شهید دکتر علیمحمدی صبح ۲۲ دی ۱۳۸۸ هنگام خروج از منزل در اثر انفجار بمبی که در یک موتورسیکلت در کنار در منزلش جاسازی شده بود به شهادت رسید. او متولد سال ۱۳۳۸، مدرک کارشناسی و کارشناسی ارشد خود را در رشته فیزیک به ترتیب از دانشگاههای شیراز و صنعتی شریف دریافت کرد. سال ۱۳۶۷ تحصیلات خود را در نخستین دوره دکترای فیزیک نظری دانشگاه شریف گرفت و در مهر ۱۳۷۱ به عنوان نخستین دانشآموخته دکترای فیزیک با گرایش ذرات بنیادی فارغالتحصیل شد. او که دهها مقاله در «آی اس آی» منتشر کرد یکی از اولین دانشجویان پسادکترا در پژوهشگاه دانشهای بنیادی و عضو هیأت علمی و هیأت ممیزه دانشگاه تهران بود. همچنین معاونت پژوهشی پردیس علوم را طی سالهای ۸۷-۱۳۸۴ بر عهده داشت. از ایشان بیش از ۸۰ مقاله در معتبرترین مجلات علمی جهان به چاپ رسیده است.
نمونههایی از تهدیدات
منصوره کرمی همسر شهید علیمحمدی در این رابطه میگوید: «تهدید به صورت مستقیم نبود اما شهید از سال ۸۴ به صورت رسمی متوجه شده بود که روی او یکسری کار میکنند. یکی از استادان دانشکده فنی دانشگاه تهران با ایشان تماس گرفته بود و گفته بود که برای کنفرانس به انگلیس رفته و آنجا ۲۴ ساعت تحت بازجویی بودهاست. از او راجع به کارهای علمی مسعود ازش سوال کردند و او نیز ابراز بیاطلاعی کردهاست. سال ۸۶ هم یکی دیگر از اساتید دانشگاه که از دوستان ایشان بود در سفر به اروپا، دو روز تحت بازجویی قرار گرفته بود و از او نیز راجع به فعالیتهای علمی شهید که درمورد چه موضوعاتی کار میکند، سئوال کرده و ایشان هم اظهار بیاطلاعی کرده بود. او وقتی به ایران رسید بلافاصله به منزل ما آمد و جزییات را برای شهید توضیح داد و ایشان هم همه موضوعات را به مسئولان مربوطه گزارش داد.
تابستان سال ۸۷ نیز که به حج عمره رفتیم قرارمان این بود که هرگاه برای نماز و طواف میرفتیم زیر یک مهتابی سبز جمع شویم. بعد از اینکه نماز خواندیم و طوافمان را انجام دادیم من به سمت قرار رفتم و دیدم که مسعود آنجا نشسته و آرام به من گفت که رویت را بر نگردان چون یک مرد عرب در حال فیلمبرداری از ماست. موبایلش را به آرامیدر دست من گذاشت و گفت که مراقب باش این موبایل دست کسی نیفتد چون شماره تلفنهای زیادی در آن است. از من هم زیاد فاصله نگیرید تا اگر اتفاقی افتاد متوجه شوید و بفهمید که مرا بردهاند. به ایران برگشتیم و باز هم مسعود گزارش کرده بود، اما به او گفته بودند که خیالاتی شدهاست!
سال ۸۷ رییس دانشگاه اردن برای یک سخنرانی از مسعود دعوت کرده بود. حتی به مسعود گفته بودند که شما را با خانواده دعوت میکنیم و در بهترین هتل یک هفته مهمان ما هستید و یک راننده در اختیار خواهید داشت تا هرجای اردن را که خواستید، بگردید و تمام هزینههایتان را تقبل میکنیم. اما مسعود قبول نکرد. سر این موضوع با مسعود بحث کردم و میگفتم که وقتی شرایط مهیا شده برای چه قبول نمیکنی؟ او به من گفت اردن همسایه اسراییل است و شاید تلهای برای من باشد و من باید احتیاط بیشتری کنم.
تابستان ۸۸ بود و در آن زمان مسعود عضو هیات ممیزی دانشگاه تهران هم بود. روزی یک نفر خیلی مودبانه با ما تماس گرفت و گفت، از دفتر آقای دکتر رهبر، رییس دانشگاه تهران تماس میگیرد و دکتر رهبر یک کار فوری با ایشان دارد. آن شخص ناشناس اصرار کرد که شماره موبایل دکتر را بگیرد و من هم در اختیارش گذاشتم. عصر که مسعود به خانه آمد به او گفتم راستی از دفتر دکتر رهبر با شما تماس گرفتند؟! یکباره دیدم که با تعجب مرا نگاه کرد و گفت، پس کار تو بود؟ و گفت که از منافقین بودند. گفتم یعنی چی؟ یعنی آن آقایی که به من زنگ زد، از منافقین بود؟ گفت بله، تو را تخلیه اطلاعاتی کرده و شماره مرا گرفته است. خیلی ناراحت شدم ولی متاسفانه من این اشتباه را کردم.
اضطراب از بروز حادثه
ایشان در گفتگوی دیگری چنین میگوید:«هر زمان که من از خانه بیرون میرفتم با اضطراب به خانه بازمیگشتم حتی یک بار به شهید گفتم یک مردی داخل کوچه هست که گویا نقاش ساختمان است. این مرد هر روز در مسیر رفت و در مسیر بازگشت من، به خانه نگاههای بدی به من می کرد و من چند بار به مسعود گفتم، ایشان در پاسخ گفتند اشتباه میکنی شاید نگاه آن مرد نقاش بیمنظور باشد اما بعدها متوجه شدم همان نقاش که در کوچه ما مخبر دشمن بود در ترور شهید علیمحمدی دست داشت و گویا موتورسیکلت حاوی مواد منفجره را که در روز حادثه به درخت بسته شده بود را این فرد به درب منزل ما آورده بود و در نهایت باعث شهادت همسرم شد.
روزی خواهرم موتوری را درب منزل ما دیده بود و گفت، چرا این موتور مقابل در خانه شماست؟ چادرم را سر کردم و به کوچه آمدم و موتوری را دیدم. خواهرم پرسید که چرا موتور پشت در خانه شما میگذارند؟ منمگفتم این اتفاقها میافتد وعادی است تو چه حساسیتهایی داری! گفت که اگر من بودم، نمیگذاشتم که بگذارند و شما اشتباه میکنید. همین که راجع به این موتور با هم صحبت میکردیم ضاربین متوجه نگاه ما به موتور شده بودند. موتور را اندکی بعد برده بودند و ۶ صبح سه شنبه دوباره موتور را آوردند. بعد از دستگیری، ضارب در اعترافات خود گفت که قرار بود یکشنبه مسعود را ترور کنند اما آن روز صبح ایشان از خانه بیرون نیامد و کار ما عقب افتاد. حتی زمانی هم که میخواستیم به دنبال خواهرزادهام برویم آنها در کوچه بودند ولی آن روز من در کوچه را باز کردم و مسعود در ماشین نشسته بود و ماشین را بیرون برد و من هم سریع در را بستم و رفتیم. رفت و آمدهایی که آن روز داشتیم باعث شده بود که آنها احساس خطر کنند. بعد از شهادت، مامورین اطلاعات به من گفتند که یکی از این خانههای محل که نقاش در آن کار میکرد، هم از آنها بوده است.
روز شهادت
همسر او روز ترور را چنین به یاد میآورد: «آن روز مسعود داشت میرفت و من در حال بدرقهاش بودم. مشغول دعا خواندن بودم که انفجار صورت گرفت، مسعود آن روز سه بار از من خداحافظی کرد. بار آخر که میخواست خداحافظی کند، همین که خواست در را ببندد، دید من هنوز جلوی در ایستادهام، برای آخرین بار گفت خداحافظ و در را بست. در را که بست، صدای انفجار آمد. حقیقتش اصلا آن موقع فکر نمیکردم که بمب باشد. چون شیشهها روی سر من میریخت، فکر میکردم که خانه دارد خراب میشود و زلزله است. یکباره با صدای گریه دخترم به خودم آمدم که میپرسید چی شده؟ سرم را بلند کردم و تازه آن لحظه متوجه شدم که از ماشین دود بلند میشود. پابرهنه به کوچه رفتیم، مسعود حتی فرصت نکرده بود که سوار ماشین شود، نشسته بود جلوی در ماشین و پاهایش زیر ماشین دراز و دو تا دستهایش لب رکاب ماشین و حالت سجده داشت. از پشت سالم به نظر میرسید و حتی یک قطره خون هم ندیدم. صدایش کردم؛ اما جواب نمیداد. گفتم لابد همینطور که من دچار شوک شدم او هم از حال رفته است. دیدم که قسمتی از سرش کاملا خالی شده است. آنجا بود که فهمیدم کار تمام شده است. به همان شکل دوباره او را سر جای خودش برگرداندم و به وسط کوچه دویدم تا شاید ضاربین را ببینم.»
دستگیری ضارب
۲۰ آذر سال ۱۳۸۹ وزارت اطلاعات اعلام کرد موفق به دستگیری عامل این اقدام شده است. در همین ارتباط اعترافات تلویزیونی فردی به نام «مجید جمالی فشی- ۱۳۵۷-۱۳۹۱» رزمیکار سابق و دارنده مدال برنز جهانی کیک بوکسینگ ۲۰۰۹ در باکو در وزن ۸۵ کیلو از تلویزیون پخش شد. در این مصاحبه ضمن اعتراف به نقش خود در ترور علیمحمدی اعتراف کرد که آموزشهای مورد نیاز برای این ترور را در سفری به اسراییل و دورههایی را زیر نظر مامورین موساد دیده است. در پادگانی نظامی در تلآویو به او آموزشهایی نظیر «تعقیب و گریز، تعقیب ماشین، جمعآوری اطلاعات از یک محل خاص و چسباندن بمب به زیر ماشین» داده شده است.
همسر علیمحمدی از دستگیری ضارب چنین میگوید:« وقتی ضارب را گرفتند گفته بود که این خانه و رفت و آمدهای مسعود را چندین ماه تحت نظر داشتند. اینکه کجا میرفت و میآمد و حتی گفتند که آنها میدانستند ما چه غذایی را دوست داشتیم بخوریم، چه درست میکنیم، چکار میکنیم، کجا خرید میرویم، با کی حرف میزنیم و با کی بیشتر ارتباط داریم. حتی تا ریزترین مسائلی که شاید نزدیکترین افراد به ما ندانند را هم آنها میدانستند و متاسفانه این بی دقتیها باعث شهادت شد. آن نقاش پسری ۲۵ ساله بود و من هر چه از او سئوال کردم او به پهنای صورتش اشک میریخت و هنگامی که من اتاق را ترک کردم فقط به من گفت من را حلال کنید و من در پاسخ به او گفتم فکر میکنی میتوانم تو را حلال کنم. آیا تو محبت پدر و مادر خودت را حس نکرده بودی توچطور توانستی پدر بچههای من را از آنها بگیری».
بعضی از سایت خبری ادعا میکنند دستگیری ضارب پس از انتشار اسناد سایت ویکیلیکس (اسناد سفارت آمریکا در باکو) بوده است. روزنامههای دیلی میل و تایمز لندن در گزارشی نوشتند: «وبسایت ویکیلیکس همواره اسامی و مشخصات افراد را از اسنادی که افشا میکند، حذف کرده است، اما در این سند مشخص که محتوای اظهارات دیپلماتهای آمریکایی در آذربایجان را منتشر کرد، اشاره شده بود که فرد ایرانی که با این دیپلماتها در تماس بوده یک مربی ۲۴ ساله ورزشهای رزمی بود که برای شرکت در مسابقات بینالمللی به باکو رفته بود.» «دیلی میل» ادعا کرده بود: «زمان ارسال این پیام درست چند روز پس از سفر مجید جمالی فشی به آذربایجان بود و به دنبال انتشار آن، در ایران دستگیر شد.»