مصطفی شعاعیان از جمله مبارزان جنبش چپ ایران در دهههای چهل و پنجاه است که در طول زندگی کوتاه، اما پرفراز ونشیب خود، برای تحقق آرمانهایش تلاش کرد و در این راه جان باخت. او از معدود متفکران چپ مستقل ایرانی بود که مقهور سیطره و اتوریته لنینیسم و مائوئیسم نبود و مارکسیسم روسی و چینی را انحراف از مارکسیسم میدانست و به مبارزه جبههای و تشریک مساعی با همه نیروهای انقلابی باور داشت. او یک مارکسیست مستقل بود و چه بسا اگر زنده میماند در اندیشههای خود تجدیدنظر هم میکرد.
شعاعیان متولد ۱۳۱۴، از سالهای نوجوانی در پرتو نهضت ملیشدن نفت با آرمانهای سیاسی و ضرورت کوشش و تلاش برای ساختن جامعهای بهتر آشنا شد. او در این زمینه میگوید: «در زمان دولت رزم آرا بود که دیگر مستقیما به سیاست کشیده شدم. خیلی زود به پان ایرانیزم کشیده شدم. پس از خیزش شهری – خیابانی سیام تیر ۱۳۳۰ بود که از آن جدا شدم، ولی نه به دلیل این که شووینیزم پان ایرانیستی دور شده بودم. جدا شدنم از پان ایرانیستها از گرایشات شووینستیام نکاست که آنها را فزونی داد. رفته رفته به سوی مارکسیسم کشیده شدم.»
همکاری با جبههملی و نهضت آزادی
به گفته بهزاد نبوی «شعاعیان بیشترین همکاری را در جبههملی با نهضت آزادی و امثال آنان داشت. شاید همین شکل فعالیت او بود که چپهای ارتدوکس او را مارکسیست آمریکایی مینامیدند. کسانی چون جزنی و حزب توده که همواره از سوی شعاعیان متهم به خیانت در واقعه ۲۸ مرداد بودند بیشترین نقش را در چنین برچسبزدنی به او داشتند. علت مارکسیست آمریکایی خواندن شعاعیان آن بود که او کودتای ۲۸ مرداد را کودتای انگلیسی میدانست و این تحلیل در برابر تحلیل حزب توده قرار داشت». نبوی حتی معتقد است در زمانی که با شعاعیان در ارتباط بوده است، شعاعیان ترجیح میداده بیشتر از همه با نیروهای ملی و مذهبی همکاری کند. رابط او در این زمینه اعضای نهضت آزادی بودند. نبوی البته این را هم اضافه میکند که در تمام سالهای بودن با مصطفی هیچگاه رفتار ضد مذهبی از او ندیده است. شعاعیان نه تنها تودهای یا مائوئیست نبود که مارکسیست هم نبود. یک چپ مستقل و یک متفکر صاحبنظر بود.»
شعاعیان یک دهه بعد به نقد این دیدگاه حلقه پیرامونی خود پرداخت اما همین تحلیل کافی بود که بیژن جزنی به آنها لقب «مارکسیست آمریکایی» را بدهد و ظاهرا همین قضاوت و تردیدهای دیگر جزنی درباره شعاعیان مانع از پذیرش ائتلاف جریان شعاعیان و فداییان خلق شد.
نبوی از فعالیت شعاعیان در سازمان دانشجویی آن سالها چنین میگوید: «شعاعیان نیروی فعال البته از لحاظ فکری بود و ترجیح میداد به عنوان عنصری آزاد فعالیت کند. در همان آغاز فعالیت جبهه ملی دوم، شعاعیان کتابی به نام کارنامه مصدق نوشت که عمدتا حمایت از مصدق و حمله به حزب توده بود.» در سال ۴۴ به بررسی جنبش جنگل و علل شکست آن میپردازد و حاصل کار کتاب «نگاهی به روابط شوروی و نهضت انقلابی جنگل» در نقد مواضع شوروی سابق در این جنبش است که سرانجام در سال ۱۳۴۷ نگارش آن پایان میپذیرد.»
کتاب شورش یا انقلاب
«شورش» عنوانی است که شعاعیان بر کتابی گذاشته بود که در ۱۳۵۲ «انقلاب» نامیده شد. در سال ۵۰ مقاله تکمیل میشود و شورش نام میگیرد و در نسخی معدود کپی میشود و بدون ذکر هویت نویسنده برای بحث و اظهار نظر در اختیار گروهها و فعالان جنبش انقلابی و از جمله چریکهای فدایی خلق قرار میگیرد. بعد از تشکیل سازمان مجاهدین، شعاعیان با احمد رضایی دوستی داشت و متنهایی را که در باره مسائل سیاسی و مبارزاتی مینوشت در اختیار رضایی قرار میداد. پس از ضربات شهریور ۵۰ به مجاهدین و دستگیری گسترده اعضای آن، شعاعیان در رابطه مستقیم با رضا رضایی قرار گرفت و در بازسازی شبکه مخفی مجاهدین با او همکاری داشت.
شعاعیان در همین ایام به فعالیتهای فدائیان و همچنین مجاهدین هم خردههایی میگیرد. این انتقادات مجاهدین را گران آمد و به خواست ایشان، شعاعیان این انتقادات را از متن خود برداشته بود در حالی که انتقادات از فداییان همچنان دست نخورده باقی مانده بود. فداییان از این رفتار او انتقاد کردند و او نیز پذیرفت که به «خطا» چنین کرده است.
نبوی که در این سالها بیشتر در زندان بوده است چنین میگوید: «تنها خاطره او همکاری شعاعیان و سازمان در انتشار کتاب راه حسین است. از قرار معلوم سازمان که در آن سالها هنوز برای ایجاد رابطه میان اسلام و مارکسیسم دست و پا میزد کتاب راه حسین را به شعاعیان داده بود تا این ارتباط را پررنگتر کند.» نبوی میگوید که شعاعیان کتاب را به او نشان میدهد:« کتاب را دیدم و به شعاعیان گفتم اینطور که تو نوشتهای معلوم میشود اسلام و مارکسیسم یکی است و تنها یک سوءتفاهم جزیی شده است که این دو از هم جدا ماندهاند.»
در خرداد ۱۳۵۱ که طرح خرابکاری در کارخانه ذوبآهن لو میرود دستگاههای امنیتی در جستجوی شعاعیان و دیگر اعضای گروه میپردازند. در تیر ۱۳۵۱ زندگی مخفی شعاعیان آغاز میشود. گروه شایگان – شعاعیان هنوز نامی برای خود انتخاب نکرده است. رهبری گروه تصمیم به پیوستن به سازمان میگیرد. در همین زمان گروه ضربه خورد و تعدادی دستگیر و کشته میشوند.
آغاز جدالهای ایدئولوژیک
پس از ضربات وارده به این گروه، نیرویهای امنیتی در اطلاعیهای در مطبوعات از این گروه به عنوان «مارکسیستهای اسلامی» نام میبرد. پس از این ضربه سنگین بازماندگان گروه و در راس آنها شعاعیان رسما به سازمان پیوستند. به دستور سازمان شعاعیان برای کوشش در زمینههای نظری، همکاری در زمینه سامان دادن به یک نشریه به مشهد اعزام میشود و در اولین گام شعاعیان از بدنه سازمان به دور نگه داشته شد. حمید مومنی نیز داخل این هسته برای بررسی مسائل نظری انتخاب میشود.
کتاب انقلاب شعاعیان با واکنش شدید چریکهای فدایی روبرو شد. میان او و حمید مؤمنی جدالی نظری با لحنی به شدت خصمانه درگرفت. جزنی که سازمان را از درون زیر نظر داشت از پیوستن شعاعیان به سازمان ابراز نگرانی کرد. مهدی فتاپور عضو دستگیر شده فداییان بیاد میآورد که در دیدار با جزنی وی از پیوستن رفقای جبهه به فداییان ابراز نگرانی کرده و عضوگیری او را امری خطرناک برای موجودیت سازمان دانست. او ارزیابی میکرد که شعاعیان میتوانست به خاطر توانایی تئوریکش، اشرف و مومنی را در زمینه تئوری شکست دهد.
مصطفی تا بهمن ۵۲ در مشهد است و به فعالیت با سازمان ادامه میدهد. شعاعیان به همراه مسئول مشهد به تهران میآید تا با رهبری سازمان ملاقات تا او سامان کارها را بدهد. در بازگشت به تهران با شعاعیان همچون یکی از اعضای سازمان رفتار نمیشود. بعد از یک دیدار کوتاه با اشرف رابطه او با سازمان بدون هشدار قبلی و یک جانبه میگسلد و یکی از برجستهترین چهرههای چپ رزمنده بیهیچ پوششی و امکاناتی رها میشود.
بالاخره پس از قطع رابطه طولانی آخرین دیدار در ۱۸ شهریور ۱۳۵۳ با پادرمیانی مجاهدین دیدار با حمید اشرف انجام میشود و او به مصطفی میگوید: «ما نمیتوانیم با هم در یک سازمان جای گیریم. ضمنا دشمن فوری یکدیگر نیستیم. البته اگر در جامعه کار به درگیری برسد آنگاه رو در روی یکدیگر هم میایستیم». اشرف، پاسخ شنید: «در باره ارتباط سازمانی که حرفش را هم نزن تصمیم شما هرچه باشد برای من محال است که با شما در یک سازمان زندگی کنم». شعاعیان در آن دوران هشت ماه خود را در فضایی آکنده از سوءظن و بدبینی محصور میبیند و شهریور ۱۳۵۳ جداییاش از سازمان قطعی میشود.
شعاعیان مدعی بود که رهبران فداییان به دروغ به او اطمینان داده بودند که او مجاز خواهد بود پس از اتحاد، نظراتش را آشکارا منتشر کند. شعاعیان نظریهپرداز با استعدادی بود که میخواست نظراتش را به بحث بگذارد تا مورد پذیرش فداییان واقع شود، اما سازمان برای این گونه چالشها آمادگی نداشت. از آنجا که این چالش نمیتوانست بیپاسخ بماند وظیفه پاسخگویی به شعاعیان بر عهده تنها نظریهپرداز سازمان، حمید مومنی قرار گرفت. مومنی که متفکری جزماندیش و استالینیست است در سال ۱۳۵۳ در چند نوبت بحث مکتوب با شعاعیان درگیر میشود که با خروج شعاعیان از سازمان در ۱۳۵۳ و مرگ هر دو نویسنده در ۱۳۵۴ به پایان رسید.
تراژدی غمناک تنها زیستن
شعاعیان ساعت پنج صبح ۱۶ بهمن ۱۳۵۴ از خیابان استخر میگذشت. پلیس مظنون میشود، ایست میدهد. مصطفی میخواهد شلیکی کند گلوله گیر کرده و در نهایت دستگیر میشود. نبوی آخرین ارتباط با وی را چنین شرح میدهد: «آخرین ارتباطم با شعاعیان بهمن ۵۴ بود. روزی مرا از زندان به کمیته مشترک ضدخرابکاری بردند. در آمبولانس جنازهای به من نشان دادند که البته گفتم او را نمیشناسم. قیافهاش بسیار تغییر کرده بود».
مرتضی ثاقبفر نزدیکترین دوست شعاعیان خاطره کشتهشدن شعاعیان چنین میگوید: «دو سه روز پس از آزادی رسولی با چند نفر دیگر به سراغم آمدند و شناسنامه عکسداری را نشانم دادند که شناسایی کنم. نام طبعاً جعلی بود و عکس را نیز نشناختم. او گفت این عکس مصطفی شعاعیان است که دیروز هنگام دستگیری در درگیری با ماموران کشته شده است. از حالت چشمها او را شناخته و لازم به گفتن نیست که چه حالی شدم. مرا به بیمارستان شهربانی بردند تا جسد را شناسایی کنم که البته شناختن او برایم دشوار بود، ولی به هر حال تایید کردم.»
به گفته ماهرویان«مصطفی بر سر نا کجا آباد خود با هیچکس ساخت و پاخت نکرد. او به راستی روشنفکری رومانتیک و آرمانی بود. به هیچ اردوگاهی تکیه نداد. این کار شایسته او نبود. او اصولی را برای رفتار سیاسی خود داشت که به آنها ارج مینهاد. مصطفی خیلی چیزها را از چپها یاد نگرفته بود. یاد نگرفته بود چگونه مخالفان سیاسیاش را با «یک پارچه مشت و بهتان و سرنیزه و هوچیگری از میان بردارد. یاد نگرفته بود به مخالفان برچسبهای گوناگون بزند.»
شعاعیان هنگام مرگ یاری نداشت تا یادی از او کند. موقعیت او به عنوان یک چپ منفرد مانع از آن میشد که بتوان او را در یک جریان سیاسی جای داد. در مرگ شعاعیان به عنوان پیچیدهترین و بحث انگیزترین چهرههای چپ ایران در دهههای چهل و پنجاه کمتر کسی سوگوار شد. زندگی شعاعیان تراژدی غمناک تنها زیستن بود. او یگانه اندیشید و تک مرد و در قطعه ۳۹ بهشت زهرای تهران در کنار حمید اشرف به خاک سپرده شد.