کارتن خوابی که معتمد محله شد

کارتن خوابی که معتمد محله شد

گروه جامعه: «عمو اکبر» محبوب یک محله است؛ از کسبه تا همسایه‌ها هوای او را دارند، چون روز‌ها و شب‌های زیادی عمو اکبر عصای دست آن‌ها بوده. بی‌خانمان است، اما خانه دلش دریاست. اهالی محله از معرفت و امانتداری او حرف می‌زنند، چون شب‌های زیادی نگهبان کمک‌های آن‌ها برای خانواده‌های نیازمند بوده است.
به گزارش همشهری آنلاین، اول صبح با کیسه‌ای که تا نیمه از مقوا و کارتن پر شده از راه می‌رسد. با عمو اکبر از مقابل هر مغازه‌ای که می‌گذریم کاسب‌ها به نشان احوالپرسی با او برای‌مان دست تکان می‌دهند. عمو اکبر در محله نیروی هوایی خانه‌ای ندارد، اما از کسبه محله تا همسایه‌ها او را اهل همین محله می‌دانند.
آن‌ها شب‌ها و روز‌هایی را به یاد دارند که عمو اکبر چطور در دل‌شان جا باز کرد و برای‌شان مثل عضو یک خانواده عزیز شد. می‌گوید ۱۴ سال پیش بود که در بازی زندگی همه چیز را باخت؛ خانه‌اش را، مغازه‌اش را و نیز خانواده‌اش را که همه دار و ندارش بودند. وقتی مغازه تاسیساتی‌اش به دلیل مشکلات مالی از دست رفت و ورشکسته شد، زندگی روی سختش را به او نشان داد. باقی داستان زندگی‌اش تلخ‌تر می‌شود؛ مخصوصا آن قسمتی که کارش به کارتن‌خوابی کشید و حالا ۱۴ سال از آن زمستان سرد می‌گذرد که اولین شب را گوشه خیابان به صبح رساند.
با عمو اکبر روی سنگفرش یخ‌بسته پیاده‌رو قدم می‌زنیم تا به مغازه ابوعلی برسیم؛ جایی که اهالی محله در ماه رمضان، شب عید و در هنگام وقوع حوادثی مثل سیل و زلزله به حسین ابوعلی اعتماد می‌کنند تا کمک‌های آن‌ها به واسطه او به دست نیازمندان برسد. عمو اکبر در همین خیابان و در مقابل همین مغازه بود که شب‌های سرد زمستان یک ماه نگهبان کمک‌های مردمی شد.

حسین ابوعلی یک استکان چای داغ به عمو اکبر می‌دهد و قصه را اینطور برای‌مان تعریف می‌کند: «همه چیز از زلزله کرمانشاه شروع شد. سیل کمک‌های مردمی اهالی محله هم از راه رسید. آنقدر که در مغازه جایی برای نگهداری اقلام نداشتم. به ناچار جلوی مغازه داربست و چادر زدیم تا پتو، اسباب‌بازی، قوطی‌های کنسرو، بسته‌های ماکارونی و… را جمع‌آوری و به کرمانشاه ارسال کنیم. با یک برآورد ساده، ارزش کمک‌های مردمی حدود بیش از ۱۰۰ میلیون تومان بود. داشتیم درباره این موضوع که چطور شب‌ها امنیت کمک‌های مردمی را تامین کنیم بحث می‌کردیم که عمو اکبر از راه رسید. پیش از این، محرم‌ها در برپا کردن چادر هیئت و جابجایی اقلام به ما کمک می‌کرد.

وقتی همه به او نگاه کردیم، عمو اکبر که متوجه منظور ما شده بود گفت: «مادرم همیشه به من می‌گفت آدم اگر همه چیزش را ببازد، نباید معرفت و جوانمردی را از دست بدهد.» عمو اکبر همان شب شد نگهبان چادر کمک‌های مردمی و تا یک ماه هرشب مسئولانه از کمک‌های مردم نگهبانی و امانتداری کرد.
حالا وقتی همسایه‌ای از وعده ناهارش یک بشقاب برای عمو اکبر می‌کشد یا وقتی ساندویچ‌فروش محله یک ساندویچ و نوشابه برای عمو اکبر کنار می‌گذارد، به امانتداری عمو اکبر و شب‌هایی که نگهبان کمک‌های آن‌ها بود فکر می‌کند. او پس از سیل لرستان و گلستان هم وقتی کنار خیابان پر از کمک‌های مردمی شد، شب‌ها تا صبح نگهبانی داد تا مبادا دست نامحرمی خدشه‌ای به امانت مردم وارد کند.
عمو اکبر جرعه‌ای چای می‌نوشد و می‌گوید: «عطر این چای نذری، من را یاد نذر مادرم می‌اندازد. او نذرکرده بود تا زمانی که زنده هستم خادم اهل بیت (ع) باشم. شب‌های اول که به این محله آمدم در خیابان پنجم،۳۰ چادر موکب برپا شده بود. خوش اقبال بودم که صاحب موکب قبول کرد من هم در حد بضاعت کمک کنم. خودم از قشر ضعیف هستم و درک می‌کنم کسی که از نظر مالی ضعیف است چه مشکلاتی دارد. من شب‌های زیادی بی سرپناه بودم، پس وقتی من را به عنوان نگهبان کمک‌های مردم برای زلزله‌زدگان کرمانشاه قبول کردند، تمام شب پلک روی هم نگذاشتم. چون خوب معنی بی‌سرپناهی را می‌دانستم.»
عمو اکبر شب‌ها در گرمخانه می‌خوابد و روز‌ها هم اگر مهربانی همسایه‌ها نصیبش نشود، خرج خورد و خوراکش را از جمع‌آوری و فروش کارتن‌هایی که کسبه به او می‌دهند در می‌آورد. با وجود این، هنوز هم شغل و حرفه‌اش را از یاد نبرده و نان بازویش را می‌خورد. «سید حمید نجفی» یکی دیگر از کسبه محله می‌گوید: «عمو اکبر یک تاسیساتی حرفه‌ای است. حتی می‌گوید کار تاسیسات و برق گرمخانه خاوران را که زمانی آنجا می‌خوابید انجام داده. مدتی پیش هم موتورخانه و سیستم گرمایشی یکی از آپارتمان‌های محله خراب شد. اهالی ساختمان سراغ یک تاسیساتی رفتند که از پس کار بر نیامد. آنجا بود که فهمیدیم حرفه عمو اکبر چه بود؟ چون خودش پیشنهاد کرد با کمترین هزینه موتورخانه را تعمیر کند و به خوبی از پس کار برآمد.» اگر عمو اکبر هوای مردم را داشته، اهالی محله هم همیشه نگران حال و احوال او بوده‌اند.
خودش خاطره‌ای برای‌مان تعریف می‌کند: «۱۰ سال می‌شود که در این محله هستم و حالا خودم را اهل همین محله می‌دانم. مدتی قبل که بیمار شدم و توان راه رفتن نداشتم، خانم جوانی از همین محله دو کارت هدیه به من داد تا به درمانگاه بروم. وقتی این همه لطف و مهربانی را می‌بینم خودم را در قبال این محله مسئول می‌دانم.»

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *