خاطراتی در باره شهرستان تربت حیدریه اجتماعی، فرهنگی وتاریخی از همشهری عزیزمان علیرضا بختیاری دبیر بازنشسته آموزش و پرورش( بخش خاطرات من قسمت ۱۷ تربت ، مشهد ، قم، تهران!!!)
مطالبی که در ذیل ملاحظه میفرمایید در واقع خاطرات همشهری عزیزمان اقای علیرضا بختیاری است که با تشویق دوستان و اینجانب قرار شد در سایت تربت ما درج شده و پس از تکمیل و یرایشی که از باز خورد آن به بدست می آید بصورت کتابی در دسترس همشهریان قرار گیرد مانند کتاب( قند و قروت روانشاد تهرانچی )ولی با توجه به اینکه حتما همشهریان نظرات . پیشنهاد ، مطلب ، عکس و دستنوشته ای خواهند داشت که بخواهند به ان اضافه نمایند لذا خواهشمند است درصورت داشتن نظر و یا ایده ای در این مورد لطفا با تلفنهای ۰۹۱۵۵۳۱۵۲۳۳ آقایان بختیاری و یا
۰۹۱۲۵۳۳۳۷۹۴خطیبی تماس حاصل فرمایید و یا با تلگرام با همین شماره ها نظرتان را ارسال فرمایید با سپاس از همکاری صمیمانه شما
خاطرات قسمت هفدهم
مسافرت هم مسافرت های قدیمی، لذت یک سفر به مشهد در دل بزرگتر ها، و ما بچه ها چندین برابر لذت یک تور مسافرتی با تمام امکانات به زیباترین کشورهای اروپایی فعلی بود.
( السَّفَرُ قِطعَهٌ مِنَ السَّقَرِ)( سفر ، قطعه ای از جهنم است)
و در آن زمان واقعاً، سفر قطعه ایی از جهنم بود
! گرچه نه جاده درستی ، نه امکانات مقبولی و نه وسایط نقلیه مرتبی …
اما گویا، روح و بدن در مواردی با یکدیگر،متناقض عمل می کنند، فشار بر بدن برابر شادی روح است و راحتی بدن، عذاب روح!…
هرچه به جسم بیشتر توجه شود ، و وسایل رفاهی او بیشتر گردد ، تکدّر روح و افسردگی او بیشتر میشود و برعکس.
روزه میگیریم ، جسم در فشار است ، ولی کدام پذیرایی لاکچری فوق مدرن، لذت یک افطاری بسیار ساده را دارد؟… لذت این راهپیمایی چند ده یا چند صد کیلومتری اربعین، با پاهای آبله کرده چه؟
اگر لذت ترک لذت بدانی دگر لذت نفس لذت نخوانی))
ولی حالا چی ؟ همه وسایل رفاهی ، چه وسایل نقلیه عمومی و چه خصوصی آماده است ، راهها به نسبت آن زمان ، بسیار تغییر کیفی مناسبی پیدا کرده است ، نه گرمایی ، نه سرمایی ، نه معطلی…
ولی عده ایی از مارا چه شده است که به یک بشکه زهر مار ، یا بشکه ایی پراز باروت و یا بشکه ایی پر از… شبیه هستیم که یک کت وشلوار یا مانتو زیبا روی آن کشیده شده و بهترین عطرها را هم به او زده باشند ، ولی منتظر یک تلنگر است تا محتویات داخل آن ، ساحت قلب مردم و اجتماع را کثیف و ملوّ ث کند!
اگر جرات دارید ، در یک اتوبوس میان شهری ، یا داخل شهری چیزی علاوه برسلام خشک و خالی به کنار دستی تان داشته باشید ! جرات دارید احوالش را بپرسید یا خدای ناکرده از او بخواهید تا خودش را به شما معرفی کند!
کیفش را در دست گرفته و درست مانند یک مجسمه گچی خشک نشده، فقط به جلو خیره شده ، تکان نمی خورد ، مبادا گچها بریزد و هیولای زیر آن مشخص گردد.
در حالی که در حدیث است که با همسفر خودت گرم بگیر و اسم اورا بپرس…
بهانه نیاورید که ( با خلق این زمانه ، سلامی و السلام ) . منظور من ، اخلاق حاکم بر جامعه است ، چرا سلامی و السلام ؟…
قابل ذکر است که مسافرت در بین توده مردم و اقشار کم درآمد ، یا با درآمد متوسط ،یعنی رفتن به مشهد ، و خانه پُرش قم، به گونه ایی که من در کودکی گمان می کردم، ایران یعنی تربت، مشهد، قم و والسلام!!!…
لب دریا، شیراز، اصفهان و… مخصوص ازما بهتران، که عدد کمی از مردم را هم تشکیل می دادند، بود.
مشهدرفتن ها معمولاً ۱۰ روزه بود چرا که باید قصد میکردند تا بتوانند هم به تفریح و زیارت برسند و هم نقصانی در عبادتشان انجام نشود.
مسافرتها با توجه به شغل اغلب مردم که کشاورزی بود ،معمولا در دو زمان انجام میگرفت: یکی بعد از برداشت محصول در تابستان، خصوصاًً وقتی گندمها ، که قُوت غالب مردم بود، درو شده و وارد انبارها می شد، یعنی حدود اواخر خرداد یا اوایل تیر.
و دیگری، بعد از اینکه ( نَسَق ، تخته میشد )یعنی زمین ) میشد، یعنی زمین، شخم زده شده و تسطیح گشته و بذرها پاشیده شده و آماده بارش میگشت. یعنی حدود آبان ماه و آذر.
قبلا مقداری نان طبخ گشته ، وسایل اقامت ۱۰ روزه در مشهد آماده میگشت. مقداری هم گوشت قورمه) می شد.)
شرکتهای مسافربری عمده، در خیابان فردوسی جنوبی قرار داشت: شرکت میهن تور، شرکت میهن نورد وشرکت ترانسپورت شمس العماره، همچنین یک شرکت مسافربری هم در فلکه باغسلطانی برای شهرهای جنوب کشور از جمله زاهدان و کرمان.
مسافرتها معمولا فامیلی صورت می گرفت و با تعداد زیاد ، بلیط قبلاً تهیه گشته، پس از خداحافظی با فامیل، با باروبنه حسابی به گاراژ می آمدند، ولی سگ دست ماشین بریده بود ! فردا… شغال دست و…
خلاصه پس از گذر از این خان ها ،بارها به باربند اتوبوس تحویل داده می شد و مسافران سوار می شدند. شروع حرکت با یک شعر خوانی سه چهار بیتی و گرفتن چند صلوات برای سلامتی آقای راننده و مسافرین محترم از مردم، شروع میشد .
صندلی فقط مخصوص والدین بود و بچه ها به عنوان موجودات طُفیلی، اگر کوچک بودند که بغل پدر یا مادر ویا روی زانوی آنها، و اگر بزرگتر، وسط اتوبوس سِکَندری می خوردند.
به علت اینکه هنوز هم برایم مشخص نشده ،ساعت حرکت ، دو بعد از ظهر بود، ماشین که راه میافتاد، اولین پذیرایی ها شروع میشد: یک پاکت برگه زردآلو از آخر اتوبوس به اول، مقداری نخود و کشمش از اول اتوبوس تا آخر، کمی آجیل خانگی و…
وسط راه، یک فرد خوش صدا شروع به خواندن اشعاری در مدح امام رضا. راننده اتوبوس ( شوفُر) هم که گویا هواپیمای فوق پیشرفته دورپروازی را هدایت میکند، با قَمپُز خاصی ، اتوبوس را می راند و ایضاً ، شاگرد راننده هم بااعتماد به اُوُستای خودش، ته مانده آن را جمع می کرد.
البته همه راننده ها از این نوع نبودند ، بلکه عده ایی به خوش مشربی ، اخلاق نیکو وادب هم مشهور شده بودند.
یکی از اینها ( حسین آقا ذوالفقاری ) بود، که نمی دانم این مطلب، واقعا َمربوط به ایشان بود ، یا مردم برای بنده خدا ساخته بودند ، ذوالفقاری بسیار مرد مبادی آدابی بود و ادب در کلام را بسیار رعایت مینمود.وخانواده های تربتی وی را دوست میداشتند نقل است در یکی از سفرهای تربت مشهد کودکی گریه میکنه و چون در ردیفهای جلو بوده در این موقع حسین آقا که در حال رانندگی بوده میگه عمو جان چی شده و بچه پاسخ میده دلش درد میکنه و حسین آقای ذالفقاری به بچه میگه صبر کن به رسیدیم به مقصد خودم برات یک دل میخرم و جالب است که این کودک آرام میشه ودیگه خجالت میکشه گریه کنه از رانندگان دیگر میهن تور هم زنده یاد عبدالرزاق بود که ایشان هم انسانی موقر بود و روابط خوبی با مسافران داشت
این قسمت ادامه دارد…