دکتر شفیعی کدکنی این توفیق و توانایی را داشته است که در جایگاه والای استادی دانشگاه نیز بدرخشد. بسیاری از شاعران برجسته ما، محقق نبودهاند. یا اگر چنین بودهاند، نتوانستهاند آن را از قوه به فعل درآورند. برعکس هم میتوان گفت. محققان و مصححان بسیاری را سراغ داریم که به قول مرحوم دکتر شریعتی حتی تعداد گلبولهای سرخ و سفید حافظ را به تحقیق و بهدرستی شمردهاند، تا چه رسد به تعداد کلمات و ترکیبات و استعارات دیوان حافظ، اما متأسفانه ذوق فهم عمیق یک بیت از شعر حافظ را نداشتهاند تا چه رسد به توانایی سرودن یک بیت از همان شعر حافظانه را!
اما شفیعی همولایتی بهار است. در سرودن استاد و در تحقیق و تصحیح نیز استاد. از «اسرارالتوحید» گرفته تا «منطقالطیر»، از «تازیانههای سلوک» تا «شاعر آینهها»، از همیشه تا جاودان یعنی همه وقت و همه جا، تحقیق و تصحیح او پاکیزه و پربار است. امتیاز بزرگ استاد این است که شاگردی و استادی به معنای خاص آن را در هر دو حوزه معرفتی تجربه کرده است. هم «طلبه حوزه علمیه» بوده و هم «دانشجوی دانشگاه». این دو حوزه معرفتی، دو ساحت بزرگ از تاریخ دیروز و امروز ماست. معرفت تاریخی و معرفت عصری را باید با تلمذ و تضلع و به رسم ریاضتکشان و استخوان خردکردگان واقعا شاگردی کرد و آنگاه در هر دو حوزه به مرتبه اجتهادی و استادی رسید، تا بتوان شامه پژوهشی و تحقیقی لازم را در دنیای امروز به دست آورد.
پژوهشهای شفیعی در پهنه ادبیات غربیان و عربیان، سفرهایش به اروپا و آمریکا، حشر و نشرش با استادان و منابع درجه اول، نشان میدهد که او در هر یک از عرصههای پهناور تحقیق و تصحیح که گام نهاده، در آن به هر دو معنای سنتی و مدرنش «مجتهد جامعالشرایط» بوده است. محقق کسی نیست که علوم معقول و منقول را مثل کتابخانهای معظم در ذهن خود انبار کند و سپس چنانکه گفتهاند «جهانی است بنشسته در گوشهای!» مغرور و متکی داعیه محقق بودن و مصحح بودن همه چیز و همهکس را داشته باشد. بسیارند آنان که در رشته خود اعلم و افضلاند؛ اما جامعیت لازم را ندارند و جامعالشرایط نیستند. خواه در علوم و معارف قدیمه و خواه در علوم و معارف دنیای جدید. و از جمله در حوزههای روشنفکری نیز چنین است. فرقی نمیکند. محقق بودن، جامعالشرایط بودن را میطلبد. و استاد ما پهلوان این میدان است. چگونه میتوان فیالمثل جریان فکری عرفان و تصوف را در اسلام و ایران شناخت و محققانه به این میراث نظر دوخت، بیآنکه ریشههای تاریخی آن را بتوان در دورههای قبل از ظهور اسلام و در سرزمینهای دیگر و تمدنهای دیگر ردیابی و شناسایی کرد؟ بیآنکه بتوان اسلام و میراث اسلامی را در بستر زبانی و قومیاش که زبان و قوم عرب است مورد بررسی و ارزیابی قرار داد؟ بیآنکه بتوان نسبت به تلاشها و کوششهای غربیان در این خصوص آگاهی و اشراف کافی و علمی به دست آورد؟ بیآنکه بتوان سیر تطور همین اندیشههای عرفانی را پیچیده و پوشیده در کسوت هر نام و نشان دیگری در میان «ملل و اقوام» و «تمدنها و فرهنگها» و «ادیان و مذاهب» شرقی و غربی دیگر، بازرسی و بازپرسی و پیگیری کرد؟ و (مهمتر از همه) بیآنکه بتوان میراث عرفان و تصوف اسلامی و شعر و ادبیات و هنر و بالأخص شعر را که حامل و آبستن آن در طول تاریخ بوده است در منابع اصلی و اولی و دست اول و در سرچشمههای بکر و نخستین ـ که مدارس علوم قدیمه ما بستر آن محسوب میشود ـ مستقیماً مطالعه و شناسایی و تحلیل کرد؟
استاد شفیعی اینهمه را در وجود خویش با هم جمع کرده و از چنین موضع و چنین منظری است که فریضه تحقیق و تصحیح متون را به جای میآورد و جرئت و جسارت علمی برای محقق بودن و مصحح بودن را به میدان عمل میکشاند. اینجاست که وقتی «ابوسعید ابوالخیر» را با قلم شفیعی کدکنی بازیابی و بازشناسی میکنیم، چه در حوزه تصحیح متون باشد و چه در حوزه تحقیق و تحلیل، در دل خود اعتماد و اطمینان مییابیم. استاد به مدد آثارش که اسناد قوت و قدرت علمی اوست، با ما سخن میگوید.
او نه مستشرقی است اروپایی که در هوای عرفان و ادب و شعر و هنر شرق ـ همان شرق و مشرق و اشراقی که او (خود) مستشرق دانشمند و پژوهشگر و پرکار و ارزشمند آن است ـ مستقیما نفس نکشیده باشد و حداکثر تکرار همان ادوارد براون باشد و هانری کربن و آنهماری شیمل. و نیز نه آن علامه ایرانی و اسلامی است که متون ادب و عرفان را نه فقط از ابتدا به انتها بلکه حتی از آخر به اول نیز همراه با ترجمه و تفسیر و شرح لغات و اشتقاقات مو به مو «حفظ کرده و در ذهنْ ثبت کرده» مثل الفیه ابنمالک در حوزههای طلبگی از بر بخواند، آنهم با چارده روایت! همچنین نه ادغام شدۀ هر دو است بیآنکه خود دارای قدرت اجتهاد و خلاقیت و تولید و آفرینندگی باشد.
آنچه استاد در وادی تحقیق و تصحیح عرضه کرده، از پشتوانه همه مزایا و مختصات مثبت مذکور برخوردار است. هر تحقیق و هر تصحیح، به همین دلیل، خود یک اثر ادبی و عرفانی است. همه دریغ ما از همین است که چرا روزگار، امکان و مجال مغتنم را بسیار بیش از این در اختیار استاد قرار نداده است تا ببینیم هر دم از این باغ بری میرسد.
ج) به عنوان نقاد و نظریهپرداز
کافی است کتاب ارجمند «موسیقی شعر» را دوباره بخوانیم، اثر گرانقدر «صور خیال در شعر فارسی» را بازخوانی کنیم، نقد و تحلیل شعر «مفلس کیمیافروش» (انوری) را از نظر بگذرانیم، نقد و تحلیل «شعر معاصر عرب» را در کارنامه استاد بنگریم، همه اینها آینههای نقد و نظرند. در باب موسیقی شعر و بازشناسی نقش قافیه و وزن و تصویرسازی و حسامیزی و خیالپردازی و همه اجزا و ارکان آن، همچنین در بحث از صور خیال در اشعار شاعران برجسته و ممتاز در ادوار مختلف شعر فارسی، و بطور کلی در وادی نقد و تحلیل آثار ادبی و عرفانی، نقادیها و ارزیابیها و نظریهپردازیهای استاد کمنظیر و گاه بینظیر است.
در زبان عربی شاید، اما در زبان فارسی حتماً، شناخت ادبیات و شعر و نقادی آن، بدون شناخت عرفان و نقادی آن (و بالعکس) ممکن نیست، یا کامل نیست. چنین نقدی دقیقاً نیازمند ذهن و زبان استاد شفیعی کدکنی است. هیچکس شاید بهتر و بیشتر از استاد، رابطه شعر و موسیقی و به طور کلی رابطه زبان و موسیقی و همچنین نسبت میان شعر و ادبیات و هنر را با عرفان و اندیشههای عرفانی، درنیافته و تشریح نکرده است. هیچکس شاید بهتر و بیشتر از او عیار شعر شاعران دورههای مختلف تاریخ ادبیات فارسی را از حیث توجه به سیروسلوک واژهها و واژهچینیها و سیر تطور و تحول صورخیال، به دست نیاورده است.
دریغی دیگر باید گفت که استاد مجال کامل نیافته است برای آنکه آثار تمامی شاعران ممتاز را نه تنها با محک صور خیال، بلکه با همه محکهای نقادی خویش در بوته نقد و تحلیل قرار دهد. استاد میتواند بهترین نقاد و نظریهپرداز در حوزه شعر معاصر نیز باشد. کار سترگ نیما و شاملو و اخوان و فروغ و سیمین و سایه و شهریار و بهار در عالم شعر، با نقادی و نظریهپردازی استاد در عالم تحقیق قطعا غنای بیشتری خواهد یافت. نه فقط با نقادی و نظریهپردازی «ادبی و هنری»، بلکه همچنین «اجتماعی و انسانی و روانشناختی».
بسیاری از استادان برجسته موسیقی ما، شاعران توانمند ما، محققان و صاحبنظران جامعه دانشگاهی در حوزه نقد ادبی و عرفانی ما، همواره با اشتیاق و افتخار میکوشند تا در زمینههای مورد علاقه و تخصص خودشان نقد و نظریه و راهگشایی استاد شفیعی را بشنوند و پشتوانه و سرمایه خلق آثار خویش کنند. نقد استاد را باید نقدمایه و سرمایه خواند. در باب حافظشناسی، سعدی و مولویشناسی، فردوسی و خیامشناسی، جامعه ادبی و هنری ما سخت محتاج و مشتاق آثار عالمانه و نواندیشانۀ شفیعی کدکنی است.
روزی در محفلی ادبی، سخنی از حافظ و مولانا به میان آمد. یکی از اساتید موسیقی کشور گفت: من از استاد شفیعی در این باره پرسیدهام. ایشان به این مضمون گفتهاند: «به نظرم میرسد که وقتی سناریوی هستی را مینوشتهاند، همان موقع جای و جایگاه مثنوی مولانا و اشعار حافظ را نیز معین کردهاند». آنگاه فصلی در این باب گفتگو شد. من (نگارنده) نیز گفتم که در آثار استاد در باب مولانا و عرفان خواندهام که فرموده است: «در تاریخ بشر (یا در تاریخ ایران و اسلام)، عرفان هیچگاه صدایی به بلندی صدای مولانا نداشته است و پس از جلالالدین محمد بلخی رومی دیگر صدایی بلندتر از صدای او در این وادی ظهور نکرده است. صدای مولوی بلندترین صدای عرفان در تاریخ اندیشههای انسانی است». البته آن روز من در همان محفل، دو بیت طنزآمیز را خواندم از زبان شاعری که شوخطبعانه در یکی از غزلهای معروف حافظ دخل و تصرف کرده است:
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما رار به خال هندویش بخشم دل و جان و سر وپا را
اگر من چیز میبخشم ز ملک خویش میبخشمر نه چون حافظ که میبخشد سمرقند و بخارا را(!)
استاد موسیقی برآشفت و گفت: در محصولات اشراقی مولانا و حافظ و امثالهم نباید به شوخی یا جدی دخل و تصرف کرد. و آنگاه به کلام استاد شفیعی نیز به شرح مذکور استناد فرمود. گفتم اولا این بزرگان (مولانا و حافظ) خودشان هرچه خواستهاند (از شوخی و جدی) بر دوش عالم و آدم بار کردهاند. ثانیا خود استاد شفیعی به شاعرانهترین وجه در شعر سعدی دخل و تصرف کرده و «الا»ی شیخ شیراز را با «حتا»ی شعر نیشابور به زیبایی تمام و با طنزکی نهفته، نفی کرده است:
سعدی! به روزگاران مهری نشسته بر دل
بیرون نمیتوان کرد «حتی» به روزگاران
اکنون نکته مورد تأکید این است که وقتی حتی یک جمله یا یک پاره از متن منسوب به استاد شفیعی تا بدین پایه اذهان اهل ادب و هنر را تحریک میکند و تحول میبخشد، روشن است که آنان تا چه حد و تا کجا به آثار علمی و تحقیقی موسع و مستوفای استاد احساس نیاز میکنند. همانطور که اشاره کردم نه فقط با محک نقد ادبی، بلکه همچنین با محک نقدهای اجتماعی و تاریخی و (به تقلید از خود ایشان): «روانشناسیک و جامعهشناسیک». و انصافا چه کسی شایستهتر از او، برای نگاه و نقدی که مبتنی بر جامعهشناسی ادبی و روانشناسی ادبی و هنری در تاریخ ادبیات و هنر این کهن بوم و بر باشد؟ البته این حرفها و اظهار نیازها بدان معنا نیست که جز استاد شفیعی دیگر کسی در این میان و در این میدان حضور ندارد، اما (بدون غلو و اغراق) قدر مسلم بدین مفهوم است که استاد در این وادی بلاخیز از طلایهداران و پیشتازان و ژرفکاوان است.
فقط به عنوان مثال میگویم که نقد و تحلیل شعر انوری (مفلس کیمیافروش) و شعر بیدل (شاعر آینهها) نمونهای از قلمرو توانمندیهای استاد را نشان میدهد. و تازه باید به یاد داشته باشیم که همین نقد و تحلیل ماندگار و مبنا، به تعبیر خود استاد «حاصل جنبی» است. حاصل جنبی چه چیزی؟ میخوانیم: «… در بررسی شعر فارسی سرگرم کارَکهایی هستم، ولی گاهی احساس میکنم که از حاصل جنبی آن کارکها، یعنی کتابهایی از این نوع، ممکن است دانشجویان زودتر بتوانند بهرهمند شوند».
البته از سال ۷۲ تا اکنون (سال ۸۵ شمسی) سیزده سال میگذرد و حاصل کارهای ارجمند استاد بازهم فیضرسان بوده و احیای موات کرده است، اما امیدواریم همین امسال نحوست عدد سیزده را با شنیدن وعده کریمانۀ انتشار حتمی و زودانجام همه حلقههای زنجیره نقد و تحلیل کامل و همهجانبه رودکی تا بهار و (نه تنها تا بهار) بلکه حتی نقادی و ارزیابی کارنامه اخوان و شاملو و ابتهاج و ایرج و شهریار و دیگران، بتوانیم از سر خود و ادب فارسی خود بزداییم! و نیز شنیدن وعده «نقد»ها و «تحلیل»های دیگری که یادآوری خواهم کرد.
۲ـ مهمترین اثر، نظریه یا دستاورد فرهنگی دکتر شفیعی کدکنی کدام است؟
مایل بودم که (در صورت امکان) بگویم هر یک از آثار قلمی دکتر شفیعی کدکنی مهمترین اثر است. میتوانم بگویم تربیت دهها و صدها شاگرد شاعر و محقق و ادیب و هنرمند و موسیقیدان که پدیدههای زندگی عاشقانه و عقلانی (هر دو ساحت وجودی) خود را با نگاه و نگرش متأثر از او تفسیر میکنند و میفهمند مهمترین اثر و دستاورد فرهنگی استاد است. این واقعیت را نیز میخواهم یادآوری کنم که نظریههای ادبی و هنری و زبانی و زیباییشناسانه و خیالپردازانه و همچنین نظریههای اجتماعی مبتنی بر «جامعهشناسی ادبیات فارسی» و «روانشناسی و روانکاوی ادبیات فارسی» در لابلای همه نقدها و تحلیلها و تحقیقهای عرضهشده به قلم استاد شفیعی واقعا در زمره ممتازها و مهمترینهاست.