جای خالی ‌مرام پهلوانی:فضیلت، هرجا که پدیدار شود، چراغ راه زندگی‌های بی‌شماری خواهد بود. (ندا زمان‌فشمی)

 

 

«سال ۱۹۶۴ توانستم مسابقات انتخابی تیم ملی را با موفقیت پشت‌سر گذاشته و همراه تیم ملی به المپیک بروم؛ المپیکی که تختی هم در آن حضور داشت و آنجا بود که برای اولین بار تختی را دیدم. در آن مسابقات وقتی اسم کشتی‌گیران را برای آغاز رقابت می‌خواندند، تختی بدون اینکه برای مربی مزاحمت ایجاد کند، کنار تشک می‌رفت؛ کشتی‌گیر را بغل می‌کرد و ضمن روحیه دادن و شرح موقعیت کشتی، به او یادآوری می‌کرد که تو اکنون با مالیاتی که فلان پیرزن یا پیرمرد در شهرها و روستاها پرداخت کرده‌اند اینجا هستی؛ آنها مالیات داده‌اند که تو برایشان افتخار کسب کنی. پس سعی کن از همه داشته‌هایت استفاده کنی.»
آنچه خواندیم، بخشی از خاطرات سید علی‌اکبر حیدری، قهرمان سوم المپیک ۱۹۶۴ توکیو، نفر چهارم جهان در مسابقات ۱۹۶۵ منچستر، نفر دوم مسابقات آسیایی بانکوک و صاحب ۵ مدال طلای بین‌المللی، دو مدال طلای جام تفلیس و مدال طلای جهان مسابقات دانکلوف بلغارستان و سرمربی فعلی تیم ملی پیشکسوتان است که افتخار می‌کند با تختی همدوره و همنشین بوده و از او نه فقط فنون و شگردهای کشتی، بلکه درس زندگی و اخلاق آموخته است.
نسل ما از تختی چیز زیادی نمی‌‌داند؛ به‌جز چند روایت تکراری که بارها شنیده‌ایم. اصلا نمی‌دانیم این مرد واقعا که بود، چرا به او جهان‌پهلوان می‌گفتند، پهلوان بودن یعنی چه و چرا برای همه آن‌قدر عزیز بود و مردم در حد یک اسطوره دوستش می‌داشتند. این سال‌ها حتی اسمش را هم کمتر می‌شنویم؛ کسانی که با او همنشین بوده‌اند پا به سن گذاشته‌اند و کمتر از تختی حرف می‌زنند. می‌ترسیدم روزی برسد که خاطرات این مرد هم مانند پیکرش در گور فراموشی به خاک سپرده ‌شود. برای همین سعی کردم کسی را پیدا کنم که با تختی همنشین بود، پای صحبتش بنشینم و خاطراتش را اینجا ثبت کنم؛ زیرا می‌دانم فضیلت، هرجا که پدیدار شود، چراغ راه زندگی‌های بی‌شماری خواهد بود.
ماشین قراضه پهلوان
حیدری در یک آپارتمان ساده زندگی‌ می‌کند، در یکی از محله‌های معمولی تهران. اما سر در آپارتمان، تابلوی کوچکی نصب کرده‌اند که نشان می‌دهد اینجا محل زندگی قهرمان ورزشی کشور است. فکر کنم این سادگی را هم از تختی آموخته است. خودش می‌گوید «تختی یک اتومبیل بنز ۱۷۰ قدیمی داشت که اغلب اوقات خراب بود. این ماشین چهار حلقه لاستیک صاف داشت به اضافه تودوزی پاره و گلگیرهای صدمه دیده. این ماشین آن‌قدر خراب می‌شد که تعمیرگاه علی آقا و آوانس پاتوقش شده بود. مردم هم می‌دانستند که آقای تختی اغلب بعد‌از‌ظهرها در این تعمیرگاه است، اگر مشکلی داشتند، برای تختی نامه می‌نوشتند و آن را به علی آقا یا آوانس می‌دادند تا به‌دست تختی برسانند. تختی هم در حد توان خودش سعی می‌کرد مشکل مردم را حل کند. اگر لازم بود با بازاری‌ها یا مدیران سازمان‌ها حرف بزند یا برای کسی پولی جمع کند، این کار را می‌کرد تا بالأخره گره از مشکلات مردم باز کند. یک روز ما در تعمیرگاه نشسته بودیم دیدیم آقای تختی پیاده آمد تعمیرگاه. پرسیدیم ماشینت کجاست؟ جواب داد که دیشب دزد ماشینم را برد. بچه‌ها پرسیدند چه کار کردی؟ به پلیس اطلاع دادی؟ تختی گفت من فقط به آگاهی گفتم که ماشینم از این تاریخ به بعد در اختیار خودم نیست که اگر احیانا خدای نکرده این ماشین تصادفی داشت یا به کسی زد، پلیس بداند که من راننده نبودم و ماشین دست من نیست.
چند روزی از این جریان گذشت. دوستان ماشین خودشان را به تختی قرض می‌دادند تا اگر کاری دارد بتواند انجام دهد. یک روز در تعمیرگاه نشسته بودیم که آقای تختی آمد. آوانس طبق معمول نامه‌های مردم را به او داد تا بخواند. ناگهان متوجه شدیم آقای تختی حین خواندن یکی از نامه‌ها می‌خندد. پرسیدیم چه شده؟ تختی گفت اینجا نوشته «آقای تختی ما ماشین شما را بردیم، الان هم آن را در فلان آدرس گذاشته‌ایم، لطفا تشریف ببرید و ماشین را بردارید.» من، به همراه شادروان ابوطالب طالبی، منصور سرداری، آوانس و آقای تختی رفتیم ببینیم ماشین کجاست. حوالی میدان آزادی، در یک خیابان، تختی ماشین را از دور دید که زیر درختی پارک شده بود. از ماشین پیاده شد، نزدیک رفت و دور و بر ماشین را نگاه کرد. بچه‌ها پرسیدند آقای تختی مگر ماشین خودت را نمی‌شناسی؟ تختی گفت ماشین همان است، ولی آقای آوانس یادت نیست این چهار حلقه لاستیک صاف داشت؛ الان لاستیک‌ها نو شده‌اند، قالپاق‌ها عوض شده‌اند، تودوزی نو شده است، گلگیر تعویض شده و کلا ماشین نو شده است! سارقان حتی یک نامه هم داخل داشبورد گذاشته بودند با این مضمون که «آقای تختی ببخشید که این یک هفته ماشینت را گرفته بودیم، ما حیفمان آمد یک قهرمان بزرگ این ماشین زیر پایش باشد.»
تختی به آوانس گفت برآورد کن که چقدر برای این ماشین هزینه کرده‌اند. من باید این هزینه را به نحوی جبران کنم. آن موقع طبق برآوردها معلوم شد که نزدیک ۳هزار تومان برای این ماشین هزینه کرده بودند. تختی به من گفت اگر کاری نداری بیا برویم بازار، یک جا خیریه‌ای هست و می‌توانیم برای بچه‌های یتیم لباس تهیه کنیم. ما باهم رفتیم و تختی همین مبلغ را صرف خرید لباس برای بچه‌ها کرد.»
مردم تختی را دوست داشتند؛ حتی اگر می‌باخت
اشک از چشمان آقای حیدری جاری شد. می‌گوید «تختی با همه فرق داشت. غم و شادی مردم برایش خیلی مهم بود، همیشه مسؤولیت سنگینی نسبت به غم و شادی مردم بر دوش خود احساس می‌کرد و برای همین بود که بر دوش مردم جا داشت. او همیشه خودش را بدهکار مردم می‌دانست. من چیزهای زیادی از او آموختم. در المپیک توکیو تختی با «آئیک» ترک مسابقه داشت و من با «یالماز». چهار دقیقه بعد از آنکه کشتی تختی با آئیک شروع شد، من و یالماز برای رقابت باهم روی تشک شماره ۲ حاضر شدیم. یالماز قهرمان جهان بود و من در ابتدا نسبت به او محتاط بودم ولی همان چند ثانیه اول کشتی از او یک زیر گرفتم و متوجه شدم به‌راحتی می‌توانم او را ببرم. در حال رقابت بودیم که دیدم سالن شلوغ شد. سرم را به سمت تشک شماره یک برگرداندم، دیدم تختی در خاک آئیک است. من که حریف را در سگک داشتم، چنان محو تشک شماره یک شدم که رقیب وقتی دید عکس‌العمل نشان نمی‌دهم، مرا روی پل برد. من این طرف روی پل، تختی آن طرف در خاک! ترک‌ها هم از خوشحالی سالن را روی سرشان گذاشته بودند. من در یک لحظه ۵ امتیاز به یالماز دادم. تختی هم آن طرف به آئیک باخت. عباس زندی که مربی تیم بود به همراه بچه‌ها به سراغ من آمدند و به من روحیه دادند. من به مسابقه برگشتم و توانستم کشتی را ۵-۷ ببرم. اما شکست تختی در آن مسابقات باعث شد که همه ما، رقابت‌ها را واگذار کنیم. تا قبل از آن معلوم بود که تیم ما اول می‌شود و همه به عباس زندی تبریک می‌گفتند؛ ولی بعد از باخت تختی، ما یکی پس از دیگری کشتی‌ها را واگذار کردیم و در نهایت، پنجم المپیک شدیم. من در اتاق آقای تختی بودم و شاهد بودم که او چندین بار در شب از خواب می‌پرید و می‌گفت خدایا من با چه رویی برگردم ایران و جواب مردم را چه بدهم.
بعد از پایان رقابت‌ها، تختی همراه تیم ملی به ایران برنگشت. یک هفته بعد به‌تنهایی برگشت تا با مردم مواجه نشود ولی مردم از او استقبال پرشوری به‌عمل آوردند. مردم تختی را دوست داشتند، حتی اگر می‌باخت. همان روزی که باخت شعار دادند «رستم ایران کیهر غلامرضا تختیهر شیر دلیران کیهر غلامرضا تختیه».
حرف نمی‌زد، عمل می‌کرد
حرف‌ها و اشک‌های آقای حیدری منقلبم می‌کند. از طرفی به حالش غبطه می‌خورم که در زمانه‌ای زیست که ایران، شیر دلیران داشت؛ در این شهر یک نفر بود که همه مردم باورش داشتند، به سراغش می‌رفتند و با گرفتن دستان نیرومندش، از زمین برمی‌خاستند. یکی بود که نمی‌گذاشت چراغ امید در دل مردم خاموش شود، نمی‌گذاشت غصه در دل مردم بماند و اجازه نمی‌داد حقی از کسی ضایع شود. کسی که هیچ چیز را برای خودش نخواست. اگر غمی داشت تنهایی به دوش کشید و شادی‌هایش را با همه قسمت کرد.
سیر نمی‌شوم از شنیدن حرف‌های این مرد. هر چه بیشتر از خاطراتش می‌گوید، بیشتر حسرت می‌خورم و از خودم می‌پرسم پس این همه خیر و فضیلت طی این سال‌ها کجا رفتند؟ چرا ارزش‌های اخلاقی ما وارونه شدند؟
حیدری می‌گوید «تختی حرف نمی‌زد، عمل می‌کرد و همین باعث می‌شد ما که از او جوان‌تر بودیم، تحت تأثیرش قرار گرفته و منش اخلاقی‌اش را الگو قرار دهیم. تختی به چیزهایی توجه می‌کرد که معمولا از چشم دیگران دور می‌ماند. مثلا هر بار که می‌خواست برای مسابقه پا روی تشک بگذارد، سعی می‌کرد همزمان با حریف این کار را انجام دهد، زیرا آن‌قدر محبوب بود که هر بار اسمش را در سالن صدا می‌زدند و وارد میدان می‌شد، صدای تشویق مردم سالن را پر می‌کرد و تختی فکر می‌کرد این هیجان و تشویق مردم ممکن است در روحیه حریف تأثیر بگذارد و او نتواند با تمامی توان در مقابلش حاضر شود. برای همین بود که همزمان با حریف پا روی تشک می‌گذاشت تا حریف تصور کند این شور و هیجان و تشویق تماشاگران به‌خاطر او هم هست و روحیه خود را نبازد.»
کسی که «جهان‌پهلوانی» را سزاست
این حد از حساسیت اخلاقی و آگاه بودن نسبت به نکته‌های ظریف، مختص کسانی است که در اخلاق سرآمدند و می‌توانند الگوی دیگران باشند. همان کسانی که لقب «جهان‌پهلوانی» زیبنده نامشان است.
یادم آمد همین چند سال پیش در مسابقات جام جهانی فوتبال در روسیه، شب قبل از مسابقه ایران با پرتغال، جمعی از هموطنان رفته بودند نزدیک هتل محل استقرار تیم پرتغال و با سر و صدا و ایجاد مزاحمت تلاش کردند آرامش روانی کریستیانو رونالدو، بازیکن سرشناش پرتغالی را برهم بزنند تا شاید فردا نتواند با تمامی انرژی در زمین حاضر شود و به همین بهانه، ایران اگر نتواند پرتغال را شکست دهد، دست‌کم در این بازی نبازد!
با خودم گفتم اگر تختی آن‌قدر زود از دنیا نمی‌رفت، آدم‌های بیشتری فرصت این را داشتند که جوانمردی را از او بیاموزند و لابد این پهلوان صدها نفر مثل آقای حیدری تربیت می‌کرد؛ آن‌قدر زیاد که همه ما شانس مواجهه با الگوهای اخلاقی درست و رفتار جوانمردانه را داشته باشیم تا یادمان نرود که اولا زندگی صحنه جنگ نیست؛ ما به دنیا آمده‌ایم تا صلح، آرامش و شادی را در جهان جاری کنیم و ثانیا، برای بردن، نباید حریف را تحقیر و تضعیف کنی، بلکه باید توان و مهارت خودت را افزایش دهی.
مردی نبود فتاده را پای زدن
گر دست فتاده‌ای بگیری مردی

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *