شمع بی‌فروغ آموزش و فرهنگ سید مسعود رضوی

 

هیچ‌کس چون من درین حرمان‌سرا ناشاد نیست
عمر در دام و قفس ضایع شد و صیاد نیست
کیست تا فهمد زبان بی‌نوایی‌های من
از لب زخمم همی‌ خون می‌چکد فریاد نیست
آسمانی درنظر داریم، وارستن کجاست
عالمی محتاج تحقیق است و استعداد نیست
زشتی ما را به طبع روشن افتادست کار
هرکجا آیینه‌پردازی‌ست، زنگی شاد نیست
طفل بازیگوش نسیانگاه سعی غفلتیم
هرچه خواندیم از دبیرستان عبرت، یاد نیست
(بخشی از غزل بیدل دهلوی)
راه سپردن در مسیرهای فرهنگی و آموزشی، کار دشواری است و همه اتفاق نظر دارند که اگر در این امر موفق نباشند، نسل‌های تازه و جوان‌تر، دچار شکست و مشکلات بسیار خواهند شد. در گذشته‌های دور، امر تعلیم و تربیت، غالباً وابسته به خواست و نظر پدر و مادر کودکان بود. فرزندان می‌بایست در مسیری که میسر بود، یعنی اگر امکانات و استاد یا مکتبخانه‌ای در دسترس می‌بود یا امکان استنساخ کتب و مطالبی وجود می‌داشت، به آموزش خط و جویش دانش می‌پرداختند. کتاب و دانش و استاد، به طور کلی فرهنگ و پژوهش و علم، اموری کمیاب و پربها محسوب می‌شدند که غالباً از دسترس عموم و اکثر مردم خارج بودند، و گروهی از برخورداران و صاحبان بخت و اقبال در اختیار داشتند.
تغییر بزرگی که در دوران نوین رخ داد، گسترش سواد و آموزش در سطح وسیع و به صورت رایگان برای همگان بود. اما این دوران تازه هم نتوانست چنان که باید و شاید، مشکلات همگان را درمان کرده و موجب حل و فصل تعلیم و تربیت عمومی و آموزش کودکان در سطحی وسیع و به صورتی منصفانه شود. در واقع، بی‌عدالتی آموزشی و فقر عمومی، همچنان مصیبت‌زا بود و مدارس فراوان و پرتعداد، در غیاب کادرهای ورزیده و معلمان شایسته و آماده، خود به مشکلی بزرگ‌تر بدل شدند.
پس از انقلاب مشروطیت، ابتدا با کوشش‌های پیگیر تعدادی از روشنفکران و وطن‌دوستان و علاقمندان به تعلیم و تربیت و جدی گرفتن امور فرهنگی، مدارس نوین تأسیس و تثبیت شدند. نماد و مثال اعلای این جریان، میرزا حسن رشدیه و برخی فرهنگیان از جمله میرزا یوسف اعتصامی، ملک‌الشعرای بهار، خانواده فروغی، علی اصغر حکمت و امثال آنان بودند. به تدریج مطبوعات و مدارس، سواد یا خواندن و نوشتن را گسترش دادند؛ تا جایی که طی نیم قرن، میلیون‌ها نفر در کشور ما از نعمت خواندن و نوشتن بهره‌مند شدند. این رویداد، بسیار ارزشمند و مهم بود. اما مورد انتقاد و پرسش جدی هم قرار گرفت؛ به نحوی که از دهه ۱۳۲۰ به بعد، بسیاری از دانشوران و صاحبنظران، نقایصی در این شیوه آموزش همگانی یافتند و آسیب‌شناسی در امر آموزش و پرورش را
آغاز کردند.
مقالات عباس اقبال آشتیانی، یادداشت‌های علی‌اصغر حکمت و بسیاری از مجلات فرهنگی دهه‌های ۲۰ تا امروز، انبوهی از نقدها و دیدگاه‌های کارشناسانه را در اختیار ما قرار می‌دهند. مهم‌ترین مسأله، انتقاد به کیفیت و شکاف میان کمیت یا تعداد دانش‌آموزان و کیفیت علمی نازلی است که در قیاس با آمار بالای مدارس و محصلان وجود دارد. در یک کلام، علم و روح علمی، پژوهش و شوق پرسش، آموزش و آزمایش و … غایب و نوعی رقابت در حفظ کردن مطالب و اخذ نمره و رونویسی و حتی در سنوات اخیر، مهارت در تست‌های چند جوابی و خالی از روح به نام درس و مشق و کلاس و واحد درسی و … جای را بر علم و فرهنگ و پرسش و پژوهش تنگ کرده‌است.
در حال حاضر، تضاد طبقاتی و اختلاف فقر و غنا نیز مدارس و محصلان را به دهک‌های متفاوتی تبدیل کرده که اگر به‌درستی و واقع‌گرایانه در آن نظر شود، موجب نگرانی‌های عظیم خواهد بود. فقدان امکانات کافی، نبود ابزارهای مجازی در اختیار خانواده‌های فقیر و نابرخوردار از اولیه‌ترین امکانات زندگی؛ در مقابل مدارس لوکس و سرشار از امکانات تفریحی و شبه‌آموزشی، رقابت بر سر کسب امتیازهای صوری و توجه به رشته‌های پولساز دانشگاهی و تغییر در معیارهای بنیادین اخلاقی، با سرعتی حیرت‌آور، موجب سقوط ارزش‌های انسانی و روح علمی در میان اکثر نوجوانان و جوانان شده است. اگر مرحوم استاد عباس اقبال آشتیانی، از نبود معلمان آموزش‌دیده و کمبود مراکز علمی و ناآشنایی با روش و شیوه‌های تحقیقی و مسائل دیگر گلایه می‌کرد، اینک نه تنها آن مشکلات بر جای خود باقی مانده‌اند، بلکه ده‌ها و صدها معضل پیچیده و نگران‌کننده دیگر افزوده شده‌اند؛ گویی دوباره به دوره‌های کهن بازگشته‌ایم که فقط بخت و اقبال کودکان و اراده پدر و مادری که خود نسبت به امور علمی و فرهنگی دانا باشند و از مبادی و مبانی اخلاق و تربیت و ادب بهره‌مند باشند، می‌تواند کودکی را از جهل و آشفتگی و فساد رها سازد و به دانش و نظم و تربیت اخلاقی متوجه کند.
خبرهای ناخوشایند و نگران‌کننده، رو به تزایدند. اگر در گذشته، فضای مدارس و کلاس‌ها محدود بودند، اینک ماجرای ترک تحصیل خاموش کودکان و نوجوانان، فقدان سرپرستی درست، اضطراب اجتماعی و انواع آشوب‌های روانی و افسرده‌حالی موجب شده‌اند تا مدارس از شور و رونق تهی شوند و با صدای زنگ اول مهرماه، زنگ خطر صدها کمبود و مشکل به گوش آید.
معلمان حال و روز خوبی ندارند و هر چه از مرکز و شهرهای بزرگ و ‌دورتر برویم، در شهرستان‌ها و حواشی، در روستاها و مناطق مرزی یا دورافتاده، با مشکلات بیشتری رو به رو می‌شویم. هنوز هم بعضی مدارس، به کپرها و کلبه‌های قرون گذشته شبیهند و تیرگی و بی‌بهره‌گی از شادابی نیز بر این همه معضل و گرفتاری افزون شده تا یکی از بزرگان بگوید: بودجه کافی برای حفاظت از فرسودگی مدارس نداریم، چه رسد به نوسازی و ساخت مدارس جدید یا تجهیز امکانات در محیط‌های آموزشی …‌ بدتر از آن، کار احداث مدارس جدید به خیرین و علاقمندان به مدرسه‌سازی در میان مردم متمکن و دلسوز واگذار شده و انگار برنامه‌ای فراتر از این نمی‌توان یافت، زیرا با بودجه‌های اندک کنونی، همین که حقوق معلمان پرداخته می‌شود، به قدر کفایت، ارزش و اهمیت دارد و نباید بیش از این انتظار داشت. البته همان هم با مشکلات زیاد روبه‌روست و بدون در نظر گرفتن هر حرف و سخنی، باید انصاف داد که چگونه یک معلم یا دبیر قادر است با حقوقی اندک، کفاف زندگی خود و آرامش و امکانات خود و خانواده را چنان فراهم سازد که بی‌دغدغه راهی کلاس و درس، برای تعلیم و تربیت و علم‌آموزی شود؟
سخنانی که در باب توسعه و پیشرفت و تمدن و فلان و بهمان می‌شنویم، هیچ‌یک امکان تحقق ندارند؛ مگر آنکه یک نسل از فرزندان و کودکان، نوجوانان و جوانان را با حداکثر امکانات و در شعاع آموزش‌هایی جدی و فراگیر، با علم و دانش آشنا کنیم و چراغ فرهنگ و آموزش را بیش از هر چیز دیگر روشن و گرم سازیم. چگونه یک جامعه قادر است به شوکت و ثروت و علم و فرهنگ و عزت و اقتدار دست یابد، در حالی که کودکان و نوجوانانش از شور علم و نور فرهنگ و حضور اخلاقی بی‌بهره‌اند و در شکافی هولناک میان ثروتمند و فقیر گیر افتاده‌اند و انبوهی از کودکان با کوله‌بارهایی از اشیای بازیافتی، برای گذران زندگی، سر در سطل‌های زباله و افزونه‌های به دور ریخته من و شما فرو افکنده‌اند تا شکم خود را سیر و کمکی به خانواده‌های مفلوک و بدبخت بنمایند؟ در پشت این فاجعه، چه کسانی ایستاده‌اند و چگونه می‌توان از این نکبت و فلاکت سخن نگفت یا آن را نادیده گرفت؟
مشکلات کودکان کار، اگر در ابتدا به اقلیتی از بی‌سرپرستان و رهاشدگان و خانواده‌های آسیب‌دیده محدود می‌شد، اینک گسترشی عظیم یافته و در ابعادی غول‌آسا، به مافیای پنهان در پشت پرده‌های ثروت و قدرت ارتباط پیدا کرده است. هر روز که می‌گذرد، بر ابعاد این فاجعه و عفونت افزوده می‌شود. نمی‌توان چشم فرو بست و این حقایق را انکار کرد.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *