قدّ تو به آزادی بر سرو چمن خندد/ خطّ تو به سرسبزی بر مُشک ختن خندد/ تا یاد لبت نبود گلهای بهاری را/ حقا که اگر هرگز یک گل ز چمن خندد
روزی در دکان عطاری مشغول معامله بود، درویشی آنجا رسید و چندبار شیءللّه گفت. وی به درویش نپرداخت. درویش گفت ای خواجه تو چگونه خواهی مرد؟ عطار گفت چنانکه تو خواهی مرد! درویش گفت تو همچون من میتوانی مرد؟ عطار گفت: بلی! درویش کاسهی چوبین داشت، زیر سر نهاد و گفت «الله» و جان بداد. عطار را حال متغیر شد، دکان بر هم زد و به این طریق درآمد.
بیش از هشتصد سال است که منظومهها، رباعیات و غزلهای عطار جان عاشقان ادبیات و عرفان را سیراب میکند.
بیست و پنجمین روز از بهار به نام شیخ عطار نیشابوری نامگذاری شده است و در جایجای مرز پرگهر در این روز از عطار میگویند. ما این مجالس را به عشقِ عاشقان ادبیات فراهم میآوریم. یار باقی، دیدار باقی.
پنجشنبه ۱۴۰۱/۰۱/۲۵ ساعت ۲۰:۳۰
باغتالار پدر خوب، جادهی طاهرآباد
https://t.me/anjomanghotb
پینوشتها:
ابیات آغازین از عطار است.
حکایت از جامی است.
عطار گفته است: به من گفت ای به معنی عالمافروز/ چنین مشغول طب گشتی شب و روز