از این که «آب» مایه حیات و نشو و نمای همه رستنیها و جانداران است تردیدی نمیتوان داشت. زانسو هر کجا انسانها به ایجاد مسکن و احداث آبادی پرداختهاند، وجود «آب» یا دسترسی به منابع آبی، موجب اتخاذ تصمیم و انجام عمل آنان در ایجاد آبادی یا واحه بوده است. در قدیمترین متون کهن تاریخی و دینی فارسی، یعنی تاریخ بلعمی یا تاریخنامه طبری و تفسیر طبری، که در دوره منصوربن نوح سامانی (حکومت ۳۵۰-۳۶۶)، از آثار محمدبن جریر طبری (وفات ۳۱۰)، از عربی به فارسی ترجمه شده است، نکته جالبی در مورد تشخیص جای وجود «آب» در «بیابان» ـ که «سراب» به هنگام نیمروز «آب» مینماید، ضمن ماجراهای حضرت ابراهیم، در این وجوه آمده است:
هر کجا که «آب» بود «مرغان» گرد آیند (تاریخ بلعمی)؛[۱] هر جای که «آب» بود «مردم» و «مرغان» گرد آیند (تاریخنامه طبری)؛[۲] «مردمان» به «بیابانها» اندر، «آب» به «مرغان» دانند، که «پَر» همی «واز]:باز[» کند بر «سر آب» (ترجمه تفسیر طبری).[۳]
در مطلب آخری، ضمن آنکه اصل و ریشه واژه فارسی «پرواز» مشخص شده، کلمه مرکب فارسی «سرآب» نیز آمده است. این کلمه در اینجا به معنی «فراز آب» است، که از نظر تلفظ و املا مشابه لغت عربی و فارسی «سراب» به معنی «گوراب» یا «نمایش آب» است، اما از جهت معنا تفاوت دارد، ضمن آنکه در فرهنگها واژه «سرآب» به همان معنی «سراب» نیز آمده است (بنگرید به مبحث پسین» بنابر مفاد نکات مزبور، هر کجا در بیابانهای روی زمین، «آب» قابل شرب وجود داشته، ابتدا آبشخور «مرغان» بوده، و چون «آدمیان» بر آن دست یافتهاند، در محل آن مقدمات تشکیل کانون جمعیتی کوچک فراهم آمده است. در پی آن موجبات شکلگیری «واحه» یا «ده» و «آبادی»، با ساخت و ساز آغاز شده است.
واژه فارسی «آباد» در وجه تسمیه هزاران روستا، یا «ده» و «دیه»، و همچنین کانونهای جمعیتی بزرگتر چون «بخش» و «شهرک» و «شهر» در قلمروهای فرهنگ ایرانی برجای مانده است. نمونهها فراوان اسامی این مواضع را علاوه بر محدوده مرزهای کنونی ایران، از ایالت سینگ کیانگ چین و سرتاسر کشورهای آسیای میانه و شبه قاره هند گرفته تا کشورهای پیرامونی دریای خزر و آسیای صغیر و غیر آن میتوان بر روی نقشههای جغرافیایی ملاحظه کرد. ابوالحسن بیهقی، به واقعیت ایرانی بودن وجوه تسمیه این گونه مواضع صریحاً در این جمله اشاره کرده است: «… اما لفظ آباد جز در دیهها عجم نیوفتد» (تاریخ بیهق، ص ۱۴۴).
به نظر میرسد همان سان که «آب» در احداث آبادیها و شکلگیری جوامع در آنها نقش اساسی و پراهمیتی داشته است، در اتخاذ واژه فارسی «آباد» نیز تأثیر داشته است؛ از آنجا که شواهد و مستندات دلالت بر آن دارد که در بیابانها هر کجا «آب» بوده «آبادی» شکل گرفته است میتوان استنباط کرد که واژه «آباد» منشأ و مأخذ از واژه فارسی «آب» دارد. گواینکه مرحوم دهخدا این تعریف را نقل کرده است: آباد (آباد از پهلوی «آپاتان» شاید مرکب از «آو» و «پاته»)… آبادان، مسکون مقابل ویران و ویرانه و بائر و خراب ویباب ( لغتنامه). شادروان دکتر محمدمعین نیز در حاشیه برهان قاطع در توضیح واژه فارسی «آباد» با استناد به نوشته مناس (ص ۱۶۶) و دائره المعارف اسلام، واژه «آباد» را در پهلوی âpâtan (مرکب از پیشوند a و pâta؟) مشخص کرده، و با قید علامت پرسش در داخل پرانتز (؟) تردید خود را همانند دهخدا نشان داده است. زان سو صاحب غیاث اللغات (تألیف ۱۲۴۲ در هند) وجه تسمیه «بیابان» را مستند به منابع پیشتر، مأخوذ از «آب» متذکر شده است:
بیابان (به فتح): صحرا (از کشف] اللغات، تألیف عبدالرحیم بن احمد سور، در هند[) و بعضی محققین نوشتهاند که «بیابان» به کسر اول اصح باشد، زیرا که در اصل «بیآبان» بود به معنی «بیآب شونده» یعنی «صحرای بیآب»؛ چون به الف ممدوده «آب»، که در حقیقت دو الف است، لفظ دیگر مرکب شود، الف اول ساقط گردد، چنان که «سیماب» و «گلاب» و الف و ن ]ان[ در آخر ]بیابان[ برای فاعلیت است.
باری، باورها و پندارهای زیادی در باب چگونگی احداث و شکلگیری آبادیها و اتخاذ وجوه تسمیه آنها در بین اقوام و ملل ایرانی همواره وجود داشته، که موارد زیادی از آنها در متون کهن ثبت شده است. از باب نمونه حسن بن محمد قمی مؤلف تاریخ قم (به عربی در سال ۳۷۸، ترجمه حسن بن علی قمی در سال ۸۰۶)، طی تحقیق مفصل در باب پیشینه تاریخی و جغرافیایی و عمرانی «قم» انجام داده که علاوه بر آن در بردارنده اطلاعات فراوانی از شرایط و اوضاع و احوال ناحیه قم در دوره زندگی مؤلف است. وی، با مراجعه به منابع قدیمتر، اظهارنظرهای پیشینیان درباره چگونگی اتخاذ وجه تسمیه «قم» را نقل کرده است:
… روایت کرده است احمد بن ابیعبدالله برقی در کتاب بنیان که شهر «قم» را از برای آن «قم» نام کردند که در ابتدای حال مُستَنقَع ]باطلاق[ میاه ]آبها[ بوده است، یعنی جای جمع شدن آبها و آب تیمره و انار بدین زمین، که امروز قبضه قم است، جمع میشد، و آن را هیچ منفذ و رهگذری نبود… و در عرب «جمع شدن آب» را «قم» گویند و جمع آن «قماقم» چون «قم» مجمع آبهای تیمره و انار بود آن را «قم» نام نهادند. و بعضی دیگر گویند، چنانچِ یاد کردیم، که قبضه قم مجمع و مستنقع آبهای تیمره و انار بود… به حوالی آن علفزار و مرغزار به واسطه کثرت «آب» پیدا شده بود و از جوانب و اطراف رعات]گوسفندداران[ و شبانان به واسطه علف برگرد آن خیمه زدند و مأوی ساختند، و آن خانههای ایشان را به فارسی «کُومه» نام نهادند، پس به مرور ایام و زمان در این اسم تخفیفی واقع شد و گفتند «کُم»، پس آن را مُعرّب گردانیدند و گفتند «قم». بعد از آن جویی از آن موضع روان گردانیدند با موضعی به راه «ری» که آن را «قارص» گویند… و آبهای تیمرتین ]دو تیمره صغرا و کبرا[ و انار در آن روان میشد. و چنین گویند که برابر تیمره و برق رود چشمه بود بسیار آب به دیهی که آن را «کُب» میگفتند، بیشترین این آب که به زمین «قم» جمع میشد از چشمه «کُب رود» بود، یعنی از وادی «کُب»، بعد از آن «کُب رود» را معرَّب گردانیدند گفتند «قمررود». و همچنین احمدبن ابی عبدالله برقی گوید که این چشمه و این موضع ]را[ اسکندر بینباشت… و چنین گویند که «قم» را در قدیمالایام «صفرا» نام نهادند و «صفرا» خواندند، و در روزگار عجم ]ساسانیان[، تا آنگاه که آل سعد بن ملک نزول کردند به قم «آب» عزیز الوجود و کم بوده است، و در کتاب سیرالموک عجم چنین آوردهاند که چون بهرام گور به جانب بلاد ارمنیه میرفت اتفاقاً رهگذر او بردیهی بود از تُخوم ]سَرحَد، نشان و حد فاصل دو زمین[ ساوه که آن را «طغرود» میگویند، بدین دیه آتشکده بنا نهاد و «آتش» در آن برافروخت و بازاری در آن پدید کرد، و «قم» و رستاقهای آن را بنا نهاد و آن را «ممجان» نام نهاد و به «مزوجان» بارو کشید؛ و ابوعبدالله احمدبن اسحق همدانی فقیه] ابن فقیه[ چنین روایت کند، در کتابی که آن را کتاببلدان نام کرده است که: «قم» را «قمساره بن لهراسف» بنا کرده است؛ و ابوعبدالله حمزهبن حسن اصفهانی در کتاب اصفهان یاد کرده است که: «چون عرب اشعریان به قم آمدند در جوانب قم در خیمههای]بافته[ از موی نزول کردند…[۴]
ابن فقیه همدانی، در البلدان (تألیف حدود ۲۹۰)، در پی اشاره به احداث بنای قم توسط «قمسار» نوشته است: ابوموسی اشعری روایت کند که از امیر المؤمنین علی بن ابیطالب، درباره سالمترین زمینها و مهمترین جاها، به هنگام نزول فتنه و نموداری بلا و گرفتاری پرسیدم، فرمود: در آن روز، سالمترین جاها زمین جبل است. هرگاه خراسان بیاشفت و میان گرگان و طبرستان جنگ افتاد و سیستان ویران گشت به جبل رو، زیرا که در آن روز، سالمترین جاها «قصبه قم» است…[۵]
سراب، سرآب
همانسان که در مبحث پیشین اشاره شد «سراب» نمایشی از «آب» به هنگام نیمروز در «بیابان» است، و «سرآب» نیز به همین معنا، و همچنین به معنی «فراز آب» در منابع آمده است. در متون کهن فارسی، به خصوص در مضامین سرودههای سخنسرایان، گاهی از واژه فارسی «سراب» یاد شده است. در منابع لغت عربی ـ فارسی نیز در وجه «السَرَاب» و «سَرَاب» و همچنین «آل» ثبت شده و معادل فارسی آن «گوراب» و «نمایش آب» آمده است؛ از باب نمونه در المرقاه (تألیف قرن ۵) این تعاریف «الآل: گوراب» و «السَّراب: گوراب» (ج ۱، ص ۱۹۳)، در تاج الاسامی (تألیف قرن ۷) «السراب: نمایش آب در بیابان در نیم روز» (ص ۳۳۴) در مهذب الاسماء (تألیف قرن ۸) «السَّراب: گوراب و آن در نیم روزان بینند» (ص ۱۵۸)، در دستور الاخوان (تألیف ۸۲۷) تعریفی مشابه دارد (ص ۳۳۴)، در منتخب اللغات (تألیف ۱۰۴۶) «آل: سراب که به فارسی نمایش آب گویند» (ص ۴۶). مرحوم دهخدا با نقل این تعریف از غیاث اللغات «سرآب: آنچه در ایام گرما مسافر تشنه را به تابش آفتاب، ریگ صحرا از دور چون آب نماید…»، و شواهد زیادی از جمله این دو بیت از رودکی و ناصرخسرو نقل کرده است: ندیده تنبل اوی و بدیده مندل اوی / دگر نماید و دیر بود بسان «سراب»؛ گرنه ]اگر نیستی[ مست، وقت آن آمد / که بدانی «سرآب» را، ز «سراب» (لغتنامه)، ناصرخسرو، ابیات دیگری با مضمون سراب دارد، از آن جمله است:
پارهای گفتارها و پندارها در باب شرایط آب و هوایی برخی شهرها
ابن فقیه همدانی، ذیل عنوان «گفتار درباره کرمانشاهان» مطالبی درباره شرایط اقلیمی و آب و هوا و برخی از ویژگیهای اجتماعی شهرهای قلمرو ساسانیان، با استناد نوشتههایی از دوران قباد (غباد) پسر فیروز (قباد اول، وفات ۵۳۱ م)، از قول کلبی (ابومنذر هشام بن محمد سائب بن بشر کلبی، وفات ۲۰۶) نقل کرده است. در اینجا با نقل پارهای از مطالب درباره شرایط طبیعی و آب و هوایی برخی از نواحی در ایران عصر ساسانیان میپردازد. ابوالمنذر هشام بن سائب کلبی میگوید: چون قتیبه بن مسلم، به هنگام فتح خراسان، بر فیروز پسر خسرو یزدگرد دست یافت، دختر او شاهفرند را بازداشت. با شاهفرند سبدی بود. قتیبه او را نزد حجاج بن یوسف فرستاد…؛[۷] حجاج آن سبد را گشود، در آن نوشتههایی بود به پارسی ]میانه: پهلوی[. پس زادان فرخ بن پیری کسکری را خواست. زادان آن نوشته را برگرداند در آن چنین آمده بود:
به نام خداوند چهرآفرین. قباد بن فیروز، کشور خویش را بر رسید، و آبها و خاکها را وزن کرد، تا برای سکونت خود شهری سازد. از عراق که ناف اقلیمها است آغاز کرد، و چنین یافت که سیزده جای از همه جای کشور او، خوش آب و هوا تر است: مداین (تیسفون)، شوش[۸]، گندیشاپور، شوشتر، شاپور، سپاهان ]اصفهان[، ری، بلخ، سمرقند، باورد ]ابیورد[، رودِراور در نهاوند، ماسبذان، مهرجان قذق، وتل ماستر؛ و شش جای از همه سردتر است: قالی قلا، اردبیل، مدان، قزوین، رودخانه جوانق در نهاوند، خوارزم و مرو؛ … و هشت جای از همه کم بارانتر است: میشان، دشت میشان، کلتانیه، بادرایا، باکسایا، ماسبذان، ری و سپاهان؛… و ده جای از همه پرنعمتتر است: ارمینیه، آذربایجان، گور ]جور: فیروزآباد[ مکران، کرمان، دستبی، ماه کوفه ]دینور[، ماه بصره ]نهاوند[، ارجان و دورق؛ … و ده جای آبش از همه سبکتر است: دجله و فرات، گندی شاپور، ماسبذان، بلخ، سمرقند، قزوین، آب سو را که چشمهای است در کرمانشاهان، ذات المطامیر، فنجابی ]؟ پنجاب؟[ و دهکده برف ماسبذان؛ … و هفت جای میوهاش از همه بهتر است: مداین، شاپور، ارجان، ری، نهاوند، ماسبذان و حلوان جبل؛… و قباد، از مداین تا رودخانه بلخ، در همه راه هیچ سرزمینی نیافت که هوایش از کرمانشاهان تا گردنه همدان، خوشتر و آبش گواراتر و نسیمتش لذتبخش تر باشد. این بود «قرماسین» را ساخت، و ویژه خویش کاخی بلند بر روی هزار ستون بنا کرد. پس قرماسین کلمهیی است پارسی، یعنی «کرمانشاه». خسروان از آن پس، از مداین تا گردنه همدان و قصر شیرین بناها ساختند.[۹]
مقدسی، در قرن چهارم هجری، پارهای از باورهای روزگار خود، یا پیشتر از آن دوران را درباره ارتباط و نسبت خلق و خوی مردمان برخی از شهرها با حروف وجوه تسمیه نام آن بلاد مطالبی نقل کرده است. و در پی آن به برخی پندارها درباره تأثیر وضعیت اقلیمی و شرایط آب و هوایی بعضی از شهرها پرداخته است.از این باورها، پارهای مردود و معدودی قابل تأمل و تحقیق است:
… هر شهری که نسبت دادن کسی بدو، به پایانش «ز» افزده گردد، مردمش زیرکاند، مانند «رازی»، «مروزی»، «سگزی» و «تبریزی» و هر شهری که در پایان نامش «آن» باشد، دارای خاصیتی یا نیکوی است، همچون گرگان و موقان و ارجان ]!؟[. هر شهری که سخت سرما باشد مردمی پرگوشت و چاق و خوشگل و پرریش دارد چون فرغانه، خوارزم اندلس ]:اسپانیا[ ارمنیه ]ارمنستان[. هر شهری که بر دریا، یا رودخانه بود، زنبارگی و بچهبازی در آن بسیار بود، چون سیراف ]از بنادر ازمیان رفته فارس در کرانه خلیج فارس[، بخارا و عدن. هر شهری که رودخانه بسیار دارد، مردمش ماجراجو و سرکش باشند، چون دمشق، سمرقند و صلیق ]مواضعی بین بطیحه واسط و بغداد[. هر شهری که بزرگ و گشاده بود زندگی در آن دشوار است، به جز بلخ. بدان که بغداد در گذشته، هنگام قدرت خلیفگان، بزرگ بود و اکنون به ویرانی گراییده، زیبایی از آن رفته و مرا خوش نیامده است، و هرگاه من آن را ستودهام برای تعارف بوده است. فسطاط مصر امروز همانند بغداد کهن است. من در کشور اسلام امروز شهری از آن فراختر نمیشناسم. اما سرزمین خاوران ]بخشی از خراسان قدیم بین نسا و ابیورد و سرخس[ بس ستم و فساد در آن بسیار شده است ولی از جای دیگر بهتر است. اقلیم عجم ]فارس، ایران[ برای مردمان پایینتر خوب نیست. اگر رمله ]از بلاد فلسطین[ آب داشت بیاستثنا بهترین شهر اسلام میبود، زیرا که زیبا و خوش است. قدس و غور ]دره بحر المیِّت مسیر سفلی رود اردن در فلسطین و اردن[ مرز بودن دریا، کوه و دشت، همه را دارد با هوای معتدل و میوههای خوشمزه و مردمی بلندنظر، جز اینکه در میان ایشان نادانان هم هستند. خزانه مصر و بارانداز دو دریا است؛ خلاصه «بهترین شهرها آنجا است که دست در آنجا بازتر باشد، هر چند که دیهی باشد».[۱۰]
ابوالحسن بیهقی فصلی به «ذکر آفات و امراض ولایات» اختصاص داده، و از جانداران گزنده و بیماریها و بلاهای بلاد مختلف سخن گفته است. و مواردی از آب و هوای شهرها نیز یاد کرده از آن جمله است: «در خوارزم گرما و سرما مفرط بود و قولنج و جوع کلبی»، «آب طخارستان وَرَم حلق آورد»، «در قزوین هر که آب قزوین خورد اگر حرکت بسیار نکند و ریاضت ندهد پای او عفن شود»، «و ناحیت بیهق… بیشتر امراض این ناحیت از حرارت بود».[۱۱]
گزینش مزروعات متناسب با شرایط اقلیمی
ایرانیان در ادوار گذشته، ضمن شناخت مناطق اقلیمی متفاوت گستره پهناور سرزمین خود، در گزینش گونههای مختلف مزروعات برای کشت و کار در هر منطقه تجاربی کسب کردهاند. چرا که متناسب با استعدادهای خاک و شرایط و آبوهوایی هر منطقه، بذر یا نهال مطلوب را میکاشتهاند. در متون کهن برحسب اقتضا، کاهی به این گونه تجارب اشاره شده است. از باب نمونه صاحب تاریخ قم (تألیف ۳۷۸)، به تجربه بسیار جالب و آموزنده برزگران ایرانی عصر ساسانیان(ایام عجم)، در منطقه کم آب قم، از قول بزرگان، اشاره کرده است:
… بعضی از مشایخ قم چنین گویند که :«در ایام عجم ]پارسها، ساسانیان[ و روزگار ایشان، پیش از آمدن عرب به قم، به غیر از جو و زیره و قرطم ]: کافشه، کاجیره: گلرنگ[ زراعتی دیگر نکردهاند و به قم سبزه و «اورکار ]صیفی، ترهبار[»[۱۲]، از مثل پیاز و سیر و گندنا ]:تره[ و خیار و خربزه و انواع ترها، زراعت نکردهاند به سبب واسطه کم آبی، و دیگر آنکِ چون از نوروز یک ماه بگذشتی اهل تیمره و نار، آب رودخانه قم را باز بستندی و نگذاشتی که بدین جانب آید. چون عرب ]در قرن اول هجری[ به قم نزول کردند و متمکن شدند و دست یافتند روی به ناحیت تیمره و انار نهادند… و سدها که در میان رودخانهها نهاده بودند مجموع خراب کردند و آب مجموع را به جانب قم روانه گردانیدند، و به قم باغات ساختند و انواع سبزه و «اورکار» زراعت کردند، و کشتزارهای تیمره و انار به کلی خشک گشتند و خراب شدند و همه اوقات عرب با ایشان ]اهالی تیمره و انار[ کوشش میکردند و «کارزار ]نبرد بر سر آب و زمین[[۱۳]»، مینمودند و مردم ایشان را به اسیری میگرفتند…».[۱۴]
ابوالحسن بیهقی (در حدود نیمه قرن ششم هجری) ضمن معرفی آبادیهای «رَبع قصبه سبزوار» اوصافی از کاریزهای پرآب و کمنظیر آن ناحیه نسبتاً خشک و بیابانی دارد که «در دیار خراسان و عراق نشان نمیدهند، چندین آب کاریز نیکو، بر یک فرسنگ، که از قصبه سبزوار تا به خسروجرد است، ده کاریز است با آب بسیار، بر یک فرسنگ، که اگر جمع کنند به کشتی عبرت باید کرد. معالم قدرت الهی در این خطه آشکار، و اصناف اوصاف در صور اجناس و انواع در ارجاء و اکناف این بقاع مصوَّر و مُقدَّر».[۱۵]
آبشناسان و سنجش میزان و نوع «آبهای زیرزمینی»
همانسان که گفته شد ایرانیان طی هزاران سال تجربه در استخراج «آبهای زیرزمینی» بهوسیله «کاریز» به تجارب عملی و دانشها و فنونی در خور توجه دست یافته بودند. مقنیان ماهر و کارشناسانی آزموده و ورزیده «آبشناس» میتوانستند مواضع مناسب برای احداث «قنات» را، از نظر میزان «آب»، شیب ظاهری زمین، نوع خاک، نوع و ترکیب «آب» از نظر سنگینی و سبکی، شوری و تلخی تشخیص دهند. این اساتید مُقنّی را در فارسی «آبشناس» میگفتهاند، اصطلاحی که هنوز هم در نواحی خراسان، از جمله در تربت حیدریه و تربت جام و نیشابور تداول دارد و خانوادههایی نامخانوادگی «آبشناس» را از حرفه آباء و اجدادی خویش دارند. همانسان که گفته شد ابوالفتح نیشابوری در قرن پنجم کلمه معرب «قِنقِن» را «آبشناس» معنی کرده، و صاحب تاج الاسامی (تألیف قرن ۷ یا ۸) که احتمالاً خراسانی بوده این تعاریف را ثبت کرده است: «القُناقِن: آبشناسی استاد، و جَمعُهُ القَناقِنُ» و «القِنَون و القِنُیان: آبشناس استاد مثل القناقن».[۱۶]
سنجش میزان آبهای زیرزمینی
برای سنجش میزان آبهای زیرزمینی در مناطق مختلف نیز نشانهایی مترتب بود. ایرانیان در اعصار کهنِ باستانی به تجربه این علامتها را تشخیص داده، و آزمونهایی در شناسایی دقیقتر سفرههای آبی زیرزمینی، از نظر غنی بودن و نیز فاصله آنها از سطح زمین، انجام میدادند. برخی از دانشمندان، بعد از اسلام، به این نکات اشارههایی دارند، از آن جمله مسعودی مورخ و دانشمند جهاندیده مشهور، زاده و نشو و نما یافته بغداد (وفات حدود ۳۴۲ در مصر)، دوستدار آل ابوطالب،[۱۷] در سال ۳۰۱ سفر دور و درازش را از بغداد آغاز کرد. «او میان سرزمینهای فارس و کرمان در گردش و سیر بود؛ زانپس از هند … گذر کرد، و به مرزهای چین رسیده است». مسعودی، در باب فرهنگ و تمدن ایرانی در آثار گرانقدر خویش مطالب فراوانی نقل کرده است. از باب نمونه، در یکی از آثارش، با استناد به تجارب پیشینیان و منابع قدیمتر شرحی از آزمودهها و آزمونهای مزبور را به این شرح نقل کرده است:
بعضیها، درباره نشانه آب و منابع زیرزمینی آن، طریقت خاص دارند که: اگر در ]زمین ناحیه[ محل منظور، نی و خرفه و علفهای نرم روییده باشد، معلوم میدارد که آب نزدیک ]به سطح زمین[، و به دسترس حفار است و اگر چنین نباشد آب دور است… در بعضی نسخههای کتاب الفلاحه، در همین معنی ]نشانِ میزانِ آبهای زیرزمینی[، چنین دیدم که: هر که میخواهد این نکته را بداند، به خانه مورچه بنگرد؛ اگر مورچگان درشت و سیاه و کند رفتار باشند، به اندازه کندی رفتارشان، آب به ]خانه[ آنها نزدیک است؛ و اگر مورچگان تندرو باشند، که به آنها نتوان رسید، آب در عمق چهل ذراع است. آب اولی شیرین و خوش، و آب دومی سنگین و شور باشد؛ و این جمله نشانهها برای کسی است که خواهد آب برآرد.
مطلب مزبور، که از آزمودههای آبشناسان ایرانی در ادوار کهن است، احتمالاً برگرفته از کتاب الفلاحه الفارسیه است، که محمد زکریا رازی (وفات ۳۱۳) از آن سخن گفته، یا ترجمه عربی آن مورد استفاده مسعودی قرار گرفته است. شهمردان بن ابیالخیر رازی، ادیب و ریاضیدان از دانشمندان قرن پنجم، در نزهت نامه علائی (تألیف ۴۸۸) تلخیصی از مطلب مزبور را در معرفی و شرح خصلتها و خصوصیات «مورچه» نقل کرده و یادآور شده است که با دقت در ظاهر و رفتار مورچگان، چون بزرگی جثه و سنگینی (گران) حرکت یا تندی رفتار «مور» میتوان میزان و فاصله آبهای تحتالارضی را تشخیص داد: «… و هر کجا مور بزرگ گران رو باشد بر آن زمین آب زود برآید، و اگر تیزرو باشد آب دور باشد و تلخ» (نزهتنامه علائی، ص ۲۰۶)؛ بدان لحاظ که شهمردان ابیالخیر نیز یادآور میشود که: «از کتاب فلاحت فصلی در آورده آمد و چند فصل دیگر بدان پیوندیم» (همان کتاب، ص ۲۴۰). زان سو، برخی شواهد دلالت بر آن دارد که شهمردان، زبان پهلوی (فارسی میانه) میدانسته است، در این صورت، میتوان گمان برد که متن کهن کتاب الفلاحه الفارسیه مورد گفتگو را، همانند مسعودی، در دسترس داشته یا از ترجمه آن بهره گرفته است. مسعودی علاوه بر مطلب مزبور، از همان کتاب فلاحت موصوف آزمونی شگفت و قابل تحقیق دیگری نیز به این شرح نقل کرده است:
در کتاب فلاحت دیدم که: هر که بخواهد نزدیکی ]سطح[ آب را بداند، ]باید[ زمین را به اندازه سه یا چهار ذراع بکند. و دیگی مسی یا قدحی سفالین برگیرد، و آن را از داخل به طور یکنواخت پیه آلوده کند ـ و باید دیگ گشاده دهان باشد ـ آنگاه، پس از غروب خورشید، قطعه پشمی سفید، که پاکیزه و افشان باشد، بگیرد و سنگی به اندازه یک مرغانه ]تخممرغ[ برگیرد؛ و پشم را چون گوی بر آن سنگ پیچد. سپس اطراف گوی را با موم مذاب اندود کند، و آن را به ته دیگی، که روغن یا پیه آلوده کرده، بچسباند و دیگ را درون حفره وارون کند ]به طوری[ که پشم معلق ماند و موم آن را نگهدارد و به سبب سنگ آویخته بماند؛ آنگاه به قدر یک یا دو ذراع خاک روی ظرف بریزد، و بگذارد تا شب بر آن بگذرد. صبحگاه، پس از طلوع خورشید، خاک را از آن جا پس کند، و ظرف را بردارد: اگر قطرات آب فراوان و نزدیک به یکدیگر به دیواره ظرف چسبیده و پشم پر آب باشد، آن محل آب دارد و آب نزدیک است؛ و اگر قطرات متفرق باشد، نه مجموع و نزدیک، و آب پشم میان حال باشد، آب نه دور است و نه نزدیک؛ و اگر قطرهها دور از هم چسبیده باشد و آب پشم اندک باشد آب دور است؛ و اگر قطرات آب کم یا زیاد در ظرف و بر پشم دیده نشود، در آن جا آب نیست، و زحمت حفر آن نکشد.[۱۸]
بیگمان ایرانیان در روزگار باستان، با توجه به وضعیت اقلیمی غالباً خشک و نیمهخشک سرزمین ایران، دلبستگی و توجه خاصی به سبزه و گل، باغ و بوستان و طبعاً به کشت و کار داشتهاند. یقیناً درباره چگونگی احداث کشتزار و باغ و بوستان و آبیاری و کشت وکار تجارب فراوانی کسب کرده و آثار مکتوبی درباره این امور داشتهاند. نویسندگان یونانی دوران باستان اشاراتی به ایجاد سدها و احداث پردیسهای عصر هخامنشیان دارند. همانسان که آن سدها و پردیسها از میان رفته، از آثار مکتوب موصوف نیز چیز چندانی بر جای نمانده است. تنها در جزء ناچیزی از اوستا، و اندک متون پهلوی موجود، گاهی اشاراتی به امور کشت و کار و آبیاری شده است.
از متون کهن فارسی در زمینه کشاورزی کتاب ورزنامه[۱۹]، بر جای مانده که احتمالاً ترجمه فارسی از متن عربی همان کتاب فلاحت است که مسعودی مطلب آن را نقل کرده و ترجمه فارسی آن به شرح مزبور آمده است. از سویی دیگر، میتوان گمان برد که مسعودی اصل مطلبِ مزبور را از متون کهن ایرانی ـ یعنی همان کتاب الفلاحه الفارسیه، که محمدبن زکریا رازی (وفات ۳۱۳) از آن سخن گفته، از پهلوی (فارسی میانه) به عربی ترجمه و نقل کرده، یا از ترجمه عربی آن با عنوان فلاحت بهره گرفته است. این احتمال نیز وجود دارد که متن پهلوی کتاب الفلاحه الفارسیه در قرن پنجم هجری نیز وجود داشته که مترجم فارسی ورزنامه، احتمالاً اهل خراسان یا ماوراءالنهر قدیم، همان مطلب مورد بحث را از آن اخذ و به فارسی ترجمه و وارد متن ورزنامه کرده است. وجوه تشابه مطالب دو متن دلالت بر مشترک بودن مأخذ اصلی نوشته مسعودی و نویسنده ورزنامه دارد، با این توضیح که چندسطری از مطلب مندرج در تنها نسخه خطی بر جای مانده از ورزنامه افتادکی دارد (ص ۳۵):
]افتادگی[ … بُستو ]ظرف سفالین یا بلورین، خمچه[ بپا کنند. و آن دیگ ]یا آن بستو[ در آنجا ]عمق ۳ تا ۴ گزی زمین[ بهلند با آن پشم، آن شب را. پس چون روز شود، پگاه ]؟ شاید «به گاه»، یعنی به موقع؟[، پیش از آن که آفتاب برآید، آن دیگ را از آنجا برآرند: اگر پشم را بینند که نیکتر شده باشد به «آب» و آن دیگ را، یا ]در متن چاپی «با»[ آن بستو را، تریابند پس آن علامت آن بود که «آب» در آن، زمین نزدیک بود بر روی زمین و بسیار بود؛ و اگر آن پشم را تری کمتر بود، و آن دیگ را، و یا آن بستو را، همچنین تَری کم بود، علامت آن بود که اندر آن زمین «آب» کم بود، و ژرفیش]عمق آن[ دور فرو بود.[۲۰]
[۱]. تاریخ بلعمی، ابوعلی محمد بلعمی، به کوشش محمدتقی بهار (ملکالشعراء) و محمد پروین گنابادی، تهران، وزارت فرهنگ، ۱۳۴۱، ص ۲۰۸.
[۲]. تاریخنامه طبری، گردانیده منسو به بلعمی، به کوشش محمد روشن، تهران، سروش، ۱۳۸۰، ج ۱، ص ۱۵۳.
[۳]. ترجمه تفسیر طبری، به کوشش حبیب یغمایی، تهران، دانشگاه تهران، ۱۳۹۳، ج ۲، ص ۸۳۴.
[۴]. حسن بن محمد قمی، تاریخ قم (تألیف ۳۷۸)، ترجمه حسن بن علی عبدالملک قمی (در سال ۸۰۶)، به کوشش سیدجلالالدین طهرانی، طهران، ۱۳۱۳، ص ۲۰-۲۳ به اختصار».
[۵]. ابن فقیه (ابوبکر احمدبن محمدبن اسحاق همدانی، البلدان (ترجمه مختصر، بخش مربوط به ایران)، ترجمه ح. مسعود، تهران، بنیاد فرهنگ، ۱۳۴۹، ص ۹۹.
[۶]. دیوان اشعار حکیم ناصرخسرو قبادیانی، به کوشش مجتبی مینوی و مهدی محقق، تهران، مؤسسه مطالعاتی اسلامی دانشگاه مک گیل، ۱۳۵۷، ص ۱۴۱، ۱۸۹، ۴۱۰.
[۷]. در جای سه نقطه در متن آمده است: حجاج، او را نزد ولید بن عبدالملک ]ششمین خلیفه اموی، خلافت ۸۶-۹۶ هـ / ۷۰۵-۷۱۵م[ فرستاد. شاهفرند، ولید را فرزندی زاد که همان «یزید الناقص» است (ابن فقیه، همان کتاب، ص ۲۵).
[۸]. ابن مقفع گوید: پس از طوفان نوح، نخستین بارویی که در زمین ساختند باروی شوش و شوشتر بود… نسخه عکسی (ورق ۸۷، ب)، ابن فقیه، همان کتاب (توضیح مترجم فارسی در حاشیه صفحه ۲۴، پانوشت ۲).
[۱۲]. مرحوم دهخدا نوشته است: «اورکار. این کلمه در تاریخ قم مترادف با ترهبار، از قبیل خیار و خربزه و غیره به کار رفته و در فرهنگهای موجود دیده نشد» (لغتنامه)؛ کلمه «اورکار» برابر شرح مندرج در ترجمه فارسی تاریخ قم به مزروعات، یعنی کشتنیهایی گفته میشده که طالب آب زیاد بوده، و در عصر ساسانیان در نواحی خشک و کم آب، از جمله «قم» کشت نمیشده است. براین اساس میتوان گمان برد که کلمه «اورکار» در معنی با تعریف «صیفی» مصطلح کنونی مطابقت دارد: «صیفی. منسوب به صیف، تابستانی مقابل شتوی، آنچه در تابستان کارند و به دست آید، چون خیار، بادنجان، خربزه و هندوانه» (لغتنامه). اما به گمان این هیچمدان، در کلمه مزبور «کار» به معنی «کشت» و پیشوند «اور» احتمالاً تحریف واژه گویشی محلی منسوب به «آب» چون «آبَه» با تلفظ «اُوَ» و در مجموع در وجه «اوَکار» مفهومی از «آبیکار» یا «کشت آبی» مقابل «دیمکار» یا «کشت دیمی» داشته است.
[۱۳]. صاحب این قلم، مقالهای تحت عنوان «واژگان ایرانی کشت وکار» نوشته و در آن به ریشه و اصل کلمات مرکب «کارزار» و «پیکار» پرداخته که اصل و ریشه آن از واژگان «کشت و کار» اخذ شده است.
[۱۶]. تاج الاسامی (تهذیب الاسماء)، از مؤلفی ناشناخته، به کوشش علی اوسط ابراهیمی، مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۶۷، ص ۴۵۸.
[۱۷]. ابوالحسن علیبن حسین مسعودی، اخبارالزمان، ترجمه کریم زمانی، تهران، انتشاات اطلاعات، ۱۳۷۰، ص ۱۴، در پانوشت مترجم، از قول استاد دکتر محمود مهدوی دامغانی، مندرج در نشریه دانشکده الهیات و معارف اسلامی (مشهد، شماره ۱۲، پاییز ۱۳۵۲، ص ۱۰۵) از جمله آمده است: «… به نظر بنده در همان فصل اول کتاب مروجالذهب … اگر دقت شود، رنگ تشیع مسعودی چنان روشن میشود که جای هیچگونه شک و تردیدی باقی نمیماند…».
[۱۹]. ورزنامه، فسطیوس بن اسکوراسیکه، به کوشش حسن عاطفی، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۸۸، مترجم فارسی این کتاب ناشناخته است، در مقدمه مصحح آمده است: «نام مترجم… مشخص نیست… اما از قرائن توان یافت که این متن از سده چهارم یا نخستین سالهای سده پنجم هجری است، و نویسنده آن از مشرق ایران، یعنی خراسان بزرگ و ماوراءالنهر بوده… (ورزنامه، ص دوازده).