مارتین لوتر به آلمانی: Martin Luther (۱۵۴۶ ـ ۱۴۸۳)؛زندگى و افکار رهبر جنبش پروتستان یکی از تأثیرگذارترین شخصیتها در تاریخ آیین مسیحیت و از پیشوایان نهضت اصلاحات پروتستانی بهشمار میرو
نوشته ژاک ـ نوئل پرز- ترجمه: آزاده پوینده
سال ۱۹۸۳ در تمامی کلیساهای پروتستان جهان، پانصدمین سالگرد تولد مارتین لوتر، مصلح بزرگ مسیحی، جشن گرفته میشود، اما این مراسم بیشتر به انجیل عیسی مسیح نظر دارد تا مؤسس مذهب ایشان یا قدیسی دیگر، از این نظر از او به عنوان یک نابغه بزرگ، مردی با بینش ژرف که در عین حال ضعفها و کمبودهایی نیز داشت و مردی که میخواست سراسر عمر خود را به انجیل وقف کند، به قدر کافی تجلیل به عمل نمیآید. بنابراین زمانی که در مجموع به زندگی او مینگریم، نه تنها موضوعات مربوط به قلمرو مذهب، عقیده و مسائل روحانی، بلکه جنبههای روزانه زندگی او را نیز مدنظر داریم.
با وجودی که هدف جنبش اصلاحطلبانه لوتر در وهله اول تضمین دینداری مردم از طریق به دور ریختن عمده چیزهایی بود که نامربوط مینمود، این جنبش در عین حال خواهان آن بود که مسیحیان را در جهان مخلوق، شهروندانی آکنده از روح مسؤولیت نسبت به جامعه و محیطی که بنا به مشیت پروردگار در آن قرار گرفته بودند، به بار آورد.
عصری که لوتر در آن میزیست، عصری خارقالعاده بود. شاید به اندازه کافی اهمیت این مسأله را درک نمیکنیم که عصر نامبرده، عصر «اراسموس» و «رابله»، عصر «آلبرخت دورر» و «میکل آنژ»، عصر «کپرنیک» و «دپاراسلسوس»، عصر «ماکیاولی»، «ایگناتیوس لویولا»، «ماژلان» و گروه بیشمار از چهرههایی بود که به علوم، ادبیات و هنرهای آن زمان جلوه تازهای بخشیدند و آنچنان دگرگونیهایی پدید آوردند که آن عصر بهدرستی «رنسانس» نامیده شد.
عصر مذکور همچنین عصر «فاوست» و نیز عصر دودمان بانکدار «فوگر» بود، که میپنداشتند پول میتواند همه چیز را بخرد و به موازات توسعه بازرگانی و بانکداری، مردان قرن شانزدهم و قرونی که از پی آن آمد، به مسیر تازهای کشیده شدند. از آن پس جهان در نظر آنها جلوهای دیگر یافت و در عین حال آثار تلاش جدیدی که در زمینه ارتقاء دانش بشر به عمل میآمد، بهتدریج آشکارتر شد. در نوشته کوتاهی که از نظرتان میگذرد، کوشیدهایم تأثیری را که اندیشه لوتر بر آموزش و پرورش زمان خود و بر فرهنگ عصر ما داشته است، روشن سازیم.
مارتین لوتر در دهم نوامبر ۱۴۸۳ در «آیزلبن»، واقع در ناحیه ساکسونی، دیده به جهان گشود. پدر او «هانس لوتر» و مادرش «مارگارتا زیلگر» نام داشتند. همانگونه که خود او نوشت: «من دهقانزادهام و پدرم، پدر بزرگم و اجدادم همگی دهقانان واقعی بودهاند.» اما پدر و مادر او در جستجوی درآمد بیشتر به معادن مس و نقره ناحیه مانسفلد رفتند، و پدر او یکی از اعضای مجلس عوام شهری شد که از سال ۱۸۴۸ با خانوادهاش در آن اقامت گزیده بود.
لوتر جوان با انضباط شدیدی پرورش یافت. او در کتاب خود موسوم به «میزگرد» نوشت: «اولیای من بسیار سختگیر بودند، و در نتیجه در کودکی خجالتی بار آمدم. یک بار، مادر من بر سر موضوع بسیار کوچکی به قدری شدید مرا شلاق زد که خون از بدنم جاری شد. آنها فقط سعادت مرا میخواستند، اما در قضاوت خوی و منش من اشتباه میکردند، و تأدیب آنها حد و مرزی نمیشناخت.» او این درس را بعدها که در زمینه تعلیم و تربیت به طور کلی به تفکر پرداخت همواره به خاطر داشت.
مارتین جوان در مدرسه لاتین مانسفلد به تحصیل پرداخت و سپس به مدرسه «برادران زندگی مشترک» در «ماگدبورگ» و بعدها به مدرسه کشیشی «آیزناخ» فرستاده شد. پس از آن دانشجوی دانشگاه «ارفورت» شد و پیش از گذراندن دوره فوق لیسانس، از آنجا لیسانس علوم انسانی گرفت. او قرار بود حقوق بخواند، ولی، علیرغم میل پدرش، تصمیم گرفت که وارد دیر راهبان پیرو «سن اگوستین» در ارفورت شود. در سال ۱۵۰۷ به مقام کشیشی نایل شد و پس از آن خود را وقف مطالعه علوم دینی کرد.
سال ۱۵۱۲ دکترای الهیات خود را گرفت و از سال ۱۵۱۳ به بعد در دانشگاه «ویتن برگ» به تدریس کتاب مقدس پرداخت و در این راه نهایت سعی خود را مبذول داشت. او با اشتیاق وافر کتاب مقدس را شرح میداد. انجیل مشوق او در راه اصلاح کلیسا شد که وی به خاطر آن شهرت دارد. براساس اصولی که لوتر در انجیل تشخیص داده بود، در ۳۱ اکتبر ۱۵۱۷ او تزهای نود و پنج گانه خود علیه افراطکاریهای کلیسا را علنی ساخت. با وجودی که نهضت اصلاحطلبی از مدتها پیش در حال شکل گرفتن بود، این اقدام لوتر به طور نمادین نقطه شروع آن شناخته شد.
سال ۱۵۲۰ سال انتشار «نوشتههای کبیر نهضت اصلاحطلبی» بود، عنوانی که به نوشتههای زیر از لوتر داده شد: «خطابهای به مقالات عالی مسیحی در آلمان» و رسالاتی در باب «اسارت بابلگونه کلیسا» و«آزادی یک فرد مسیحی». حکم رسمی پاپ (Exsurge Domine) که به موجب آن لوتر از جامعه روحانیت طرد میشد نیز در همین سال صادر شد.
از آن زمان به بعد وقایع بسیاری اتفاق افتاد. سال ۱۵۲۱، لوتر از طرف مجلس «ورمز» از حقوق مدنی خود در داخل امپراطوری محروم شد، در فاصله سالهای ۱۹۲۱ و ۱۹۲۲، فرمانروای ساکسونی او را در قلعه «اوتبورگ» زندانی کرد. لوتر در آنحا به ترجمه کتب عهد جدید به آلمانی پرداخت و بدین وسیله شالوده زبان نوین آلمانی را ریخت (او ترجمه کامل انجیل را در سال ۱۵۳۴ به پایان رساند). در سالهای ۱۵۲۵ ـ ۱۵۲۴، قیام دهقانی به وقوع پیوست، و سال ۱۵۲۵ لوتر با «اراسموس» اهل رتردام، که از اومانیستهای آن دوره بود، درباره موضوع جبر و اختیار به بحث و مجادله پرداخت، و در همان سال با کارتارینا فون بورا ازدواج کرد. سال ۱۵۲۹ با چاپ «پرسش و پاسخ کوتاه و بلند دینی»، که راهنمایی بینظیر در زمینه اصول مسیحیت بود، استعداد خود را به عنوان یک معلم هویدا ساخت.
سال ۱۵۳۰ علمای الهیات پروتستان در برابر مجلس سلطنتی «آئو گسبورگ» به اعتقادات خود اعتراف کردند. این اعتراف به «اعتراف آئوگسبورگ» شهرت یافت که در واقع منشور پیروان لوتر بود. لوتر تا سال ۱۵۴۶، یعنی سال مرگش، به نوشتن و وعظ ادامه داد و کوشید تا مؤمنان را ارشاد کرده، تعالیم خود را به آنها منتقل کند. در حال حاضر، نسخه رسمی «وایمار» از آثار مکتوب لوتر که «وایمارآئوسگاب» نام دارد، از صد و چند جلد کتاب تشکیل میشود و هنوز کامل نشده است!
مفهوم «ترس از خدا» تعلیم و تربیت قرون وسطی را کاملاً اشباع کرده بود، و بیمناسبت نخواهد بود که استدلال کنیم هدف اصلی آموزش در آن دوران آموختن این نکته به مردم بود که چگونه خوب بمیرند، و به عبارت دیگر چگونه در برابر خدایی که اساساً به مثابه یک قاضی سنگدل در نظر گرفته میشد، ظاهر شوند. کشف بزرگ لوتر مبنی بر اینکه خدا بیش از آنکه یک خالق مقتدر باشد یک پدر مهربان است که اعمال نیکو را پاداش و مؤمنان را رستگاری میدهد، او را برآن داشت که اندیشه نظام جدیدی از آموزش را در سر بپروراند.
جالب توجه است که لوتر از همان سال ۱۵۲۰ در «خطابهای به مقامات عالی مسیحی در آلمان» (یکی از سه نوشته بزرگ اصلاحطلبانه که قبلا ذکر شد) صفحات متعددی را به موضوع آموزش و پرورش اختصاص داده بود و حتی برنامه کاملی برای اصلاحات دانشگاهی تنظیم کرده بود. او از جمله پیشگامان مخالفت با اسکولا سیستم بود، تدریس بر مبنای دانش دست دوم را رد میکرد و مبلغ بازگشت به منابع اصلی بود.
او مطالعه زبانها را تشویق میکرد و درک بهتر انجیل را از راه آموختن زبانهای ملی میسر میدانست. به قول خود او: من با کمال میل میپذیرم که میتوان «منطق»، «صفت بیان» و «رساله شعر و زیباییشناسی» ارسطو را حفظ کرد و متن خلاصه آنها را خواند و بهره گرفت. این قبیل کتب را میتوان برای تعلیم فن سخنوری و موعظه به افراد جوان به کاربرد، اما تفاسیر و تأویلات آنها باید حذف شوند، به همان طریقی که میتوان «بلاغت» سیسرو را بدون تفسیر و تأویل خواند.
کتاب «منطق» ارسطو را باید همانگونه که هست خواند و به تفاسیر طویلی که درباره آن نوشته شده، وقعی ننهاد. امروزه سخنوران یا وعاظ از آن تفاسیر چیز سودمندی نمیآموزند؛ و آنها دیگر موضوع مباحثه و جدل نیستند. در کنار این موضوعات، ما هنوز باید زبانهای لاتین، یونانی و عبری، و علوم ریاضی و تاریخ را داشته باشیم و درباره این موضوعات در برابر کسانی که بیشتر صاحبنظرند، سر تعظیم فرود میآورم. اگر کوششی جدی در زمینه شروع اصلاحات به عمل میآمد، نتیجه کار بدون شک عالی میشد. حقیقت این است که موضوع اصلاحات مهمترین موضوع است! لوتر فقط به آموزش دانشگاهی توجه نداشت، بلکه در زمینه آموزش ابتدایی نیز پیشنهادهایی کرد؛ از جمله اینکه هر شهر و ده باید نه تنها برای پسران بلکه برای دختران نیز مدرسهای داشته باشد. به قول خود او: «ای کاش میشد هر شهر، مدرسهای برای دختران داشته باشد که در آن انجیل به زبان لاتین یا آلمانی لااقل برای یک ساعت در روز تدریس شود!» از این عبارت کوتاه به وضوح آشکار میشود که هدف لوتر این بود که هرکس قادر به خواندن و فهم انجیل باشد.
سالها بعد، در سال ۱۵۲۴، در «نامهای به شهرداران و رؤسای انجمنهای همه شهرها به نیابت از طرف مدارس مسیحی» ـ عنوانی که خود برنامه کاملی است ـ لوتر بحثی را مطرح کرد که هنوز به شیوه شگفتآوری دست اول به نظر میرسد. او در نامه مذکور نوشت: «آقایان، در شرایطی که همه ساله مبلغ گزافی صرف تسلیحات، جادهسازی، پلسازی، سدسازی و موضوعات بیشمار دیگر از این نوع میشود تا شهرها آرامش و امنیت داشته باشند، چرا نباید بودجهای را به نگاهداری یک یا دو فرد باتجربه به عنوان معلم جوانان بدبخت اختصاص داد؟»
در واقع لوتر حرفه معلمی را ارج بسیار مینهاد، به حدی که در کتابش موسوم به «بحث پیرامون وظیفه فرستادن کودکان به مدرسه« (۱۵۳۰) اظهار کرد چنانچه یک واعظ نمیبود، مدیریت مدرسه را انتخاب میکرد. او در ادامه این سخن، نوشته است که «تربیت و بار آوردن نوجوانان» جالبترین و مطلوبترین کارهاست؛ حتی اگر برخی از آنها متأسفانه، در میانه راه، تحصیل را رها کنند. بدینترتیب، لوتر نشان داد که دقیقاً از اهمیت کاری که در برابر مربیان قرار داشت آگاه بود و با وجودی که برجنبه نشاطانگیز این حرفه انگشت میگذاشت، از شکستهای احتمالی مربیان نیز غافل نبود.
در این زمینه، لوتر نه سادهدل بود و نه پندارگرا و به وضوح میدانست که آنچه تعلیم و تربیت نامیده میشد، خود نمیتوانست هدف باشد؛ و برای آماده کردن فرد برای زندگی روزمره کفایت نمیکرد. به همین دلیل او پیشنهاد کرد علاوه بر آموزش و پرورش رسمی، باید به جوانان یک حرفه نیز آموخت: «پسران باید روزی یک تا دو ساعت به اینگونه مدارس فرستاده شوند، اما در عین حال باید در خانه نیز باقی روز را به کار بپردازند و حرفه یا فنی را که مطابق میلشان است بیاموزند، طوریکه هر دوی اینها، تا زمانی که جوانند و قادر به کار و کوشش، دست در دست هم جلو بروند.»
در اینجا نیز باید تأکید را بر جنبه خاصی از اندیشه لوتر درباره تعلیم و تربیت گذاشت. گرچه، درپارهای موارد، او ادعا میکند که ساختن مدارس به این دلیل ضروری است که فقدان آموزش خود اولیاء مانع از آن میشود که نیازهای آموزشی کودکان خود را برآورند، اما باید درنظر داشت که هر یک از نکات اصلی مندرج در «پرسش و پاسخ کوتاه دینی» او (مربوط به سال ۱۵۲۹) با این عبارت شروع میشود: «همانگونه که سرپرست خانواده باید آن را ارائه دهد و آن را به کودکان و زیردستان خود بیاموزد …» درباره نکته اخیر دو اظهارنظر لازم است: نخست اینکه تعلیم (گرچه در کتاب مورد نظر او درباره تعلیم دینی سخن میگوید) نباید محدود به کودکان خانواده بشود، بلکه باید خدمه و هرکسی را که زیر آن سقف زندگی میکند، در بر گیرد؛ به عبارت دیگر و به زبان امروزی نباید هیچ «تبعیضی» وجود داشته باشد. دوم اینکه، لوتر مشارکت سرپرست خانواده را خواهان میشود. اولیاء نباید نسبت به آموزش کودکان خود بیاعتنا باشند و باید به طور فعال در آن شرکت جویند.
درست است که لوتر بر بعد مسیحی تعلیم و تربیت و جایگاه عمده انجیل در آن تأکید میورزید، اما این روشی است که او برای پیشبرد دیدگاه خود برگزیده بود. به نظر وی انضباط، فرهنگ و حتی معنویت، همگی بستگی به این آگاهی مسیحی دارد که الطاف خداوندی، زندگی جدیدی را سبب میشود و نهایتاً مسیحیان را قادر به کسب آزادی از اوضاع و احوالی میکند که در غیر این صورت نوعی اسارت میبود. با این همه، به نظر میرسد، به عقیده لوتر این تنها طریقهای است که آموزش و پرورش میتواند از محدوده کوچکی که به اصطلاح فلسفهها یا راه و رسمهای زودگذر مطرح میکنند، فراتر برود و در نهایت «مدرسه زندگی» بشود.