خیام، زبان زندگى دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن – بخش اول

 

 

 

 

 

 

 

 

استاد اسلامی ندوشن که عمر شریف خود را بر سر اعتلای ایران نهاده، متاسفانه وضعیت جسمانی‌شان به گونه‌ای نیست که پزشکان اجازه سفری طولانی بدهند تا ایشان به وطن بازگردد؛ اما همچنان هوش و حواسش به این دیار است. آنچه در پی می‌آید، بخشی است از کتاب «زندگی عشق و دیگر هیچ» (انتشارات اطلاعات) که گفتگویی مفصل با استاد است در موضوعات مختلف. در اینجا با حذف پرسش‌ها، آنچه ایشان در باره حکیم خیام نیشابوری گفته‌اند، از نظر خوانندگان گرامی می‌گذرد.

خیام را تقریباً همزمان با سعدى و حافظ و فردوسى خوانده‏ام. شاید هم کمى زودتر براى من آشنا شد. در روستاى ما همه چیز خیلى ‏محافظه‏کارانه و سنتى و تا حدودى بسته بود؛ ولى کم‏کم با وزیدن باد تجدد، چندنفرى در «ندوشن» بودند که خوش داشتند گاهى مجلس عشرتى ترتیب بدهند و برای مثال لب جوى آب بنشینند و احیاناً سرى گرم کنند. آشنایى من با خیام، از تماشاى این منظره ناشى شد. یکى از آنها که به شهر رفته و در مجالس شهرى‏ شرکت کرده بود، دیده بود که عده‏اى در مجالسشان براى اینکه مقدارى سرگرم ‏شوند، رباعیات خیام مى‏خوانده‏اند. او هم یاد گرفته بود و آمد در روستا و این‏ موضوع را عنوان کرد و من اولین بار اسم خیام را از او شنیدم و بعد کم‏کم حرفش ‏بیشتر پیش آمد و گاهى هم بعضى از رباعیات منسوب به خیام در مجالس ده ‏خوانده مى‏شد؛ بنابراین اسم خیام را در سنى که شاید هنوز در دوره دبستان ‏بودم، شنیدم. این شناخت، خیلى ابتدایى بود. تا زمانى که بیایم و خیام را بیشتر بشناسم، سالهاى سال طول کشید.

طبعاً خیام کسى است که هر کسى به طرف او مى‏رود. فرقه‏هاى مختلف برداشت‏هاى خود را از او دارند و خوشبختانه من نسبتاً زود توجه پیدا کردم که‏ خیام یک معنى و عمق دیگرى هم غیر از آنچه به ظاهر براى مجالس عیش دستاویز شده است، دارد. از این‏رو سالها بعد به دنبال این ‏برداشت، مطالبى را هم نوشتم که فکر مى‏کنم سه چهار مقاله است و همه روى این ‏روال است که خیام را باید این‌گونه ببینیم.

خیام بیش از هر شاعر دیگرى، «الحاقى» پیدا کرده است که با تفکر او و سبک او نمى‏خواند. الحاقیات را باید با دقت و حتى جسارت کنار زد. آن چیزى ‏که بیشتر از همه به فکر و سبک خیام مى‏خورد، بیشتر از ۷۰ ـ ۸۰ رباعى نیست. حتى در مجموعه‏اى هم که فروغى و دکتر غنى چاپ کرده‏اند، مقدارى رباعى سست وجود دارد. آنان حدود ۱۵۰ رباعى را به اسم خیام آورده‏اند. در مجموعه‏اى هم که صادق هدایت چاپ کرده است، تعدادى رباعى که با خیام‏ خوانایى ندارد، وارد شده است. مشکل اینجاست که هیچ نوع سند اطمینان‌بخشى راجع به رباعیات خیام‏ در دسترس نیست. به ناچار باید مقدارى حدس و گمان به کار برد تا گزینشى نزدیک به واقع از رباعى‏هاى موجود انجام گیرد و من فکر مى‏کنم از آنچه موجود است، بیش از ۶۰ یا ۷۰ رباعى نمى‏تواند بر داشته شود، به‏گونه‏اى که در شأن خیام باشد. این تعداد رباعى، چه از خیام باشند، چه از کسانى‏که واجد استعداد خاصى براى سرودن آنها بوده‏اند، مى‏توانند در ردیف رباعیات ‏خیامى قرار بگیرند.

خوشبختانه نجم‏الدین رازی با آوردن دو رباعى در «مرصاد العباد»، کلیدى به دست ما داده است تا بتوانیم رباعى‏هاى دیگر را بر این سیاق شناسایى کنیم. موضوع واقعا ریاضى‏وار نیست، بلکه استنباطى است؛ یعنى باید ببینیم که ‏این رباعى‏ها چه از نظر موضوع و چه از لحاظ بیان، در آن حدى هستند که بتوان آنها را به خیام نسبت داد؟ هیچ نوع ملاک قابل استدلالى موجود نیست، بلکه باید پاى ‏قیاس و تمییز به کار آورد. بیان طورى است که مى‏توان فهمید که فلز و مایه این‏ رباعى‏هاى الحاقى با رباعى‏هاى دیگرى که به اسم خیام آمده است فرق دارد و به ‏هیچ‏وجه نمى‏توان پذیرفت که آنها را فردى که همان رباعیات شاخص را گفته، سروده باشد.

البته دلایل متعددى در کار بوده است تا وضع خیام در ابهام قرار بگیرد. شاید خودش هم در آن زمان نمى‏خواسته شعرش را افشا کند که حاکى از تفکرى بوده که خطرناک شناخته مى‏شده. همچنین کسانى که به تقلید از او رباعى گفتند، نخواستند اسمشان را افشا کنند. به این ‏علت بعضى از رباعى‏گویان دیگر هم گمنام مانده‏اند. بنابراین رباعیاتى در دست ‏است که نمى‏دانیم گوینده‌شان کیست. آنها در طول زمان در کنار رباعى‏هاى خیام ‏قرار گرفته‏اند.

شاعر کم‌گوی

وضع خیام واقعاً استثنایى است. او کم‏گوترین شاعر ایرانى ‏و در عین حال، معروف‏ترین گوینده ایرانى در خارج است. با اینکه ‏یک عالِم درجه یک بوده، کتاب‏هاى علمى‏اش در نجوم و ریاضى و… در سایه‏رباعیات او قرار گرفته. علت این است که او درد دل بشریت را به زبان ‏آورده است. از این لحاظ، فیتزجرالد هم حقى بر گردن زبان فارسى و خیام دارد، به ‏این جهت که او را شهره جهانى کرده است که ناشى از یک اتفاق بود. همان‌طور که خیام بی ‌آنکه واقعاً شاعر شناخته شده‌ای باشد، معروف‏ترین‏ شاعر ایران در جهان شد، کار فیتزجرالد هم بر اثر اتفاق جذب شد و از جانب ‏جامعه اروپایى جدى گرفته شد و بعد از این ترجمه بود که خیام در خود ایران هم به شهرت گسترده دست یافت.

در مجموع، مسئله خیام بسیار خاص است. گرچه حسن اتفاق باعث شده ‏است که شهرت بسیارى به دست آورد و تعدادى از رباعیاتش جزو برجسته‏هاى بى‏نظیر زبان فارسى قرار بگیرد، ولى او را نمى‏توان در ردیف ‏شاعرهاى دیوان‏دار قرار داد؛ زیرا مقام او از شاعرى متمایزتر است. خیام یک پدیده خاص است؛ او را به همین صورت، با همین تعداد اندک ‏رباعى و با همین اندیشه باید قبول کرد. تازه اندیشه‏هاى او در همین رباعیات ‏اندک هم مکرر است؛ یعنى چنین نیست که بگوییم به تعداد ۷۰ رباعى، ۷۰ اندیشه ‏به کار برده شده است. ولى همین چند اندیشه پایه‏اى، توانسته‏اند سراسر عالم را بپوشانند. براى اینکه سرنوشت بشر را به ‏طور خلاصه و چکیده سروده‏اند.

منظور از سرنوشت انسان، مسئله زندگى و مرگ است و موضوع کیفیت زندگى که چگونه باید بگذرد و این که ‏فرصت‏ها چگونه مورد بهره‏ورى قرار گیرد. خیام روى چند موضوع‏ پایه‏اى بشر انگشت گذارده و کوتاه‏گویى و گزیده‏گویى به کمکش آمده است. البته خیام را باید مرتبط با تاریخ زمانش در نظر گرفت. آن زمان، همان‌گونه که درکتاب «ناردانه‏ها» (گزیده رباعى‏هاى فارسى) آورده‏ام، روى هم رفته دوران منحطى ‏بود؛ عصر خلافت بغداد که سلجوقیان و عربها با هم اتحاد کرده‏اند و نوعى انحطاط روحى و تنزل اخلاقى را موجب گشته‏اند. این تنزل در شعر گویندگان آن دوران مثل ناصرخسرو، انورى و کمال ‏اسماعیل بازتاب یافته است. خیام عکس‏العمل دیگرى از این جریان تاریخى ‏و فکرى است. در واقع در آن زمان، در مورد وضع ایران هر یک از گویندگان آن ‏وقت، تا اندازه‏اى حرف خود را زده و گواهى خود را داده‏اند.

داستان «سه یار دبستانى» که آورده‏اند، واقعیت ندارد، ولى بسیار معنى‏دار است: خیام در رباعیات اندیشه معارض را بازتاب مى‏دهد؛ حسن صباح حالت طغیان به خود گرفته است و جریان قلعه الموت را پیش مى‏آورد؛ نظام‌الملک‏ هم با سلجوقیان همکارى مى‏کند تا آتش اجاق ایران خاموش نشود؛ بنابراین هر یک از آنها راه خود را براى دفاع از شخصیت ایران در پیش مى‏گیرند.

خیام سخنگوى دوران خودش است، گرچه اندیشه‏هاى او به‏ هیچ ‏وجه تازگى ندارد و سراپا در شاهنامه منعکس است. در تأمل‏هاى فردوسى‏ همین حرفها زده مى‏شود. در اشعار رودکى هم اشاره‏هایى هست؛ بنابراین حرفها دنباله اندیشه‏هاى دیگران در زبان فارسى است؛ منتها خیام با بیان‏ خاص و به صورت مقطر آنها را ادا کرده است و به این جهت، این فکرها به اسم وى ‏شناخته شده است. قطعاً خیام تحت تأثیر شاهنامه است. او در چند رباعى از قهرمان‏هاى شاهنامه یاد مى‏کند: روح و تفکر شاهنامه‏اى کاملا در رباعیات سیلان دارد. این را هم بگویم که ضربه نامنتظرى که به روح ایرانى با سقوط دولت ساسانى وارد شد، یکى از سرچشمه‏ها براى بروز اندیشه‏هاى‏ خیامى بود. این اندیشه، حاصل تاریخ ایران و سرمشق‏هاى تاریخى و جریان‏هاى ‏اختصاصى ایران است. هرچند در گذشته‏ها هم ناشناخته نبود. اندیشه رایج زمان بود؛ منتها فردوسى به آن تبلور بخشید و نمونه‏هایى ‏از آن را در برابر نهاد. همه داستان‏هاى شاهنامه، گواهى بر این موضوع است، هرچند که قبل از شاهنامه هم این مفاهیم در ذهن مردم بود.

جایگاه خیام

این جایگاه، جایگاهى است درخور خیام. خیام نمى‏خواست به‏ عنوان ‏شاعر شناخته شود. رباعیات او، تأملات و تفکرهاى خاصى است که براى او پیش ‏مى‏آمده است و او آنها را در گوشه‏اى مى‏نوشته. او در زمان خودش به‏ عنوان شاعر شناخته نبود. شاید عده کمى از نزدیکانش از آن خبر داشتند. دلیل عمده‏اش هم ‏خاطرات زنده‏اى است که نظامى عروضى از وى نقل مى‏کند و مى‏گوید: در مجلسى در بلخ، خیام را دیده و آنگاه در ادامه از فضل او تمجید مى‏کند و از نجوم او حرف مى‏زند و پیشگویى او را متذکر مى‏شود که گفته بود: «بعد از مرگم، گور من در جایى خواهد بود که هر بهار گلها بر آن افشانده خواهند شد…» نظامى اینها را ذکر مى‏کند، ولى یک کلمه راجع به شاعرى خیام حرف نمى‏زند و این دلیل بر آن است ‏که او که مرد کنجکاوى بوده، نمى‏دانسته خیام شعر هم مى‏گوید. دیگرانى هم که به تقلید خیام رباعى مى‏سرودند، آن را پنهان مى‏کردند. به همین جهت رباعیات بى‏نام فراوان داریم که گوینده‏شان معلوم نیست، چون اصولا برای اینکه در معرض بازخواست قرار نگیرند، احتیاط مى‏کردند. ابا داشتند از اینکه دشنام و تهمت‏هایى که نجم‏الدین رازى نثار خیام کرد، شامل حال ‏آنها هم بشود.

خیام به عنوان «حکیم» معروف است و واقعاً حکیم است؛ حکیمى که ترانه‏سرایى هم کرده، نه به ‏عنوان شاعرى همسان با شاعران دیگر. خیام هدف شعرگویى نداشته‏ و نمى‏خواسته که شاعر شناخته شود. تعداد رباعى‏هاى او زیاد نیست؛ بنابراین نباید اصرار داشت که او را در ردیف شاعران دیگر قرار بدهیم. او حکیمى است که ترانه‏هایش بُرد شاعرانه دارد و طبعاً از این جهت مى‏توان ‏عنوان سراینده را هم به او داد؛ اما در فرهنگ ایران جایگاه مهمى دارد، برای اینکه گذشته از پایگاه علمى، زبان حال مردم جهان و از جمله ایرانى را بیان کرده. زبان او، زبان زندگى است. در این حد باید گفت که او یکى از سخنگویان سرنوشت انسانى ‏است. با این حال، نمى‏توان او را در ردیف شاعران دیگر قرار داد، کما اینکه در تذکره‏هایى که بعد از خیام نوشته شده، از او به‌ندرت به‏ عنوان شاعر یاد شده است. اصولا قبل از کارى که فیتزجرالد انجام داد، خیام در ایران شهرت شایسته خود را به‏ دست نیاورده بود. اندیشه‏هاى او مورد تقلید بود و دیگران هم به پیروى از او رباعى مى‏سرودند، ولى کسى فکر نکرده بود که او را همردیف شاعران بزرگ ‏بگذارد.

آنچه خیام مى‏گوید، خلاصه و عصاره تفکر جهانى است. خیام تنها ایرانى حرف نمى‏زند، بلکه جهانى حرف مى‏زند؛ براى اینکه انسان‏ها هم‌سرنوشت ‏هستند. به این علت وى توانسته براى خود جاى نمایانى باز کند؛ کوتاه‏گویى هم ‏به ‏کمکش آمده است. البته فیتزجرالد خدمتى کرد؛ ولى متأسفانه تعدادى از رباعیات سست الحاقى را هم به نام او ترجمه کرده است که در شأن خیام نیست‏گرچه سستى آنها در زبان خارجى کمتر نمود پیدا مى‏کند. پوشش ترجمه‏اى ‏فیتزجرالد ضعف و سستى آنها را تا اندازه‏اى پنهان کرده است.

شعر عوام، شعر خواص

شاعران ما را فقط خواص مى‏شناسند. مثل شکسپیر نیستند که در سراسر دنیا ترجمه شده و عامه مردم هم با آنها آشنا شده ‏باشند. شعراى ما را در خارج خواص شناخته‌اند. درست است که شاهنامه یا مثنوى و آثار سعدى ترجمه شده‏اند، ولى فقط عده‏اى خاص ‏فردوسى و مولوى و سعدى را مى‏شناسند. شعر فارسى نوعى نبوده که در همه‏ جاى دنیا براى خود جا باز کند. دنیا ناصرخسرو را نمى‏شناسد. نظامى گنجوی را نیز به طریق اولى نمى‏شناسند. خیام به‏ علت ‏زبان خاصش و به علت مفاهیمى که به کار برده، توانسته است جایگاه‏ کم‏نظیرى پیدا کند و به این لحاظ، از حافظ و سعدى و دیگران هم جلوتر بیفتد. آنچه در رباعیات خیام وجود دارد، تأمل درباره زندگى است. خیام تجربه زندگى را در برابر چشم داشته و مى‏دیده که جنگهاى داخلى روى مى‏دهد، جوانان کشته مى‏شوند، زنان جوان ‏بیوه مى‏شوند، عده زیادى دربدر مى‏گردند، زندگى‏ها بر باد مى‏رود، جوان‏ها پیر و زشت مى‏شوند. دوران خیام، مثل همه دوران‏هاى مشابه خود، دوره سختى بود؛ ناامنى و شهربندان و قحطى بود. خیام این امور را با چشم خود مى‏دید و احساس مى‏کرد. در عین حال، اهل اندیشه هم بود، تاریخ گذشته در برابر نظر داشت؛ کتابى مثل شاهنامه و تمام معلومات دیگر زمان در دسترسش بود، مى‏خواند و فکر مى‏کرد و در رباعیات خود انعکاس مى‏داد.

خیام در طول زمان حذف نشد، به این دلیل که مورد قبول طبیعت بشر بود. طبیعت بشر، در درون و در دل ‏خود حرف او را مى‏پذیرد و بر دل مى‏نشاند. به همین دلیل هم در طى این۹۰۰ سال جریان پیدا کرده و دیگران به تقلید از او رباعى‏هایى گفته‏اند. وقتى به ‏حافظ نگاه مى‏کنیم، مى‏بینیم که تأثیر زیاد از خیام گرفته است. بهترین موافق تفکر خیامى، حافظ است. حافظ به کلام و تفکر خیام چاشنى عرفانى زده و آن را نرم ‏کرده، ولى همان اندیشه را ادامه داده است. همه در ته دل، این تفکر را قبول مى‏کردند. البته قشر متعصب، قشر ضخیمى بوده، ولى وقتى جرقه این اندیشه در لابلاى فکرهاى دیگر در درون مردم‏ راه پیدا مى‏کرده، نگاه خیامى را مى‏پذیرفتند.

ادامه دارد

 

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *