عزت الله فولادوند: هر بلایی سرمان میآید از نادانیست/ فرق تقلید محققانه و کورکورانه را نمیدانیم
نشست علمی بررسی کارنامه دکتر عزت الله فولادوند با حضور عزت الله فولادوند، حسینعلی نوذری، محمد مالجو و داریوش رحمانیان دیروز عصر (۱۹ خرداد ماه) در پژوهشکده تاریخ اسلام برگزار شد.
به گزارش خبرنگار ایلنا، داریوش رحمانیان در این نشست با اشاره به اینکه هدف این نوع جلسات این است که ما به سهم خودمان یک نشاط علمی و فکری را که جامعه ما به شدت به آن نیاز بتوانیم ایجاد کنیم؛ گفت: فولادوند را باید در تاریخ اندیشه و فکر و در همچنین در تاریخ فکری ایران معاصر بررسی کنیم و بدانیم که چه جایگاهی برای او قائل هستند؟ ما در کشورمان سعی کردیم تاریخ اندیشه کار کنیم اما یک خلاء جدی وجود دارد و آن این است که تاریخ اندیشه جدید در ایران را نمیشود بدون توجه به ترجمه و مترجمان نوشت.
او ادامه داد: تأثیری که فولادوند در تاریخ ترجمه از نظر بر تفکر و همچنین ذهنیت ما و روی تحول نگاه ما به خودمان و تاریخمان ایجاد کرده، اگر نگویم کم نظیر مسلماً کم مانند است. متأسفانه مثل فولادوند خیلی کم داریم و ای کاش بیشتر بودند. باید دانست که ترجمه مصرف نیست. گرفتاری جامعه ما این است که فرق تقلید و اجتهاد و فرق تقلید محققانه با تقلید کورکورانه را نمیدانیم و فرق مترجم بصیر و تیزبین با مترجمی که شاید صرفاً برای پر کردن یک رزومه کار میکند را متوجه نمیشویم. باید ترجمه را یک خلق مجدد و یک تولید تلقی کنیم. در تاریخ تمدنها اگر نگاه کنید، ترجمه یکی از راههای اخذ و اقتباس است. پیشرفت تمدنی هر ملتی مؤخر بر یک نهضت ترجمه بوده است.
این پژوهشگر و استاد تاریخ با اشاره به اینکه متأسفانه در بررسیهایی که در تاریخ فرهنگ خود انجام میدهیم به نکاتی توجه نمیکنیم؛ گفت: یکی آنکه فکر میکنیم ایرانیها فقط به زبان فارسی تولید فکر و معرفت کردهاند. در ایران به زبان عربی، ترکی و ارمنی و برخی زبانهای دیگر اندیشه تولید شده. به این دلیل میگویم که امروز اعراب تمام مفاخر تمدن اسلامی را به نام خود ثبت میکنند. ما فکر میکنیم تعصب زبان فارسی داشتن خیلی خوب است در حالی که دقیقاً به زیان ماست. با این تعصب راه را برای دزدی میراث فرهنگی خود بازمیکنیم. ابوعلی سینا چون تألیفاتی به عربی داشته؛ میشود عرب! گاه ما خودمان در این زمینه آتش بیار معرکه هستیم چون توجه نمیکنیم که ایرانی تنها به زبان فارسی تولید فکر نکرد. نکته دوم این است که در تاریخ جدید فکر میکنیم وقتی تاریخ ترجمه و فکر میخوانیم فقط روی ایران، گربه بیمانندی که بر جغرافیا وجود دارد، میخوانیم. حواسمان نیست که بخش مهمی از تحولات، در عثمانی و مصر و حتی در اروپا رقم خورده است. بعضی کتابهای فلاسفه در هند منتشر شده و ما همین امروز هم از وجود آنان خبر نداریم.
رحمانیان با اشاره به اینکه تاریخ یک ابررشته است؛ ادامه داد: فولادوند در آثار متعددی که ترجمه کرده است مباحث فلسفی تاریخ را مطرح کرده است چراکه تاریخ یک ابررشته است. یک فرارشته است، رشتهای شدن تاریخ به مشکل خورده است. در کارنامه فولادوتد مطالب پراکنده که مربوط به حوزههای علوم سیاسی و فلسفه است که برای مورخ آموزنده است، بسیار دیده میشود.
پس از او محمد مالجو درباره بخشی از کارنامه عزت الله فولادوند به خصوص درباره کتاب «جامعه باز» گفت: اگر صلاحیت میداشتم و از باب نمونه کتابی درباره فولادوند مینوشتم علیالقاعده بدنه اصلی این کتاب اختصاص مییافت به آنچه که دستاوردهای چشمگیر آثار او برای انتقال سطح فکری مخاطبان وسیع وی در زمینههای مختلف نظیر فلسفه، علم سیاست، تا حدی ادبیات و البته اندیشه اجتماعی تلقی کرد میشود، خواهد بود.
او ادامه داد: این کتاب فرضی میتوانست در فقط در حاشیه برخی زیرنویسها باشد. در باب آنچه که بتوان سرآمد برخی ترجمههای فولادوند به حساب آورد. در صددم به این زیرنویسهای فردی بپردازم. با تمرکز بر یکی از ترجمههای فولادوند که گرچه نظر به گستره گسترده آثار وی بخش کوچکی از کلیت کارهایش را درمیگیرد اما احتمالا یکی از مؤثرترین ترجمههای وی بوده است. اشارهام به کتاب «جامعه باز و دشمنان آن» نوشته کارل کوپر و به ۱۳ فصل پایانی آن که به آرای مارکس می پردازد؛ است. فولادوند ۲۲ سال پیش در خلال گفتگویی که با نشریه نگاه نو داشت؛ گفت: «معتقدم مارکس را باید بهتر از آنچه تا به حال در ایران شناختهاند بشناسند. نه دشمنی صرف جلوی چشمها را بگیرد و نه بت پرستی افکار را منحرف کند. فهم صحیح مارکس برای ما لازم است. در آثار ترجمهام کوشش کردهام به شناخت بهتر او و اندیشههایش کمک کنم.»
مالجو افزود: موضوع بحث درباره همین عبارت است. آیا «جامعه باز» درک صحیحی به خوانندگان ارائه میکند؟ امروز از انتشار متن اصلی کتاب جامعه باز ۷۰ سال میگذرد و از انتشار آخرین بخش از ترجمه فارسی این کتاب به قلم توانای فولادوند هم حدود ۲۵ سال. در این فاصله زمانی ارزیابیها و بررسیها و نقدهای فراوانی در زبان انگلیسی و مختصری هم در زبان فارسی بیان شده. اینجا نمیخواهم سیاهه یا چکیدهای از این نقد و نظرها به دست دهم بلکه در صددم از نگاه خودم محوریت متدولوژیک کوپر را باز کنم. به اعتقاد من در ۱۳ فصل پایانی نویسنده، افکار مارکس را به بیراهه کشانده. گرایش کوپر به یکی انگاری تحلیل تجدیدی از سویی و تحلیل تاریخی از سوی دیگر در آرای مارکس است.
این نظریهپرداز اقتصادی ادامه داد: منطق سرمایه یعنی میل بیپایان به انباشت هرچه بیشتر سرمایه. فرض بر این است که هیچ نیروی دیگری در برابر تحقق تمام عیار منطق سرمایه قد علم نمیکند. این فرض به هیچ وجه واقعی نیست اما به یمن تجدید است که میسر میشود. از رهگذر انتزاع است که تحقق پیدا میکند. انتزاع نه ندیدن بلکه دیدن اما نادیده گرفتن است. به دیده نگرفتن نیروهای پر قوت و موجودی که گرچه واقعی هستند اما به هوای بهتر شناختن یک نیروی دیگری که برای من و شما از اهمیت و اولویت بیشتری برخوردار است عامدانه و آگاهانه به دیده گرفته نمیشود. در این سطح از تحلیل به یمن همین فرآیند انتزاع است که کماکان فرض بر این است که سایر نیروها جز منطق سرمایه که در جامعه وجود دارند، به نحوی در جامعه جاری میشوند که زمینههای تحقق تمام عیار منطق سرمایه را به تمامی مهیا کنند. اینجا منطق سرمایه ابرسوژه است.
او افزود: محصول این نوع نظریهپردازی در سطح تحلیل تجدیدی عبارت است از نظریه جامعه سرمایهداری ناب. این جامعهای است که فقط منطق سرمایه در آن حکمفرمایی میکند. این جامعه نه پیش از مارکس و نه در زمان او وجود داشت و نه امکان تحقق تمام عیار دارد. اما اهمیت بیبدیل و بینظیر این نوع نظریهپردازی در این است که حد اعلای اثرگذاری ولو انتزاعی، موثرترین عامل در عصر مدرن یعنی منطق سرمایه را برای ما به تصویر می کشد.
مالجو با اشاره به اینکه جامعه سرمایهداری ناب با سرمایهداریهای تاریخی متفاوت است؛ بیان کرد: سرمایهداریهای واقعی هیچ کدام سرمایهداری ناب نیستند چراکه نیروهای پر شمار دیگری در حیات اجتماعی آدمیان نقش دارد.
در انتها عزت الله فولادوند گفت: بنده برای اینکه موضع خودم روشن شده باشد مطرح میکنم که دو اصل در سراسر زندگی من بوده که امروز در آستانه ۸۰ سالگی هستم و این دو اصل را هرگز روا ندیدم که باز بگذارم. یکی این بوده که هر بلایی به سر ما ملت میآید از نادانی است و باید دانا شویم و دیگری این است که به قول شاعر معاصر احمد شاملو: «ما آزمودهایم که هیچ چیز قلب آدمی را مانند آزادی شاد نمیکند» دانایی و آزادی دو اصلی است که باید مدنظر قرار داد و در واقع چراغ هدایتی بوده که در زندگی خود من وجود داشته. یک سومی هم هست که در واقع اول است و آن ایران است.
او ادامه داد: من تحصیلاتم را از طفولیت در اروپا و امریکا داشتهام و شاید بیش از بسیاری از کسانی که این کشور را گذاشتند و رفتند بهتر میتوانستم بروم ولی همواره این اصل مد نظر من بود که من این مام وطن را چطور تنها بگذارم. کجاست که میتواند ایران باشد؟ ممکن است دیگران نظر دیگری داشته باشند. من مورخ و تاریخ نگار نبوده و نیستم ولی رشتهای که عمر را صرف پژوهش در آن کردهام فلسفه است که ناگزیر از جهات مختلف به تاریخ مربوط است. بنابراین پای تاریخپژوهی لاجرم به نحوی به حوزه فلسفه میکشاند از این گذشته ما ملتی تاریخمندیم.
این تاریخنگار و فیلسوف با اشاره به اینکه زبان فارسی شاید در تمام جهان بینظیر باشد؛ بیان کرد: از این نظر که در طی قرون متمادی که دیگران زبانشان هزار نوع تغییر پیدا کرد، زبان فارسی استوار ماند و اصالت خود را حفظ کرد. انگلیسی ۵۰۰ سال پیش با امروز بسیار متفاوت است اما مصرعی از رودکی که میگوید: «دانش اندر دل چراغ روشن است» این نوشته یازده قرن پیش است. آیا این عظمت یک فرهنگ و یک زبان را نمیرساند؟ علاوه بر معنا و مفهوم زیبایی لفظ را درنظر بگیرید که برای ما انسانهای معاصر مثل آب خوردن است.
فولادوند ادامه داد: ما ملتی تاریخ مندیم و از جهات مختلف بر تاریخ تأثیر عمیق گذاشتهایم. هگل در کتاب فلسفه تاریخ میگوید: «تاریخ جهان به معنای درست با تاریخ ایران آغاز میشود» بنابراین بر هر ایرانی واجب است که از دانش تاریخ مطلع باشد. گفتهاند که تاریخ هر قوم شناسنامه آن و نیز چراغ راه آینده آن است. متأسفانه امروز تاریخهایی که به نگارش درمیآیند رسیدن به آن حد و هدف را به بیراهه میکشند. شک نیست که آنچه دل تنگمان بخواهد میتوانیم با گذشته بکنیم. گذشته چون خمیری در دست ماست. تاریخ نگاری کشورمان با کمال تأسف سرشار از این کجرویهاست. نمیگویم هرگز ولی متأسفانه کمتر به رادمردی مانند ابوالفضل بیهقی برمیخوریم که راستگویی و سندیت را پایه تاریخ نگاری قرار دهد. دانش و پژوهش را از راه راست منحرف میکنیم و در آغوش رسوبات کهنه ذهنی سرگردان میمانیم ولی اگر هرچه بخواهیم با گذشته میکنیم و خاطرمان شاد است که آنچه نزد پسند ناپسندمان خوش آمده، انجام دادهایم ولی تکلیف آینده چیست؟
فولادوند در پایان گفت: مگر تاریخ نباید چراغ راه آینده باشد؟ با چنین کورسویی از راستی و درستی چگونه میخواهیم راه را از چاه تشخیص دهیم؟ آفت بزرگ در این راه چنان که گفتم یکی رسوبات آموختههای نادرست است و دیگری از آن نیز مهمتر تفکر دلفریب ایدئولوژیک است که بر ما حاکم میشود و ما محکوم دست بسته آن قرار میگیریم. گاه به انگیزه منافع خاص گاه متأثر از نوستالژی و گاه زیر تیغ خصومتها در قفس آهنین ایدوئولوژی محکوم میمانیم و حق و انصاف را لگ مال میکنیم. از این رو هرکس که عهدهدار تکلیف سنگین تاریخ نگاری میشود همواره باید این شعار را پیش چشم داشته باشد که تاریخ از یک سو شناسنامه و از سوی دیگر راه آینده یک ملت است.