دنیا سابقه ندارد که کتابى اینقدر نزدیک به دل مردم باشد، اعم از باسواد و بىسواد و با هر درجه از مقام اجتماعى و هر درجه از سن یا معلومات.واقعاً حافظ زبان خاصى دارد. تنها زبان کلام نیست، بلکه یک زبان درونى است که به نداهاى درونى مردم جواب مىدهد و باعث شده است که اگر کسى بخواهد درد دل خود یا سرنوشت خود را بشنود، به او روى ببرد. مقبولیت حافظ، از این جهت است. حافظ زبان حال تاریخ ایران است. تاریخ و سرگذشت دردناک این کشور در حافظ خلاصه شده است و او بیان حال مىکند.
در یک مرحله از عمر ممکن است که فقط آهنگ شعرهاى حافظ ربایش داشته باشد و آدم را به طرف خود بکشد، بىآنکه معانى را درک کند، چون کلمات و اصطلاحات حافظ براى هر کسى روشن نیست. من در سنین پایین بیشتر به دلیل ربایش موسیقى کلمات حافظ به او توجه مىکردم، از این جهت که اصطلاحات و کلمات خاصى در او تکرار مىشد و تشعشع معانى خاصى ایجاد مىکرد. مفاهیم براى یک نوجوان مفهوم نیست، ولى او در جاذبه همان ابهام کلمات قرار مىگیرد، و این خاصیت کلام حافظ است. عجیب این است که معانى حافظ هیچ تازگى ندارد. دیگران هم آنها را گفتهاند. دیگران و معاصرانش هم آنها را بر زبان آوردهاند. معانى همان است. این جادوى کلام اوست و پروراندن این معانى با این آهنگ خاص، که وى را استثنایى کرده است، وگرنه انصاف باید داد که حافظ حرف تازه چندانى ندارد، بیان تازه دارد.
حافظ کیست؟
چند خصوصیت در حافظ هست که به سبب آنها شاخص است. یکى انعکاس دولایه بودن تاریخ ایران در شعر اوست و عارضه تزویر و دورنگى که به فراوانى روى آنها انگشت گذارده. هیچ کس به گونه حافظ آن را تکرار نکرده و بهتر از او بیان نکرده است. حافظ روى دردهاى اصلى و جامعه ایرانى انگشت گذاشته و دورنگى و دولایگى یکى از آنهاست و از عوارضى ناشى مىشود که گریبانگیر تاریخ ایران بوده است. دومین چیز جستجوى ناکجاآباد زندگى است از طریق عشق و دنبال کردن نیروى مرموز و گمشدهاى که بشر به دنبال آن است؛ یعنى نیروى هستى و گوهر هستى. اگر حافظ با همین استعداد در دورانى دیگر مثل دوران سامانى به دنیا آمده بود یا در کشور دیگرى چشم به هستى گشوده بود، آیا مسائل را به این صورتمطرح مىکرد؟ تراکم مسائل ایران بعد از دوران مغول و در دوران ایلخانى، به گونهاى است که حدود ۸۰۰ سال تاریخ در یک نقطه متمرکز شده و به حافظ رسیده است و وى در واقع میراثخوار سلسله مسائلى است که گذشتگان کمتر به آن دسترس داشتند. تراکم زمان به عهد حافظ رسید و به این علت او توانست ترجمان و سخنگوى چنان زمانه و وضعى باشد.
زمان حافظ در تکوین او خیلى مؤثر است. او در برههاى قرار گرفته که زایندۀ کل گذشته و حوادث گذشته است و این یک خمیرمایه فکرى و احساسى به وى داد که اگر در دوران دیگرى بود، یقیناً به این صورت درنمىآمد. حافظ حتى اگر صد سال قبل از خودش، در دورهاى نزدیک به سعدى بود، باز به این صورت در نمىآمد.
زندگى شخصى
از زندگى شخصى حافظ چیزى نمىدانیم؛ علتش این است که کنجکاوى براى ثبت جزئیات زندگى بزرگان، آن مقدار که در نزد خارجىها هست، در ایران وجود نداشته است. در ایران اثر شخص بیشتر از زندگى شخص مهم است. این جزو سیره و عادت ایرانىهاست که به زندگىشخصى گوینده یا عالِم توجه نداشته باشند، همانطور که اطلاعات اندکى از زندگى ابنسینا و رازى و فردوسى داریم. اگر اینان خودشان به چیزى اشاره نمىکردند، دیگران معمولا از سرش مىگذشتند. حافظ هم از این نوع است. اشارههاى بسیار اندکى به زندگى خود دارد، از جمله اینکه فرزندش در کودکى مرده است یا به فقر خویش اشاره مىکند و امیدهایى که داشته و چیزهایىکه او را شاد یا غمگین مىکرده. از اینها که بگذریم، دیگر چیزى از زندگى او استنباط نمىشود. مسلماً زندگى فقیرانهاى داشته، اما نه اینکه محتاج باشد: وظیفه گر برسد، مصرفش گل است و نبید! خارج از این موارد، دیگر اطلاعى از زندگى او نداریم. مىدانیم که زنى داشته و فرزندى و خانهاى محقر و تعدادى کتاب. به طور کلى زندگى ساده و فقیرانهاى داشت. زمانى درسى مىداد. گویا عواید موقوفاتى هم بوده که به کسانى که مدرسان پرداخت مىشد.
حافظ در عصر خودش هم شاخص بود، هم نبود. شاخص بود، چون از اول جوانى در مجلس قوامالدین حسن ـ مستوفى شیراز ـ حضور مىیافت. او مرد ثروتمندى بوده که مجالسی ترتیب مىداد و نخبگانى در آن شرکت مىجستند. حافظ دورانى را به این صورت گذراند. بعد هر چه جلوتر مىآید، زندگى برایش سختتر مىشود.دوره مبارزالدین دورهاى دشوار بود. شیراز درهم و عبوس بود و به اصطلاح امروزى، حکومت پلیسى بر سر کار بود و گزمهها و شبگردها مزاحم مردم مىشدند. تا دوران شاه شجاع مىرسد که مقدارى معتدلتر بود و آزادى و گشایشى در کار آمد. طبق روایتهاى خودش شبها بیدار بود، از ورد سحرى حرف مىزند. حافظ گوشهنشین بود، درست برعکس طبیعت سعدى. حادثهجو نبود. زندگى آرام همراه با گوشهنشینى را مىپسندید. سفرى نکرده است جز به یزد که از آن پشیمان شد و زود برگشت و بقیه عمرش را در شیراز گذراند. فردی درونى است و هر چه بیان کرده، از سرچشمه درون خود و تفکر و شنیدهها و خواندههایش است. همان مقدار تماسى که با مردم داشته و کتابهایى را که مىخوانده، همه را در درون خودش به چکیده فکرى تبدیل مىکند و در غزل جاى مىدهد. واقعا سرچشمه حافظ درون خودش است. این هم البته روشى است. اشخاص عادتاً از تجربههاى زیاد و سفرها و معاشرتهاى فراوان دانش مىاندوزند و این اطلاعات را به کار مىگیرند. حافظ از نوعى دیگر است. دریافت و شم بسیار نیرومندى داشت که به هر چه برمىخورد، جوهرهاش را بیرون مىکشید و در شعر به کار مىبرد.
ادامه داردچهارشنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۱ روزنامه اطلاعات