با اطمینان میتوان گفت که هیچ ملتی، شاعری از نوع حافظ ندارد.
فردوسی بیشوکم نظایری در جهان دارد و سعدی نیز٫ حتی جلالالدین مولوی هم. ولی حافظِ ما در فرهنگ بشری بیمانند است؛ شاعری که شعرِ فارسیِ او را زاهدان و عارفان در قنوت نماز به جای ادعیه و آیات عربی بخوانند و در عین حال زندیقان هر دورهای شعر او را آینه اندیشههای خود بدانند و از نظر «پیر خطاپوش» حافظ که بر قلمِ صنع چنان اعتراض خطرناکی کرده است شادمان باشند و در زندگیِ روزانه، مردمِ ما، دیوانش را در کنار قرآن مجید، سرِ سفره عقد و هفتسین سالِ نو قرار دهند و با آن فال بگیرند و استخاره کنند.
چنین شاعری در جغرافیای کره زمین و در تاریخ بشریت منحصربهفرد است و همانند ندارد. (این کیمیای هستی، جلد دوم، ص ۱۹ )
***
پرسش: مجهول بودن مختصات شخصیت حافظ و زندگی او تا چه حد در برجسته شدن او تأثیر داشته است؟ اگر او به طور رسمی در مناقشات مذهبی یا سیاسی زمانه خود وارد میشد یا کتابی در رد صوفیه مینوشت چه تأثیری داشت؟
استاد شفیعی کدکنی: خب، میشود اینجور مطرح کرد که خوب شد زندگی او در ابهام و مقدار زیادی پرسش در حقیقت هست. خوب شد که او هرگز در منازعات سیاسی و ایدئولوژیک عصرِ خودش مساهمت یا contribution نداشت. اگر او وارد این نوع منازعات و مباحث میشد ما مجبور بودیم که همین دیوانی که فعلاً هست را بخوانیم، قطعاً این درجه از آینگی که در شعر او برای ما امروز وجود دارد، نمیداشت.
ببینید، هر متن هنری به درجه احتمالاتی که برای مخاطب ایجاد میکند ارزش پیدا میکند.
من خودم شخصاً اگر بخواهم چند تا شاعر بزرگ انتخاب کنم با در نظر گرفتن تجاربی که در زندگی خودم دارم و عشق و علاقهای که به شعر فارسی از بچهگی داشتم و عمرم را عملاً در جهت التذاذ از شعر فارسی گذراندم و در حاشیه التذاذ از شعر فارسی به میدانهای مختلف جامعه شناسی ادبیات، نقد ادبی، نظریههای ادبی، مباحث مربوط به جمالشناسی و استتیک و آن طرفترش در مطالعات بینهایت مطالعات عرفانی بیش و کم قدم زدم، اینها در من یک ملکهای، یک تواناییای، در فهم شعر فارسی ایجاد کردهاند
که ممکن است افراد معمولی آن درجه اجتهاد شعری که در من هست نداشته باشند یا کمتر داشته باشند؛ من وقتی یک قطعه خیلی دلخواهم را از دیوان ناصر خسرو بخوانم، با همه احترام بینهایتی که برای چهره استثنایی تاریخ شعر فارسی [ناصر خسرو] قائل هستم، آن لذت که از خواندن یک غزل حافظ حاصل میشود حاصل نمیشود.
به دلیل اینکه حوزه احتمالات در شعر ناصر خسرو دریچههای محدودی دارد. روزنههای محدودی هستند که به روی مخاطب باز میشوند. هرقدر شما با حوزه تاریخی و زمینه ایدئولوژیک ناصر خسرو آشنایی عمیق داشته باشید و هرقدر که شما دلبسته گرایشات اجتماعی و تحولات تاریخی جامعه بوده باشید، لذت هنریای که یک پاره از یک قصیده ناصر خسرو به شما میدهد کم نیست، اما در عین این حال که کم نیست، حوزه احتمالاتش محدود و بسته است برخلاف حافظ که هر غزلی…
ما یک غزل متوسط را به صورت فال انتخاب میکنیم.
[درمییابید که] شعر حافظ آبستن بینهایت احتمالات است. در صورتی که شعر ناصرخسرو این درجه از تنوع احتمالات را کمتر دارد و ممکن است گاهی نداشته باشد.
قطعاً اگر حافظ به میدان مبارزات تاریخی و اجتماعی آمده بود یا در حوزه مباحث علم کلام یعنی مباحث علوم اعتقادی مسلمانها آمده بود، وقتی نگاه کنیم، میبینیم که وارد این حوزه مباحث ایدئولوژیک شدن و نوشتن کتابی در تأیید یک جریان فکری خاص، ممکن بود درجه احتمالات موجود در متن دیوان حافظ را تا حدی سلب کند. نه اینکه قطعاً! به دلیل اینکه حافظ کتابی نوشته است و ثابت کرده در علم کلام مثلاً بر مذهب امام ابوالحسن اشعریست. ممکن بود درجه آبستنیِ احتمالات دیوان حافظ و آن غزل نمونه ما دیگر کمتر بشود. چون آن دانستههای ما از حوزه معرفتی او نسبت به مباحث ایدئولوژیک عصر خودش جلوی چشم ما را میگرفت و در حقیقت ذهن ما را از فعالیتی که میتواند اکنون نسبت به متن دیوان حافظ داشته باشد محروم میکرد.
وقتی رولان بارْت از مسأله «مرگِ مؤلف» سخن میگوید به نظر من حرف چرت و پرتی نیست. آن نظریه آنجور که بخواهیم انکارش کنیم، مثل آنهایی که متن را در بافت تاریخی و ایدئولوژیکش سعی میکنند بفهمند و بفهمانند، آنجوری ضرورتی ندارد که ما فکر میکنیم. مخصوصاً در جریان نقد مارکسیستی و نقد اجتماعی. هر شاخهای از شاخههای نقد مارکسیستی را که بگیریم، به هر حال آنها حتی اگر فرم را مثل «پلخانف» و «تروتسکی» تا حدی هم برایش احترام قائل باشند، باز نمیتوانند دلبستگیهای ایدئولوژیک خودشان را و اهمیتی که ذهن آنها به بافت ایدئولوژیک و بافت تاریخی آفرینش یک متن میتواند داشته باشد، بیاعتنا باشند. نظریه بارْت میگوید حافظ یک آدمی اشعری بود، معتزلی بود، ماتُریدی بود، شیعه بود، سنّی بود، طرفدار امیرمبارزالدین بود، مخالف امیرمبارزالدین بود، ما با این متن سروکار داریم. مؤلف، مُرد و رفت و کاری به کارش نداریم.
این نظریه بارْت حرف معنیدار و مهمی است. شاید من در بعضی از نوشتههایم بارْت را انتقاد کرده باشم ولی انتقاد مطلق و انکار مطلق نسبت به نظریه مرگ مؤلف بارْت نداشتم. من نظریه او را میپذیرم.
من الان چند مشکل دارم. به روی خودم نیاوردم. من گلویم درد میکند بچهها… (از جلسه درس حافظ ۲۳ مهر ۱۳۹۸ر دانشگاه تهران)
***
خاموشیَت مباد که فریادِ میهنی!
مستی و هوشیاری و راهی و رهزنی
ابری و آفتابی و تاریکْروشنی
هرکس درونِ شعر تو جویایِ خویش و تو
آیینهدارِ خاطرِ هر مرد و هر زنی
در پایتختِ سلسله شب، که شهرِ ماست
همواره روح را به سوی روز، روزنی
نشناخت کس تو را و شگفتا که قرنهاست
حاضر میانِ انجمن و کوی و برزنی
این سان که در سرودِ تو خون و طراوت است
صد بیشهْ ارغوانی و صد باغْ سوسنی
ای هرگز و همیشه و نزدیک و دیر و دور!
در هر کجا و هیچ کجا، در چه مأمنی؟
در مسجدی و گوشه میخانهات پناه
آلوده شرابی و پاکیزه دامنی
هر مصرعت عصاره اعصار و ای شگفت!
کاینده را به آینگی صبحِ روشنی
نَشگِفت اگر که سلسله عاشقانِ دهر
امروز خامُشاند و تو گرمِ سرودنی
آفاق از چراغِ صدای تو روشن است
خاموشیَت مباد که فریادِ میهنی!
(از دفترِ مرثیههای سرو کاشمر، سخن، تهران: ۱۳۸۹)