بمناسبت پنجاهمین سالگرد درگذشت زنده یاد همشهری فرهیخته استاد محمد جواد تربتی شاعر ،نویسنده ، مدیر روزنامه وزین پولاد
محمد جواد تربتی فرزند حاج شیخ ابوطالب تربتی که از مردم سنگان رشتخوار و جزو اهل علم زمان خود بود، در سال ۱۲۸۴ بهدنیا آمد. از ۲ سالگی تا ۱۵ سالگی را در مشهد گذراند. دوران ابتدایی و سیکل اول را در مشهد طی کرد و پس از آن به تهران رفت. سالها بعد در وزارت آموزش و پرورش مشغول خدمت شد و پس آن مدت ۴ سال را به عنوان رئیس دانشسرای شیراز کار کرد و بعد از آن به دبیرستانی در تبریز منتقل شد. از آنجا به تهران مراجعت کرد در دبیرستان نظام معلم شد و سپس تا بازنشستگی را در به تدریس در دانشگاه پلیس مشغول بود. وی چند سالی پس از شهریور ۱۳۲۰ روزنامهی پولاد را در تهران منتشر کرد. وی از دوران جوانی شعر سرودن را آغاز کرد و در حال حاضر بیش از ۲۰۰۰ بیت از او به یادگار مانده است. مرحوم گلشن آزادی در بارهی او مینویسد: تربتی دوستی شفیق بوده و ۴۵ تالیف دارد بعضی از آنها به نامهای روانشناسی تربتی، منطق تربتی، تاریخ فلسفه تربتی، تاریخ ادبیات و ژاله و چنگ (مجوعهی نظم و نثر) چاپ شده است. او در ۳۰ فروردین ۱۳۴۹ به علت سکتهی مغزی در تهران درگذشت. ذیلا توجه خوانندگان را به تصاویری چند ازشمارهای روزنامه پولاد آن زمان که بوسیله استاد تربتی منتشر میگردید جلب مینمایم
در اینجا با انتخاب غزلی از دیوان استاد تربتی توجه خوانندگان عزیز را به ان جلب مینمایم
((آسمان))
آسمانا دلم از اختر و ماه تو گرفت
آسمان دگری خواهم و ماه دگری
نظر از لطف بمن کرد ،سرو پایم سوخت
آرزودارم ازان چشم نگاه دگری
خانمان سوختم از دل چو کشیدم یک آه
چرخ سوزد بخدا، گر کشم آه دگری
ندهی راه که آیم به برت ، میترسم
که جز از مرگ نیابم بتو راه دگری
تربتی بر سر کوی تو پناه آورده
جز سر کوی تو اش نیست پناه دگری
((مطالب ذیل در باره خاطراتی از استاد محمد جواد تربتی از زبان شاگردانش که از وبلاگ اقای احمد دانشگر برگرفته شده و برای اطلاع علاقمندان در سایت تربت ما درج میگردد ))
استاد محمدجواد تربتی در دو مقطع تحصیلی معلّم من بود و در هر دو این مراحل من از ایشان خاطراتی خوش دارم که دو خاطره و یک نقل زیر را مینگارم:
خاطره نخست در دانشگاه نظامی تهران نیمه اوّل سال ۱۳۳۴ خورشیدی ایشان از جمله مشاغل فرهنگی که داشتند تدریس در دانشگاه نظامی بود.
در این دانشگاه کلاسها عصر تشکیل میشد و معمولاً در این هنگام با توجّه به برنامه های صبح که آموزش نظامی بود و نیروبر، دانشجویان با خستگی جسمی سرکلاسها حاضر میشدند و توجه چندانی به درس استادان نداشتند.
تدریس زبان و ادبیات فارسی ما به عهدۀ استاد تربتی بود و با توجّه به خلق وخوی خوش و ملایم و دوستداشتنی ایشان و اطلاعات دست اوّل و جالبی که میدادند دانشجویان با حرص و ولع به سخنانشان توجّه داشتند و برخی از افراد مانند اینجانب حتی بسیاری از گفتههایشان را یادداشت هم میکردیم.
استاد ضمن درس برای فهم بهتر مطالب ضروری از قول بزرگان گفتههایی را نیز بیان میداشت که همین موجب جلبنظر شنوندگان میشد و بین درس استراحتی هم میکردند.
به یاد دارم در یکی از این نوبتهای درس سوال بدون پاسخ ماندۀ افلاطون حکیم را که به زبان عربی برگردان شده بود به شرح زیر بیان نمود و پاسخی را که پس از سالها امام علی(ع) به این سوال دادهاند را بهترین پاسخ قلمداد میفرمود.
اینک سوال مذکور از زبان افلاطون:
اَلاافلاکُ قَسِیٌ : افلاک دایرهای شکل است
وَالحَوادِثُ سَهامٌ : و پیشآمدها تیرهایند
اَلراّمی هُوَالله : رها کننده تیرها خداوند است
فَایَنَ المَفَرٌ : پس به کجا باید گریخت
و پاسخی که امام علی(ع) بر این سوال فرمود:
فَفِروّا مِن غَضَبِ اللهِ اِلی رَحمَه الله: پس از غضب خداوند به رحمت او پناه برید.
خاطرۀ دوم: در دبیرستان نظامی گنجوی تهران
در سال ۱۳۳۵ خورشیدی پس از طی دورۀ نظام که جمعاً ۱۸ ماه طول کشید برای دریافت دیپلم ادبی وارد دبیرستان نظامی واقع در خیابان امام خمینی فعلی مقابل مسجد مجد شدم.
استاد محمدجواد تربتی تدریس زبان وادبیات فارسی و نیز عربی ما را به عهده داشتند و من در یک سالی که افتخار شاگردی ایشان را داشتم از سلوک و خوشنظری و ابراز محبتّش به همه دانشآموزان و غیر ایشان خاطراتی دارم که آنها را به یاری حق خواهم نگاشت.
امّا در اینجا به یک خاطره که نشاندهنده دقتنظر استاد در مورد حفظ حقوق دانشآموزان و نهایت لطف او به این گروه بود میپردازم:
چون دبیرستان ما در مرکز شهر تهران واقع شده و سالنهای وسیع و جاداری هم داشت هنگام امتحانات از برخی دبیرستانهای اطراف نیز دانشآموزان به مدرسه ما میآمدند و در نتیجه کار دبیران زیاد میشد و با توجه به محدودیت زمان به ویژه امتحانات شفاهی ما با سرعت و خلاصه صورت میگرفت.
رویّه استاد تربتی این بود که ورقه امتحان کتبی دانش آموزان را در وقت آزمایش شفاهی با خود میآورد و هنگام آزمایش به اوراق مذکور و نمرهای که افراد گرفته بودند توجّه داشت و اگر ملاحظه میکرد که شاگرد باسواد است امّا امتحان کتبی را بر اثر کمبود فرصت جواب نداده در برگه امتحانی نیز به او کمک میکرد.
در هیاهوی کلاس که میتوانم بگویم نزدیک به دویست نفر دانشآموز در آن روز منتظر احضار برای امتحان بودند، نوبت به من رسید و استاد نام مرا خواند و برای امتحان شفاهی ادبیات و عربی مرا احضار نمود.
نظر به ورقه، امتحان کتبی من کرد و فرمود: پسرجان، معنی کلمه«راعی» را در ورقه عربی خود ننوشتهای امّا چون جمله را نیکو معنی کردهای اگر امتحان شفاهی را خوب بدهی نمره این جمله را بهطور کامل به تو میدهم.
جمله این بود:«فَخَرَجَ فَرَا الرّاعی اَقبّل» به معنی: از خانه خارج شد و پیش روی خود چوپان را دید. و من معنی کلمه «راعی» را ندانسته بودم.
به هر حال خود را برا ی آزمایشی سخت آماده کردم و استاد فرمود برای ادبیات خود شعری بخوان. من غزل معروف استاد سخن سعدی را با مطلع زیر خواندم:
من ندانستم از اوّل که تو بی مهر و وفایی / عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
استاد که از انتخاب و نحوه خواندن من خوشش آمد فرمود:
احسنتِ، احسنتِ(به کسر حرف آخر) که خطاب آفرین به افراد مونث است. من عرض کردم استاد، میفرمودید: «احسنتَ به فتحه آخر» و این جسارت را اگرچه بلافاصله و به موقع انجام دادم امّا هدف استاد را درک نکرده بودم
بلافاصله استاد فرمود«بارک الله» معلوم میشود عربی را هم خوب میدانی! برو که دو نمره خوب برای ادبیات و عربی به تو دادم! نمره کتبی عربی تو هم خوب شده، من شرمنده از جسارتی که کرده و قصد استاد را از این بیان عمداً اشتباه درک نکرده بودم فرصت را به دیگر همکلاسانم دادم و کلاس را ترک کردم. خدایش بیامرزد.
خاطرهای دیگر از استاد محمدجواد تربتی
یکی از دانشجویان دانشکده حقوق قضایی که در سالهای اوّلیه دهه سی از شاگردان استاد بوده و از منسوبین اینجانب است[۱] نقل میکرد:
در یکی از جلسات درس، استاد محمدجواد تربتی مشغول تدریس ادبیات بودند که دانشجو امیرحسین یزدگردی(که بعدها خود استاد دانشگاه و معلّم صاحب این قلم شد) با تاخیر وارد کلاس گردید و اجازه نشستن خواست.
استاد که از یک سو ناراحت از تاخیر ورود آن دانشجو و پاره کردن رشته سخنش بود و از جانب دیگر لطافت طبع و رعایت حرمت آن دانشجو به ویژه مقابل همکلاسانش اجازه نمیداد او را تنبیه کند با لحن ادیبانه مخصوص خود فرمود:
ـ یزدگردی، سبلتان بهر چه بنهادی؟ (برای چه سبیل گذاشتهای)
آن دانشجو که خود فردی فاضل و حاضرجواب بود بلافاصله گفت:
ـ استاد تا دُرد می گیرد.
استاد تربتی که انتظار شنیدن چنین جملهای از دانشجو نداشت با درهم کشیدن ابروان پرسید:
ـ مگر مینوشی؟
دانشجو در پاسخ گفت:
استاد کوزه نباشد به قدح اکتفا کنم.
استاد که پس از این یک دقیقه گفتگو نمیخواست بیش از این وقت کلاس را بدین منظور بگیرد اجازه نشستن بدان دانشجو داد. خدایشان بیامرزد.
ـ دکتر امیرحسین یزدگردی(۱۳۰۶-۱۳۶۵ خ در تهران) نویسنده، متکلّم، مترجم، مصحح و برنده چند دوره جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی از جمله دوره(۱۱) برای تالیف کتاب «حواصل و بوتیمار» در سال ۱۳۳۹ در دانشکده ادبیات به ریاست علامه بدیعالزمان فروزانفر، حوالی دو سال استاد اینجانب بود و از محضر کمنظیرش بهره گرفتم.