خاطراتی در باره شهرستان تربت حیدریه اجتماعی، فرهنگی وتاریخی از همشهری عزیزمان علیرضا بختیاری دبیر بازنشسته آموزش و پرورش: ( خاطرات قسمت بیست و هفتم گم شدن در حرم امام رضا علیه السلام)
مطالبی که در ذیل ملاحظه میفرمایید در واقع خاطرات همشهری عزیزمان اقای علیرضا بختیاری است که با تشویق دوستان و اینجانب قرار شد در سایت تربت ما درج شده و پس از تکمیل و یرایشی که از باز خورد آن به بدست می آید بصورت کتابی در دسترس همشهریان قرار گیرد مانند کتاب( قند و قروت روانشاد تهرانچی )ولی با توجه به اینکه حتما همشهریان نظرات . پیشنهاد ، مطلب ، عکس و دستنوشته ای خواهند داشت که بخواهند به ان اضافه نمایند لذا خواهشمند است درصورت داشتن نظر و یا ایده ای در این مورد لطفا با تلفنهای ۰۹۱۵۵۳۱۵۲۳۳ آقایان بختیاری و یا
۰۹۱۲۵۳۳۳۷۹۴خطیبی تماس حاصل فرمایید و یا با تلگرام با همین شماره ها نظرتان را ارسال فرمایید با سپاس از همکاری صمیمانه شما
علاقه شدید من به اسباببازی، مثل هر کودک دیگر، باعث شد تا برای یک لحظه ، هیولای گم شدن در مشهد ، را جلو چشم ببینم.
آن زمان ، مغازه ها و بازار، حتی تا نزدیک روضه مُنّوَره (فضای اطراف ضریح) امتداد داشت .حجرههای صحن ها ، هرکدام محل خرید و فروش لوازم زوّاری بود.
(عکس ذیل مطلب ، نشان دهنده پیشروی مغازها تا نزدیک نقاره خانه را نشان می دهد )
یادم است ، ترفندی که برای اجبار پدر جهت خرید اسباب بازی به کار میبردم این بود که جلوی مغازه اسباب بازی فروشی توقف کنم و با نگاهی حسرت آمیزو طولانی ونیز دقت بر روی یک اسباببازی خاص، ترحم پدر را جلب کرده تا مجبور به خرید آن وسیله گردد .
یک شب پس از برگشت اززیارت ، به همراه پدر و یکی از دوستانش در یکی از صحن ها ، متوجه یک اسباب بازی جالب شدم .
گرفتن دست پدر، هنگام بیرون رفتن، نوعی آرامش خاص به من میداد واو هم بی گمان ، از گرفتن و فشردن دست پسر اولی و کوچکش ، حسی مانند من داشت ، چرا که الان خودم ، وقتی دست بچه یا نوه ام را دردست میگیرم ، چنین حسی را مزمزه می کنم!
برای یک لحظه دستم را از دستش رها کردم و خودم را خیلی مجذوب به این وسیله بازی نشان دادم و غرق در نگاه به ویترین کودک کُش اسباب بازی فروشی، که ناگاه متوجه شدم پدر در اطراف نیست ! …
برای یک لحظه دنیا در نظرم تیره و تار شد و دندان های سیاه و کرم خورده غول گمشدگی در یک شهر غریب و بزرگ ، از ویترین اسباب بازی فروشی، وحشت و تنفر را برایم به نمایش گذاشت.
ناگاه جیغ کشیدم و پدر را با واژه (آقاجااااااان) صدا زدم ، جواب (جانِ با……با ) ی پدر، ازلابلای جمعیت ناگهان چهره آن دیو را محو کرد و نفسی به راحتی کشیدم .( فقط چند لحظه بسیار کوتاه)…
ولی هنوز که هنوز است همین چند لحظه ،چنان حفره عمیقی را ذهنم ایجاد کرده است که بعد از نیم قرن و اندی قادر به ترمیم آن نیستم.وهرگاه با بچه یانوه کوچکم به بازارْ گردشی می روم ، به یاد آن لحظه، مدام دستش را میفشارم و هر لحظه نگران جدا شدنش هستم.
و دیگر رفتم که از این چنین تاکتیکی برای اجبار پدر جهت خرید اسباب بازی استفاده کنم !
سخن از اسباب بازی شد.بدنیست سری به سرگرمی کودکی آن دوره داشته باشم.
اسباب بازی ها به شکل وسیع فعلی، در زندگی کودکان جایگاهی نداشت و بیشتر اسباب بازیها، به جای ساخته شدن ازمواد بُنجل چشم بادامیهای چینی؛ ساخته دست والدین و یا همکاری بچه ها با هم بود .
البته ذهن کودکانه و فضای بسته آن زمان و نیازهای اندکی دوران کودکی، ابداع کننده ( نانوتکنولوژی) و( ربات سخنگو) نبود ، ولی هر چه بود، احساس رضایتی که دردرون کودک ایجاد می کرد ، خارج از توصیف بود و ضمنا مانند تندیسهای برهنه (باربی) ها و( قهرمانان لخت کشتی کج)موجود دربازاراین زمان ، کنجکاوی زودرس جنسی طفل را بیدار نمیکرد . همینطور، کم توقعی و وادار شدن به حفاظت از دست ساخته خود را به او یاد میداد.
یکی از اسباب بازی های ساده ولی پر کاربرد، قرقره خالی نخی بود که دولبه آن را مثل لاستیک خودروهای نفربَرنظامی ، عاج دار میکردیم و یک کش پارچه ایی دولا شده که از یک طرف به یک چوب باریک به اندازه حدود ۷ سانت تابیده شده بود و از طرف دیگر به یک تکه صابون خانگی به ابعاد دو الی سه سانت و عرض نیم سانت و قطر ۵ میلیمترگره میدادیم.آنگاه چوب را چند دور داده تا کش در درون سوراخ قرقره ، به دور خود بپیچد.
چوب با زمین به عنوان تکیه گاه عمل می کرد و قرقره از طرف دیگر به خاطر اصطکاک روان با صابون، همراه با باز شدن کِش،به دور خود می چرخید و روی زمین راه می رفت!!!
این بود یک ماشین کوُکی، آن هم از نوع (رِنجری) آن…
چند بازی دیگر
یکی از سرگرمی های پسر بچه ها، گاری بازی بود. به این ترتیب یک تایر کهنه ی دوچرخه را برداشته و با یک چوب به پشت آن میزدند و تایر را روی زمین چرخانده و خود دنبال آن میدویدند.
بعضی که ( بُورژوا) تر بودند، از طوقه فلزی آن استفاده میکردند که البته راندن آن ،از( لِول) بالاتری برخوردار بود.مثل اینکه شما با یک اتومبیل مدل پایین و دنده دستی رانندگی کنید، یا با یک مرسدس بنز لوکس و دنده اتوماتیک…
فرق داره دیگه!!!…
چوب خاصی برای راندن طوقه لازم بود. این چوب حالت خمیده ای داشت. چیزی شبیه (بُومرَنگ) آفریقاییها.
چوب از قسمت محدّب درقسمت فرورفتگی طوقه دوچرخه قرار داده میشد.( مثل چرخهای قطار و ریل آن)، و با فشارِ چوب، طوقه به جلو میرفت..
ضمناً پیچیدن این وسیله سر پیچها ، به مهارت خاصی احتیاج داشت و ترمز کردن آن هم ایضاً