استاد اسلامی ندوشن که عمر شریف خود را بر سر اعتلای ایران نهاده، متاسفانه وضعیت جسمانیشان به گونهای نیست که پزشکان اجازه سفری طولانی بدهند تا ایشان به وطن بازگردد؛ اما همچنان هوش و حواسش به این دیار است. آنچه در پی میآید، بخشی است از کتاب «زندگی عشق و دیگر هیچ» (انتشارات اطلاعات) که گفتگویی مفصل با استاد است در موضوعات مختلف. در اینجا با حذف پرسشها، آنچه ایشان در باره حکیم خیام نیشابوری گفتهاند، از نظر خوانندگان گرامی میگذرد.
خیام را تقریباً همزمان با سعدى و حافظ و فردوسى خواندهام. شاید هم کمى زودتر براى من آشنا شد. در روستاى ما همه چیز خیلى محافظهکارانه و سنتى و تا حدودى بسته بود؛ ولى کمکم با وزیدن باد تجدد، چندنفرى در «ندوشن» بودند که خوش داشتند گاهى مجلس عشرتى ترتیب بدهند و برای مثال لب جوى آب بنشینند و احیاناً سرى گرم کنند. آشنایى من با خیام، از تماشاى این منظره ناشى شد. یکى از آنها که به شهر رفته و در مجالس شهرى شرکت کرده بود، دیده بود که عدهاى در مجالسشان براى اینکه مقدارى سرگرم شوند، رباعیات خیام مىخواندهاند. او هم یاد گرفته بود و آمد در روستا و این موضوع را عنوان کرد و من اولین بار اسم خیام را از او شنیدم و بعد کمکم حرفش بیشتر پیش آمد و گاهى هم بعضى از رباعیات منسوب به خیام در مجالس ده خوانده مىشد؛ بنابراین اسم خیام را در سنى که شاید هنوز در دوره دبستان بودم، شنیدم. این شناخت، خیلى ابتدایى بود. تا زمانى که بیایم و خیام را بیشتر بشناسم، سالهاى سال طول کشید.
طبعاً خیام کسى است که هر کسى به طرف او مىرود. فرقههاى مختلف برداشتهاى خود را از او دارند و خوشبختانه من نسبتاً زود توجه پیدا کردم که خیام یک معنى و عمق دیگرى هم غیر از آنچه به ظاهر براى مجالس عیش دستاویز شده است، دارد. از اینرو سالها بعد به دنبال این برداشت، مطالبى را هم نوشتم که فکر مىکنم سه چهار مقاله است و همه روى این روال است که خیام را باید اینگونه ببینیم.
خیام بیش از هر شاعر دیگرى، «الحاقى» پیدا کرده است که با تفکر او و سبک او نمىخواند. الحاقیات را باید با دقت و حتى جسارت کنار زد. آن چیزى که بیشتر از همه به فکر و سبک خیام مىخورد، بیشتر از ۷۰ ـ ۸۰ رباعى نیست. حتى در مجموعهاى هم که فروغى و دکتر غنى چاپ کردهاند، مقدارى رباعى سست وجود دارد. آنان حدود ۱۵۰ رباعى را به اسم خیام آوردهاند. در مجموعهاى هم که صادق هدایت چاپ کرده است، تعدادى رباعى که با خیام خوانایى ندارد، وارد شده است. مشکل اینجاست که هیچ نوع سند اطمینانبخشى راجع به رباعیات خیام در دسترس نیست. به ناچار باید مقدارى حدس و گمان به کار برد تا گزینشى نزدیک به واقع از رباعىهاى موجود انجام گیرد و من فکر مىکنم از آنچه موجود است، بیش از ۶۰ یا ۷۰ رباعى نمىتواند بر داشته شود، بهگونهاى که در شأن خیام باشد. این تعداد رباعى، چه از خیام باشند، چه از کسانىکه واجد استعداد خاصى براى سرودن آنها بودهاند، مىتوانند در ردیف رباعیات خیامى قرار بگیرند.
خوشبختانه نجمالدین رازی با آوردن دو رباعى در «مرصاد العباد»، کلیدى به دست ما داده است تا بتوانیم رباعىهاى دیگر را بر این سیاق شناسایى کنیم. موضوع واقعا ریاضىوار نیست، بلکه استنباطى است؛ یعنى باید ببینیم که این رباعىها چه از نظر موضوع و چه از لحاظ بیان، در آن حدى هستند که بتوان آنها را به خیام نسبت داد؟ هیچ نوع ملاک قابل استدلالى موجود نیست، بلکه باید پاى قیاس و تمییز به کار آورد. بیان طورى است که مىتوان فهمید که فلز و مایه این رباعىهاى الحاقى با رباعىهاى دیگرى که به اسم خیام آمده است فرق دارد و به هیچوجه نمىتوان پذیرفت که آنها را فردى که همان رباعیات شاخص را گفته، سروده باشد.
البته دلایل متعددى در کار بوده است تا وضع خیام در ابهام قرار بگیرد. شاید خودش هم در آن زمان نمىخواسته شعرش را افشا کند که حاکى از تفکرى بوده که خطرناک شناخته مىشده. همچنین کسانى که به تقلید از او رباعى گفتند، نخواستند اسمشان را افشا کنند. به این علت بعضى از رباعىگویان دیگر هم گمنام ماندهاند. بنابراین رباعیاتى در دست است که نمىدانیم گویندهشان کیست. آنها در طول زمان در کنار رباعىهاى خیام قرار گرفتهاند.
شاعر کمگوی
وضع خیام واقعاً استثنایى است. او کمگوترین شاعر ایرانى و در عین حال، معروفترین گوینده ایرانى در خارج است. با اینکه یک عالِم درجه یک بوده، کتابهاى علمىاش در نجوم و ریاضى و… در سایهرباعیات او قرار گرفته. علت این است که او درد دل بشریت را به زبان آورده است. از این لحاظ، فیتزجرالد هم حقى بر گردن زبان فارسى و خیام دارد، به این جهت که او را شهره جهانى کرده است که ناشى از یک اتفاق بود. همانطور که خیام بی آنکه واقعاً شاعر شناخته شدهای باشد، معروفترین شاعر ایران در جهان شد، کار فیتزجرالد هم بر اثر اتفاق جذب شد و از جانب جامعه اروپایى جدى گرفته شد و بعد از این ترجمه بود که خیام در خود ایران هم به شهرت گسترده دست یافت.
در مجموع، مسئله خیام بسیار خاص است. گرچه حسن اتفاق باعث شده است که شهرت بسیارى به دست آورد و تعدادى از رباعیاتش جزو برجستههاى بىنظیر زبان فارسى قرار بگیرد، ولى او را نمىتوان در ردیف شاعرهاى دیواندار قرار داد؛ زیرا مقام او از شاعرى متمایزتر است. خیام یک پدیده خاص است؛ او را به همین صورت، با همین تعداد اندک رباعى و با همین اندیشه باید قبول کرد. تازه اندیشههاى او در همین رباعیات اندک هم مکرر است؛ یعنى چنین نیست که بگوییم به تعداد ۷۰ رباعى، ۷۰ اندیشه به کار برده شده است. ولى همین چند اندیشه پایهاى، توانستهاند سراسر عالم را بپوشانند. براى اینکه سرنوشت بشر را به طور خلاصه و چکیده سرودهاند.
منظور از سرنوشت انسان، مسئله زندگى و مرگ است و موضوع کیفیت زندگى که چگونه باید بگذرد و این که فرصتها چگونه مورد بهرهورى قرار گیرد. خیام روى چند موضوع پایهاى بشر انگشت گذارده و کوتاهگویى و گزیدهگویى به کمکش آمده است. البته خیام را باید مرتبط با تاریخ زمانش در نظر گرفت. آن زمان، همانگونه که درکتاب «ناردانهها» (گزیده رباعىهاى فارسى) آوردهام، روى هم رفته دوران منحطى بود؛ عصر خلافت بغداد که سلجوقیان و عربها با هم اتحاد کردهاند و نوعى انحطاط روحى و تنزل اخلاقى را موجب گشتهاند. این تنزل در شعر گویندگان آن دوران مثل ناصرخسرو، انورى و کمال اسماعیل بازتاب یافته است. خیام عکسالعمل دیگرى از این جریان تاریخى و فکرى است. در واقع در آن زمان، در مورد وضع ایران هر یک از گویندگان آن وقت، تا اندازهاى حرف خود را زده و گواهى خود را دادهاند.
داستان «سه یار دبستانى» که آوردهاند، واقعیت ندارد، ولى بسیار معنىدار است: خیام در رباعیات اندیشه معارض را بازتاب مىدهد؛ حسن صباح حالت طغیان به خود گرفته است و جریان قلعه الموت را پیش مىآورد؛ نظامالملک هم با سلجوقیان همکارى مىکند تا آتش اجاق ایران خاموش نشود؛ بنابراین هر یک از آنها راه خود را براى دفاع از شخصیت ایران در پیش مىگیرند.
خیام سخنگوى دوران خودش است، گرچه اندیشههاى او به هیچ وجه تازگى ندارد و سراپا در شاهنامه منعکس است. در تأملهاى فردوسى همین حرفها زده مىشود. در اشعار رودکى هم اشارههایى هست؛ بنابراین حرفها دنباله اندیشههاى دیگران در زبان فارسى است؛ منتها خیام با بیان خاص و به صورت مقطر آنها را ادا کرده است و به این جهت، این فکرها به اسم وى شناخته شده است. قطعاً خیام تحت تأثیر شاهنامه است. او در چند رباعى از قهرمانهاى شاهنامه یاد مىکند: روح و تفکر شاهنامهاى کاملا در رباعیات سیلان دارد. این را هم بگویم که ضربه نامنتظرى که به روح ایرانى با سقوط دولت ساسانى وارد شد، یکى از سرچشمهها براى بروز اندیشههاى خیامى بود. این اندیشه، حاصل تاریخ ایران و سرمشقهاى تاریخى و جریانهاى اختصاصى ایران است. هرچند در گذشتهها هم ناشناخته نبود. اندیشه رایج زمان بود؛ منتها فردوسى به آن تبلور بخشید و نمونههایى از آن را در برابر نهاد. همه داستانهاى شاهنامه، گواهى بر این موضوع است، هرچند که قبل از شاهنامه هم این مفاهیم در ذهن مردم بود.
جایگاه خیام
این جایگاه، جایگاهى است درخور خیام. خیام نمىخواست به عنوان شاعر شناخته شود. رباعیات او، تأملات و تفکرهاى خاصى است که براى او پیش مىآمده است و او آنها را در گوشهاى مىنوشته. او در زمان خودش به عنوان شاعر شناخته نبود. شاید عده کمى از نزدیکانش از آن خبر داشتند. دلیل عمدهاش هم خاطرات زندهاى است که نظامى عروضى از وى نقل مىکند و مىگوید: در مجلسى در بلخ، خیام را دیده و آنگاه در ادامه از فضل او تمجید مىکند و از نجوم او حرف مىزند و پیشگویى او را متذکر مىشود که گفته بود: «بعد از مرگم، گور من در جایى خواهد بود که هر بهار گلها بر آن افشانده خواهند شد…» نظامى اینها را ذکر مىکند، ولى یک کلمه راجع به شاعرى خیام حرف نمىزند و این دلیل بر آن است که او که مرد کنجکاوى بوده، نمىدانسته خیام شعر هم مىگوید. دیگرانى هم که به تقلید خیام رباعى مىسرودند، آن را پنهان مىکردند. به همین جهت رباعیات بىنام فراوان داریم که گویندهشان معلوم نیست، چون اصولا برای اینکه در معرض بازخواست قرار نگیرند، احتیاط مىکردند. ابا داشتند از اینکه دشنام و تهمتهایى که نجمالدین رازى نثار خیام کرد، شامل حال آنها هم بشود.
خیام به عنوان «حکیم» معروف است و واقعاً حکیم است؛ حکیمى که ترانهسرایى هم کرده، نه به عنوان شاعرى همسان با شاعران دیگر. خیام هدف شعرگویى نداشته و نمىخواسته که شاعر شناخته شود. تعداد رباعىهاى او زیاد نیست؛ بنابراین نباید اصرار داشت که او را در ردیف شاعران دیگر قرار بدهیم. او حکیمى است که ترانههایش بُرد شاعرانه دارد و طبعاً از این جهت مىتوان عنوان سراینده را هم به او داد؛ اما در فرهنگ ایران جایگاه مهمى دارد، برای اینکه گذشته از پایگاه علمى، زبان حال مردم جهان و از جمله ایرانى را بیان کرده. زبان او، زبان زندگى است. در این حد باید گفت که او یکى از سخنگویان سرنوشت انسانى است. با این حال، نمىتوان او را در ردیف شاعران دیگر قرار داد، کما اینکه در تذکرههایى که بعد از خیام نوشته شده، از او بهندرت به عنوان شاعر یاد شده است. اصولا قبل از کارى که فیتزجرالد انجام داد، خیام در ایران شهرت شایسته خود را به دست نیاورده بود. اندیشههاى او مورد تقلید بود و دیگران هم به پیروى از او رباعى مىسرودند، ولى کسى فکر نکرده بود که او را همردیف شاعران بزرگ بگذارد.
آنچه خیام مىگوید، خلاصه و عصاره تفکر جهانى است. خیام تنها ایرانى حرف نمىزند، بلکه جهانى حرف مىزند؛ براى اینکه انسانها همسرنوشت هستند. به این علت وى توانسته براى خود جاى نمایانى باز کند؛ کوتاهگویى هم به کمکش آمده است. البته فیتزجرالد خدمتى کرد؛ ولى متأسفانه تعدادى از رباعیات سست الحاقى را هم به نام او ترجمه کرده است که در شأن خیام نیستگرچه سستى آنها در زبان خارجى کمتر نمود پیدا مىکند. پوشش ترجمهاى فیتزجرالد ضعف و سستى آنها را تا اندازهاى پنهان کرده است.
شعر عوام، شعر خواص
شاعران ما را فقط خواص مىشناسند. مثل شکسپیر نیستند که در سراسر دنیا ترجمه شده و عامه مردم هم با آنها آشنا شده باشند. شعراى ما را در خارج خواص شناختهاند. درست است که شاهنامه یا مثنوى و آثار سعدى ترجمه شدهاند، ولى فقط عدهاى خاص فردوسى و مولوى و سعدى را مىشناسند. شعر فارسى نوعى نبوده که در همه جاى دنیا براى خود جا باز کند. دنیا ناصرخسرو را نمىشناسد. نظامى گنجوی را نیز به طریق اولى نمىشناسند. خیام به علت زبان خاصش و به علت مفاهیمى که به کار برده، توانسته است جایگاه کمنظیرى پیدا کند و به این لحاظ، از حافظ و سعدى و دیگران هم جلوتر بیفتد. آنچه در رباعیات خیام وجود دارد، تأمل درباره زندگى است. خیام تجربه زندگى را در برابر چشم داشته و مىدیده که جنگهاى داخلى روى مىدهد، جوانان کشته مىشوند، زنان جوان بیوه مىشوند، عده زیادى دربدر مىگردند، زندگىها بر باد مىرود، جوانها پیر و زشت مىشوند. دوران خیام، مثل همه دورانهاى مشابه خود، دوره سختى بود؛ ناامنى و شهربندان و قحطى بود. خیام این امور را با چشم خود مىدید و احساس مىکرد. در عین حال، اهل اندیشه هم بود، تاریخ گذشته در برابر نظر داشت؛ کتابى مثل شاهنامه و تمام معلومات دیگر زمان در دسترسش بود، مىخواند و فکر مىکرد و در رباعیات خود انعکاس مىداد.
خیام در طول زمان حذف نشد، به این دلیل که مورد قبول طبیعت بشر بود. طبیعت بشر، در درون و در دل خود حرف او را مىپذیرد و بر دل مىنشاند. به همین دلیل هم در طى این۹۰۰ سال جریان پیدا کرده و دیگران به تقلید از او رباعىهایى گفتهاند. وقتى به حافظ نگاه مىکنیم، مىبینیم که تأثیر زیاد از خیام گرفته است. بهترین موافق تفکر خیامى، حافظ است. حافظ به کلام و تفکر خیام چاشنى عرفانى زده و آن را نرم کرده، ولى همان اندیشه را ادامه داده است. همه در ته دل، این تفکر را قبول مىکردند. البته قشر متعصب، قشر ضخیمى بوده، ولى وقتى جرقه این اندیشه در لابلاى فکرهاى دیگر در درون مردم راه پیدا مىکرده، نگاه خیامى را مىپذیرفتند.
ادامه دارد