قافله سالار عشق از همشهری عزیز سید علی نجفی
در نگاه بیگناه اشتران
میتوانی دید فریاد و فغان
کز مدینه موطن آل عبا
بسته محمل کاروان کربلا
فارغ از انگیزههای آب و گل
میتوانی دید با چشمان دل
کز زمین تا پهنه هفت آسمان
ایستاده صف به صف پیغمبران
انبیا و اولیا و اوصیا
در میان بگرفته چون گل مصطفی
جملگی بر آستان بینیاز
غنچههای لب به خواهش کرده باز
ای خداوند شگفتی آفرین
خالق گردون و افلاک و زمین
دلبر ما را ز دشمن وارهان
امن هستی اوست، دارش در امان
کاروان عشق را همره تویی
از دل پر درد ما آگه تویی
دشتها را مینوردد ساربان
اشک میجوشد ز چشم اشتران
هدهد دنیانورد تاج سر
بر حجاز و مکّه میآرد خبر
نوگل گلهای عالم در ره است
بهترین اولاد آدم در ره است
کعبه دلهای عاشق میرسد
کاروانی از شقایق میرسد
ای مسلمانان ز غفلت وارهید
کاروان عشق را ماوا دهید
***
مکه را گویی، هوایی دیگر است
میزبانِ مردم بازیگر است
اشقیا جمعند و فتنه در میان
تیر کینه دلبر ما را نشان
اشتران بر خاک مکه بیقرار
سینه بگذارند و محمل، کوله بار
وارث حیدر حسین بن علی
نور حق در کعبه از او منجلی
در طواف از فتنه آگه میشود
خارج از گردونه ناگه میشود
بهر قربانی به درگاه اله
میسپارد سوی قربانگاه راه
جادهها را باد میروبد به شوق
لاله صحرا را میآراید به ذوق
خیل مستان اندک اندک میرسند
حقپرستان اندکاندک میرسند
ساقی رندان ز صهبای الست
می کشان را مینماید مست مست
هر یکی با جرعهای از دست او
میشود حیران و مست مست او
آسمان مست است و صحرا مست وباد
عاشقان را آوَرَد مستی به یاد
اسبها مستند و ناقه مست و او
قتلگاه عشق را در جستجو
اشتران و کاروان و ساربان
باز میگیرند از رفتن عنان
گوئی اینجا ابتدای ماجراست
آری آری سرزمین کربلاست
می نوازد باد در نیزارها
نی نوا را میدهد هشدارها
باید اکنون سینه را دریا کنی
هر رهی بستند راهی واکنی
نرم باشی نرمتر از پرنیان
گرمتر ز آغوش گرم مادران
چون سرو رویی که پیغمبر ستود
از سر زین بر تو میآید فرود
هان مبادا از تو بر خیزد غبار
حرمت مژگان و ابروی نگار
آسمان امشب چرا بیاختر است
امشب از شبهای دیگر شبتر است
تیرگی، رنگ دل نامردمان
چیره گشته بر زمین و آسمان
گوهر یکدانه آل عبا
شهسوار سرزمین کربلا
سینه پیمای رسول آخرین
معنی و مصداق «احسن خالقین»
دست بر شمشیر حیدر استوار
تا که بخشَد دین حق را اقتدار
چشم بر گردون وارون دوخته
سینه از نامردمیها سوخته
بانگ بر میدارد ای یاران من
جمله همرزمان و همراهان من
کربلا میدان شیران نر است
مسلخ نوباوگان حیدر است
کربلا میدان ایثار است و خون
کربلا صحرا است، صحرای جنون
کربلایی رنگ و بویی دیگر است
خونش از خون شما رنگینتر است
چون شما را جان و دل آزاد نیست
جز هوای زندگی در یاد نیست
میگشایم بند بیعت از شما
در سیاهی بگذرید از کربلا
دیگران رفتند و مولا بازماند
خطبه آخر به گوش باد خواند
هست آیا راد مردی در جهان
تا مرا یاری رساند این زمان
کاش میبودم به عاشورای تو
سرزمین کرب واویلای تو
میکشیدم دست از بالا و پست
ز آنچه در دنیا و در عقبا نشست
میگرفتم دامن دریای تو
میشدم سرمست از صهبای تو
نعره میگشتم بهگوش بادها
میزدم فریاد از بیدادها
دستهایم را سنان میساختم
استخوانم را کمان میساختم
تیرها میگشتم و شمشیرها
بر سر و بر سینه بیپیرها
ذرههایم هر یکی من میشدند
در رکابت بی سر و تن میشدند
هر کجا تیری به سویت میشتافت
سینه من را به جایت میشکافت
مینمودم خویش را قربان تو
میشدم یکسر بلا گردان تو
خاک میشستم ز پای ذوالجناح
با صراحیهای خون و اشک و آه
از فرات عشق جویی میشدم
تشنگان را من سبویی میشدم
گر نبودم آن شب جانسوز را
با تو رفتم هر شب و هر روز را
هر نوایی از دل بشکستهای
پر کشیداندر فضای بستهای
همچو تیری بر دل تنگم نشست
رشتههای طاقتم از هم گسست
گویی اندر نالهها صوت تو بود
حکم با یاریّ مظلومان نمود
آن پیام اندر زمانها جاری است
کربلایت در مکانها باقی اَست
هر که را سودای عشقت در سراست
چشم او از حسرت یاریتر است
بزم ظالم باید او بر هم زند
جام خون پالای او را بشکند
ور نه این غوغا و این فریادها
کی شود کاری بر این بیدادها
ای تمام قامت مردانگی
شهسوار عرصه فرزانگی
آتشی کاندر خیامت در گرفت
پردههای عرش را در بر گرفت
میزند خود را به کوه و خاک و سنگ
در عزای تو فرات سینه تنگ
دشتها در سوگ تو رنگین شده
لالهها از غصهات خونین شده
جان فدای جان تبدارت حسین
دل فدای چشم بیمارت حسین
یا حسین و یا حسین و یا حسین
یا حسین و یا حسین و یا حسین