گزارش جشن تیرگان و روز قلم به تاریخ دوشنبه ۱۴۰۰/۰۴/۱۴ به قلم بهمن صباغ زاده (بخش اول و دوم )

اولین سالی بود که می‌خواستیم روز قلم را در تربت حیدریه جشن بگیریم و به بهانه‌ی حس و حال مشترک‌مان دور هم جمع شویم. از طرفی اداره‌ی میراث فرهنگی هم پیشنهاد جشن تیرگان را داده بود و یک اقامتگاه بومگردی بسیار باصفا در یکی از روستاهای نزدیک تربت هم برای این جشن در نظر گرفته شده بود.

قرارمان یک دورهمی دوستانه بود مثل همان جلسه‌های ساده و صمیمی همیشگی. همان‌ها که صدای خنده‌های‌مان آسمان را پر می‌کند. مزرعه‌ی بومگردی سناگل را دیده بودم، جان می‌داد برای این‌جور جلسه‌ای. تخیل شاعرانه‌ی من حیاط اقامتگاه را مناسب برگزاری جلسه می‌دید اما میزبان‌مان اتاق‌ها را آماده کرده بود. صدای گرم ملیحه‌ی یعقوبی نویدبخش یک بعدازظهر دل‌انگیز بود وقتی همهمه‌ها را شکست و گفت: «به نام خداوند لوح و قلم»

استاد احمد نجف زاده لابد دل پر دردی داشت که با این مصرع شروع کرد: «برای زخم عمیقت گریستم شاعر» و بعد هم رفت سراغ حافظ‌خوانی. گرم بود. هنوز جلسه گرم نشده بود که همه خیس عرق شده بودند.

خانم یعقوبی خانم خضری را صدا زد. هنوز نرسیده بودند و من رفتم شعرم را خواندم. خانم خضری هم رسیدند و از آیین‌های جشن تیرگان گفتند. به این فکر می‌کردم که این ایرانی‌های باستان که خانم خضری از ایشان می‌گوید چقدر دل‌شان خوش بوده. هر وقت اسم ماه و اسم روز با هم یکی می‌شده جشن می‌گرفته‌اند. دیگر نمی‌رفته‌اند تقویم را چک کنند ببینند وفات یکی از بزرگان ایران باستان هست یا نیست. مثلا در سال ۱۴۰۰ روز تیر از ماه تیر یعنی ۱۴۰۰/۰۴/۱۳ برابر می‌شد با روایتی از شهادت امام رضا (ع) و همین روایت باعث شد جشن تیرگان را در روزی غیر از جشن تیرگان برگزار کنیم.

زینب نجفی که شروع کرد بیشتر فهمیدم که داخل خانه‌ها مناسب این برنامه نیست. زینب تمام سعی‌اش را کرد. رفت و آمد، رفت و آمد و صدایش را بلند کرد اما در چهره‌اش می‌شد نارضایتی را ببینی. اجرای نجفی آدم را با خودش می‌برد، صدایش دلت را به لرزه می‌آورد، به گرمی هوا فکر می‌کردم به این فکر می‌کردم که خانم‌ها با چادر و مانتو بیشتر گرم‌شان است، زینب نجفی با این همه تحرک و رفت و آمد حتما خیس عرق شده است. باید بروم و حیاط را آماده کنم. صدای زینب دوباره برگرداندم به اتاق «مرز را پرواز تیری می‌دهد سامان». با خودم گفتم چه جالب! چه باهوش است این دختر! گریز زد به شعر سیاوش کسرایی.

نتوانستم سخنرانی استاد موسوی را بشنوم. رفته بودم به حیاط تا مقدمات انتقال جلسه به آن‌جا را فراهم کنم. بدون صندلی کار سخت بود اما می‌شد تعدادی روی ایوان بنشینند و درهای اتاق‌ها رو به ایوان را هم باز کرد تا حیاط از توی اتاق‌ها هم دیده شود. ریکوردر را روی دستگاه آمپلی‌فایر گذاشته بودم و امیدوار بودم باطری تمام نکند. می‌توانستم سخنرانی را شب در خانه بشنوم. صحبت‌های استاد هنوز تمام نشده بود که رفتم در گوش خانم یعقوبی گفتم می‌توانیم برنامه را در حیاط ادامه بدهیم.

گزارش جشن تیرگان و روز قلم به تاریخ دوشنبه ۱۴۰۰/۰۴/۱۴ به قلم بهمن صباغ زاده (بخش دوم)

پشت حوض وسط حیاط یک تخت بزرگ بود که میکروفن‌ها جلوی تخت روی پایه آرام گرفته بودند و بلندگو هم به سمت ایوان خانه تنظیم شده بود. خانم یعقوبی آقای بلوچ‌قرایی و آقای زوار را دعوت کرد و برنامه‌ی سه‌تار و آواز و دف شروع شد. یاسر بلوچ‌قرائی سنی نداشت اما چنان با سوز و گداز از روزهای کودکی می‌خواند که کم مانده بود آدم گریه‌اش بگیرد.

آقای هاشمی از بزرگان انجمن نمایش تربت حیدریه همراه با دو تن از نوجوانان هنرمند همشهری به جلسه آمده بود. زهرا داورپناه و یاسمین مریخی نقل سهراب و تهمینه را اجرا کردند. زهرا و یاسمین در اوج بودند که صدای سلام و صلوات از کوچه آمد. حواسم به نقالی بود اما شلوغی دم در یک آن نگاهم را به سمت ورودی برد. نماینده را شناختم همراه با چند جوان کت و شلواری. یکی از حاجی‌بازاری‌های تربت حیدریه که همراه نماینده آمده بود صدا را بلند کرد که: «ای شیعه اگر می‌طلبی راه نجات…» حدس زدن قافیه‌های بعدی سخت نبود با عجله پیش دویدم و طرف را متوجه کردم که سکوت کند الان وسط اجرای برنامه هستیم. یاسمین و زهرا خیلی حرفه‌ای توانستند تمرکزشان را حفظ کنند و چند دقیقه‌ی آخر را هم با همان قدرت قبل اجرا کردند.

بعد از نقالی، برنامه با شعری از خانم آتیه ستوده ادامه پیدا کرد. خانم ستوده از حال و هوای قلم سروده بود. بعد از آن آقای دکتر زنگنه نماینده‌ی شهرستان چند جمله‌ای درباره‌ی شهرستان تربت حیدریه و استعدادهای شهرستان گفت. روز قلم را به اهل قلم شهرستان تبریک گفت و در آخر از این‌که ورودش جلسه را به هم ریخته است عذرخواهی کرد.

داستان‌خوانی بخش بعدی برنامه بود و نوبت ابوالفضل خوافی نویسنده‌ی جوان همشهری بود. شعرخوانی خانم پروین جهانشیری برنامه‌ی بعدی بود و موضوع شعر ایشان هم قلم بود. خانم فاطمه‌ی امامی نویسنده‌ی بعدی بودند که دعوت شدند تا داستان‌شان را بخوانند.

آخرین برنامه هم برنامه‌ی اجرای موسیقی بود. استاد احسان انوریان آهنگساز و نوازنده‌ی سنتور همراه دو دوست هنرمند به جمع ما آمده بود آقای ساسان تیموری و محمد حسینی کمانچه به دست دو طرف احسان نشستند و چه ثانیه‌ی بعد همه غرق شنیدن زیر و بم‌های کمانچه‌ها و مضراب‌های سنتور بودیم. عبور نماینده و همراهانش که دست را به نشانه‌ی تواضع و عذرخوانی روی سینه گذاشته بودند و سعی می‌کردند به سرعت از جلوی احسان و ساسان و محمد رد شوند برنامه را به هم ریخت. احسان مضراب به دست با چشم‌های گرد شده مانده بود چکار کند. یکی دو دقیقه طول کشید تا درِ اقامتگاه را به قول تربتی‌ها پیش کنم و به احسان اشاره کنم که رفتند دیگر، خاطرجمع ادامه بده. زمان لازم بود تا دوباره برنامه به اوج برسد اما معجزه‌ی موسیقی را دست کم نگیرید. دوباره دست‌مان را گرفتند و به آسمان بردند.

اول که آمده بودیم من و چند نفر از دوستان برگزارکننده خبر داشتیم که سورپرایز آخر برنامه آش رشته است اما الان بویی که حیاط را پر کرده بود حکایت می‌کرد از یک آش رشته‌ی جا افتاده و خوش‌پز. توی اتاق‌های به هم پیوسته سفره انداختند. بعضی‌ها هم مثل من کاسه‌ی آش در دست، هوای آزاد محوطه را ترجیح دادند. شب خوب جشن تیرگان و روز قلم با یک کاسه آش تمام شد، به همان گرمی.

گزارش
بهمن_صباغ_زاده

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *