یادی از استاد بزرگ حکمت و معرفت ،مرحوم آیت الله محمد رضا ربانی خراسانی حکیم ربّانی، فیلسوف و عارفِ بیاعتنا به تثلیثِ ثروت و قدرت و شهرت (از جلال رفیع)
سال ۱۳۹۵ شمسی، دوره فقدان و هجرانِ حکیم و فیلسوف و عارف ارجمند، شادروان آیتالله محمدرضا ربّانی، وارد پانزدهمین سال خود شده است. چنانکه سالگرد تولّد ایشان (۱۲۹۵ شمسی) نیز، به قُرب قرن (صد سال) رسیده است.
مرحوم آیتالله محمدرضا ربّانی، یکی از نوادر روزگار بود. ایشان در همان نخستین سالهای نوجوانی و جوانی، علاوه بر تحصیل علوم معهود حوزوی و طیّ مدارجِ درس خارج در عرصههای فقه و اصول و منطق و ادبیات نزد فقها و علمای برجسته معاصر، نسبت به فراگیری معارف فلسفی و عرفانی و تحصیلات عالیه در حوزه حکمت و عرفان اشتیاق پیدا کرد. مشارالیه در محضر علمی و آموزشیِ نامداران بزرگی از قبیل میرزا مهدی آشتیانی، محییالدّین الهی قمشهای، سیّد کاظم عصّار، میرزا محمدعلی مدرس تبریزی، سیدابوالحسن رفیعی قزوینی، خاضعانه و مشتاقانه و حقیقتاً با تمام وجود به شاگردی و علمآموزی نشست، و تا آنجا پیش رفت که خود با تصدیق و تأیید همان بزرگان به مقام استادی رسید و کرسی اعلای تدریس در حوزه حکمت و عرفان را به دست آورد. او فقط بیست سال از عمر تحصیلی خود را به فراگیری درس خارج فقه و اصول و فلسفه و حکمت متعالیه(کتاب اسفار) از مکتب حوزوی علّامه سیدابوالحسن رفیعی قزوینی اختصاص داده بود.
آیتالله محمدرضا ربّانی خراسانی، پیش از استادان عظیمالقدر سابق الذّکر، نزد پدرش مرحوم شیخ محمدکاظم مجتهد ربّانی و نزد جدّ مادریاش مرحوم شیخ محمدصادق ـ که هر دو از اکابر علمای خراسان بودند ـ تحصیل کرده بود. پدر، مقارن با عصر مشروطیّت و در حوزه نجف، در زمره شاگردان برجسته آخوند ملامحمدکاظم خراسانی(پیشوای نهضت مشروطه و صاحب کتاب سترگ کفایهالاصول) و همدرس آیتالله سیدابوالحسن اصفهانی (از مراجع بعدیِ نجف) بوده است.
شادروان محّمدرضا ربّانی خراسانی در سال ۱۳۳۴ قمری (برابر با ۱۲۹۵ شمسی) در تربت حیدریّه به دنیا آمد. سپس به حوزه علمی مشهد منتقل شد و پس از شش سال تحصیل در آنجا، به تهران مهاجرت کرد و سالهای جوانی و میانسالی تا پایان عمر هشتاد و شش ساله خویش را در تهران به تحصیل و تدریسِ حکمت و عرفان گذراند، و همه نیروی علمی خویش را در این سالها در طریق تدریس و آموزش شاخصترین و برجستهترین متون فلسفی و عرفانیِ شیخالرئیس ابوعلی سینا و شیخ اکبر محیالدّین عربی و ملّاصدرا مؤسس حکمت متعالیه و حکیم اسرار حاج ملّا هادی سبزواری به مجتهدان حوزههای علمیه و دانشجویان دوره دکتری، وقف و صرف کرد. ایشان در این مسیر، با ارادت و اخلاص شگفتانگیزی، طرح و شرح اشعار و آثار زبدگان ادب و حکمت اسلامی و ایرانی، امثال مولانا جلالالدین بلخی و خواجه شمسالدین حافظ شیرازی را نیز همواره مورد تکیه و تأکید قرار میداد و نسبت به تبیین ظرائف و لطائف کلام شاعرانه و رندانه آنان اهتمام تمام داشت.
حال وصال
آنچه در خصوص آیتالله محمدرضا ربانی، یعنی در ورای مقام و موقعیت علمی ایشان میتوان مورد توجه قرار داد، ریاضتها و خودسازیهای عملی و روحی و معنوی این حکیم و عارف استخوان خُردکرده در حوزه معارف اسلامی است. مرحوم ربّانی، نه فقط با لفظ و لحن و لسان بلکه با جان و ایمان و وجدان و با همه شأن و شخصیت رفتاریِ خویش به وادی عشق و رضا و به مقام ابتهاج و نشاط و به مرتبه سرور معنوی رسیده بود، و غالباً «حالِ وصال» داشت. گویی بیش از فراق، آتش «وصالِ» محبوب و معشوقِ خویش را احساس میکرد. گاهی البته چنانکه عارفان بزرگ را همین راه و رسم بوده است، حالت قبض نیز در وجودش متجلی میشد، اما میتوان گفت که اغلب اوقات عمر خویش را در حالت بسط و انبساط روحی و نشاط معنوی و با حرارت قلبی در طلب وصال محبوب ازلی و معشوق ابدی میگذراند. گویی آن لحظات شیرین و شورانگیز را در حال اشراق و الهام، کشف و شهود، تجربه روحانی، و نتیجتاً وجدِ ناشی از وصل یا وجدِ در طلب وصل سپری میکرد. و گویی احوالش مصداقی از این شعر شهریار بود:
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمیشوی که بدانی چه میکشم
با عقل، آب عشق به یک جو نمیرود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
شاید راز دلبستگی عمیقِ این مرد حکیم به مولانا و حافظ نیز در همین جایگاه نهفته باشد. هم از این روی بود که وقتی در مقام تدریس یا بر فراز منبر یا در مقام دیگری از جمله صحبت با دوستان، ناگهان حال عارفانه و عاشقانه درونی را مساعد مییافت و به تعبیر تمثیلی خودش احساس میکرد که «سیم دارد وصل میشود» یا (به عبارت دیگر): «سیم ناچیزِ و جود بنده حقیر با اتّصال به منبع نور و موتورِ مولّد نور ناگهان احوال خاصّی یافته و میرود که لامپ خاموش دل را روشن کند»، بیتاب میشد و با صدای گرم و مؤثّر و دلنشین خود بیپروا آوای خوش عارفانه و عاشقانه سر میداد، و در این مقام خوش خویش، به هیچ مقام دیگری اعّم از مقامهای سیاسی، مالی، اداری، حکومتی و حتی مقامات علمی و فقهی و زهدیِ دیگر اعتنایی نمیکرد، و با تکیه بر استغنای عشق و عرفانِ دلخواسته و درونجوش خویش به خوشامد یا بدآمد، آفرین یا نفرین، مدح یا ملامتِ دیگران بهایی نمیداد.
گاهی ایشان عالماً و عامداً سخنی بر زبان میراند تا دریابد که چه کسانی ممکن است ظرفیّت ورود به مباحث فلسفی و عرفانی را نداشته یا داشته باشند.
ایشان علاوه بر اصرار در مداومت ریاضت و تربیت و «ملامت» نفسانی، میخواست که همراهان را بیازماید و خواصِّ اهل حکمت و معرفت را نگه دارد امّا ناهمراهان یا ناتوانان را به بازاری دیگر سوق دهد و از بازاری که به تعبیر خودش گوهر حکمت و معرفت در آن عرضه میشود، براند. روزی سخنی گفت و دو تن خداحافظی کردند. گفت: معرفت و حکمتِ اینان در مرتبه حیض و نفاس متوقف شده است و آنگاه خواند:
عشق از اول سرکش و خونی بوَد
تا گریزد آنکه بیرونی بوَد!
آواز الهی
استاد محیالدین الهی قمشهای دلبسته حضور ربانی خراسانی در جلسه درس و مشتاق آواز عارفانه او بود. این ویژگی، در متن گفتگوی مجلّه کیهان فرهنگی به سال ۶۵ شمسی با آیتالله جوادی آملی ـ به عنوان همدرس و همکلاسی ایشان ـ نیز آمده است. در آنجا با کلامی قریب به این مضمون گفته میشود که مرحوم الهی قمشهای منتظر و مشتاق میماند تا آوای خوش ربانی را استماع کند و آنگاه حال تدریس فراهم آید. معمول این بود که آیتالله ربّانی، سرودههای الهی قمشهای را با اَلحان و آهنگهای ابتکاری و با تکیه به صوت میخواند و استاد و شاگردان را به وادی وجد میرساند. مرحوم الهی نیز در یکی از غزلیات عارفانهاش همین خاطره را بر زبان آورده است:
از دل برآید ناله روحانی من
خوش مینوازد «بلبل ربّانی» من
کو یک دو «ربّانی» صفت تا بازگویم
اسرار عشقت ای بت روحانی من
کو یک دلی آزاده از اوهامِ عالم
آگه ز شادیّ و غم پنهانی من
آخر به نازی مینوازد یار ما را
داد این بشارت شاهد فرقانی من
زد نغمه «لا تَقنَطوا من رحمهالله»
آن شاهد شیرین لب سبحانی من
آه ار نبخشد لطف ایزد روز محشر
جرم و خطا و زشتی و نادانی من
وای ار نگیرد رحمت نامنتهایش
دست مرا در روز سرگردانی من
این ذرّه را بنمای خورشید جمالت
افزای حیرانی تو بر حیرانی من
مجنون و حیران تو ای ماه حجازی است
لیلای نجد و یوسف کنعانی من
نشنیدهام جانسوزتر از ناله عشق
عشق تو ای مه طلعت رضوانی من
در کوی شاهی از گدایانم «الهی»
فقر است فخر و افسر سلطانی من
گواهی آشتیانی و رفیعی
متن گواهی دو فیلسوف و فقیه بزرگ، یعنی مرحوم میرزا مهدی آشتیانی و مرحوم سید ابوالحسن رفیعی قزوینی، در معرّفی شأن علمی و حوزوی آیتالله ربّانی، جایگاه ایشان را در حوزه علوم و معارف اسلامی نشان میدهد. مرحوم آشتیانی در همان دوره جوانی ربّانی، او را این گونه معرفی کرده است:
«کدّ و جدّ و اجتهد، حتّی صار بفضلالله تعالی، الّذی یوتیه من یشاء من العلماء الرّاشدین و الحکماء المتألّهین و العرفاء الشّامخین، الجناب العالم النّحریر، و الفاضل المحقّق، المتبحّر البصیر، قدوه العلماء الرّاسخین، و فخرالحکماء المتألّهین، و قرّه عین العارفین، العالم الرّبانی، و الحکیم الصّمدانی، و العارف المتألّه السبحانی، حجّهالاسلام الشیخ محمدرضا الربّانی التّربتی الخراسانی، لازالت انوار افاضاته شرّفه علی الاقاصی و الادانی، فیا اخوانی الفضلاء و یا طلاّب علوم الدّین، اوصیکم بمعرفه قدره و اداء حقّه، وان تستفیدوا من حضرته و اغترفوا فی بحر علمه و حکمته، و ارجو منه دام نصره ان لاینسانی من صالح الدّعاء فی اوقات مناجاته».
تعبیراتی از قبیل «فخر الحکماء المتألّهین»، «قرهّ عین العارفین»، «قدوه العلماء الرّاسخین»، «محقّق متبحّر بصیر»، «بحر علم»، «عالم ربّانی» و مانند آن ـ هرچند برای اَقران و اَمثال آیتالله محمدرضا ربِانی هم گفته و نوشته میشود ـ اما به هر حال فیلسوف بزرگی مثل مرحوم میرزا مهدی آشتیانی این سخنان را درباره ایشان صرفاً بر سبیل تبعیت صِرف از سنت معهود و تابعیت محض از عادت موجود بر زبان قلم نیاورده، هرچند مشابه نیز بسیار داشته باشد.
منحصر به فرد
فیلسوف و فقیه بزرگ، یعنی مرحوم سید ابوالحسن رفیعی قزوینی هم درباره آیتالله ربانی چنین گواهی داده است: «هرچند مراتب فضل و دانش جناب مستطاب شریعتمدار شیخ محمدرضا ربانی، از غایت اشتهار مستغنی از تعریف و توصیف است، ولی چون قاطبه اهل ایران از بابت عدم حشر و گوشهگیری معظم له اطلاع کامل از مراتب دیانت و تقوی و فضل و کمال ایشان ندارند، و معظمله علیرغم داشتن مناصب عالیه رسمیّه مطابق مدارک موجود از وزارتخانههای مربوط، برای تکمیل نفس و تهذیب اخلاق و نیل به کمالات روحانی و مقامات شامخه جاودانی، از تمام آن مقامات و عنوانات و ریاستهای دنیویه صرفنظر نموده است و لیلاً و نهاراً به تحصیل علوم عقلیه و تکمیل فضائل و اخلاق حمیده انسانیّه و ملَکیّه، و مدت مدیدی در خراسان (مشهد مقدس) و تهران و ….، نزد اکابر علمای ادب از عجم و عرب و فقهای عظام، و همچنین نزد اینجانب، سنواتی به تکمیل تحصیلات خود در علوم مزبوره اشتغال ورزیده است، و الحق و الانصاف، بین اشخاصی که در درس حقیر حاضر شده و میشوند، از حیث قریحه و جودت استعداد و فهم، مشارالیه به بنان و معبوطِ اَماثل و اَقران بوده، و در فهم مطالب عالیه علوم عقلیّه و نقلیّه و ادبیّه و فقهیّه و فلسفیّه و عرفانیّه و ضبط بیانات اینجانب، در بین تلامذه اخیرِ اینجانب «منحصر به فرد» بوده و میباشد. بر همه افاضل محصلین، لازم و متحتمّ است که قدر ایشان را دانسته و استفاده نمایند».
شعر و نشاط و طنز و آواز
اینجانب (نگارنده مقاله حاضر) از دوران صباوت که همراه پدر در مجالس درس و بحث و وعظِ مرحوم ربّانی حضور مییافتم، با شأن و شخصیت ایشان آشنا بودم. هرچند مباحث خاصّ فلسفی و عرفانی ایشان برای عامه مستمعان، کمتر قابل ادراک بود، اما سه ویژگی در سخنان مرحوم ربّانی موجب میشد که علاوه بر خواص اهل حکمت و فلسفه و عرفان، عامه مستمعان نیز از آن استقبال کنند:
ویژگی نخست این بود که سخنان حکمتآموز و عارفانه ایشان غالباً با حال وجد و نشاط و شور و شوق همراه بود و این حال برای عموم مخاطبان و مستمعان نیز جذبه و جاذبه داشت. حال معنوی و ملکوتی یا به عبارت دیگر حالت عارفانه و عاشقانه مرحوم ربّانی، سخنرانی ایشان را از سایر سخنرانیها ممتاز و متمایز میکرد و بر خلوص و اخلاص و اصالت سخنان آن مرحوم میافزود. کلام، از دل برمیآمد و بر دل مینشست.
ویژگی دوم این بود که علاقههای ادبی و هنری آیتالله ربّانی در فصول مختلف سخنرانی به صورت شعرخوانی و آن هم با تکیه به صوت خوش و صدای دلنشین و آهنگ ابتکاری جلوه میکرد و جاذبه روحی کلام را اوج میداد. مستمعان و مخاطبان غالباً چنان متأثّر میشدند که با ایشان در خواندن اشعار ـ زمزمهکنان ـ همراهی و همنوایی میکردند. از همین جمله بود همنوایی مردم با این بیتِ پرآوازه، و با آواز خوشربّانی:
چو رسی به کوی دلبر، «اَرِنی» بگوی و بگذر
که نیرزد این تمنّا، به جواب «لَن تَرانی»
و البته مرحوم ربّانی قرائت دیگری از همین بیت را نیز بر زبان میآورد و تا جایی که من به خاطر میآورم ـ اگر به دلیل گذشت روزگار اشتباه نکرده باشم ـ از قرائت دیگرِ این بیت (به صورت دیگر) بیشتر استقبال میکرد و قرائت دیگر چنین است:
چو رسی به کوی دلبر، «ارنی» بگوی و مگذر
که بیرزد این تمنّا، به جواب «لنترانی»!
و از همین جمله بود همراهی و همصدایی مردم با غزلی که گویا سروده مرحوم الهی قمشهای است و مرحوم ربّانی آن را در ابتدا یا انتهای جلسه درس الهی به آواز مخصوص ـ حالتی بین آوازهای سنّتی و تصنیفهای مدرن ـ میخوانده و استاد را به وادی شور و شعف میکشانده، و مطلع غزل این است:
ما عاشقان غیر از خدا یاری نداریم
با یاریاش حاجت به دیّاری نداریم
و نیز از همین جمله بود وقتی که مرحوم ربّانی غزل حافظ را باز هم با تکیه بر صوت خوش و با همان مختصاتی که اشاره شد، روی منبر میخواند:
دانی که چیست دولت؟ دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی، بر خسروی گزیدن
بوسیدن لب یار، اول ز دست مگذار
کاخر ملول گردی، از دست و لب گزیدن
خواهم شدن به بستان، چون غنچه با دل تنگ
وانجا به نیکنامی، پیراهنی دریدن
فرصت شمار صحبت، کز این دو راهه منزل
چون بگذریم دیگر، نتوان به هم رسیدن
ویژگی سوم این بود که مرحوم ربّانی در خلال مباحث فلسفی و عرفانی از کلمات و تعبیرات طنزآمیز هم بهره میجُست. ایشان در این باب، بسیار حاضر جواب و نکتهسنج و صریح و لطیفهگوی بود.
ایشان یکبار (حوالی سالهای ۴۸ ـ۴۷)روی منبر با نقل خاطرهای چنین روایت کرد: به یکی از شهرها برای منبر دعوت شده بودم. روزی دو مامور از طرف حکومت به خانه میزبان آمدند و به من گفتند خواهشی داریم. گفتم بفرمایید. گفتند شهر ما امنیت و آرامش دارد، مبادا با حرفهای سیاسی آرامش و امنیتش را به هم بزنید، و ما این موضوع را بدون استثنا با همه سخنرانانی که به این شهر میآیند، در میان گذاشتهایم. گفتم بنده از حکمت و عرفان عرشی سخن میگویم که مغز همه علوم و مادر همه معارف است، هنوز از عرش پایینتر نیامدهام، به کهکشان راه شیری و به منظومه شمسی نرسیدهام، تاچه رسد به کره زمینتان و تا چه رسد به عالم سیاستتان که اَدنی مراتب عالم وجود است، بروید پیکارتان بیسوادها. چنان با هیمنه و هیبت، با دستی که بر روی زانو تسبیح میچرخاند و با چشمی که از حدقه برآمده بود و با عمامهای که به روی پیشانی کج کردهبودم، رو به آنها تشر زدم که نزدیک بود قالب تهی کنند. بیچارهها، عقب عقب با ذکر «المأمور معذور» در رفتند!
معمولا مرحوم ربّانی ، این قبیل وقایع را با زبان طنز و مطایبه شرح میداد و مخاطبان و مستعمان را از خستگی و گسستگی میرهاند.
صرفنظر از ویژگیهای شعر و ادب و آواز و طنز و لطیفه ، ویژگی همیشگی مجالس ایشان (اعّم از سخنرانی عمومی و گفتگوی دوستانه و درس و بحث) همان طرح و شرح موضوعات فلسفی و عرفانی بود که خواص را جلب و جذب میکرد.
درباغ فلسفه و عرفان
به خاطر میآورم که حوالی سالهای ۴۷ـ۴۶ شمسی، یکی از معاریف شهرستان تربت حیدریه در خراسان رضوی (مرحوم حاج مهدی تربتی که از متمکنان متدّین و خیّر و از خانوادههای اصیل و معروف بود)، آیتالله محمدرضا ربّانی را هر سال دعوت کرد تا از تهران به تربت سفر کنند و در شبهای دهه فاطمیه در حیاط منزل مسکونی میزبان ـ که باغ بزرگ و سرسبزی بود با درختان میوه و درختان سپیدار و حوض آب زلال و موّاج و وسیع ـ برفراز منبرِ مواعظ و معارف و مراثی ، سخنرانی کنند. پدرم دست مرا میگرفت و به مجلس میبرد و با هم در کنار حوضی مینشستیم که با نسیمهای وزیده از لابهلای درختان موج میگرفت و در زیر درختی که شاخه خمیده سرشار از سیبهای قرمزش به آب حوض سرمیسود. مرحوم ربانی در آن شبها نخستین آیه سوره « اسراء» را که در کتب محدّثان و مفسّران به موضوع معراج مربوط است، با شرح جزئیات و با رویکرد فلسفی و عرفانی تفسیر میکرد. و هنوز طنین آن صدای گرم و نیرومند و پر ابّهت در گوش من است: « سبحانالّذی اَسری بعبده لیلا، من المسجدالحرام الی المسجدالاقصی، الّذی بارکناحوله، لنریه من آیاتنا…»
ایشان هر شب، فصل مستوفایی در شرح لطائف و ظرائف ادبی و حکمی و عرفانی و (به تعبیر خود ایشان) اشراقی وعرشی این آیه، از جمله عبارت «بعبده» و بالاخص ضمیر آن،سخن میگفت و عوام و خواصِّ حاضر در باغ حاج مهدی تربتی را به وجد میآورد. و در همان حال، آرای دیگران از جمله شیخ احسایی را در این باب نقد میکرد.
ایشان هر بار که در تربت حیدریه پدر مرا یا در تهران خود مرا میدید، وادارمان میکرد که غزلی از حافظ یا دیگران را به آواز بخوانیم. در همه این دیدارها و گفتگوها اشاره میکرد به مرحوم میرزا محمد رفیعی (پدر بزرگاینجانب) که از معلمان و مدیران و مؤسّسان نخستین مدرسه جدید در تربت حیدریه و در عهد احمدشاه ( به نام مدرسه احمدیه) بود و در عین حال کسوت روحانیّت داشت و با صدای شش دانگ و جذّاب و مؤثرش آواز میخواند و غزل خوانی میکرد. اینجانب این تعبیرات و این صفات را در مورد مرحوم پدربزرگم همواره از مرحوم ربّانی میشنیدم. ایشان میگفت: در ابتدا و انتهای مراحل تحصیلیام، دو «رفیعی» استاد من بودهاند: میرزا محمدرفیعی در مدرسه احمدیه خراسان و سیدابوالحسن رفیعی قزوینی در مدارس تهران. و نسبت به هر دو اظهار ارادت میکرد. مرا هم به برکت همنام بودن و نوه بودن، دوست میداشت. نام و نوه (به قول امروزیها) کدشناسایی اولیهام برای ورود به مجلس ایشان بود.
یکی دوبار در پایان دهه هفتاد و آغاز دهه هشتاد، با هم ولایتی هم دانشکدهایام، دکتر محمدجواد فریدزاده و یکی دوبار با روحانی همشهریام، حجتالاسلام و المسلمین محمدعلی رضایی که موقعیت علمی و حوزوی مرحوم ربّانی را همواره میستود، به خانه ایشان رفتیم و ساعتها با آیتالله ربّانی گفتگو کردیم. آن روزها بنده و دکتر فریدزاده، حامل پیغام سیدمحمدخاتمی، رئیس جمهور نیز برای آیتالله ربانی بودیم.زمانی نیز ـ در آغاز دهه هفتاد ـ دکتر عبدالکریم سروش در پایان جلسه شورای فرهنگ عمومی از اینجانب درمورد آیتالله محمدرضا ربانی سئوال کرد و اشاره کرد که وصف علمی و حوزوی (فلسفی و عرفانی) ایشان را شنیدهام و میخواهم از نزدیک با مشارالیه ملاقات داشته باشم. من آنچه میدانستم در مورد آیتالله ربّآنی به دکتر سروش گفتم و قول دادم که امکان این دیدار را پس از تماس با ایشان فراهم کنم، و فراهم شد. روز موعود، علیرغم اینکه ناگهان برایم گرفتاری جدّی پدید آمد و از همراه رفتن ناتوان شدم، قول و قرار را لغو نکردم و از دوست همشهریام (مهندس قاسمی تربتی) که خواننده آثار هر دو بود، خواهش کردم که با میهمانِ مرحوم ربّانی همراهی و همگامی کند. و آن روز آن دیدار انجام گرفت.
یادآورِ فضیلتهای فراموش شده
عالم وارسته و عارف فرزانه، مرحوم حاج آخوند ملّا عباس تربتی ( پدر مرحوم حسینعلی راشد یعنی همان استاد دوره دکتری دانشگاه تهران و فیلسوف و خطیب معروف)، یکی دیگر از معلمهای ایّام نوجوانی مرحوم ربّانی بوده است.
کلام آیتالله ربّانی در مقام معرفی معلمش، حاج آخوند ملّا عباس تربتی، در دیباچه کتاب « فضیلتهای فراموش شده» آمده است. مرحوم ربّانی میگفت پدرم از من شنید که حاج آخوند ملّا عباس حتی از روی «هیزم ـ ریزه» های بلامصرف و رها شده برخاک کوچه عبور نکرده و مرا هم از این عبور نهی کرده، که مبادا صاحبش (صاحب بار اصلی و به خانه برده شده یعنی هیزمهای سوخت تنوری و زمستانی) راضی
نباشد. ناگهان پدرم با ذکر اصوات ویژه اعلام حیرت و تعجّب ـ به لهجه تربتی ـ در حق حاج آخوند ملّا عباس گفت: «این مرد، سلمان زمان است.»شاید تاثیرپذیری از مشی و مرام زاهدانه و متّقیانه همین معلّم دوره نوجوانی بود که مرحوم محمدرضا ربّانی را به سیروسلوک در وادی فقر و فنای انتخابی و اختیاری کشاند و البته بعدها هم این روحیّه و رویّه با پیوستن به مکتب استادان بزرگی امثال محیالدّین الهی قمشهای و میرزا مهدی آشتیانی و سیدابوالحسن رفیعی قزوینی و سیدکاظم عصّار و میرزا محمدعلی مدّرس تبریزی به تمام و کمال تقویت شد و به قول امروزیان در وجود استاد نهادینه شد و به قول خود ایشان ملکه نفسانی شد.ذکر مکرر آیات قرآن و احادیث نبوی و قواعد عرفانی و فلسفی با لحن و لسان خاص، و با چشم و چهره شادمان و شکرگویان و نشاط افشان، ترجیعبند سخنان آیتالله ربّانی بود:
ـ یا ایّها الناس، انتم الفقراءالیالله …
ـ الفقر فخری….
ـ لامؤثرَ فیالوجود الّاالله…
ـ بسیطُالحقیقَه کلُالأشیاء و لیس بشیء منها
حکمت موسیقی
در سالهای بسیار دور، روزی یکی از دوستان در جلسه درس و دوستی، نظر ایشان را درباره موسیقی پرسید. ایشان اشاره به اقوال مختلف کرد، از جمله به قول مولانا که در مثنوی میگوید:
پس حکیمان گفتهاند این لحنها
از دوار چرخ، بگرفتیم ما
بانگ گردشهای چرخ است اینکه خلق
میسرایندش به طنبور و به حلق
ناله سرنا و تهدید دهل
چیزکی ماند بدان ناقور کل
یا: ناله ناقوس و آواز دهل…
آنگاه اشاره کرد که سخن مولانا همان گفتار حکیمان و فیلسوفان است که قبل و بعد از عصر مولوی درباره موسیقی اصیل چنین تعبیری داشتهاند:
ان فیثاغورت (یا: ارسطا طالیس) صعد یوماً الیالسماء، وسمع اصواتالکرات، فرجع الی الارض، و وضع عِلمَالموسیقی…
و آنگاه باز به کلام منظوم مولانا در مثنوی بازگشت و ناگهان حال وجد گرفت و به آواز خوش، شروع به خواندن کرد:
ما همه اجزای آدم بودهایم
در بهشت این لحنها بشنودهایم
گرچه بر ما ریخت آب و گِل شکی
یادمان آمد از آنها چیزکی
خشک چوبی خشک سیمی خشک پوست
از کجا می آید این آوای دوست؟
و زمانی دیگر داستانهای دیگر در این باب روایت کرد شادیآور و شگفتانگیز و شوقآفرین، و از مقام موسیقی با تبیین خاص اهل حکمت و عرفان، یاد کرد.
با نیازمندانِ اهل دل
معمولاً هنگام ورود مرحوم ربانی به زادگاه (خراسان، تربتحیدریه)، ایشان را به خاطر انتساب به خانوادههای اصیل شهر، که هم نوعاً اهل علم و معرفت و فضیلت و فرهنگ بودند و هم غالباً اهل مالکیت و زمین داری و کشاورزی و تجارت و ثروت، بزرگان خراسان و تربتحیدریه، به منزلشان دعوت میکردند. اما ایشان عشق و علاقه روشنی داشت به دلشاد کردن همشهریانی که به ظاهر از تنگدستان و نیازمندان بودند. البته در خانه علما و تجار و ملاکین هم مهمان میشد، اما غالباً دوست داشت که خانه آدمهای بامعرفت را زیارت کند؛ هرچند ظاهراً محروم از ثروت و مکنت باشند. میگفت خدا را در خانه آنان بیشتر میتوان احساس کرد و دلهای آنان حرم قدس الهی است. و آنگاه در اثنای حرکت برای مهمان شدن در بیت آنان، این تکبیتها را از زبان حافظ زمزمه میکرد:
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین باده مستانه زدند
*
سر خدا که عارف سالک به کس نگفت
در حیرتم که بادهفروش از کجا شنید؟!
*
غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید
از کجا سر غمش در دهن عام افتاد؟!
به عنوان مثال، ناگهان با تواضع تمام، (به عنوان مثال) دعوت کسی را میپذیرفت که البته اهل معنا بود، اما بر درگاه مسجد جامع در حاشیه خیابان شهر به فروش زولبیا و بامیه بر روی چهارچرخ اشتغال داشت. دعوت آن مرد شریف و زحمتکش و اهل ادب را به شرط نشستن بر سر سفره یکی از غذاهای ساده و قدیمی محلی ـکه نامش را هم خود استاد ربانی با لهجه محلی بر زبان میراند ـ میپذیرفت و با او به خانهاش میرفت. متنفذین و معاریف اهل ثروت و قدرت، حیرتزده از راه، عقب میماندند و خیره خیره به این مهمان پذیری متواضعانه مینگریستند. میزبان همان بود که این بیت را همزبان و همزمان با آیتالله ربانی میخواند:
چو رسی به کوی دلبر «ارنی» بگوی و مگذر
که بیرزد این تمنا به جواب «لنترانی»!
بیاعتنایی یا میتوان گفت بیتوجهی به ثروت و قدرت و شهرت، پس از جایگاه والای علمی در حکمت نظری و عرفان نظری و فقه و اصول و سایر شاخههای معارف حوزوی، بارزترین شاخصه شخصیتی این حکیم ربانی بود. البته بیاعتنایی یا بیتوجهی ایشان به تثلیث ثروت و قدرت و شهرت، با ناآگاهی نسبت به کارکردها و توانمندیهای اجتماعی این تثلیث با بیاحترامی نسبت به انسانها ملازمه نداشت. ایشان در مواجهه با همگان ـ به جز موارد مستثناـ هم متواضعانه و فروتنانه و هم شادمان و شوخزبان، معاشرت میکرد.
همدرسی با حاجآقا روحالله
استاد ربّانی، گاهی خاطرات سالهای درسی دور را در پاسخ پرسشهای نگارنده بازگویی میکرد، و از این جمله بود خاطرات سالهایی که همراه با جمعی از شاگردان حلقه تدریس مرحوم میرزامهدی آشتیانی، هر روز صبح از تهران به تجریش میآمدند و غروب برمیگشتند. و یکی از دوستان همدرس(به تعبیر خود ایشان) «حاج آقا روحالله» بوده است. گاهی قبل یا بعد از شرکت در حلقه درس مرحوم آشتیانی، در سایه درختی در کنار جوی آب تجریش یا دربند با هم مینشستند و موضوعات درس فلسفه یا عرفان را از حیث نظری و استدلالی، مورد بحث و فحص مشترک قرار میدادند. و گاهی حاج آقا روحالله یا دوستان همدرس دیگر، از مرحوم ربانی میخواستند که غزل آوازی از حافظ را آهسته و آرام، با تکیه به صوت خوش و با لحن ابتکاری و ابداعی، بخواند. هنگام عصر و غروب، در صف مسافران تهران به انتظار میایستادند تا با وسایل (وسائط) نقلیه آن روزگار، از جمله کالسکهها یا تاکسیهای قدیمی کرایهای، از جاده قدیم شمیران در همسایگیِ مزرعهها و روستاها و باغها عبور کنند و به شهر برسند. مرحوم ربانی، از انتقادهای تند حاج آقا روحالله نسبت به اوضاع و احوال اجتماعی و سیاسی آن روزگار در صف انتظار یاد میکرد.
مرحوم ربّانی، با آنکه از ورود مستقیم به عرصه سیاست و قدرت پرهیز میکرد، امّا گاه و بیگاه در سالهای متمادی به احوالپرسی همدرسی قدیمی و صمیمیاش میرفت و در باب مسائل مختلف با «حاجآقا روحالله» به تبادل نقد و نظر میپرداخت.
معرفی آشتیانی به پژوهشگران آلمانی
آیتالله ربانی، عشق و علاقهای وافر و وصفناشدنی نسبت به استادش، مرحوم میرزامهدی آشتیانی داشت. به همین دلیل وقتی در دهه چهل شمسی، با پایان گرفتن سخنان منبری ایشان در منزل مرحوم حاج مهدی تربتی، همراه پدرم برای دریافت نخستین نسخه از کتاب «حمد ربانی» با استاد دیدار کردم، برای اولین بار در آنجا تصویر استاد میرزامهدی آشتیانی را هم دیدم که چند بیت از سرودههای مرحوم ربانی، در ذیل همان تصویر رقم خورده بود و یکی از آن ابیات چنین واژگانی داشت:
فیلسوف شرق، فَهّام جهان
ذوالفنون عصر، عَلّام زمان
و بر صدر سروده، نوشته شده بود که: این چند بیت را مؤلف کتاب در پاسخ پروفسور آلمانی سروده و همراه با عکس استاد آشتیانی برایش به اروپا فرستاده است. معمولاً دانشگاهیان و دانشمندانی که در کشورهای اروپایی، فلسفه شرقی و اسلامی و ایرانی را موضوع مطالعات و تحقیقات آکادمیک خویش میدانستند، تلاش میکردند تا برای فهم بیشتر و بهتر از متون معروف فلسفه و عرفان اسلامی (اعم از آثار شیخالرئیس ابوعلی سینا، فارابی، شهابالدین سهروردی، ابنعربی، میرداماد، ملاصدرا، حاج ملاهادی و امثالهم)، با فلاسفه و عرفای جهان اسلام، از جمله در حلقههای حوزوی حکمت و عرفان ایران، مراوده علمی و درسی داشته باشند. چنانکه هانری کربن هم همین هدف را در ملاقات با علامه محمدحسین طباطبایی پیگیری میکرد. دکتر مهدی محقق استاد دانشگاههای ایران و همچنین مرحوم پروفسور عبدالجواد فلاطوری استاد دانشگاههای آلمان، دو تن از خبرگان و نخبگانی بوده و هستند که از خاطرات مشترک علمی خویش با آیتالله محمدرضا ربانی به کرات سخن گفتهاند.
تألیفات ربّانی
اکنون مناسب است که نگاهی هم به اسامی و عناوین چند کتاب از تألیفات مرحوم آیتالله ربانی داشته باشیم؛ کتابهایی که بعضاً در گذشته و در زمان حیات خود ایشان انتشار یافته و اکنون با همت خانواده و شاگردان و یاران آن حکیم عارف آماده انتشار است:حمد ربانی (تفسیر سوره حمد)، توحید ربانی (تفسیر سوره توحید)، کوثر ربانی (تفسیر سوره کوثر)، جلوه ربانی (خاتمیت پیامبر اسلام)، صلوات ربانی (در بیان اسرار آن)، صوم ربانی (حکمت روزه)، معاد ربانی (معاد روحانی و جسمانی)، جلوات ربانی (به تعبیر خود ایشان:ولایت کلیه مطلقه معصومین)، ایمان ربانی، معراج ربانی، حکمت ربانی، شراب ربانی، سرمستان صهبای عشق، آیینه ایزدنما (دختر پیامبر)، ملیکه ملک و ملکوت (حضرت زینب)، عرش ربانی، اخلاق ربانی، اسرار حج ربانی، اسرارالصلوه ربانی، وحی و الهام ربانی و…
آیت الله رسانی به مدت حدودا ۳۰ سال منبرهای ماه محرم خود را در استان مازندان شهرستان محمودآباد روستان آبادمحله برگزار میکردند…