شبی به یاد کریم اصفهانیان دکتر محمد حسن ابریشمی، از خاطرات مباحثات تلفنی علمی و ادبی خود با یار دیرین ایرج افشار، سخن گفت
از حاضرین تشکر می کنم که موقوفات افشار را از خود می دانید و تشریف آوردید. سعی ما این است که این چراغ و خانۀ ادبیات فارسی را روشن نگه داریم و کانون زبان فارسی محفوظ بماند و امروز با از دست دادن و فقدان مرحوم اصفهانیان یک شخص جوانی را انتخاب کردیم، جناب آقای دکتر افشین وفایی که از نمونه های ادبی جوان ما هستند و قرار است ایشان این راه را ادامه دهند.”
دومین سخنران این مجلس، دکتر محمد روشن از یاران طراز تبریزی، از دوران مشترک تحصیل در دانشگاه تهران با رفیق دیرینش، یاد کرد:
“نظامی گنجوی در مرگ خاقانی می گوید:
همی گفتم که خاقانی دریغا گوی من باشد
دریغا من شدم آخر دریغا گوی خاقانی
ما با کریم اصفهانیان از آغاز دانشگاه تهران در دانشکدۀ ادبیات هم کلاس و هم نشین و دوست بودیم. انسانی شریف و با فضیلت و همچون نام خود «کریم» و از کرامت های انسانی به حد وافر بهره مند بود. چون از بندۀ کم ترین خواسته شد که سخن بگویم دلیل آن را دیرینگی آشنایی با آن یار دیرینه دانستم که به سال های دور ۱۳۳۴ تا ۱۳۳۷ در دانشکدۀ ادبیات تهران، در باغ نگارستان باز می گردد که خوشبختانه ما آخرین دوره از دانشجویانی بودیم که به فضای کنونی دانشگاه تهران مجال ورود نیافتیم. این حال و هوا و فضا و کتابخانه بود به هر حال کسانی که آشنایی دارند و به این مکان رفتند گواه این امر هستند. دانشکدۀ ادبیات فارسی در باغ نگارستان همجوار با بهارستان محل پیشین مجلس شورای ملی مجاورمسجد و مدرسۀ عالی سپهسالار بود. از اساتید هم دروۀ ما آقای دکتر محسن ابولقاسمی، شادروان حسین جلالی قزوینی که عالم زادگان و نخبگان دروۀ ما بودند که با دریغ زود به رحمت حق پیوستند. شادروان اصفهانیان پس از اخذ درجۀ لیسانس به عنایت شادروان ایرج افشار در ادارۀ انتشارات دانشگاه اشتغال یافت و تا روزگار بازنشستگی خود به کار می پرداخت و پس از بازنشستگی به موقوفات دکتر افشار تحت ریاست استاد ایرج افشار پیوست و در این کار اهتمام می ورزید. ندای حق را در حقیقت زود لبیک گفت. شایان یادآوری است که دوست شادروان ما کریم اصفهانیان شعر نیکو می سرود و این تعارف و خوش آمد نیست. شعرهای او در پایگاهی بلند است که در شعر فارسی داشت. روانش شاد.”
دکتر غلامرضا ستوده دربارۀ دوست و همکار ادبی خود گفت:
“چطور در یک چنین جمعی می توان سخن گفت. چشمان نجیب اصفهانیان را نگاه کنید! سی سال سنگ صبور من بود. مجاورت مؤسسۀ لغت نامۀ دهخدا و موقوفات، دوستی عمیقی میان ما ایجاد کرده بود. به طوری که من وقتی مشکلی پیشامد می کرد با او در میان می گذاشتم. گاهی که شعری دست و پا می کردم نزد او می خواندم و او با کمال متانت گوش می داد و می دانستم که گاهی در دل می گوید:”ستوده این چه مزخرفاتی است که گفتی!” ولی با این وجود همیشه تشویقم می کرد. انسان عجیبی بود. بیست و پنج سال پیش همسرم غذایی پخته بود و به من داد و در جمعی با کریم اصفهانیان و دوستان غذا را خوردیم و سال ها همیشه از این بابت تشکر می کرد. تنها می گویم که امروز چند مصداق بر این بیت هست؟
از شمار دو چشم یک تن کم
وز شمار خرد هزاران بیش
یکی از آن ها اصفهانیان است. بارها به او اصرار کردم که با طبع شیوایی که داری و با این زبان گویا، چرا اشعارت را چاپ نمی کنی؟
من هیچگاه او را عصبانی ندیدم. قرار ملاقات با اصفهانیان داشتم و در بین راه گفتند که استاد از میان ما رفته است. قرار بود که این شعر را برایش بخوانم:
در انتظار دیدار
“برخیز که جان آید / آن سرو روان آید
آن سرور طنازان / چون روح روان آید
برخیز که جان آید
برخیز و مهیا شو / کان نور جهان افروز
با مشعل آزادی / بر مرکب حق جوئی
چون شیر ژیان آید
برخیز و عیان بنگر / گر طالب دیداری
کان حسن خیال انگیز / با هلهلۀ یاران
خندان به میان آید
برخیز و عنان برگیر / با لشکر حق جویان
همدل شو و همره شو / بینی که دلیل ره
تکبیر زنان آید
گر مؤمن و مشتاقی / دل از سر جان بردار
تا چهرۀ پوشیده / مکشوف و عیان آید
برخیز که جان آید”
دیگر سخنران این مجلس، دکتر قدرت الله روشن زعفرانلو، به شرح کارنامۀ کریم اصفهانیان از آغاز تا امروز پرداخت:
” برای این بنده کمترین بسیار دشوار است که در رثای دوست نازنین مرحوم کریم اصفهانیان که بیش از دو ماهی از درگذشت ایشان نگذشته است مطلبی عرضه بدارم. هفتۀ گذشته آرش عزیز از راه دور تلفنی درخواست کردند بخاطر خدمات علمی و فرهنگی مرحوم اصفهانیان که سالیان طولانی عمر عزیز خودشان را صرف خدمت در بنیاد موقوفات افشار کرده اند، مراسمی برگزار خواهد شد و شما هم به پاس دوستی سالیان زیاد که با ایشان داشته اید در این مراسم از ایشان یاد کنید.
لازم است یادآوری کنم که مرحوم اصفهانیان را از دورۀ دانشجویی در دانشکدۀ ادبیات در دانشگاه تهران می شناختم. در داخل فضای سبز و خرم دانشکدۀ ادبیات که در نزدیکی میدان بهارستان واقع بود، اصفهانیان شمع و چراغ تمام دانشجویان محسوب می شد. در همان دوران یکی از اساتید دانشکده ادبیات در گذشته بودند و مرحوم اصفهانیان مرثیه ای در رثای ایشان در سالن آمفی تئاتر دانشکده قرائت کردند که فوق العاده تأثیر گذار و مورد تشویق استادان و کلیۀ دانشجویان رشته های مختلف دانشکدۀ ادبیات قرار گرفت. یک سال بعد دانشکدۀ ادبیات به محل جدید در داخل دانشگاه تهران نزدیک میدان انقلاب منتقل گردید و در ساختمانی نو بنیاد در کنار سایر دانشکده ها قرار گرفت و مرحوم اصفهانیان و اینجانب از همین محل جدید فارغ التحصیل شدیم. مرحوم اصفهانیان پس از فارغ التحصیل شدن از دانشکدۀ ادبیات که قصد ادامه تحصیل تا دکترای ادبیات را داشتند و به جهاتی از پدر مهربان خودشان هم مراقبت داشته باشند ادامه تحصیل ندادند و در دانشگاه تهران استخدام شده و در اداره کل انتشارات و روابط فرهنگی مشغول کار شدند. سازمان فرهنگی و دبیرخانۀ دانشگاه هم قبلا در کنار میدان انقلاب روبروی خیابان لاله زار نو واقع بود و به محل جدید در کنار میدان انقلاب در ضلع غربی دانشگاه تهران انتقال یافت و وقتی اینجانب به عنوان مترجم در دانشگاه تهران استخدام شدم در همان ادارۀ کل انتشارات با مرحوم اصفهانیان همکار شدم و در خدمت اساتید بزرگوار مرحومان دکتر ذبیح الله صفا، دکتر حافظ فرمانفرمائیان و زنده یاد ایرج افشار بودیم. مرحوم افشار در سال ۱۳۴۳ عهده دار مدیریت انتشارات و روابط فرهنگی شدند و تجدیدنظر کلی در سبک و روال کارهای اداری و انتشاراتی به وجود آوردند، از آن جمله کتاب های بیشماری که در سلسلۀ انتشارات دانشگاه به چاپ رسیده بود. به سایر دانشگاه های کشور و موسسات فرهنگی فرستاده شد و کتاب های چاپ شده دارای شناسنامۀ مخصوص به خود گردید و از همکاران خود خواستند و نیز آموختند که علاوه بر خدمات دولتی که وظیفۀ هر عضو اداری است در سایر ایام فراغت هم از خواندن و نوشتن و کارهای فرهنگی غفلت نورزند. به همین منظور مرحوم اصفهانیان و اینجانب را وادار کردند که در استنساخ و تصحیح و نوشتن و چاپ و نشر کتاب مشارکت داشته باشیم و قسمتی از دستخط ها و و اسناد خاندان فرخ خان امین الدوله را که توسط مرحوم معاون الدوله غفاری به دانشگاه تهران اهدا کرده بودند به عهدۀ ما واگذار کردند که زیر نظر ایشان آماده کرده و برای چاپ و نشر آماده کنیم. بخش اول این اسناد و مدارک شرح مسافرت و مأموریت فرخ خان امین الدوله در زمان سلطنت ناصرالدین شاه قاجار بود که مخزن الوقایع نامیده می شد که تالیف حسین بن عبدالله سرابی بود. این کتاب در سال ۱۳۴۳ به شمارۀ ۱۰۲۰ در سلسله ی انتشارات دانشگاه به چاپ رسید و سپس جلد اول که از مجموعۀ اسناد و مدارک و مربوط به سال های ۱۲۴۹ تا ۱۲۷۳ می گردید در سال ۱۳۴۶ به شماره ۱۱۵۵ انتشار یافت و مرحوم اصفهانیان در مقدمۀ هر جلد به کارهای انجام شده و تصحیح شده اشاره کرده اند. مجلدات بعدی که شامل قسمت های دوم و سوم و چهارم اسناد می شد مرحوم اصفهانیان با جدیت و دقت و سعی تمام در سلسله انتشارات دانشگاه تهران به چاپ رساندیدند. بار دیگر در چاپ و نشر مجلد پنجم از این مجموعه با آن مرحوم همکاری کردم. به این نکته اشاره کنم بزرگوارانی که دست اندرکار تألیف، ترجمه و تصحیح و چاپ و نشر کتاب هستند مهم ترین و خاتمه بخش ترین کتاب تهیه متنی بسیار درست و خالی از غلط و اشتباه و مقدمه ای رسا و گویا با اشاره به اسناد و مدارک کافی کتاب دارد که خواننده را راضی به خواندن کتاب می کند. در دوران همکاری که شب های زیادی تا دیر وقت به خواندن و نوشتن می پرداختیم ایشان فوق العاده در جزئیات وسواس خاصی به کار می بردند که نوشته عاری از هرگونه اشتباه باشد.
مرحوم افشار در زمان مدیریت خود تغییراتی در سازمان ادارۀ کل انتشارات با موافقت رئیس وقت دانشگاه تهران به وجود آوردند. روابط فرهنگی از انتشارات جدا و ادارۀ جداگانه ای شد. انتشارات با چاپ و نشر واحد مستقلی گردید و به امیر آباد منتقل گردید و مرحوم اصفهانیان در سازمان چاپ و نشر مستقر شدند و پس از چندی به معاونت انتشارات و چاپ رسیدند و سازمان جداگانه ای بنام کتابخانۀ مرکزی و مرکز اسناد گشایش یافت که هستۀ آن از تعداد بیشماری نسخۀ خطی که مرحوم سید محمد مشکوه، استاد وقت دانشکدۀ حقوق به دانشگاه تهران اهدا کرده بودند با بخش میکروفیلم که سال ها برای جمع آوری آن زحمت کشیده شده بود تشکیل یافت. اینجانب و مرحوم دریاگشت در کتابخانۀ مرکزی همکار مرحوم افشار بودیم که شرح مفصل آن را در شمارۀ ۸۱ مجله بخارا در سال ۱۳۹۱ آمده است. مرحوم افشار در دوران بازنشستگی از دانشگاه به کار و نشر کتاب پرداختند و از کلیۀ همکاران هر که بازنشسته شده بودند درخواست کردند که همکار ایشان در چاپ و نشر مجله و کتاب باشیم و با ایشان همکاری کنیم. بنده و مرحوم دریاگشت کارمان را در دفتر مجلۀ آینده شروع کردیم و مرحوم اصفهانیان پس از چندی به ما پیوستند و ریاست دفتر مجله را عهده دار شدند. پس از درگذشت دکتر محمود افشار بنیان گذار بنیاد فرهنگی افشار مقالات بسیار زیادی به دفتر مجلۀ آینده رسید و مرحوم افشار هم مجموعۀ ناموارۀ دکتر محمود افشار را در سال ۱۳۶۴ پایه گذاری کردند و چاپ و نشر مقالات به تدریج شروع شد که بیشتر زحمات و آماده کردن مقالات و چاپ و نشر با مرحوم اصفهانیان بود و بیست و دو جلد از این مجموعه منتشر شد و در پشت هر یک از مجلدات نام ماندگار آن مرحوم مندرج است. پس از آن که مجلۀ آینده در سال ۱۳۷۳ متوقف شد مرحوم اصفهانیان به خدمات فرهنگی خود در بنیاد موقوفات ادامه دادند و پس از درگذشت مرحوم ایرج افشار به خدمت خود در محضر بزرگوار حضرت آیت الله محقق داماد باقی ماندند و ادامۀ خدمت دادند.
مرحوم اصفهانیان به تمام معنی ادیب، شاعر و سخن ور بزرگی بودند. مجالست با ایشان همیشه برای اینجانب و اکثر ملاقات کنندگان فرصت مغتنمی بود که از بیاناتش بهره ببریم. ناگهان شنیدیم که اصفهانیان از بین ما رفت و دوستان و یاران او تنها ماندند. باید عرض کنم که شرح خدمات مرحوم اصفهانیان را جناب آقای عظیمی در شمارۀ ۱۱۱ مجلۀ بخارا در فروردین ماه امسال منتشر ساخته اند و همچنین جناب دهباشی که خدمات فرهنگی ایشان همیشه ستایش انگیز است در بهمن ماه ۱۳۹۴ در روزنامۀ اطلاعات نوشته بودند. امیدوارم خداوند بزرگ مرحوم اصفهانیان را رحمت کند و به خاندان آن مرحوم صبر و تحمل عطا کند. هر چند رفتن اصفهانیان از نظر یاران فراموش شدنی نیست.”
مریم میر شمسی، عضو هیئت مؤلفان مؤسسۀ لغت نامۀ دهخدا، از صفحۀ پیشکش کتاب منتشر شده اش در موقوفات به یاد کریم اصفهانیان، سخن گفت:
“مطلبی که خدمتتان عرض می کنم در رابطه با کتابی است که هم زمان با فوت آقای کریم اصفهانیان در بنیاد موقوفات افشار چاپ شد و خاطراتی را برای من به همراه داشت. این کتاب به یاد استاد کریم اصفهانیان چاپ و صفحۀ نخست آن تقدیم ایشان شد. صبح روزی که ایشان وفات کردند با استاد تماس گرفتم و می دانستم که بیمار هستند و اما مشورتی با ایشان داشتم. قصد داشتم کتابم را تقدیم فرزندانم کنم و طبق قانون موقوفات این امر امکان پذیر نبود و صفحۀ نخست باید حذف می گردید و تنها می توانستم در مقدمه از این موضوع سخن بگویم. با ایشان مشورت کردم و گفتند که شما همان صفحه ای که می خواهی بگذاری بگذار و فقط اسم و فامیل خود را بنویس تا شبهه ای ایجاد نکند که این توسط موقوفات پیشکش می شود. از ایشان تشکر و خداحافظی کردم و متأسفانه عصر همان روز استاد فوت کردند. قسمت این شد و سرنوشت اینطور رقم خورد که صفحۀ پیشکش به یاد و نام کریم اصفهانیان نوشته شود و تقدیم خود ایشان گردد.
تصحیح و چاپ کتاب “سمطالعلی” آخرین خاطره من را با آقای اصفهانیان رقم زد. گمان میکنم این کتاب آخرین کتابی بود که ایشان حتی در همان روزهای آخر با وجود ناخوشی پیگیر آن بود. هنگامی که نمونه آخر کتاب برای من فرستاده شد، دیدم که عبارت ” پیشکش به فرزندانم …” از صفحه نخست کتاب برداشته شده و به اول مقدمه، در جایی نامأنوس برده شده. هنگامی که از مسئول حروفچینی دلیل آن را پرسیدم، جواب شنیدم که چون صفحات اولیه مختص موقوفات است این شبهه پیش میآید که این تقدیم از سوی موقوفات است و ظاهراً پیشتر چنین شبههای پیش آمده بوده. در همان روز ۱۳ بهمن (روز درگذشت آقای اصفهانیان) به تلفن همراه ایشان زنگ زدم که هم احوالپرسی کنم و هم در این باره مشورت بخواهم. ایشان به من گفتند که همان جایی که میخواهی در اول کتاب عبارت تقدیم را بنویس ولی زیرش با حروف ریزتر اسمت را بگذار که شبهه را برطرف کند. عصر آن روز با کمال ناباوری باخبر شدم که ایشان فوت کردهاند. دست تقدیر چنین رقم زد که صفحه نخست این کتاب به یاد و نام این مرد عزیز و نازنین مزین شود. روحش شاد.»
دکتر رسول شکیبا دربارۀ دوستی خود با کریم اصفهانیان و اشعار ایشان بیان داشت:
“طفل زمان فشرد چو پروانه ام به مشت
جرم دمی که بر سر گل ها نشسته ایم
آن انسان ملکوتی که این مراسم با شکوه به یاد و نام او برگزار می شود، نمی دانم از عالم بالا چه شنید که دامن از دست دوستان کشید و نقاب از چهرۀ جان برانداخت و با شتاب فراوان از جهان فانی به سرای جاودانی شتافت و با آن همه عجله ای که در کار بود گویا خواست به دوستان و بازماندگانش بگوید که:
چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانیست
روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم
ابتدا لازم می دانم از حضور حضرت آیت الله دکتر محقق داماد و اعضای محترم موقوفات دکتر محمود افشار و جناب علی دهباشی، مدیر و سردبیر سخت کوش نشریۀ وزین بخارا، سپاسگزاری بکنم که این فرصت افتخار آمیز را به من دادند که در مورد یک انسان والا و وارسته، دقایقی سخن بگویم. مرحوم جنت مکان خلد آشیان، کریم اصفهانیان، در بهمن ماه ۱۳۱۵ یکسال بعد از تولد اینجانب، در تبریز پای به عرصۀ وجود نهاد. ایشان فرزند مرحوم حاج حسین اصفهانیان و نوادۀ پسری محبوب، شادروان حاج محمد جعفر اصفهانیان می باشد. اصفهانیان بزرگ جد پدری کریم از اصفهان به تبریز مهاجرت کرده و در این شهر رحل اقامت گزید و یک شخصیت ممتاز ثروتمند، مالک بزرگ، در دورۀ اول مجلس شورای ملی مشروطیت از طرف اعیان و اشراف و ملاکین و تجار انتخاب شده و به مجلس راه یافت.
بعد از مدتی اصفهانیان بزرگ (حاج محمد جعفر) به تهران مهاجرت کرده و با خانوادۀ بزرگ، مقیم تهران شدند. شادروان کریم اصفهانیان هم به تبعیت، به تهران مهاجرت و مقیم تهران شد. تحصیلات مدرسه و متوسطه و دانشگاه را در تهران انجام داد. در آخرین شمارۀ مجلۀ وزین بخارا، آقای میلاد عظیمی، یکی از اساتید دانشگاه تهران، طی مقالۀ بسیار مبسوطی ، تمام زوایای زندگی و بیوگرافی کامل را به طور شیوا، لطیف، ظریف و با نکات بسیار دلپذیر به رشتۀ تحریر درآورده و با سبک مخصوص خود (که به نظر اینجانب، این یک سبک مخصوص نویسندگی که مختص ایشان است و باید به طور جداگانه ای این سبک مورد تحقیق قرار گیرد) همۀ گوشه های زندگی را ماهرانه موشکافی کرده اند. ولی آنچه که من به طور جداگانه که در اثر معاشرت و دوستی و قرابت با ایشان در نظر داشتم و دارم، بدان خواهم پرداخت.
دو داستان از زبان خود ایشان شنیدم:
داستان زنی سالمند. ایشان می گفت:”روزی بعد از اتمام کار روزانه از موقوفات دکتر افشار پیاده عازم منزلم در نیاوران شدم. در طول راه به بانوی سالمندی برخورد کردم که بار سنگینی داشت و از من خواست تا بار سنگین را تا در منزلش ببرم. سپس یک ده ریالی به عنوان مزد کارم، به من داد و من برای اینکه غرور زن را زیر سوال نبرم قبول کردم. در راه بازگشت پول را به صندوق خیریه به نیت آن زن پرداخت کردم.”
این نشان کرامت و بزرگواری کریم اصفهانیان است.
داستان دیگر در مورد احترم ایشان به بزرگان فرهنگ و ادب، پدر و مادر و بزرگان فامیل بود. از اشخاصی مورد احترم و محبت ایشان، حاج حسین شکیبا (پدر اینجانب) بود که در فواصل زمانی معینی به دیدار پدر می آمد. روزی پدرم تلفن کرد و فرمود که کریم آقا به خانۀ ما خواهد آمد. من هم سر از پا نشناخته عازم منزل پدری شدم. پدر به ایشان گفت که چرا این دفعه زودتر آمدی؟ و ایشان پاسخ داد که کاملا درست است. آمده ام هم به زیارت شما و هم امتثال امر آقا! (پدرش) ایشان به من دستور دادند که در امیریه سرکه فروشی است که سرکه های مخصوصی دارد و یک بطری از آن برایم تهیه کن. بنا به دستور ایشان هم آمده ام زیارت و هم تجارت!
منظور از این خاطره این بود که وی در برابر بزرگان بسیار با احترام برخورد می کرد و شاید دلیل مجرد بودن و تنها زیستن ایشان، مراقبت از پدر و مادر و رسیدگی به اموراتشان بود.
اخیرا یکی از شعرای آذربایجان به نام آقای سید محسن رجایی نوبری، چکامه ای شیوا فرموده اند و من به علت کوتاهی مدت سخنرانی، تنها سه بیت آن را می خوانم:
“سروی از بوستان تبریزی
نسلی از خاندان والایی
دیگران ذره و تو خورشیدی
همگنان قطره و تو دریایی
دردمندان نیازمند تواند
تو شفابخش پیر و برنایی”
:
” یکی از گرفتاری های مفید، عشق به کتاب و کتاب خوانی است. این عشق از کودکی تا پیری امتداد پیدا می کند. به قول ادیب صابر بن اسماعیل ترمذی (از شاعران قرن ششم):
گویند که هر چیز به هنگام بود خوش
ای عشق، چه چیزی که خوشی در همه هنگام
این هیچمدان با بسیاری از بزرگان ادوار گذشته و عصر حاضر در پی خواندن آثارشان آشنا شدم. اما افتخار آمیزترین این آشنایی ها برایم، مطالعۀ آثار دانشمند گرانقدر استاد ایرج افشار بوده است که علاوه بر کسب راهنمایی سودمند از ایشان در مسیر تحقیقات خود، این افتخار را پیدا کردم که با دوستان دانشمند و دستیاران فرهیخته و ادیب آن بزرگمرد، همانند استاد کریم اصفهانیان آشنا شوم که به مودتی عمیق بدل شده بود. مراودات مخلص با روانشاد اصفهانیان، طی مذاکرات تلفنی طولانی، مخصوصا شب ها انجام می شد. غالبا خاطرات خوش زندگانی ایشان و تعریف از بسیاری از دانشمندان و ادیبان و بزرگانی که در دوران خدمتشان دوستی داشته اند، می گفتند. به کارهای تحقیق این هیچمدان، توجه و عنایتی داشتن مخصوصا مقالاتی که در پژوهش های ایرانشناسی منتشر می شد. در شب یلدای گذشته، که بیست روزی در خراسان بودم با آقای اصفهانیان تلفنی صحبت کردم. گفتگو به «هندوانه» کشیده شد. کریم به هندوانه علاقۀ بسیار داشت. گفتم که این واژۀ هندوانه از کجا وارد فارسی شده است؟ اظهار بی اطلاعی کرد. شمۀ شرح دادم که در عربی با نام های «بطیخ هندو»، «بطیخ هندی»، «بطیخ شامی» و در فارسی تحت نام های خربزۀ هندی یا هندو یا سندی و … آمده است. اما پاره ای مستندات دلالت بر آن دارد که واژۀ «هندوانه»، اول بار در تبریز متداول شده است. گفتگوی تلفنی ما در بارۀ هندوانه طولانی شد و اصفهانیان از مخلص خواست که مقاله ای دربارۀ هندوانه بنویسم تا در سایت موقوفات افشار گذاشته شود. این قول را به ایشان دادم و به زودی مقاله ای با عنوان «هندوانه در تاریخ و فرهنگ ایران» به یاد کریم اصفهانیان منتشر خواهم کرد.
گفتار خود را با سه بیت از سروده های آن مرحوم به پایان می رسانم:
“تا آخرین نفس، ماندیم در قفس
اما نساختیم با منتی عسس
هستیم و می رویم تا دادگاه عشق
کوهیم چون دنا، رودیم چون ارس
پاییز رفتنی است می آیدم به گوش
آواز الوداع از نالۀ جرس”
در خاتمه دکتر میلاد عظیمی متنی منتشر شده از نوشته ی خود، درباۀ کریم اصفهانیان که در مجلۀ بخارا منتشر شده است را برای حاضرین قرائت کرد:
“خبر درگذشت اصفهانیان را دقایقی بعد از واقعه از دوستم آرش افشار شنیدم و بار دیگر در برابر قاطعیت نامنتظر مرگ حیرت زده و درمانده شدم… با اینکه اصفهانیان در آستانه هشتاد سالگی بود اما از بس از شور زندگی و سرزندگی و مهربانی سرشار بود ، مرگش ناباور می نمود.
کریم اصفهانیان از خانواده ای کهن و اصیل بود. در تبریز زاده شد(۱۳۱۵). احترامی ژرف به پدرش داشت و بسیار از احتشام او یاد میکرد. می گفت خانواده شان با خانواده معروف مجتهدی در تبریز قوم و خویش است. از کودکی به تهران آمد و تحصیلاتش را در تهران آغاز کرد و به دبستان و دبیرستان رفت.می گفت که از کودکی دلبسته شعر و ادب بوده است.
اصفهانیان مردی خوش ذوق و زنده دل بود. در جوانی به کلاس ویولن رفته بود. از پرویز یاحقی و حبیب الله بدیعی به نیکی یاد میکرد. موسیقی دانان را تا حدودی می شناخت و خاطراتی از آنها تعریف می کرد. ذوقش در موسیقی ایرانی بیشتر به هنر تجویدی و یاحقی و گلپایگانی و بدیعی و ظریف و هنرمندانی از این دست گرایش داشت و بیشتر درباره آنها حرف می زد همانطورکه در شعر معاصر نیز بیشتر به رهی و یغمایی و رعدی و صورتگر و ابراهیم صهبا و یحیی ریحان تمایل داشت و شعر آنها را از بر می خواند. بخصوص از شهریار خیلی تمجید می کرد و از او شعر زیادی در حافظه داشت و به مناسبت می خواند. در خواندن شعر به مقتضای حال و مقام حضور ذهن ستایش برانگیزی داشت و خوب می توانست با یک بیت شعر مناسب فضا را تلطیف کند. خودش هم شعر میگفت و شعرهایش را نیز با گشاده دستی برای دوستانش میخواند.گاهی تلفن می کرد و شعر تازه ای را که گفته بود، می خواند. تعداد کمی از شعرهایش را با اسم خودش چاپ کرده و برخی دیگر با نام کریم و طراز و طراز تبریزی منتشر شده است و بیشتر شعرهایش هم چاپ نشده است.برخی از شعرهایش بانمک است و خالی از حال و حالتی نیست. بخصوص شعرهایی که تهلهجهای از طنز دارد؛ طنزی ملایم و مؤدب و ملاحظه دار مثل خودش که مردی شوخ اما بسیارمبادیآداب بود. کاش گزیده ای از شعرهایش گردآوری گردد و به همراه مقالات و مقدمههایش بر کتابهایش، در کتابی گرد آید. به نظرم بنیاد موقوفات باید این کار را انجام دهد.
اصفهانیان مدتی در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، ادبیات فارسی خواند اما مدارج تحصیلی را به آخر نرساند. با خنده میگفت:« دانشکده ادبیات به کار ما نمیآمد آقا!». از میان استادان دانشکده ادبیات ارادت خاصی به مدرس رضوی و عبدالعظیم خان قریب داشت. شیفته مرام و بزرگواری و اخلاق آنها بود. آنطور که تعریف میکرد، ایام جوانی، چنان که افتد و دانی چندان به او بد نگذشته بود! خاطرات خوشی از کافه گردی های جوانانه اش داشت و ضرورت اغتنام وقت را متذکر می شد! رفیقباز بود و آمیزگار و خوشبرخورد و حقگزار و لاجرم دوستانش که تا آنجا که من دانستم از همه طیف و رنگی بودند ، مجذوب مشرب نیکش میشدند و پای صحبتش مینشستند. ظاهراً مدتی هم به خانقاه آمد و شد داشت!
به هر روی اصفهانیان دانشکده ادبیات را رها کرد و در انتشارات دانشگاه تهران مشغول به کار شد. در انتشارات دانشگاه تهران بود که با ایرج افشار پیوند یافت و این پیوند هرگز گسسته نشد. آنطور که خودش میگفت سال ۱۳۳۷ در انتشارات دانشگاه تهران با ایرج افشار آشنا شد. بعدها که افشار رییس انتشارات دانشگاه تهران شد(۱۳۴۲) و به کتابخانه مرکزی رفت(۱۳۴۳-۱۳۵۷) نیز این پیوند برقرار و استحکامش روزافزون بود. مدتی رئیس دفتر استاد ذبیحالله صفا در انتشارات دانشگاه تهران بود. انبان خاطرش پر بود از خاطرههایی از دکتر صفا. از حرفهایش برمیآمد که دکتر صفا نیز به اصفهانیان علاقمند بود. شعرهای زیادی از صفا در خاطر داشت. شاید در کاغذهایش شعرهایی به خط دکتر صفا پیدا شود. یکی از این شعرها را به من سپرد که در آویزهها (مجله بخارا) چاپ کردم. نباید ناگفته بگذارم که استاد افشار، کریم اصفهانیان را به همراه قدرت الله روشنی ، رسول دریاگشت و حسن عمران در زمره کسانی برشمرد که برگردن تاریخ نشر دانشگاه تهران حق دارند.
باری نام اصفهانیان با نام ایرج افشار گره خورده است. بارها و بارها از او شنیدم و شنیدند که میگفت:« ایرج افشار مراد من است و او بود که به دست من قلم داد و مرا به کار تحقیق و نوشتن کشید». در سال ۱۳۴۳ حسنعلی معاون الدوله غفاری مجموعه ای بیش بها از اسناد خاندان غفاری کاشانی را به کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران سپرد. افشار که خوب قدر این مجموعه را می دانست، انتشار این مجموعه را در دستور کار کتابخانه مرکزی گذاشت. به تشویق افشار بود که اصفهانیان در سال ۱۳۴۴ با همکاری قدرتالله روشنی زعفرانلو – که اصفهانیان او را «خان» خطاب می کرد و بسیار دوست می داشت – جلد اول « مخزن الوقایع ؛ شرح ماموریت و مسافرت فرخ خان امین الدوله » تألیف حسین سرابی را به چاپ رسانید. جلد دوم این کتاب ارجمند را هم سالها بعد با همکاری زعفرانلو در پژوهشهای ایرانشناسی چاپ کرد. با تشویق و ارشاد و اشراف افشار بود که کریم اصفهانیان با همکاری قدرتالله روشنی زعفرانلو به کار تدوین و آمادهسازی مجموعه اسناد و مدارک فرخ خان امین الدوله ، پرداخت. این اسناد ارزشمند تاریخ قاجار در پنج جلد چاپ شد. اصفهانیان همیشه به بانگ بلند می گفت و با حق گزارانه ترین عبارت هم این سخن را نوشت که در مدتی که مشغول کار مجموعه اسناد و مدارک فرخ خان امین الدوله بود، از فیض مراقبت و نظارت علمی کامل « دوست و مرادش » حسین محبوبی اردکانی برخوردار بود.
از سخن سخن خیزد .همینجا بگویم اصفهانیان عاشق محبوبی اردکانی بود و من چندبار دیدم که در هنگام ذکر خیر آن دانشمند محبوب چشمانش تر شد. عکس محبوبی را هم به دیوار اتاقش در بنیاد موقوفات زده بود. برای اثبات شیفتگی او به محبوبی همین بس که با مرگ نابهنگام محبوبی که اصفهانیان او را « دلیل راه و مراد آگاه» خود در کار تدوین نشر اسناد و مدارک تاریخی خاندان غفاری می دانست، دست و دلش سرد شد و تا سالها دنباله این کار را رها کرد. نسبت به آثار چاپ نشده آن دانشمند فقید هم اهتمام داشت. از فحوای یادداشت کوتاهی که درباره « خیام نفیسی» – که قرار بود به تنظیم و کوشش محبوبی از سوی دانشگاه تهران منتشر شود، نوشته، معلوم است که دست و دلش می لرزید که مبادا حق محبوبی پایمال شود. با کوشش اصفهانیان و جهانگیر قاجاریه بود که جلد سوم کتاب سودمند « تاریخ مؤسسات تمدنی جدید در ایران»، پس از درگذشت محبوبی منتشر شد(انتشارات دانشگاه تهران ، ۱۳۶۸). ناگفته نماند که نظر و « امید» ایرج ماند که فته ت را رها کرد وافشار این بود که مجموعه مقالات محبوبی اردکان یکجا گردآوری شود و به همت کریم اصفهانیان – که افشار او را دوست گرامی و همکار دیرینه خطاب کرده بود ، به چاپ برسد. آرزویی که البته محقق نشد و اصفهانیان یک روز با غصه گفت: ای بسا آرزو که خاک شده! . به نظرم این کار هم می تواند از سوی بنیاد موقوفات انجام شود و مقالات پراکنده محبوبی گرد آید، تا یکی از آرزوهای فرهنگی و عاطفی ایرج افشار محقق گردد.
بگذریم. می توان گفت در واقع زمینه اصلی کارنامه علمی اصفهانیان را تدوین اسناد خاندان غفاری تشکیل می دهد و به قول خودش این نانی بود که افشار در دامن او گذاشته بود.او بعدها توفیق یافت « ﺍﺳﻨﺎﺩ ﺗﺎﺭﻳﺨﻲ ﺧﺎﻧﺪﺍﻥ ﻏﻔﺎﺭﻱ (جلد اول:ﺳﺎﻟﻬﺎﻱ ۱۲۴۳ ﺗﺎ ۱۳۲۷ ﻗﻤﺮﻱ) »، « ﺳﻔﺮﻧﺎﻣﻪ ﺧﺮﺍﺳﺎﻥ (ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﻧﺎﺻﺮﺍﻟﺪﻳﻦ ﺷﺎﻩ) »و « ﺍﺳﻨﺎﺩ ﺗﺎﺭﻳﺨﻲ ﺧﺎﻧﺪﺍﻥ ﻏﻔﺎﺭﻱ (جلد پنجم:دوره ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه) » را منتشر کند. مقالاتی هم نوشته و در آنها تعدادی از این اسناد را چاپ کرده است : مقالاتی چون« گوشه هایی از اوضاع اجتماعی و اقتصادی دوره ناصرالدین شاه»،« نمونه گواهینامه تحصیلی دارالفنون در دوره ناصرالدین شاه»،« گزارش پزشکی از وضع مزاج ناصرالدین شاه»،« اسنادی در عزل میرزا حسین خان سپهسالار»و« چهار نامه درباره عقد و ازدواج غلامعلی عزیزالسلطان ملیجک ناصرالدین شاه ».
سال ۱۳۳۹ افشار از اصفهانیان خواست که در امورات مجله راهنمای کتاب به او کمک کند. بهگفته اصفهانیان، او معمولاً هفتهای یکی دو روز، بعدازظهرها، به دفتر راهنمای کتاب میرفت و به آقای افشار «کمک مختصری» می کرد. افشار از این ارتباط به «همکاری گاه به گاه» تعبیر کرده است که البته در مقاطعی به « مساعدت تمام» تبدیل می شد. چند یادداشت هم از ﺍﺻﻔﻬﺎﻧﻴﺎﻥ در بخش «معرفی کتابهای تازه» راهنمای کتاب هست. سالها بعد افشار نام اصفهانیان را در عداد کسانی آورد که « در دوران نشر مجله [راهنمای کتاب]… به لطف نظر و دلبستگی، همکاری فرهنگی داشتند… و می باید نام شریفشان آورده شود».
در ۱۶ فروردین ۱۳۶۰ اصفهانیان از دانشگاه تهران بازنشسته شد. با اینکه افشار نوشته که اصفهانیان پانزده سال در دوره چهارم انتشار مجله آینده (۱۳۵۸-۱۳۷۲) همکار او بوده است. اما به گفته اصفهانیان – که صفحه مشخصات مجله آینده هم این نکته را تأیید می کند- در سال ۱۳۶۳، افشار از او خواست که مدیر اداری مجله آینده شود. تردیدی نیست که از سال ۶۳ به بعد، بسیاری از کارهای مجله آینده را اصفهانیان با همکاری رسول دریاگشت انجام می داد و این دو مرد خدوم کمک مؤثری برای استاد افشار بودند . نام دریاگشت به میان آمد و باید بگویم که این اواخر اصفهانیان بی هیچ چشمداشتی بر تجدید چاپ « صائب و سبک هندی در گستره تحقیقات ادبی» نظارت کرد و نمونه های چاپی را تصحیح کرد. همانطورکه در جلد دوم مقالات سعید نفیسی، نام دوست دیرین خود را مهربانانه کنار نام خود نشاند تا حق تقدم دوست فقیدش در این کار رعایت شود.
از سال ۱۳۶۴ ایرج افشار مجموعه نامواره دکتر محمود افشار را پایه گذاشت.تاکنون بیست و دو جلد از این مجموعه تحت عنوان نامواره دکتر محمود افشار و از جلد یازدهم به بعد با عنوان پژوهشهای ایرانشناسی( با حفظ نام نامواره دکتر محمود افشار) منتشر شده است. در ۱۹ جلد از ۲۲ جلد نامواره و پژوهشهای ایرانشناسی، اصفهانیان همکار افشار بود.( در جلدهای ۱۵ و ۱۶ که به ستوده نامه هم معروف است، اصفهانیان به همراه رسول دریاگشت با افشار همکاری داشتند).تنها در دو جلد ۱۰ و ۱۷ اصفهانیان همکاری نداشت و رسول دریاگشت همکار افشار بوده است. جلد بیستم( آفرین نامه) نیز که به کوشش نادر مطلبی کاشانی سامان یافت، قصه علی حده ای است. جلدهای ۲۱ و ۲۲ پژوهشهای ایرانشناسی را اصفهانیان پس از درگذشت افشار به ترتیب در سالهای ۱۳۹۲ و ۱۳۹۳ منتشر کرد . در این کتابها آقای اصفهانیان در ویرایش و غلط گیری مقالات کمک مؤثر آقای افشار بود. در جلد ۲۱ و به ویژه جلد ۲۲ در انتخاب مقالات هم اعمال نظر کرد. این نکته را هم باید بگویم که در این سالها چند بار از او شنیدم – و در لحنش نه توقعی بود و نه گلهای- که او در طی این سی سال برای نامواره و پژوهشهای ایرانشناسی یک ریال هم حق الزحمه نگرفته است.می گفت:« مگر آقای افشار برای این کتابها پول گرفته که من بگیرم. وظیفه من بود که به ایشان کمک کنم و کردم.» مردی بلندهمت و چشمودلسیر و توانگردل بود.تردیدی نیست که کریم اصفهانیان بغایت دوستدار ایرج افشار و بی نهایت به او وفادار بود و به ایشان بسیار خدمت کرد. من شک ندارم که بخشی از توفیق بیبدیل علمی افشار، به یاوریهای خاموش و صادقانه این مرد شریف برمیگشت.
با تعطیل شدن مجله آینده در سال ۱۳۷۲، افشار از اصفهانیان خواست که به بنیاد موقوفات بیاید. ده سال دبیر هیأت مدیره بود و سینه اش صندوق خاطرات از آن جلسات. البته چون رازدار بود در تعریف این گونه خاطرات امساک داشت و اگر نکته ای می گفت سربسته بود. از زمانی که من به خواست استاد افشار با بنیاد موقوفات ارتباطکی پیدا کردم، متوجه شدم که اصفهانیان به نوعی جانشین ایرج افشار در بنیاد و مجری مصلحتدیدهای استاد بود. چون اصفهانیان امین و معتمد ایرج افشار بود و چون یک عمر سابقه کار انتشاراتی داشت وخاک خورده این فن بود، پس به خواست و پیشنهاد ایرج افشار مدیر انتشارات بنیاد موقوفات شد. استاد افشار انتشارات را قلب تپنده بنیاد موقوفات و غایت قصوای نیت واقف می دانست و انتخاب کریم اصفهانیان ؛ این مرد درستکار تجربت دیده کارآزموده پاک طینت خیرخواه نشان می داد که افشار چقدر این مرد را قبول داشت.
اصفهانیان به عنوان مدیر انتشارات بنیاد موقوفات دفتری داشت به قطع رحلی. در هر صفحهای از آن دفتر نام کتابی که طبق مصوبه موقوفه می بایست در بنیاد موقوفات چاپ شود، نوشته شده بود. اصفهانیان پیگیر کارهای کتابها بود و با آن خط خوشش در چند جمله برای افشار گزارش گونه ای مینوشت و اطلاع می داد که هر کتاب در چه مرحلهای است.هر از چندی آن دفتر را به منزل استاد می فرستاد و ایشان می خواند و بعضا زیر نوشتههای اصفهانیان یکی دو جمله مینوشت. من این دفتر را خیلی دوست داشتم و بارها آن را تورق کردم. کارنامه من هم در آنجا هست! آن دفتر تا حدودی رابطه کاری افشار و اصفهانیان را آیینگی میکند. آن دفتر از اسناد بنیاد موقوفات و نیز گنجینه پژوهشی ایرج افشار است و باید حفظ شود.
همچنین یادداشتها و نامه های کوتاهی که استاد افشار درباره امور موقوفات به اصفهانیان می نوشت و نزد او بود، باید جمع شود. شاید برای علی دهباشی و خوانندگان بخارای شریف جالب باشد که بدانند اصفهانیان نامه کوتاهی به من نشان داد ، که در آن ایرج افشار به او نوشته بود : « همواره کار مجله بخارا را در اولویت قرار دهد چون بنیاد موقوفات رسانه ای بهتر از بخارا برای کارهای خود نخواهد یافت». اصابت و استواری نظر آن مرد حکیم و دوراندیش اکنون چون آفتاب روشن است و بحمدالله نام بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار و کانون زبان فارسی از رهگذر شبهای بخارا و جلسات کتابفروشی آینده مستمراً در صدر اخبار فرهنگی قرار دارد.
پس از درگذشت استاد افشار، اصفهانیان به نوعی شیخ بنیاد موقوفات محسوب میشد. واضح بود که حضرت آیتالله محقق داماد،رئیس هیئت مدیره موقوفات، به او اعتماد و احترام خاص داشت و اصفهانیان نیز به محبت و اعتماد استاد محقق داماد مباهی و پشتگرم بود و ارادت و علاقه تام و تمامی به ایشان داشت.اصفهانیان اعتقاد داشت و مکرر می گفت که تا آقای محقق هستند نباید برای موقوفه نگران بود. به نظرم مقداری از این اعتماد و احترام بی شائبه به آیت الله را از ایرج افشار به میراث داشت . ایرج افشار ، محقق داماد را « مردی روشن» می دانست. آنها که با قاموس لغات و تعبیرات ایرج افشار آشنایی دارند می دانند که او « روشن » را به معنای «روشنفکر حقیقی» به کار می برد. روشنفکر حقیقی در قاموس ایرج افشار به معنای دانشمند محققی است که به ایران و فرهنگ ایران دلبستگی و تعهد خردمندانه دارد و به آن صادقانه و فارغ از هیاهوها و شائبه های شخصی و سیاسی خدمت می کند؛ افشار، فروغی و تقی زاده و قزوینی و زریاب و عباس اقبال آشتیانی را « روشن» خطاب می کرد. روشنفکر نمی گفت که خوب می دانست اشتراک لفظ دائم رهزن است.
تا جایی که من می دانم مدیران عامل بنیاد نیز رابطهشان با اصفهانیان خوب بود. خلق خوش،مهربانی، بیتوقعی، بلد بودن ظرایف و ریزهکاریهای مشی اداری و کارمندی، تجربه ، پختگی، سعه صدر و سماحت از او چهرهای محبوب در بنیاد موقوفات ساخته بود. اما کیمیای اصفهانیان گذشت و گذشت و گذشت، بود. می توانست ببخشد و فراموش کند. می شناسم کسانی را که به او توهین کردند اما او با همه رنجیدگی ، از کنار نارواییها گذشت و کینه ای به دل نگرفت. به چشم دیدم که وقتی پای آن توهین کننده تندخو به سنگی برآمد ، اصفهانیان چنان بر او دل می سوزاند که انگار هرچه بود نبود . در اوج رنجیدگی به حق ، وقتی می خواست با شعرهایش خاطر خود را تشفی دهد ، باز هم مهربان بود و کریم. این شعر ها هست و روزی منتشر خواهد شد.
اصفهانیان سنگ صبور کارمندان موقوفه بود. غم آنها را میخورد و گره از کار فروبسته آنها میگشود. نمیدانم تمکن مالیاش در چه حدی بود ولی نهاد کریم بخشندهای داشت و دستش به خیر بود. این ها را از چشم دیدم می نویسم . به دیگران فارغ از اینکه در چه مقام و موقعیتی هستند احترام می گذاشت و به ویژه احترام عمیقی برای همکارانش قائل بود. حاج حسین، باغبان پیر باغ بنیاد موقوفات، باید شهادت بدهد از فروتنی و مهربانی و کارسازی کریم اصفهانیان. تا آنجا که من فهمیدم خط قرمز اصفهانیان در مدیریت این بود که مبادا نان کسی بریده شود و در نتیجه برخی اهمالها و ناکارآمدی های زیردستانش را ندیده می گرفت و هزینهاش را که تعنّت و ملامت این و آن بود به جان میخرید. میدانست به خاطر این مرامش، حتی برخی از دوستدارانش نیز از او گله دارند اما باکش نبود و جنبههای انسانی کار برایش از سویههای دیگر مهمتر بود.
اصفهانیان مردی امین و درستکار بود و مورد اعتماد. کسانی را میشناسم که گاهی با او قهر و کارد و پنیر بودند اما در عین حال اموالشان را به او میسپردند و او با دقت و امانت کارهای مالیشان را سامان میداد.
اصفهانیان بسیار محتاط و محافظهکار بود. یک عمر کار اداری و خواندن تاریخ و تماشای فراز و نشیب روزگار و مصاحبت با ایرج افشار از او مردی بسیار محافظهکار ساخته بود. محافظهکاریش گاه غیر قابل توجیه بود و به مرزهای وسواس نزدیک می شد اما او از روش خودش بازنمیآمد و کار خودش را میکرد.
اصفهانیان مردی ایراندوست بود. آذربایجانی بود و هوای «همشهریانش» را داشت. وقتی با همشهریانش تلفنی حرف می زد گل از گلش می شکفت و وقتش خوش می شد. از آن آذربایجانیهایی بود که همیشه پیشگام خطرند، و پشتیبان ایران و زبان فارسی و وحدت و انسجام ملی و تمامیت ارضی ایران. یکی از کارهای ارجمندش همکاری برای تدوین و نشر رساله « کلمات فارسی در تداول زبان آذربایجانی» تألیف محمدرضا شعار است.
اصفهانیان مردی کنارهجو و خلوتگزین بود. نوشتم که عاشق حسین محبوبی اردکانی و ایرج افشار و دمساز دیرینه آنها بود . افشار برایش نوشت که پنجاه سال دوستی ریشهدار و محکم با او دارد اما او با همه اصرارها، حاضر نشد خاطراتش را درباره این دو «مراد»ش بنویسد. پس از درگذشت افشار این همه مطلب درباره او نوشته شد اما اصفهانیان با آن همه سابقه دوستی و همکاری، قلم برنداشت و چیزی ننوشت. نمی دانم با کسی مصاحبه کرد یا نه. پرهیز عجیبی از بستن خود به این و آن داشت. در مراسم بزرگداشت افشار شرکت کرد اما همیشه خموشانه در صف النعال نشست و نگاه کرد و نگاه کرد.
پیر پرنیاناندیش که منتشر شد ، نسخه ای به او هدیه دادم. کتاب را خواند. هر روز تلفن میکرد و درباره مطالبش حرف میزد. یک روز زنگ زد و گفت فردا به دیدارش بروم. رفتم و صحبت کتاب را پیش کشید. گفت:« دیشب با خواندن صفحاتی از کتاب ــ که مربوط بود به مهاجرت سایه از ایران ــ خیلی گریه کردم و این شعر را برای سایه گفتم». شعر را که به خط خوشش نوشته بود ، به من داد. گفتم تشریف بیاورید با هم به دیدار سایه برویم؛ با لبخند تن زد. گفتم پس شعرتان را به سایه میدهم. گفت اگر می خواهی شعر را به ایشان بدهی به خط خودت بنویس و به آقای سایه بگو یکی از دوستانم این شعر را برایتان گفته است و از من اسمی نیاور!… آقای اصفهانیان چنین روحیه ای داشت.
این اواخر(هشتم دی ۱۳۹۴) به من گفت: این روزها خیلی خوشحالم. گفتم: چرا. گفت: آقای دهباشی آمد و از من خواست رضایت بدهم تا برای من هم «شب بخارا» بگیرد. من هم تشکر کردم و قبول نکردم. گفتم: اینکه حرف تازهای نیست و قبلاً هم مطرح شده. گفت: بله اما حرف تازه این است که آقای دهباشی گفت که آقای شفیعی کدکنی گفتند : من نهتنها در شب اصفهانیان حتما شرکت میکنم که حتی صحبت هم خواهم کرد.
اصفهانیان گفت: وقتی حرف آقای شفیعی را شنیدم فهمیدم که زندگی من خیلی هم بیهوده نبوده است. به حدی در حرف و حالت پیرمرد صدق و رقت بود که من منقلب شدم و نتوانستم به او بگویم: آقای اصفهانیان عزیزم ! پدرا ! یارا ! اندوه گسارا ! زندگی کسی که همه از او به نیکی یاد میکنند و او را به انسانیت و اخلاق و مروت و فروتنی و خیرخواهی میشناسند، هرگز بیهوده نبوده و بیهوده نیست و…
بر این رواق زبرجد نبشتهاند به زر که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند
نیما می گفت :یاد بعضی نفرات روشنم میدارد … در این نیمه شب سرد که این سطرها را می نویسم می بینم کریم اصفهانیان از فروزانیادترین آدمیان در خاطر خسته شکستهام است؛ مردی نجیب،شریف، فروتن ،آمیزگار، خیرخواه، نیکاندیش، خیررسان،مهربان، پاکنهاد… ای دریغ ای دریغ ای فریاد!… با رفتنش تنهاتر شدم…”