ادیب نیشابوری در حاشیه شعر مشروطیت دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی – بخش دوم و پایانی

 

 

۲٫ [ادیب] بیشتر از قوافی داخلی استفاده کرده و این امر بر موسیقی شعر او، در قیاس با اقران و معاصرانش، افزوده است. در بیشتر قصاید و غزلهای خوب او، هماهنگی صوری اجزای مصراع و بیت به صورت قافیه‏های میانی، همه جا دیده می‏شود:

هم عراقی هم حجازی، هم حقیقی هم مجازی‏ر هم صفایم هم کدورت، هم لبابم هم لبیبـم‏

و می‏توان گفت در تمام شعرهای دوران اخیر شاعری او، توجه به قافیه‏های میانی بسیار محسوس است.

۳٫ توجه ادیب به «هندسه‏ ترکیب الفاظ» در زنجیره گفتارش بسیار محتاطانه و بر اساس طرز ترکیب و شیوه تلفیقی ‏قدماست. اگر طرز تلفیق قدما را «هندسه مسطحه زبان شعر» بدانیم و هندسه شعر معاصر را در ترکیب الفاظ، هندسه ‏فضایی یا هندسه بی‌نهایت، در این هندسه مسطحه، ادیب کوچکترین خروجی از قوانین نظم قدمایی ندارد. و از همین‏جاست که توجه او به مسأله «جستجوی سبک» روشن می‏شود. الیوت در مقاله‏ای که در باب موسیقی شعر نوشته، ‏می‏گوید: موسیقی شعر باید از خلال زبان رایج عصر برخیزد، یعنی زبان گفتار مردم عصر شاعر، با این تفاوت که مردم‏ خودشان نتوانند به آن‌گونه سخن بگویند و پیش خودشان، وقتی شعر را می‏خوانند، بگویند: اگر ما می‏خواستیم این ‏شعر را بگوئیم، به همین گونه می‏گفتیم که این شاعر گفته است. با این معیار، زبان ادیب زبان برجسته‏ای نیست و نیز از لحاظ اینکه وی در توسعه مجازهای زبان ـ که مهمترین وسائل گسترش آن هستند ـ کوچکترین قدمی برنداشته‏ است؛ ولی به لحاظ انحرافی که از زبان رایج و کلیشه‌وار عصور اخیر دارد و به زبان قدمای اولیه گاه نزدیک می‏شود، نوعی ‏احساس غرابت در خواننده ایجاد می‏کند، گرچه این غرابت بسیار اندک باشد. ولی به هرحال هنر اصلی شاعر اعجاب ‏است، اگر حرف فرمالیست‌ها را، دربست بپذیریم.

روی همین توجهی که به زبان قدما و الفاظ کهنه مورد استعمال ایشان و بعضی مجعولات دساتیر داشته، و مثل بسیاری‏ از قدما و معاصران ما تصور می‏کرده است که لفظ به اعتبار خودش ـ مجرد از ارتباطی که با اقمار خود دارد ـ دارای ‏ارزش و تشخص می‏تواند باشد، جانب لفظ را در همان محدوده خاص، بسیار تقویت می‏کرده است. مرحوم شهاب‏فردوس ـ از شاگردان ادیب ـ می‏گفت: ادیب شعر فردوسی را می‏خواند که: «بگفتا که از مام خاتونی‌ام‏ر زپشت پـدر آفریدونی‌ام» و می‏گفت: «ببینید آقا، کلمه آفریدون چه زیباست!» از یکی دیگر از شاگردان ادیب، شاید استاد بزرگوار جناب مجدالعلای بوستان، شنیدم که می‏فرمود: قوام‌السلطنه وقتی به خدمت ادیب می‏آمد، شعرهای خود را برای نقد و نظر بر او می‏خواند. یک‌ بار غزلی را که تازه سروده بود خواند، تا رسید به این بیت که ظاهراً خودش خیلی از آن خوشش می‏آمد:

من و پروین همه شب دوش نخفتیم، ولی‏

چشم از گریه نیاسوده علامت دارد

ادیب فرمود: «لفظ خوب نیست آقا! آن‌ کس که گفته است: همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشتر آن که بیدار بود چشم من و پروین است‏، خوب گفته است.» البته او به سابقه آشنایی غریزی با زبان قدما، این حرف را می‏زده است و شاید اگر می‏خواست‏ موضوع را تجزیه و تحلیل کند، از عهده برنمی‏آمد. اصولاً شعرشناسی قدمای ما، غریزی بوده است و مبانی نقد در ایران، هیچ گاه تنظیم نشده بوده است.

ادیب در دوران شاعری خود چندین بار اسلوب خود را آگاهانه عوض کرده است و این نشان‌دهنده توجه آگاهانه او به مسأله سبک است. شنیده‏ام که در جوانی شیفته قاآنی بوده است و صیدعلی‌خان درگزی، در کتابفروشیی ادیب ‏را دیده است و او را که طلبه‏ای جوان و باذوق یافته، از دنباله روی قاآنی برحذر داشته است و دیوان منوچهری و فرخی را به او توصیه کرده است. نشانه این چنین تمایلی در شعر ادیب نیز دیده می‏شود؛ مثلا در یکی از قصایدش که‏ مطلع آن را به یاد ندارم می‏گوید:

ور همی خواهی می‏ خورد به آیین حکیم‏

آن چنان باش که قاآنی فرموده چنان‏

«…وز سحر کم‌کم و نم‌نم خور تا وقت اذان»

که بیت قاآنی تمامش به خاطرم نمانده است، ولی بعدها نمونه‌هایی بسیار در دیوان او، از تمایل به اسلوب فرخی و منوچهری و حتی گاه سعدی می‏توان دید، به حدی که وقتی شعر فرخی را در دیوان او می‏خوانیم، احساس غرابت ‏نمی‏کنیم. دومین مرحله شاعری او را همین دوره بازگشت به اسلوب شاعران قرن چهارم و پنجم تشکیل می‏دهد و بسیاری از تغزل‌های او از قبیل:

تا چند خو به خلوت و خاموشی؟‏

چندی به باغ چم، به قدح نوشی‏

ساقی کجاست کز می ‏پیراری‏

از من برَد خمار پرندوشی‏

یا:

باز از فراق آن بت نوشادی‏ چشم من است دجله بغدادی‏

یادآور تغزل‌های شاعران عصر سامانی و غزنوی است و غزلیاتی از نوع:

گر جام می ‏اوفتد ز دستم‏ عذرم بپذیر، سخت مستم‏

پیری کهن و شکسته‌حالم ای تازه‌جوان، بگیر دستم‏

من بنده پیـر میفروشم‏ زاهد! به خدا، خداپرستم‏

یا:

دل به زلف تو رفت و نامد باز

چه کند؟ خسته بود و راه دراز

بیشتر سعدی را به یاد می‏آورند؛ به خصوص غزل دوم.

شاید آخرین دوره شاعری ادیب، از لحاظ سبک، دوره‏ای باشد که ادیب یاری‌گرفتن از اصطلاحات صوفیانه را با موسیقی خوش‌آهنگ بعضی اوزان گمنام یا غیر مشهور همراه کرده است و در این گونه شعرها، مشابهاتی به لحاظ وزن و معنی، میان او و صفای اصفهانی دیده می‏شود. در این گونه شعرها مضمون رایج سخنان ادیب وحدت وجود است، آن‌گونه که از شاعری آشنا به «فصوص» ساخته است و اصطلاحاتی از قبیل: «فیض اقدس»، «فیض مقدس»، «واهب‌الصّوَر»، «غیب»، «هو»، «هوهو»، «کمون ذات» و «مرآت صفات» بسیار در آن می‏توان مشاهده کرد و در کنار همین مضمون است شطحهای بسیار زیبای عارفانه‏ای که یادآور بلندپروازی‌های خوب قدماست. این گونه شطحیات در آثار قدمای صوفیه (چه در نظم و چه ‏در نثر) همیشه از زبانی بلند و ممتاز برخوردار است. چه نثر باشد و چه نظم، شعر محض است و تجربه شعر منثور در آثار غیرمنظوم قدماست؛ ولی صوفیه بعد از حافظ، اغلب از لحاظ لفظ قدرت آن را نداشته‏اند که این بلندپروازی‌ها را خوب تصویر و ثبت کنند؛ اما ادیب به جهاتی در مجموع، خوب از عهده برآمده است.

اگر چنان که ناقدان بزرگ فرنگی و علمای سبک‏شناسی (Stylistes) امروز در باب سبک گفته‏اند: «سبک انحراف از نُرم» است، ادیب را در عصر مشروطیت به اعتبار انحرافی که از نرم عصر خود دارد، می‏توان تا حدی شاعر صاحب‏سبک خواند، هرچند این سبک در زنجیره تاریخی تحول شعر فارسی، خود چیز تازه‏ای نباشد. در یک کلام می‏توان‏ گفت: ادیب با احیای سبک یک دوره در خارج بافت تاریخی آن، برای خود نوعی سبک شخصی ایجاد کرده‏ است و این کار هم ارزش دارد و هم ندارد: اگر از این چشم‌انداز بنگریم که سبک در خارج بافت تاریخی خود حیات‏ طبیعی ندارد، این کار ادیب و امثال او، عملی لغو و بی‌ارزش است و اگر از این لحاظ به موضوع بنگریم که این انحراف‏ از نُرم زبانی شعر آن روزگار، نوعی امتیاز و تشخّص به شعر ادیب بخشیده، می‏توان برای آن نوعی ارزش قائل شد، ارزش نسبی.

در خاتمه، باید یادآور شوم که آنچه در این مقاله نوشتم و باعجله، همه از حافظه بود و من دسترسی به دیوان ادیب در اینجا نداشتم. دیوان ادیب را بیست و چند سال قبل، مرحوم پدرم در همان روزهای انتشار برایم خریده بود و من‏ از موسیقی اوزان و طنطنه کلمات و بعضی بلندپروازی‌های شطح‌وارش خوشم می‏آمد، الان هم به برکت همان اوزان یا فرمالیسم کار ادیب است که پس از سالها، بسیاری از شعرهای او را در خاطر دارم در صورتی که بسیاری از شعرهای ‏خوب و اجتماعی و نوآیینی را که در سالهای اخیر خوانده‏ام نمی‏توانم به یاد آورم.

دست کم برای خودم درسی است که: شعر خوب نمی‏تواند (هر قدر به لحاظ معنی و قصد گوینده بلند باشد) از فرم ‏کامل و نیرومند برکنار بماند. البته نمی‏خواهم منکر جانب معنی شوم، هنوز آنقدرها شعور و عقل دارم و می‏دانم که در تحلیل یک اثر ادبی، به گفته‎ آن ناقد بزرگ، باید نخست آن پدیده را از زبان هنر به زبان جامعه‏شناسی ترجمه کرد و آنگاه در باب آن به داوری پرداخت؛ ولی می‏خواهم بگویم: در صورتی یک اثر ادبی می‏تواند تأثیر اجتماعی خود را دارا باشد که از فرم مناسب نیز برخوردار باشد.

گرچه این مسأله خود آغاز بحث درازدامنی است که آیا معنی را از صورت جدا می‏توان تصور کرد یا نه؟ و آیا یک معنی‏ را جز به یک صورت خاص، می‏توان به صور دیگر ادا کرد یا نه؟ و گویا حق با کسانی است که می‏گویند: یک معنی، بیش از یک صورت نمی‏تواند داشته باشد و اگر صورت تغییر کرد، معنی خواه نا خواه چیز دیگری خواهد بود.

اکسفورد تیرماه ۱۳۵۴

*دیوان ادیب نیشابوری (با تلخیص و حذف پی‌نوشتها)

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *