خاطراتی در باره شهرستان تربت حیدریه اجتماعی، فرهنگی وتاریخی از همشهری عزیزمان علیرضا بختیاری دبیر بازنشسته آموزش و پرورش (قسمت بیست و یکم کلاس اول)
مطالبی که در ذیل ملاحظه میفرمایید در واقع خاطرات همشهری عزیزمان اقای علیرضا بختیاری است که با تشویق دوستان و اینجانب قرار شد در سایت تربت ما درج شده و پس از تکمیل و یرایشی که از باز خورد آن به بدست می آید بصورت کتابی در دسترس همشهریان قرار گیرد مانند کتاب( قند و قروت روانشاد تهرانچی )ولی با توجه به اینکه حتما همشهریان نظرات . پیشنهاد ، مطلب ، عکس و دستنوشته ای خواهند داشت که بخواهند به ان اضافه نمایند لذا خواهشمند است درصورت داشتن نظر و یا ایده ای در این مورد لطفا با تلفنهای ۰۹۱۵۵۳۱۵۲۳۳ آقایان بختیاری و یا
۰۹۱۲۵۳۳۳۷۹۴خطیبی تماس حاصل فرمایید و یا با تلگرام با همین شماره ها نظرتان را ارسال فرمایید با سپاس از همکاری صمیمانه شما
سال ۱۳۴۷ وارد دبستان شدم. کلاس اول ابتدایی، دبستان نحوی در منطقه حُسنی پایین.
جالب است که مستخدم مدرسه، مالک مدرسه هم بود، یعنی آموزش و پرورش به وی، اجاره پرداخت میکرد.
مدیر مدرسه مرحوم غلام علی مهدی زاده، شاعر و پهلوان ورزش باستانی بود و دبستان در دو شیفت صبح، ۵/۱۱الی ۸، و بعد از ظهر، ۴۵/۳الی ۲ برگزار میشد. معلمین ما در دو شیفت صبح و ظهر دو خواهر و برادر از شازده های قجری بودند . مرحوم شازده (محمد میرزا قهرمان) و همشیره ایشان.
جالب است بدانید،دو خانواده معروف تربتی ( قهرمان ها ) که احفادِ نواده ها و نبیره ها و ندیده های( شازده حسنعلی میرزا ) ملقب به (شجاع السلطنه)، فرزند فتحعلی شاه قاجارمیباشند ، و ( قرائی ها) ،که اَحفادِ اسحاق خان قراتاتار( بنیانگذار تربت نوین) ، هنوز بعد گذشت بیش از یک قرن، درمیان مردم تربت و اطراف آن از احترام خاصی برخوردار هستند و به نام (شازده) و( خان) نامیده میشوند.
با این که چه بسا، بسیاری از آنان در منصب کار مهمی نیستند، ولی (آقای خان) و (جناب شازده) پیشوندی است که مردم نسبت به این خانواده به کار میبرند.
مرحوم شازده، محمد قهرمان ، شاعر و فرهیخته معاصر ، یکی از افراد این نسل میباشد و همینطور شازده ( کاشف السلطنه)، آورنده و رواج دهنده نوشیدنی بسیار پر طرفدار ( چایی) ،که قبر او بر بالای تپه ایی در لاهیجان است .
به هر حال نیک مردی ، مردمداری ،سفره باز، جود و سخاوت ، و نیز خِسّت، ذات بد،شیطان صفتی و ظلم ، به شا زده بودن وخان زاده بودن یا فردی عادی بودن ارتباط ندارد، و این موارد به شاکله وجودی وذات هر انسان بستگی دارد.
به عنوان مثال دو مطلب از زندگی ناصرالدین شاه قاجار، که تاریخ از او به زشتی یاد می کند، به عرض می رسانم و قضاوت را به خوانندگان عزیز وا گذار مینمایم.
دکتر شهری در کتاب (طهران قدیم) چنین میآورد:
آشپزخانه قصر ناصرالدینشاه، خارج از قصر و در یکی از کوچه های تهران و جنب قصرقرارداشت .
چلو کباب، یکی از غذاهای بسیار دلخواه ناصرالدین شاه بود و گویا تاریخِ این غذاهم ، به همان زمان بر میگردد.
شاه دستور میدهد ،علاوه بر غذایی که هر روز به قصر می آورند، تمام همسایه های آن کوچه را نیز اطعام کنند .
هنگامیکه آشپزها، به بالا بودن هزینه آشپزخانه معترض می شوند، شاه می گوید:
نمی خواهم خودم غذای لذیذ بخورم و بوی غذا، همسایه ها را بیازارد!.
و یا در حادثه قتل وی ، مرحوم عبدالله مستوفی، در کتاب زیبای (شرح زندگانی من) چنین می نویسد:
شاه به جهت تَیَمّن و تَبَرّکِ پنجاهمین سال سلطنتش، به حرم حضرت عبدالعظیم علیه السلام، مشرف میشود و دستور میدهد تا حرم را قُرُق نکنند، تا در میان مردم زیارت نماید.
سر ظهر، اطلاع می دهند: اعلیحضرتا! ناهار در خانه حاکم آماده است، تشریف بیاورید.
شاه می گوید: الان اذان می گویند ،اول نماز را میخوانم بعد به ناهار می رویم. آنگاه دستمالی از جیب در آورده و جایی که زانو هایش به زمین میرسد پهن می کند!!!…
و شروع به نماز می نماید، در این هنگام، میرزا رضای کرمانی، وی را ترور می کند.
شاه در حالی که دستش رابر روی محل زخم قرار داده و فشار می دهد، خود را کشان کشان به قبر همسر محبوبش( جَیران) که درهمان نزدیکی دفن است، می رساند، و بر روی قبر می افتد و جان به جان آفرین تسلیم میکند!!!…
بیهوده نیست که تا چندی پیش، هنوز پیران و بزرگان ، اورا ( شاه شهید) میخواندند!.
اینجاست که سخن مولانا ، جلوه میکند:
آن که گوید جمله حق است ،احمقیست
وآن که گوید جمله باطل اوشقیست.