عنگ، عنک؟* و پژوهشی در باب برخی نام‌آواهای فارسی بخش اول ( پژوهشی از همشهری عزیزمان دکتر محمد حسن ابریشمی )

سرسخن

خیلِ آثار تحقیقی، نوشته‌ها و سروده‌های استاد دکتر شفیعی کدکنی جایگاه نمایانی در میانه تألیفات روزگار ما دارد، همگی دلپذیر، شیوا، و ماندگار است. از نوشته‌های تحقیقی ایشان،  کتابی ـ با مشخصات: قلندریه در تاریخ، دگردیسی‌های یک ایدئولوژی (انتشارات سخن، تهران، ۱۳۸۶) در ۶۱۶ صفحه با قطع وزیری ـ منتشر شده است. در این اثر طی مباحثی، زوایایی از چگونگی خیزش، جنبش، و گرایش قلندریه آشکار شده است. در پیوست‌های پایانی قلندریه در تاریخ (ص ۵۴۴-۵۴۷) مبحثی با عنوان «عین در کلمات فارسی»، متضمن پژوهشی در خور توجه درباره حرف عین در وسط و آغاز برخی از کلمات فارسی انجام گرفته است که این مطلبِ اشتباه، و قابلِ بررسی، توجه صاحب این قلم را جلب کرد:

آن چه در کلمه زردآلو عَنَک در فارسی معاصر وجود دارد و ظاهراً با کلمه عَنْک به عنوان صفتی برای خر : (خرعنک در شعر مولانا، دیوان شمس 5/۱۴، یارِ خرانِ عَنْگ شو.) ظاهراً یکی دیگر از مصادیق این تلفظ و تغییر املاست. تقریباً با اطمینان می‌توان پذیرفت که عَنَک در زرد‌آلو و عَنْک در مورد خر چیزی نیست جز anâk پهلوی، به معنی ناسره، شریر، و بد و چون این گونه زرد‌آلو و این‌گونه خران ناپسند بوده‌اند کلمه anâk در این موارد به صورت عَنَک/عَنْک درآمده است.

واقعیت آنکه، نگارنده، ضمن پژوهش در باب واژه کهن «اَنگُ / angu» در کلمات اَنگُدان، اَنگُژد، و اَنگُبین، یادداشت‌هایی درباره کلمات «عَنْگ» و «عَنَک» مذکور فراهم آورده بودم که مضامین کلی آن، از جهتِ مفهومِ مذموم بودن این کلمات، با اظهارنظر استاد دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی تاحدی نزدیک است، اما از نظر ریشه و وجه اشتقاق کاملاً تباین دارد. چون اولاً واژه فارسی «عَنْگ» یک کلمه صوتی (آوانام / onomatopoeia) است، ثانیاً هیچ نسبتی با کلمه «عَنَک» ندارد. پس بر آن شدم که طی مقاله‌ای با اشاره به برخی از کلمات صوتی به تحقیق درباره ریشه و اصل کلمه صوتی «عَنْگ (برخاسته از حلقومِ خر در وضعیت خاص)» پرداخته، و براساس مستندات دلیل اتخاذ وجه تسمیه «عَنَک» را نشان دهم.[۱]

واژگان صوتی

تعداد واژگان فارسی که ریشه، یا وجه اشتقاق، صوتی دارند فراوان است. بسیاری از آنها با پیشینه کهن، یا کم‌وبیش قدیمی، هنوز هم تداول دارد؛ بعضی از آنها در محدوده‌ای از گستره پهناور فرهنگ ایرانی و زبان فارسی رواج پیدا کرده که رو به فراموشی است. تعدادی هم در دوره‌ای از تاریخ در محدوده‌ای از این گستره مصطلح بوده که به مروردهور منقرض شده است. از واژگان صوتی منقرض شده چون «عَنْگ» تنها شواهدی در متون کهن و فرهنگ‌های فارسی بر جای مانده است. طی این مقاله در پی ذکر نمونه‌ای از کلمات صوتی بسیار کهنِ رایج، و نمونه در حال فراموشی، و نیز از یادها رفته، با ارائه مطالبی از باورهای پیشینیان درباره «خر» و حالات و اصوات این حیوان به پژوهش درباره ریشه صوتی واژه فارسی از یاد رفته «عَنْگ» می‌پردازد.

پسته، بوسه

برخی از واژگان فارسی با ریشه صوتی کمتر مورد پژوهش قرار گرفته، از آن جمله کلمات «پسته» و «بوس» است. مطابق تحقیق و تجربه نگارنده، صوت ضبط شده ناشی از شکستن دانه پسته ریز ـ از نوع محصول درختان پسته خودروی جنگل‌های نواحی سرخس، زورآباد جام، پُلگرد، قازانقایه، و بادغیس ـ تداعی‌کننده نام «پسته»[۲]، در گویش‌های ایرانیِ پارسی باستان، پهلوی (فارسی میانه)، و در لهجه‌های فارسی اهالی خراسان، افغانستان، و تاجیکستان در وجه «پِستَک»، «پیستَک» و «پیسته» است. بنابراین واژه فارسی «پسته»، همچون واژه فارسی «بوس (و معادل انگلیسی آن buus)» کلماتی صوتی، یا آوانام است که کلمه نخست از صدای جدا کردن دو پوست پسته به وقت شکستن، و دومی از صوت برخورد دو لب به هنگام بوسیدن ناشی می‌شود. شواهدی بس جالب در متون کهن فارسی سراغ داریم که مؤید صوتی بودن این کلمات فارسی است.[۳] از باب نمونه، رودکی سمرقندی (وفات ۳۲۹ ) تعبیری دلنشین دال بر صوتی بودن واژگان «بوس» و «پسته» دارد:

منـم خوکرده با بوسش چنـان چون باز برمستـه

چنان‌بانک‌آرم از بوسش‌چنان چون‌بشکنی پسته[۴]

رودکی در مصرع دوم صدای بوسه را با صوت ناشی از شکستن پسته تشبیه و مقایسه کرده است؛ سنایی غزنوی (وفات ۵۴۵) نیز، با تشبیهی شاعرانه، در این بیت: «پسته‌ها خوش توان شکست از بوس/ بر یکی پسته و دو بادامش» موضوع صوتی بودن واژگان نغز و دلنشین فارسی «پسته» و «بوس» را در نظر داشته است. واژه «بوس» و «پسته» با ریشه ایرانی پیشینه‌ای فراتر از تاریخ مدون دارند. کلمات «بوس» و «بوسه» در گستره بسی وسیع تداول زبان فارسی از دیرباز تا به امروز جایگاه نمایان خود را حفظ کرده است. اما واژه «پسته» عرصه‌های قلمرو فرهنگ و زبان‌های ایرانی را درنوردیده و وارد زبان‌های دیگر اقوام و ملل جهان باستان و دنیای امروز شده و مطابق قواعد تلفظی آنان تداول پیدا کرده است. به لحاظ علاقه و توجه جهانیان به این محصول مقویِ همیشه خندان، که در شمار بامزه‌ترین تنقلات است، دامنه تداول این واژه ایرانی هر روز بیشتر می‌شود. شاید کلمه «پسته» کهنترین (پایدارترین، خوش‌اقبال‌ترین، دلنشین‌ترین) آوانام در السنه بشری باشد که روزانه در سراسر جهان بر زبان آدمیان جاری می‌شود؛ گواینکه آوانام «بوس» و «بوسه» که همواره از طنین برخورد لبان در سراسر عالم همواره بلند می‌شود فراگیرتر و از شمار بیرون است.

دنگ، دنگی، دنگال

برخی از واژگان فارسی با منشأ صوتی در بعضی از مناطق معانی خاصی پیدا کرده و لغات دیگری از آن مشتق شده که کلمه «دَنگ / dang»، از آن جمله است. واژه صورتی گویِشی «دََنگ» پیشینه کهنی دارد، بی‌گمان در زبان پهلوی و حتی پارسی باستان نام ابزار یا دستگاه شلتوک برنج‌کوبی با همین وجه تسمیه و با همین گویش بوده است، اما بدان لحاظ که منابع پارسی باستان از میان رفته و به جز اندک کتیبه‌های پراکنده و سنگ‌نگاره‌ها و معدود سکه‌های بر جای مانده و نیز پاره‌هایی از منابع اوستایی بر جای نمانده است. در این منابع و همچنین در معدود متون پهلوی (فارسی میانه) موجود ذکری از وجه تسمیه دستگاه شلتوک برنج‌کوبی، یعنی «دنگ»، و اسامی پدیده‌های مشابه، نشده است. همان سان که در متون کهن فارسی نیز شاهدی سراغ نداریم، مگر به مناسبتی خاص برحسب اقتضا ذکری از دَنگ شده باشد.

از باب نمونه جمال‌الدین ابوالقاسم کاشانی در زبده‌التواریخ (تألیف ۷۰۰) در شرح چگونگی تسخیر قلعه یا دژ کوهستانی «لَمسَر» در ناحیه رود بارالموت در سال ۴۸۹، و ایجاد ابنیه و تأسیساتی برای مقاومت‌های طولانی از جمله به دَنگ شلتوک کوبی برنج اشاره شده است،[۵] خواجه رشیدالدین فضل‌الله همدانی نیز با نقل همان واقعه از «دَنگ» یاد کرده است.[۶] نمونه دیگر، گزارشِ محمدجعفر خان، از افراد عضدالملک رئیس طایفه قاجار، قابل توجه است، چون به نوعی «دَنگ» اختراعی خود اشاره دارد: «… پس از تحریر صفحاتی چند از این روزنامه ]سفرنامه[ بیرون آمده نزدیک اطاق پیش دو نفر نجار، که به جهت کلانتر تغاری می‌سازند، ایستادم و دستورالعمل دادم که آب دَنگِ کوچکی، به اختراع بنده، بسازند که در یکدوره گردش چرخ در آب شش مرتبه دَنگ شالی بکوبد…».[۷] فرهنگ فارسی‌نویسان قدیم واژه فارسی «دنگ» به معنی دستگاه شلتوک کوبی را ثبت نکرده‌‌اند و فرهنگ نویسان بعدی نیز شاهدی برای آن نیاورده‌اند.

کلمه صوتی «دَنگ» در فرهنگ‌های فارسی سده ۱۱ هجری تا امروز، صدای برهم خوردن دو سنگ یا دو چوب و امثال آن معنی شده است. اما برخی از فرهنگ‌نویسان به معنی ابزار شلتوک‌کوبی کلمه «دَنگ» اشاره کرده‌اند. از این کلمه در برخی از نواحی حوزه تداول فارسی، که تولید برنج و شلتوک‌کوبی در ادوار گذشته معمول بوده، واژگان فارسی دیگری مشتق شده است؛ از آن جمله «دَنگ: آلتی که با آن برنج کوبند… آلت کوبیدن برنج را به مناسبت صدا این نام داده‌اند» ( لغت‌نامه)؛ ادیب قاسمی کرمانی،[۸]، در خارستان در این قطعه اشاره به «دَنگِ برنج‌کوبی» دارد ( کلیات آثار، ص ۲۶۱):

مُشت گفتی که پتک حدادی است

سر بیچاره نیز سندان است

یا مگر آنکه بار «شلتوک» است

زیر «دنگ برنج کوبان» است

« … دَنگ محلی را گویند که آن دَنگ در آنجا کار می‌کند» ( انجمن آرا، ص ۳۸۸)؛ «و شخصی که شلتوک را به دَنگ پاک سازد دَنگی گویند» ( فرهنگ جهانگیری، ص ۱۸۱۵)[۹]؛ «و اسب درازگردن بی‌اندام را به دنگ برنج‌کوبی منسوب داشته دَنگال گویند»
( انجمن‌آرا، ص ۳۸۸؛ آنندراج، ص ۱۹۳۷). ملاحظه می‌شود که صدای آلت برنج‌کوب موجب اتخاذ چهار واژه فارسی مذکور شده و به عنوان وجوه تسمیه دستگاه برنج‌کوبی، کارگر، جای آن، و نیز نام یا صفتی برای اسبی ویژه تداول پیدا کرده است. واژه گویشی «دَنگال» به معنی مذکور، نه چندان رایج، عمری کوتاه داشته، و «دَنگ» و «دَنگی»، به سبب جایگزینی ماشین شلتوک‌کوبی، رو به فراموشی است، واژه گویشی «دَنگ» در برخی از منابع عصر قاجاریه برای صدای تفنگ آمده است. از باب نمونه ادیب قاسمی کرمانی، در مثنوی موسوم به نیستان سروده اواخر عصر قاجاریه گفته است( کلیات آثار، ص ۵۵، ۱۰۱): «یکم آرزو در دل است ای تفنگ / که در گوشم آید زدَنگ تو دَنگ» و «همه در به کف انگلیسی تفنگ / ز باروت پر کرده هی دَنگ دَنگ» از برخی گویش‌های ایرانی، از جمله کردی واژه فارسی «دَنگ» به معنی صدای بلند و «دَنگدار» یعنی صدادار مصطلح است (فرهنگ کردی ـ فارسی، ص ۳۲۹) و اکنون کلمه صوتی یا آونام «دَنگ» تنها با معنی صدای سیلی (تپانچه) یا زنگ مدارس و امثال آن تداول دارد.

آوای جانداران

در عصر حاضر، بین فارسی‌زبانان ایرانی، برای صدای جانداران کلماتی مصطلح است مثلاً برای آوای بال حشرات چون زنبور و مگس «وِزوِز»، برای صدای خر «عَرعَر» و سگ «عُوعُو» تداول دارد، اما در برخی از گویش‌ها این گونه کلمات تلفظ و املای متفاوتی داشته و دارد، از باب نمونه درویش یوسف کشمیری (از شاعران قرن ۱۱) کلمه «عف‌عف» را به جای «عوعو» صدای سگ در این بیت آورده که در بین فارسی زبانان کشمیر تداول داشته است:

از «عف‌عف» غیر برنگردی زنهار       که آواز سگان نشانه آبادی است[۱۰]

اکنون در میان فارسی‌ زبانان افغانستان کلمات صوتی «هَنگ: آواز خر»، «غَو: آواز سگ» و «اغَوزدن: عَفیدن سگ»؛[۱۱] و نیز «عَف زَدن: پارس کردن و عُوعُو کردن سگ» تداول دارد، و در گفتار عام «عَف عَف» و «عُو عُو» در گویش فارسی افغان‌ها،[۱۲] و تاجیکان و لهجه‌های دیگر اقوام ایرانی با کم و بیش تلفظ‌های مشابه مصطلح است. صاحب آنندراج (فرهنگ جامع فارسی) شرح و شواهدی برای «عَف» و «عَفعَف» نقل کرده است:

عَف و عَفعَف. آواز سگ؛ ابونصر نصیرای بدخشانی] گوید[: «مژده عفو برای دل خود خواهد یافت / عاشقت را چون سگ کوی تو عَف خواهد کرد»؛ میرخسرو] دهلوی[: «گرچه سگ عَربده خندان کند / خنده و عَف از بُن دندان کند»، میرزا بیدل] دهلوی[: «ز معاملات جهان کد، تو برآ کزین همه دام و دَد / عَفعَف سگی به سگی خورد، لگدِ خری به خری رسد»؛ درویش یوسف: «از عَف عَف جحد]: دروغین[ برنگردی زنهار / کآواز سگان نشانه آبادی است»…

تلفظ و املای آواهای هر یک از جانداران، در بین اقوام و ملل مختلف تفاوت‌هایی دارد، و معمولاً این گونه کلمات صوتی براساس قواعد دستوری زبان یا گویش آنها اتخاذ شده است. چه‌بسا که گاه شباهت‌هایی در تلفظ این آوا نام‌ها نیز در زبان‌های مختلف وجود دارد. از باب نمونه قاضی ابوعبدالله حسین زوزنی اهل زوزن خواف در خراسان (وفات ۴۸۶) در کتاب المصادر (عربی به فارسی) برای بانگ کردن سگ مصادری نقل کرده، از آن جمله است: «عُواء. بانگ کردن، گرگ و سگ و شغال»، «وَعوَعَه: بانگ کردن سگ و گرگ» و «وَقوَقَه: بانگ کردن سگ چون ترسد»[۱۳]، که کلمات عربی اول و دوم تداعی‌کننده تلفظ «عُوعُو» و سومی مشابه «وَق وَق» است که در بین ایرانیان برای تلفظ و املای آوای سگ تداول دارد.

پاره‌ای شواهد و مستندات موجود نیز دلالت بر آن دارد که آواز جانوران، از جمله بانگ سگ، در گوش اقوام ایرانی، و فارسی زبانان دیگر نواحی، طنین‌های متفاوتی را تداعی کرده است چرا که آواز سگ را با تلفظ‌ها و املاهای متغیر بیان و ثبت کرده‌اند؛ از باب نمونه سوزنی سمرقندی در این بیت لفظ «عواعو» را آورده که ظاهراً تلفظی از آواز نیمه شب سگان در گویش مردمان سمرقند و اهالی ماوراء‌النهر قرن ششم بوده است: «به نفاق و به ریا لاولَم ولُو کرده / چون سگان نیم‌شبان بانگ عواعو کرده» (دیوان کامل سوزنی، ص ۴۲۶). بدرالدین چاچی (اهل شهر «چاچ»[۱۴]، تاشکند کنونی پایتخت ازبکستان، از شاعران قرن هشتم) در این بیت کلمه صوتی «عو» را برای آوای سگ آورده است: «تا یقین است که گرگین[۱۵] شود و گندابی / هر سگی کوکند ازدورسوی عالم عو» (دیوان بدرچاچی، ص ۳۸۶).[۱۶] مرحوم دهخدا نیز لغت عربی «نُباج: آواز سگ» و همچنین واژگان فارسی و کلمات صوتی مصطلح در برخی از نواحی برای آوای سگ در ادوار گذشته و قرن حاضر، را با ذکر شاهدی از خاقانی شروانی، ثبت کرده است:

عَف عَف (اسم صوت): آواز سگ، بانگ سگ، پارس، عُوعُو، واغ واغ، وَعوَع، وَغوَغ، هافهاف، هفهف، خاقانی] گوید[: «سگ عفعفک کند چو بدو نانکی دهی/ دم لابگک بنشیند پسِ دَرَک»…

در عرصه بسی پهناور قلمروهای فرهنگی و جغرافیایی ایران از قدیم‌الایام تا پایان عصر قاجار، حتی تا حدود شصت سال قبل، پرورش و نگهداری حیوانات اهلی (بهایم) اهمیت زیادی داشته، و مخصوصاً حیوانات بارکش و سواری، به ویژه «خر»، خارج از شمار بوده است. زیرا تا پیش از رواج انواع اتومبیل‌های ‌باری و سواری، تقریباً همه خانواده‌ها، به خصوص عشایر و روستائیان، به تناسب نیاز و داشتن امکانات، در طویله یا جوار مسکن خود یک یا چند رأس از بهایم را همواه در دسترس داشته‌اند. بر همین اساس طنین آوای این حیوانات، به‌ویژه در شب، مخصوصاً در سحرگاه تا بامداد، در آبادی‌ها، بلاانقطاع به گوش می‌رسید. صدای هر یک از بهایم در ساعتی خاص طنین‌انداز بود، همان سان که آواز پرندگان چون خروس، کلاغ و گنجشک، هر یک از سحرگاهان تا طلوع خورشید شنیده می‌شد. این صداها برای عموم آشنا بود، و حتی برخی کسان وقت یا ساعت بیداری بامدادان خود را با موقع طنین‌اندازی یکی از بهایم یا پرندگان تنظیم می‌کردند. بعضی کودکان و حتی برخی از بزرگسالان به تقلید این صداهانیز می‌پرداخته‌اند، از باب نمونه سام میرزاصفوی (مقتول به سال ۹۸۴) در تذکره تحفه سامی در پی شرح احوال «استاد قاسم کمانگر هروی، از مردم هرات… سرآمد کمانگران … زهگیر را خوب می‌تراشد»[۱۷] نوشته است: «مولانا محمود زهگیر: او نیز از همین طایفه است. زهگیر] انگشتانه استخوانی زه‌گیر کمان[ و قنطر]؟ شاید جعبه قیراط؟[ ترازو را خوب می‌تراشد،[۱۸] آواز بهایم را تقلید می‌کند بسیار بد و بی‌مزه، حسب حال خودش این مطلع واقع شده:

گهی محمود زهگیرم گهی محمود قنطرهم           گهی اسبم گهی گاوم گهی خرهم[۱۹]

* مقاله‌ای پژوهشی از صاحب این قلم، با عنوان «عَنگ و عَنَک؟»، چند سال پیش در نقد و بررسی کتاب (فصلنامه آموزشی، … فرهنگی)، شماره ۲۲، بهار ۱۳۸۷، ص ۱۲-۲۱، انتشار یافت؛ و در پی آن در مزدک‌نامه ۴، با تفصیل بیشتر در خرداد ۱۳۹۱ چاپ و منتشر شده، واینک با تجدید نظر و افزوده‌هایی مستند به منابع نویافته طی دو مقاله جداگانه به حضور خوانندگان ارائه می‌شود.

[۱]. بی‌گمان استاد جناب دکتر شفیعی کدکنی، به حکم «مرّوا کراماً» بُستاخی این هیچمدان همدیاری خود را بخشوده و در چاپ بعدی قلندریه در تاریخ، در مقدمه یا جای مناسب،‌ اشاره‌ای به اصل و وجه اشتقاق کلمات مذکور خواهند کرد.

[۲]. مقاله «پسته» از محمدحسن ابریشمی، دانشنامه جهان اسلام (حرف: ب ـ پ) بنیاد، دایره‌المعارف، تهران ۱۳۷۹، ص ۶۲۸-۶۳۶.

[۳]. محمدحسن ابریشمی، پسته‌نامه پژوهشی پیرامون پسته در فرهنگ ایرانی، بانک کشاورزی، تهران، ۱۳۷۱، ص ۱۲.

[۴]. سعید نفیسی، محیط زندگی و احوال و اشعار رودکی، ابن سینا، تهران، ۱۳۴۱، ص ۵۲۸ ؛ دیوان رودکی، به کوشش منوچهر دانش‌پژوه، توس، تهران، ۱۳۷۴، ص ۷۳.

[۵]. جمال‌الدین ابوالقاسم عبداله کاشانی (وفات ۷۳۶)، زبده التواریخ، به کوشش محمدتقی دانش‌پژوه، تهران مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ۱۳۶۶، ص ۱۵۱ «… لمسر فرو گرفتند بی‌زخمی و آسیبی کردن کوهی خراب و مندرس بود… سیدنا ]حسن صباح[ بفرمود آن را عمارت کردند و از مزینه ]؟ نینه[ رود که دو فرسنگ و نیم بعد مسافت بود جویی در سنگ خاره بریدند، و از آنجا آب به سردژ لمسر آوردند و از انحدار ]ریزش، پایین آمدن[ و اجرای ]: جریان[ آب در میان دژ آسیاها و باغها، و دنگ و یخدان بساختند و همه پای قلعه آبادانی و باغ و بساطین و کوشک‌های بسیار در میان باغات…»

[۶]. خواجه رشیدالدین فضل‌الله همدانی، جامع‌التواریخ (قسمت اسماعیلیان…) به کوشش محمدتقی دانش‌پژوه و محمد مدرسی زنجانی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر، ۱۳۵۶، ص ۱۱۶، مطالب مشابه نوشته زبده‌التواریخ مزبور نقل کرده است.

[۷]. محمدجعفرخان (دهقان)، سفرنامه مازندران، به کوشش محمد گلبن و احمد شکیب آذر، تهران، کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، ۱۳۸۹، ص ۷۴.

[۸]. ادیب قاسمی کرمان (۱۲۳۸-۱۳۰۸ شمسی) از نویسندگان و شاعران اواخر عصر قاجار به پیروی از سعد شیرازی تألیفاتی چون نیستان (همانند بوستان منظوم) و خارستان (همچون گلستان به نظم و نثر) دارد که همراه دیگر آثار وی به کوشش روانشاد ایرج افشار با عنوان کلیات آثار ادیب قاسمی کرمانی توسط مرکز کرمان‌شناسی در سال ۱۳۷۲ منتشر شده است.

[۹]. کلمه «دَنگی» با معنی «رَزّاز: برنج و فروش» نیز مصطلح بوده است؛ چون محمدطاهر نصرآبادی در معرفی یکی از شاعران می‌گوید: تقیّا، مشهور به «دَنگی اصفهانی» چون به امر «رَزّازی» مشغول بود به «دَنگی» مشهور شد… تذکره نصرآباد، به کوشش محسن ناجی نصرآبادی، تهران اساطیر، ۱۳۷۸، ص ۶۱۸.

[۱۰]. تذکره نصرآبادی، ص ۲۰۴؛ ایرج افشار، مقاله با عنوان : «چند لغت و ترکیب و تعبیر و اصطلاح کمیاب در تذکره نصرآبادی» مندرج در «آرام‌نامه» (در بزرگداشت دانشمند معاصر احمد آرام)، به کوشش مهدی محقق،‌ تهران، ۱۳۶۱ (ص ۲۴۳-۲۵۴).

[۱۱]. لغات عامیانه فارسی افغانستان، عبدالله افغانی‌نویس، به کوشش محمد سرور پاک‌فر، کابل، مرکز زبان‌ها و ادبیات، ۱۳۶۴، ص ۴۱۱، ۴۱۲.

[۱۲]. فارسی ناشنیده: فرهنگ واژه‌ها و اصطلاحات فارسی و فارسی شده کاربردی در افغانستان، حسن انوشه، غلامرضا خدابنده‌لو، تهران، نشر قطره، ۱۳۹۱، ص ۶۳۳.

[۱۳]. قاضی ابوعبدالله حسین بن احمد زوزنی، کتاب المصادر، به کوشش تقی بینش، تهران، تهران، نشر البرز، ۱۳۷۴، ص ۱۴۳، ۸۸۶.

[۱۴]. در باختر فرغانه، در شمال خاوری رود سیحون بزرگترین بلاد ماوراء سیحون قرار داشت که ایرانیان آن را «چاچ» و عرب‌ها «شاش» می‌نامیدند. شهر «چاچ» را «بنکث» نیز می‌گفتند و مانند بسیاری از دیگر بلاد ماوراء‌النهر که دارای دو نام بود یک اسم ایرانی و یک اسم تورانی. خرابه‌های «چاچ» موسوم به «تاشکند کهنه» بر جای بود (لسترنج، ص ۵۱۱).

[۱۵]. گَرگین (گَر+گین) مُخفَّفِ «گرگن»، گرفتار بیماری «گَر» یا «جرب» را گویند.

[۱۶]. بدرچاپی که صاحب تذکره روز روشن (تألیف ۱۲۹۶) از وی با نام «بدر تاشکندی» یاد کرده (ص ۱۰۰) در سال ۷۳۳ از شهر چاچ به دهلی رفته و در شمار ندیمان سلطان محمد بن تغلق (حکومت ۷۲۵-۷۵۲) پادشاه ادب دوست هند درآمده است (دیوان بدر چاچی، به کوشش علی‌محمد گیتی فروز، تهران، کتابخانه و موزه مجلس شورای اسلامی، ۱۳۸۷، ص ۱۸ و ۱۹ مقدمه مصحح).

[۱۷]. سام میرزا صفوی، تذکره تحفه سامی، به کوشش رکن‌الدین همانفرخ، تهران، علمی، بی‌تا، ص ۳۷۵، در ادامه شرح احوال استاد قاسم کمانگر هروی نوشته است: «… و بر سر کمان‌ها ]ی ساخته خود[ می‌نویسد: آنکه اولاد علی را خادم است / خاک راه دردمندان قاسم است».

[۱۸]. در منابع لغت «قنطر» به معنی سختی و بلا، و نیز مرغی مایل به سیاهی است که بانگ کند و «دبسی» خوانند آن را، فاخته ( لغت‌نامه) بر صاحب این قلم معلوم نشد «قنطر ترازو» به چه معنی بوده، با بررسی منابع بر این گمان است که شاید جعبه دستگاه توزین قیراط، با وزنه «قیراط» ترازو باشد، این احتمال نیز هست که منظور شاهین یا مرغک‌ ترازوی ظریف تزیین شده با عاج یا استخوان تراشیده بوده است.

[۱۹]. سام میرزا، همان کتاب، همان جا. ادامه دارد….

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *