بهرام بیضایی: دلم می‌خواست در ایران باشم/ می‌شود با سانسور مقابله کرد، ولی با دشمنی دوستان نمی‌شود‌

نمی‌دانید در سینما چه زمانی را از من گرفتند. همه کارهایم نصفه ماندند. چون فقط می‌دویدم که فیلم بسازم. کاش اصلاً ول کرده بودم. سانسور هیچ وقت بزرگ‌ترین مشکل من نبود. می‌شود با سانسور مقابله کرد، ولی با دشمنی دوستان نمی‌شود. من می‌توانم علیه سانسور فریاد بکشم، اما علیه دشمنی دوستان نمی‌توانم مملکت به امید نسل جوانش سرپاست و این نسل جوان با همه کج‌روی‌ها، خودش را زنده نگه می‌دارد.

بهرام بیضایی: دلم می‌خواست در ایران باشم/ می‌شود با سانسور مقابله کرد، ولی با دشمنی دوستان نمی‌شود‌
آفتاب‌‌نیوز :کتاب “موزاییک استعاره‌ها، گفتگو با بهرام بیضایی” که به‌تازگی منتشر شده، مصاحبه‌ای بلند با این فیلمساز شهیر ایرانی است.

نمی‌دانید در سینما چه زمانی را از من گرفتند. همه کارهایم نصفه ماندند. چون فقط می‌دویدم که فیلم بسازم. کاش اصلاً ول کرده بودم. سانسور هیچ وقت بزرگ‌ترین مشکل من نبود. می‌شود با سانسور مقابله کرد، ولی با دشمنی دوستان نمی‌شود. من می‌توانم علیه سانسور فریاد بکشم، اما علیه دشمنی دوستان نمی‌توانم مملکت به امید نسل جوانش سرپاست و این نسل جوان با همه کج‌روی‌ها، خودش را زنده نگه می‌دارد.

امروز بهرام بیضایی ۸۵ سالگی‌اش را در غربت جشن می‌گیرد. او که نه تنها از کارگردانان مهم سینما و تئاتر ایران است بلکه به‌قول زنده‌یاد زاون قوکاسیان «ایرانی‌ترین فیلم‌ساز ایرانی است» ۱۳ سال است به‌اجبار تولدش را دور از ایران و تهران جشن می‌گیرد. بیضایی در گفتگو با بهمن مقصودلو گفته روز‌های تولد برایش افسردگی‌آور است و حتماً دوری از ایران این افسردگی را تشدید می‌کند.

نشر برج به‌تازگی کتاب «موزاییک استعاره‌ها؛ گفتگو با بهرام بیضایی و زنان فیلم‌هایش» را منتشر کرده است. «موزاییک استعاره‌ها» حاصل گفت‌گو‌هایی بهمن مصودلو، پژوهش‌گر سینما و مستندساز با بهرام بیضایی، زنده‌یاد پروانه معصومی، سوسن تسلیمی و مژده شمسایی است.

مقصودلو این گفتگو‌ها را برای مستندی با همین عنوان گرفته، اما چون زمان مستند به حدی نبوده که بتواند کل گفت‌وگوهایش را پوشش دهد، آن‌ها را در قالب کتاب منتشر کرده است. مقصودلو در این کتاب طی دو گفتگو سراغ بهرام بیضایی رفته و از او و سینما و دغدغه‌هایش دربارۀ آیین، اسطوره، استعاره و زن در فیلم‌هایش شنیده است. سخنان گاه دردناک و گاه خشمگین بیضایی در این کتاب، یکی از صریح‌ترین روایت‌های اوست از آ‌ن‌چه در چند دهۀ اخیر تجربه کرده است.

بهرام بیضایی کارگردانی است که فرهنگ سرزمین خود را می‌شناسد و بدون توسل به عناصر بازاری و فریبنده، آن را با رویکردی انتقادی و امروزی در قالبی زیباشناختی و نو به تماشاگران می‌شناساند، اما همواره در خلق آثارش با مشکلات و مصائب رنگارنگی روبه‌رو بوده و در دوره‌های مختلف همیشه به‌عنوان «دیگری» دانسته شده، از این رو به‌جهت طردشدگی مدام و حتی شمایل ظاهر، بیراه نیست او را «زال سینمای ایران» بدانیم. با این حال در همۀ این سال‌ها، بیضایی با سختی تمام کوشید به کارش در تئاتر و سینما ادامه دهد تا این‌که شرایط او را به سکوت و بیکاری کشاند و سپس به‌رغم مقاومت طولانی‌اش در برابر فکر رایج مهاجرت، مرداد ۱۳۸۹ در ۷۲ سالگی ایران را ترک و به کالیفرنیای شمالی مهاجرت کرد.

بیضایی در این گفتگو دربارۀ چرایی تن دادن اجباری‌اش به مهاجرت می‌گوید: «من توهین به خودم را تحمل کرده بودم، ولی توهین به بچه‌هایم را دیگر نتوانستم تاب بیاورم. جواب دشمنی آن‌ها با من را قرار نبود بچه‌هایم بدهند… فکر کردم بچه‌هایم نباید سرنوشت مرا تحمل کنند.

بیضایی در مورد حسش به ایران می‌گوید: «هنوز موقعی که با مژده صحبت می‌کنم و می‌خواهم بگویم این‌جا، اشتباهاً می‌گویم تهران. بهم می‌گوید: بهرام ما الان در تهران نیستیم و من هر بار یادم می‌رود که در تهران نیستم. برای خودم اتاق کاری درست کرده‌ام که در آن حس می‌کنم در ایرانم.»

او در بخش دیگری دربارۀ دلتنگی‌اش برای ایران و تمایلش برای زندگی در ایران می‌گوید: «همین الان هم که در آمریکا هستم اگر آن داستان‌ها نبود، دلم می‌خواست در ایران باشم. آن‌جا کشور و زندگی و فرهنگ من است و خیال می‌کنم باید آن‌جا باشم، هر چند این‌قدر آزار دیدم.»

مژده شمسایی هم دربارۀ ایران‌دوستی بیضایی می‌گوید: «عشقش به ایران روزبه‌روز بیشتر شده است، طوری که گاهی وقت‌ها اسم ایران اشک به چشمش می‌آورد. کسی را ندیده‌ام که این همه به‌وطنش علاقه داشته باشد. یادم می‌آید آن وقت‌ها هم هر کتابی که نسخه‌ای ازش در ایران نبود را می‌گرفت؛ نه برای این‌که فقط خودش آن را داشته باشد، برای این‌که نسخه‌ای ازش در ایران باشد. اذیت می‌شد وقتی بیرون می‌رفت و می‌دید درخت‌ها را خشک کرده‌اند و می‌خواهند ساختمان بدقواره بالا بیاورند. تمام چیز‌هایی که فکر می‌کرد شهر و مملکت را دارند نابود می‌کنند، اذیتش می‌کرد.»

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *