بمناسبت چهلمین روز درگذشت همشهری عزیزمان زنده یادآقای محمد رضا طوسی ،استاد ریاضی دانشکده علوم دانشگاه مشهد را بیشتر بشناسیم

 

محمدرضا طوسی، فرزند محمد حسن در  دهم فروردینماه سال ۱۳۲۶ در شهرستان تربت حیدریه متولد گردید.پدرش روانشاد محمد حسن طوسی فردی مومن،اجتماعی ، مردمی ودر اداره دارایی تربت حیدریه مشغول خدمت بودند همچنین عمویشان هم از کارکنان بانک ملی آن زمان بودند . آنها از خانوادههای سرشناس و اصیل  تربت حیدریه  بشمار میرفتند . جد آقای طوسی از منطقه آذربایجان به تربت حیدریه مهاجرت کرده بودندو پدر بزرگ ایشان از برگزار کنندگان دوره قران دوره در ان زمان در تربت حیدریه بودند که مردم به ایشان خیلی احترام میگذاشتند (روانشان شاد باد)

محمد رضا  فرزند ارشد خانواده بود، از کودکی علاقه زیادی  به کتاب  داشت و در طول زندگی همواره علاقمند به  فراگیری و دستیابی به مراتب علمی بالاتر بود.وی دوره  ابتدایی را در دبستان های ستار و علی تمدن  و دوره متوسطه را در دبیرستانهای  رازی  در تربت حیدریه وجهان دانش  درمشهد با رتبه خوب  به پایان برد و موفق  به کسب دیپلم در رشته ریاضی گردید.  ایشان جهت ادامه رشته  ریاضی در آزمون  ورودی دانشگاه شرکت کرد و  با کسب رتبه دوم در رشته ریاضی وارد دانشکده لوم  دانشگاه فردوسی مشهد گردید.

 

محمد رضا طوسی در طول دوره دانشکده علوم از شاگردان ممتاز بود بطوریکه در زمان دانشجویی تنها شاگردی بود که از ا ستاد ریاضی پرفسور هشترودی که از تهران به مشهد می آمدند بهترین نمره ریاضی در آن زمان یعنی ۱۸ را دریافت کرد و چون دانشجوی پیگیری بود در سال  ۱۳۴۹  موفق به دریافت کارشناسی در رشته ریاضی از دانشکده علوم دانشگاه فردوسی مشهد گردید . و سپس جهت خدمت مقدس سربازی بادرجه افسری وظیفه وارد پادگان مشهد پس از دوره آموزشی در بخش اداری روزها در لشگر ۷۷ مشهد به فعالیت پرداخت.اینجانب در سال ۱۳۵۰ در مشهد که ایشان در حال گذراندن  دوره سربازی بودند افتخار هم اطاقی با ایشان را داشتم و در آپارتمانی در میدان عدل خمینی که متعلق به حاج آقای اسدیان از اقوام آقای رضا حیدری بود با هم زندگی میکردیم واز آن طریق با پدر و خانواده آقای محمد رضا طوسی آشنا گردیدم روانشاد پدر آقای طوسی مردی روشن بین ، مومن ، متعهد ، با صفا و مردمدار بود ودر آن سالها از وجود ایشان چیزها آموختم و خاطرات بسیار خوبی در ذهنم ماندگار شده خدایش بیامرزد.یکی از خصلتهایی که همیشه در ذهنم باقی مانده اینست محمد رضا طوسی اغلب به چهره همه دوستانش دقت داشت اگر کسی نگرانی ویا دلمشغولی داشت با او همراه میشد تا طرف به آرامش برسد والبته قبل از اینکه من با ایشان هم اطاق شوم ایشان در میدان مجسمه قبلی و شهدای جدید  با روانشاد منصور ابریشمی هم اطاق بودند ویکی از ویژه گی انجا این بود که تمام دانش آموزان تربتی مقیم مشهد همیشه به  خانه آقای طوسی می آمدند و خاطرات خوبی از آن دوران به جا مانده همچنین یادی کنم از روانشاد  منصورآقای ابریشمی که انسانی بسیار مهربان و صمیمی و دوست داشتنی که همیشه درجمع دوستان تربتی حضور داشتند روانشان شاد باد .

در سال ۱۳۵۱که همزمان با پایان دوره خدمت مقدس سربازی  اقدام به درخواستی برای استخدام به دانشکده علوم نمود ودر مهرماه همان سال با تقاضای  ایشان برای خدمت دردانشکده علوم موافقت گردید . با توجه به اینکه من هنوز دوره خدمت نظام را تمام نکرده بودم موضوع را با فرمانده خودم در پادگان درمیان گذاشتم و باهماهنگی قرارشد من صبحها در پادگان باشم و عصر ها هم در دانشکده فعالیت نمایم .پس از پایان خدمت وظیفه ایشان از همان زمان به عنوان کارشناس گروه ریاضی در داشکده علوم  استخدام شدند و در دبیرستان هایی تدریس می کردند.

 

 

 

 

 

 

آقای طوسی در سال ۱۳۵۴ با خانم احتشامی که از  خانواده ای اصیل و خوشنام تربت حیدریه بودند ازداواج نمود و این  نقطه‌عطفی در زندگی استاد به شمار میرود . چون وجود همسری فداکار ، مهربان بستری برای آرامش استاد فراهم آورد حاصل این ازدواج سه فرزند بنامهای عالیه خانم متولد شهریور۱۳۵۶ و هداخانم متولد۱۳۶۲ و آخرین فرزندشان صهبا متولد تیر ۱۳۶۸  میباشد. استاد طوسی اکنون دارای دارای سه نوه که  دودختر و یک پسر  می باشندهمچنین  بدلیل شغل معلمی همسر ایشان در طول زندگی مشترک  موجب شده ایشان در تعلیم و تربیت ورشد فرزندشان نقش موثری داشته باشند.

 

 

 

 

سال ۱۳۵۶ جناب آقای دکتر هنری(مدیر گروه ریاضی) به کارشناسان گروه  ابلاغ کردند که امسال  تمام اوقات تدریس خودرا در دبیرستان علم که متعلق به دانشگاه مشهد بود  برنامه ریزی کنید. لذا آن سال در دبیرستان علم شروع به تدریس مثلثات و جبر کلاس سوم نمود

استاد طوسی بخاطرعشق به خدمت و علاقه به تحصیل موفق کسب بورسیه ای از وزارت علوم و آموزش عالی گردید ودر سال ۱۳۵۷ جهت ادامه در دوره فوق لیسانس در دانشگاه برونل عازم کشور انگلستان گردید .

در اواخر سال ۵۸ . مدرک فوق لیسانس خود را در رشته آنالیز عددی از دانشگاه برونل انگلستان دریافت کرد. پس از اخذ مدرک فوق لیسانس به دلیل علاقه ای که به وطن و خانواده داشت به ایران بازگشت و مشغول به تدریس در دانشگاه فردوسی مشهد شد.

 

 

 

 

 

پس از پایان دوره فوق لیسانس از طریق وزارت علوم تصمیم گرفته شد که ایشان به ایران برگشته وبعداز یک دوره کوتاه مدت جهت مقطع دکترای  مجددا اعزام شوند  Brunel

 او استادی فعال در زمینه تدریس ریاضی بود و چندین هزار دانشجو و چندین نسل را در این راستا تربیت کرد. مردی متدین، منظم، با ادب و خنده رو که در میان دانشجویان و آشنایان به نظم و ترتیب و خط خوش شهره بود. از آثار او در زمینه تخصص خود می توان به چندین کتاب از جمله معادلات دیفرانسیل معمولی و کاربردهای آن (۱۳۸۱)، راهنمای آزمون های کارشناسی ارشد (۱۳۸۳) و معادلات دیفرانسیل و کاربردهای آن (۱۳۹۳) اشاره کرد

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

استاد طوسی تا سال ۱۳۸۲ در دانشگاه فردوسی فعالیت مینمود و سپس  بازنشسته شداز آن سال هم در دانشگاه خیام، ابتدا به صورت تمام وقت و بعد به صورت نیمه وقت  ریاضی عمومی و معادلات و آنالیز عددی  تدریس میکرد.استاد محمد رضا طوسی در روز ۲۴ آبانماه  بعلت بیماری کرونا در بیمارستان امام رضا مشهد در گذشت ودرآرامستان  خواجه ربیع آرام گرفت

خط استاد وارسته مرحوم محمدرضاطوسی که درسال ۱۳۴۷ برایآقای محمد حیدر خزاعی  نگاشته بودند

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

((خاطره ای ازمحمد حیدر خزاعی با روانشاد محمد رضا طوسی  ))

 

در اینجا خاطرات آقای محمد حیدر خزاعی که درسال ۴۷ جناب طوسی دستخط بالا را برایشان نوشته اند درج میکنم البته این مطلب از خاطرات خلاصه شده ایشان است که در گروه تلگرامی اقای خزاعی نوشته شده

  من آنرا خلاصه کرده ام و بقیه را هم قرار شد ایشان تهیه که برای چهلمین روز درگذشت استاد طوسی در سایت منتشر کنم

خاطراتی ازدوران جوانی که با مرحوم محمد رضا طوسی داشتم من به اتفاق آقایان احمد اکبری ،حسین صفاری ،احمد حسن زاده ،حسین مشرقی ،جعفر سلامی و منصور اشجعی که در دبیرستان رازی با هم تحصیل میکردیم و گروه سه تفنگدار را تشکیل داده و همیشه باهم دوست و همراه بودیم تا اینکه دوره دبیرستان ما هم به پایان رسید  .

. وقتی  امتحان خرداد ماه سال ۱۳۴۶ تمام شد، با دوستان  به فکر افتادیم که در سه ماه تعطیلی برای خودمان کاری پیدا کنیم تا هم سر گرم بوده  وهم درآمدی کسب کرده باشیم.بهترین کار را تدریس دیدیم چون هرکدام از ما قبل از این چند شاگرد خصوصی داشتیم .پس از طرح این مسئله قرار شد از جمع هفت نفری ما سه نفر شامل  من ،احمد اکبری و حسین مشرقی به اتفاق دوست مشترکمان حضرت محمد رضا طوسی که آن موقع دانشجوی سال اول یا دوم دانشگاه مشهد بود به دنبال تاسیس آموزشگاهی برویم

درآن زمان اولین سالی بود که مرحوم اسماعیل زاده برای افتتاح آموزشگاه از اداره کل فرهنگ مشهد مجوز گرفته بودند و روبروی اداره ی فرهنگ آن زمان ساختمان دو اشکوبه ی مرحوم شازده فتح الله میرزارا اجاره کرده بودند ونام نویسی از شاگردان آغاز و تعدادی از دبیران با ایشان اعلام همکاری کرده بودند.گرچه با این وصف عده ای از خیراندیشان طرح مارا غیر عملی وناممکن می دانستند و اظهار می داشتند که حنای آموزشگاه شما در برابر آموزشگاه آقای اسماعیل زاده رنگی نخواهد داشت ،ولی غرور جوانی نهیب می زد که به کار خود ادامه دهید هرچند با موفقیت انجام نشود.

.خلاصه ما چهار نفر طرح مان با مرحوم محمود  خطیبی  صاحب کتابفروشی مطرح کردیم ودر آن موقع ایشان ما را پشتیبانی و حمایت می کرد.قرار شده برای نام نویسی از شاگردان و پخش تراکت پستوی این کتابفروشی را محل استقرار خودمان قرار دهیم . همین کار را کردیم وبرای چاپ تراکت تحت عنوان آموزشگاه دهخدا به چاپخانه احمدیان سفارش دادیم و تعداد ۲۰۰ برگ را درکاغذ لیمویی چاپ کرد ودر سطح تربت پخش کردیم. تا چندروز صبحها در پستوی کتابفروشی به انتظار می نشستیم وبا بانگ اذان ظهر با دودست خالی به خانه هایمان می رفتیم. بعد از ظهر ها هم به همین نجومی گذشت.روزچهارم بود که سر و کله دونفر پیداشد و تقاضای نام نویسی داشتند. ما درآن زمان تمام دروس دبیرستانی را تاسال ششم تدریس می کردیم. از ادبیات گرفته تا جبر مثلثات و….وهریک از ما چهار نفر نیز دروس را بین خودمان تقسیم کرده بودیم.واز هر نفر در ماه برای تمام دروس ۵۰ تومان می گرفتیم در صورتیکه آقای اسماعیل زاده برای هر درسی ۱۵۰تومان دریافت می داشتند.

به هر تقدیر در طی دوسه روزی تعداد مراجعینی به دفتر آموزشگاه دهخدا به حدود پنجاه تن رسید که متقاضی کلاس ششم ابتدایی تا پنجم  دبیرستان  بودند و همه نام نویسی کردند و شهریه را پرداخت نمودند. در نتیجه ما باید به فکر تامین محل آموزشگاه در می آمدیم. در ابتدای  امر به فکر افتادیم که از محل کلاسهای دبستان قطب که در آن زمان مرحوم علی مشرقی ( عموی حسین مشرقی )مدیریت آن را برعهده داشتند و سالهای قبل معلم کلاس دوم و سوم ما در همین مدرسه بودند استفاده کنیم . ولی با خود گفتیم ازاین جهت که مافاقد جوازیم واز نظر اولیای فرهنگ دارای صلاحیت این کار نمی باشیم . ولی به مرحوم مشرقی مراجعه  و ایشان ضمن استقبال از هدف ما تاحدودی به همان مطالب اشاره کردند که خودمان قبلا به آن نتیجه رسیده بودیم.اما ایشان راهی پیش پای ماگذاشتند که کاملا منطقی به نظر می رسید.  ایشان فرمودند شمامحلی را اجاره کنید ومن امکانات مورد نیاز از جمله صندلی وتخته سیاه و گچ را در اختیار شما قرار می دهم. چشمان مان برق زد وبه فوریت از این پیشنهاد سخاوتمندانه ی ایشان هم استقبال کردیم وهم تشکر.ازایشان خدا حافظی کردیم وبه محل دفتر بازگشتیم وچهار نفرمان به شور نشستیم.هرکدام پیشنهادی دادیم تا اینکه مرحوم طوسی پیشنهاد کردند که بهتراست فقط در خیابانهای شمالی و جنوبی و شرقی منتهی به فلکه ی مسجد جامع  و نزدیک به میدان را در نظر بگیریم که تا اندازه ای به مرکز شهر نزدیک باشد. این پیشنهاد پسندیده شد وقرار شد در محدوده ی این چهار نقطه به دنبال محل بگردیم. چند محلی را پیداکردیم ولی به دلایلی مورد پسند واقع نشد. روزی بر سبیل تصادف با دوستی این مطلب را در میان گذاشتیم واو محلی را به ما آدرس داد که در خیابان فرمانداری واقع بود ودران زمان به محله صدر اشتهار داشت.به صاحب ملک مراجعه کردیم واو وقتی فهمید برای چه هدفی مورد نظر است از واگذاری آن طفره رفت ولی مارا به شخص دیگری ارجاع داد.ولی  اصرار می کرد که نگویید چه کسی اورا معرفی کرده است. به شخص دوم مراجعه کردیم واو وقتی به منظورمان پی برد با گشاده رویی مرا به محل مورد نظر برد . این ملک در طبقه ی دوم قرار داشت که در آن در حاشیه خیابان فرمانداری واقع بود وبعد از طی چند پله به سالنی می رسیدیم که در طرفین آن دو اطاق نسبتا بزرگ به چشم خورد که با درهای چهارلتی به خیابان اشراف داشت. این ساختمان کاملا انگ کار ما بود وبه خوبی می توانستیم از هرجهت از آن استفاده کنیم . باهم به توافق رسیدیم بین  خودمان دستخطی رد وبدل کردیم وبرای آنکه صاحب ملک خودش را با نوجوانان طرف نکرده باشد و دلش قرص شود اجاره نامه را به نام مرحوم طوسی نوشتیم. این از دو جهت بود. اولا در آن موقع پدر مرحوم طوسی در اداره داریی  تربت حیدریه مسئولیتی  داشتند ودر ثانی چند سالی از مابزرگتر و جا افتاده تر وریش وسفیل درآمده تر.به هر تقدیر وقتی خیالمان از محل آسوده شد به محل دفتر بازگشتیم و موضوع را با مرحوم محمودآقاخطیبی در میان گذاشتیم و ایشان بسیار خوشحال شد.حالا می توانستیم باکمال راحتی آدرس آموزشگاه را به شاگردان تازه وارد واسم نویسی کرده بدهیم و دقیقا زمان شروع کلاسها را اعلام داریم. خلاصه بعد از اینکه از اجاره محل که در خیابان فرمانداری درحدود صد متر پایین تر درجنوب این خیابان قرار داشت فارغ شدیم به فکر تامین وسایل و ابزار کار افتادیم و طبق قولی که مرحوم  علی مشرقی به ما داده  بودند به ایشان مراجعه وقرار شد فردا صبح درساعت معینی در دبستان قطب که آن موقع هنوز از محل اولیه اش که خیابان بایگ بود تغییر نکرده بود ایشان را ملاقات کنیم. به سرایدار مدرسه دستورات لازم را دادند وقرار شد برای بردن میز وصندلی و تخته سیاه و مقداری گچ هر موقع که مراجعه کردیم با ما همکاری کند. وقتی از این کار هم فراغت حاصل شد به دنبال وسیله ی نقلیه گشتیم. درآن زمان مثل حالا وانت ونیسان وجود نداشت وبرای حمل ونقل اشیا از گاری دستی وگاری اسبی استفاده می شد.چون لوازم زیاد بود باید از گاری اسبی استفاده  می کردیم. یکی از صاحبان گاری را که انصافش  از دیگران بیشتر بود پیداکردیم فردا صبح میز و صندلی ها را به محل آموزشگاه بردیم  بعد از آنکه میز وصندلیهارا چیدیم و تخته سیاه هارا به دیوار ها کوبیدیم دستی به سر ورویمان کشیدیم وبه سمت دفتر روانه شدیم . در دفتر متوجه شدیم که  آقای اسماعیل زاده از دست شما شکایت کرده اند و برایمان اخطاری آورده اند که فردا صبح به اداره فرهنگ برویم .چهار نفری نشستیم وبرای سوالهای احتمالی فردا پاسخ هایی  تهیه کردیم وقرار شد هر چهار نفرمان به اداره فرهنگ برویم ولی کماکان رهبری گروه با مرحوم محمد رضا  طوسی باشد که هم دانشجو بود وهم در سخنوری هم استاد بود ومی دانست شتر فرهنگ را در کجا بخواباند.

((ادامه خاطره آقای محمد حیدر خزاعی ))

دوستان عزیز اگر به یاد مانده باشد در حدود یک ماه قبل خاطراتی از دوران تحصیل در دبیرستان رازی ونیز تاسیس آموزشگاه دهخدارا به اتفاق دوستان عزیز زنده یاد محمدرضا طوسی که به حق رفیق شفیق و همراه بود و دکتر احمد اکبری که اکنون سر عصایش را در شهر سیدنی استرالیا می جوند و به خوبی توانستند از معلومات و تجربیات او کمال استفاده را ببرند و نیز مهندس حسین مشرقی که در ایران مدیر موفقی بود واکنون در کانادا زندگی را سپری می کند و حقیر ایجاد کردیم وتعدادی دانش آموز اسم نویسی کردند و محلی را در خیابان فرمانداری مشهور به گذر صدر اجاره کردیم و به کمک مرحوم علی مشرقی آن را از جهت میز وصندلی و تخته سیاه مجهز کردیم. درحال تجهیز بودیم که هر روزه مرحوم آقای اسماعیل زاده را که دبیرمان بود با فولکس وانسان در حال تردد دراین خیابان می دیدیم که درحال رانندگی در صدد اند که محل کلاس را شناسایی کنند. که موفق نشدند. ازاین رو شکایت به اداره فرهنگ برده بودند و رییس فرهنگ آن زمان که نامشان یادم نیست به وسیله ی شهربانی مارا احضار کردند. چهارنفری چون چهار شاخ شمشاد سرو قد و آزاده در صبح گاهان روانه اداره شدیم. توسط پیش خدمت مخصوص آقای رئیس حصورخودمان را به اطلاع مقام ریاست رساندیم. حدود یک ساعتی در پشت در اطاق ریاست باهم جوک گفتیم و شیطنت کردیم و مجددا حرفهایی را که از قبل باهم مرور کرده بودیم بر زبان آوردیم. پیش خدمت مارا صدا کرد ودر حالیکه دستگیره ی اطاق رئیس را به سمت پایین فشار می داد مارا به درون اطاق راهنمایی کرد. ماهم چون سه بره ی دست آموز از پس بزرگ قوممان مرحوم طوسی پشت گردن وارد اطاق شدیم وهر کدام با سلام غرایی جناب رئیس را به دادن جواب سلام مجبور کردیم. ایشان در کمال تبختر ازهمان پشت میز ریاست بی آنکه حرکتی به خود بدهند جواب سلام یکایک مارا دادند وماهم به خود اجازه دادیم تا چند قدمی پا پیش گذاریم ونرسیده به میز جناب رئیس بایستیم. جناب رئیس سر خودشان را از روی نامه ای که روی میزشان به رو افتاده بود بلند کردند وبا پوزخندی فرمودند : موسسین آموزشگاه دهخدا ؟!!
شما با چه جرات وصلاحیتی توانسته آید آموزشگاه بزنید وبعد شاگرد بگیرید در حالی که هنوز دیپلم نگرفته اید. مگر نمی دانید آقای اسماعیل زاده دبیرشما چقدر هزینه کرده ومجوز گرفته و محلی را اجاره کرده اند. جناب رئیس چون سردار فاتحی از این مقوله برایمان رجز خوانی می کردند … ماهم سر به زیر کلمات گهر بار ایشان را با گوشهایمان استماع می کردیم …. جناب رئیس دور برداشته بودند وماهم که قرار گذاشته بودیم تا مرحوم طوسی را به عنوان سخنگوی خود انتخاب کنیم ودر هرکجا که لازم باشد به یاری شان بشتابیم دیر گریبان بودیم و مرحوم طوسی چونان همیشه مستمع خوبی بود و سخنان را مو به مو می شنید ودر چاله چوله های مغزش به خاطر می سپرد وبه فراخور هر مطلبی جوابی را تدارک می دید کم کم سرش را بالاگرفت ودر دست اندازی که جناب رئیس برای خودش ایجاد کرده بود به میان کلام ایشان پرید و سر نخ را به دست گرفت.او گفت صحبتها ی جنابعالی متین وبجاولی ماهم آن چنانکه فرمودید بی صلاحیت نیستیم وبی گدار هم به آب نزده ایم. اول من سال دوم دانشگاه هستم واقایانی را که ملاحظه می فرمائید هرکدامشان جزو شاگردان درس خوان وساعی دبیرستان رازی هستند معلمین و حتی آقای اسماعیل زاده آنان را قبول دارند. از اون گذشته ما به پیروی از منویات شاهنشاه آریامهر که همیشه برای اعتلای فرهنگ کشور همگان را به همکاری دعوت می کنند ما تفریح این سه ماه تعطیلی را برخودمان حرام کرده ایم ومی خواهیم آنچه را که توسط این دبیران آموخته ایم به فرزندان این آب و خاک آموزش بدهیم و شاهد براین مدعا این است که با شهریه ی اندکی تمام دروس را به آنها تعلیم می دهیم. خلاصه مرحوم طوسی براین نمط داد سخن نی داد وماهم هرکدام به اندازه ی وسع مان او را همراهی می کردیم….. جناب رئیس کم کم نرم می شدند ودیگر از کلماتی که در اول جلسه به کار می گرفتند خبری نبود ونرم نام تر می شدند….پیشنهاد دادند ماهم شاگردانشان را آموزشگاه آقای اسماعیل زاده راهنمایی کنیم و خودمان هم درآنجا تدریس کنیم.اعلام کردیم که این عملی نیست چون سطح شهریه ای ما یکسان نیست….مخلص کلام اینکه جناب رئیس به ما اجازه دادند بدون اینکه حساسیت آقای اسماعیل زاده را برانگیزیم به کار خود ادامه دهیم . همین کار را انجام دادیم و کلاس را طبق قولی که به شاگردانشان داده بودیم تمام کردیم وبحمدالله همه هم قبول شدند. ما حتی چند شاگرد ششم ابتدایی داشتیم که می خواستند مستمع آزاد امتحان بدهند..خداوند روح مرحوم محمدرضا طوسی را شاد وبه بازماندگان اجر جزیل مرحمت فرماید وبه ما هفت تفنگدار دبیرستان رازی که سه تن از آنها به رحمت ایزدی پیوسته وچهارتن دیگر در کانادا و استرالیا و تهران و مشهد به دعاگویی دوستان مشغولند عاقبت به خیر ی عطا نماید . والسلام

مطالب مرتبط

۲ دیدگاه‌

  1. امیر فردوس گفت:

    خدا رحمتشون کنه استاد طوسی رو. خیلی سختگیر بودن تو درس و نمره اما جاهای دیگه اهل شوخی. یادم هست زمانی که سکته کرده بودند(فکر کنم سال ۸۰بود) رفتم بیمارستان برا عیادت. تا چشمم به ایشون افتاد با اون جبروتشون یهویی از دهنم پرید که استاد شما که پیر نبودین!! ایشونم پاسخ داد کی گفته من پیرم اقا؟!😁😁 تازه الان هم که عمل کردم رگهای قلب تمیز شدن و جوان‌تر شدم..مونده بودم چی بگم.. یا اگرم جوابی دادم الان خاطرم نیست. نمیدونستم برا ادامه تحصیل انگلیس رفته بودند. خدا رحمتشون کنه🙏🏻🙏🏻

    • کاظم خطیبی گفت:

      با سلام جناب امیر خان فردوس ممنونم که در باره استاد طوسی نظر دادید ایشان در ۲۴ آبانماه ۱۳۹۹ بعلت مبتلا به بیماری کرونا در بیمارستان درگذشتند ، ایشان در آن زمان فقط ۷۳ سال داشتند انسانی منظم مهربان بودند ودر سال ۱۳۸۲ از دانشگاه مشهد باز نشسته شدند که زیاد مشکل نداشتند ولی بعلت جراحی در خصوص گرفتگی قلب و همچنین بلحاظ آلودگی به ویروس کرونا خیلی زود از میان ما رفتند بهر حال روحشان شاد و نامشان جاودان باد ( سایت تربت ما کاظم خطیبی )

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *