سه بازیگر سیاسی در تاریخ ایران نگاهی به کتاب ۳ مرد در برابر فریب تاریخ نوشته محمود تربتی سنجانی

محمود تربتی سنجابی، روزنامه‌نگار و مؤلف باسابقه، روزنامه‌نویسی را در کنار دایی دانشمند و شریفش، مرحوم محمدجواد تربتی که مدیریت مجله پولاد را برعهده داشت، آغاز کرد و بعدها در یک دوران طولانی و طوفانی در اطلاعات مشغول به‌کار شد. او نویسنده‌ای پرکار و باذوق بوده و هست که تألیفاتش نیز در عرصه تاریخ معاصر، خوانندگان فراوان دارد.
از جمله، «حکومت‌های محلّی در انگلستان»، «قربانیان باور به احزاب سیاسی ایران»، «کودتاسازان»، «پنج گلوله برای شاه»، «۶۶۶ روز با مصدق»، «زندگی و مرگ یک نخست‌وزیر» و «ایران هرگز نمی‌میرد».
آخرین کتاب محمود تربتی سنجابی، «سه مرد در برابر فریب تاریخ» نام دارد که به زندگی سیاسی و سرنوشت غمبار رضاشاه، رزم‌آرا و دکتر مصدق پرداخته است. قصد داشتیم کتاب را به شیوه معمول معرفی کنیم ولی مقدمه شیوای آن به قلم مؤلف، شمّه‌ای از تاریخ و سرنوشت معاصر میهن را به کوتاهی نمایان می‌ساخت. پس با این نوشته، خواندن کتاب «سه مرد در برابر فریب تاریخ» را به خوانندگان گرامی توصیه می‌کنیم.
این کتاب که به مرحوم آموزگار فقید محمدجواد تربتی تقدیم شده است با این عبارت از ابوسعید ابوالخیر آغاز می‌شود: «خردمند آن است که چون کارش پدید آید، همه رأی‌ها را جمع کند و به بصیرت در آن نگرد تا آنچه صواب است از او بیرون کند و دیگر را یله کند، همچنان که کسی را دیناری گم شود اندر میان خاک. اگر زیرک باشد، همه خاک را که در آن حوالی بود جمع کند و به غربالی فروگذارد تا دینار پدید آید.»
باری این کتاب هم روایت مورخی روزنامه‌نگار و از همکاران سابق و گرامی روزنامه اطلاعات است و پیشگفتار آن، جامع مطالب و محتوای شیرین آن است.
ایران در آینه زمان
نوشته محمود تربتی سنجابی
حادثه سوم شهریور ماه سال ۱۳۲۰ خورشیدی ننگی بود که به علت خبط سیاسی دولتمردان آزمند آن روزگار، در تاریخ ایران به وجود آمد. در این روز عده‌ای سرباز بی‌ساز و برگ نظامی و بی‌آب و نان با دو دولت مقتدر جهان مصاف دادند و در نتیجه پای نیروهای نظامی شوروی و انگلستان به ایران باز شد و فساد، قحطی، گرسنگی و یاغی‌گری و هرج‌ومرج و نفاق در سرزمین ما رواج یافت.
عبدالله رازی همدانی «مورخ» اوضاع اجتماعی آن دوران را چنین توصیف می‌کند: «شهریور ۲۰ که دست رضاشاه از تخت سلطنت کوتاه شد، همگان تصور کردند نوبت استبداد سپری شده و دوران آزادی فرا رسیده است، ولی در حقیقت نه چنین بود که می‌پنداشتند بلکه شکست سخت‌تری بر آنان وارد شد. بازیگران دوره شاه سابق ماسک‌ها را عوض کردند.
متملقان که آن پادشاه فدای اغراض آنان شد، از مظالم گذشته شکوه‌ها آغاز نمودند. طولی نکشید که اوضاع بدتر از سابق شد. اگر در زمان رضاشاه رشوه‌گیری در خفا بود، در این زمان علنی گشت و دزدی‌ها سر به میلیون‌ها زد و به علت ضعف دولت اکثریتی از بازرگانان و اصحاب کارخانه، مردم را غارت کردند و هر بچه بزاز و دلال بی‌سواد از خون این ملت بیچاره صاحب پارک و اتومبیل شد.
دستگاه قضایی حکم تار عنکبوت را پیدا کرده بود که زنبور آن را درهم شکسته، خود را نجات می‌داد و مگس ضعیف در آن گرفتار شده، طعمه عنکبوت می‌گشت».۱
در چنین حال و احوالی جمعی از جوانان حبس کشیده دوران بیست ساله به زعامت سلیمان میرزا اسکندری حزب توده را بنیان می‌‌نهند و در تشیید مبانی آن سخت می‌کوشند و علیه سید ضیاءالدین طباطبایی که پس از بیست سال از تبعید به وطن بازگشته برانگیخته می‌شوند. کار تخریب بالا می‌گیرد.
در ۱۷ آذر ۱۳۲۱ زمانی که قوام‌السلطنه نخست‌وزیر است به علت بی‌اعتنایی او به شاه ـ محمدرضا شاه ـ‌ دست به توطئه و ایجاد بلوا می‌زند تا حکومت او را ساقط کند.
در آبان همان سال مجلس شورای ملی به بهانه علاج ورشکستگی اقتصادی و نجات کشور از فقر لایحه استخدام دکتر میلسپو کارشناس آمریکایی را به عنوان رئیس دارایی کشور تصویب می‌کند بدین ترتیب پای مستشاران آمریکایی به ایران باز می‌شود.
در اوایل سال ۱۳۲۲ در ایام کابینه سهیلی سران ایل قشقایی با طغیان و ترکتازی دشت‌های زمردین فیروزآباد، زادگاه ابن‌مقنع و منطقه سمیرم را به آتش و خون می‌کشند که پس از زمانی نسبتاً طولانی و حوادث فجیع با مذاکرات دولت در مرداد همان سال غایله پایان می‌یابد. در سال ۱۳۲۳ نمایندگان کمپانی‌های نفتی آمریکا پیشنهاداتی برای انعقاد قرارداد در ناحیه جنوب شرقی ایران تسلیم دولت می‌کنند که در پی آن «کافتارادزه» نماینده دولت شوروی با عجله خود را به ایران می‌رساند و او نیز خواستار واگذاری نفت شمال به آن دولت می‌شود.
ولی به علت تصویب طرح دکتر مصدق مبنی بر «موازنه منفی» از سوی مجلس شورای ملی، دولت از مذاکره و عقد قرارداد نفت تا زمان رفع اشغال ایران منع می‌شود و بدین ترتیب این تنها، انگلستان است که بی‌رقیب همچنان در غارت ثروت ملی کشورمان یکه‌تاز است.
در ۲۱ آذر ۱۳۲۴ سید جعفر پیشه‌وری یا جعفرزاده از کمونیست‌های قدیمی و باسابقه که در انتخابات دوره چهاردهم به نمایندگی مردم تبریز انتخاب گشته و اعتبارنامه‌اش در مجلس رد شده بود با یاری مهاجرینی که از روسیه شوروی به ایران وارد گشته بودند، حکومت خودمختار فرقه دمکرات آذربایجان را تشکیل می‌دهد که پس از یک سال قوام‌السلطنه نخست‌وزیر زیرک وقت موفق می‌شود با بازی بزرگ سیاسی خود با روس‌ها فرقه او را متلاشی سازد.
در همین زمان یعنی ماه پایانی سال ۱۳۲۴ شمسی که قوام‌السلطنه در مسکو مشغول چانه‌زنی با استالین و مولوتوف وزیر خارجه او بود در روز ۱۲ اسفند دکتر مصدق در مجلس به شدت به عدم تخلیه ایران از نیروهای شوروی اعتراض می‌کند و چنین می‌گوید: «بنده از فترت خیلی می‌ترسم. از فترت چیزهای بدی دیده‌ام. هر خطری متوجه این مملکت شده است، از فترت شده است. اگر قرارداد بسته شده در موقع فترت بسته شده. اگر کودتا شده در فترت شده. امروز من هیچ خیال نمی‌کنم شاید هر یک دارای عقیده‌ای باشید ولی بدانید که یک روز خواهد آمد که پشیمان می‌شوید».
شگفتا که خود دکتر مصدق در دوران نخست‌وزیری‌اش دست به چنین عملی می‌زند.
در ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ هنگامی که شاه برای شرکت در جشن فارغ‌التحصیلی دانشگاه به دانشکده حقوق می‌رفت، از سوی شخصی به‌نام ناصر فخرآرایی معروف به «ناصر فنر» کارگر گراورساز چاپخانه که با کارت خبرنگاری روزنامه پرچم اسلام در مراسم حضور داشت مورد سوءقصد قرار می‌گیرد. حزب توده به اتهام شرکت در ترور شاه، منحل و غیرقانونی اعلام می‌گردد و عده‌ای از سران آن محاکمه، زندانی و تعدادی فراری می‌شوند.
از این تاریخ است که شاه برای کسب قدرت تلاش تازه‌ای را آغاز می‌کند و به آرزوی دیرین خود یعنی تشکیل مجلس مؤسسان و تغییر اصول قانون اساسی دست می‌یازد.
مجلس مؤسسان تشکیل می‌شود و اصل چهل و هشتم قانون اساسی را بدین شرح تغییر می‌دهد: «اعلیحضرت همایون شاهنشاه می‌تواند هر یک از مجلسین شورای ملی و سنا را جداگانه یا هر دو را در آن واحد منحل نماید».
قوام‌السلطنه که در خارج کشور است به اعتراض برخاسته و در نامه‌ای سرگشاده برای شاه می‌نویسد:
«در قانون اساسی ایران، طبق اصل۴۴ شخص پادشاه از مسئولیت مبرا است و در نتیجه همین عدم مسئولیت تمام مواردی که مربوط به فرماندهی کل قوا و عزل و نصب وزرا و اعلان جنگ و صحه و امضای فرامین و آنچه از این قبیل هست عموماً دارای جنبه تشریفاتی می‌گردد و این حقوق فقط و فقط ناشی از ملت است. که بودجه عمومی مملکت را از نظام و غیرنظام از دسترنج و محرومیت‌های خود پرداخته و تمام این حقوق را در حیطه اختیار و اقتدار نمایندگان خود گذارده است.»
شاه از نصیحت قوام برآشفته می‌شود و در نامه‌ای به امضا حکیم‌الملک وزیر وقت دربار، لقب «جناب اشرف» را که قبلاً به او عطا کرده بود از قوام پس می‌گیرد. قوام در پاسخ به این نامه مطالب تندی علیه شاه عنوان می‌کند و نامه ارسالی خود را برای شاه با این ابیات از دیوان خواجه شیراز مزین می‌سازد:
اگر چه عرض هنر پیش یار بی‌ادبی است
زبان خموش ولیکن دهان پر از عربیست
پری نهفته رخ و دیو در کرشمه حسن
بسوخت عقل ز حیرت که این چه بلعجبیست
هزار عقل و ادب داشتم من ای خواجه
کنون که مست و خرابم صلاح در بی‌ادبیست
در همین زمان شاه به دیگر آرزوی دیرین خود یعنی تصرف مجدد املاک پدرش می‌رسد و بنا به تصویب مجلس املاک مزبور تحت عنوان موقوفه در اختیار دربار قرار می‌گیرد و تولیت آن به شخص شاه واگذار می‌شود.
در فاصله این مدت تا روی کار آمدن دولت رزم‌آرا و سپس کشته شدن او و آهنگ رو به تزاید جبهه ملی و روی کار آمدن دکتر مصدق مسائلی است که در این سال‌ها کتاب‌های بسیاری درباره آن نوشته‌اند و در این مقال اشاره مجدد به آن مسائل ضروری نخواهد بود. خاصه که در متن کتاب حاضر نیز مطالبی از وقایع آن ایام آمده است که خواننده در جای دیگر نشنیده و نخوانده است.
در بعضی گفتارها که بعضاً تا امروز به رشته تحریر درنیامده مطالبی نانوشته از حوادث و تاریخ گذشته آورده شده که اگر به هر وسیله ممکن در دسترس علاقه‌مندان و نسل جوان امروز قرار گیرد، مفید و پندآموز خواهد بود.
چرا که تا ملتی از گذشته تاریخی خود، آگاهی بایسته نداشته باشد، نخواهد توانست در میان ظلمت حوادث گیتی راه آینده و ستاره هدایت را در کرانه افق تقدیر جستجو کند. چنانچه بخواهیم از واقعیت‌ها در عرصه تاریخ سخن بگوییم معمولاً با مسائلی روبرو می‌شویم که بازیگران نقش‌آفرین، فریب‌خوردگانی بودند که برای نجات از دامی به خیال خود به راه دیگری قدم نهادند تا شاید مفری برای فرار از گرداب حوادث و نابودی خود پیدا کنند، در حالی که راهی که انتخاب می‌کردند چاهی بود که ناخواسته در درون آن سرنگون می‌شدند و امیدشان تبدیل به ناامیدی می‌شد.
از نمونه‌های مشخص این بازیگران که فریب‌خوردگان تاریخ معاصر ایران هستند می‌توان پهلوی از اول و دوم و رزم‌آرا و دیگران
نام برد.
رضاشاه برای رهایی از بند انگلستان به دامان آلمان و سپس آمریکا پناه برد و با نامه‌ای که به روزولت رئیس جمهوری وقت آمریکا نوشت، فکر می‌کرد می‌توان با این بندبازی به ساحل نجات قدم گذارد.
محمدرضا شاه هم پس از جدایی از انگلستان و تسلیم بلاشرط به آمریکا در این تصور بود که روز مبادا آمریکا او را از ورطه خطر نجات خواهد داد، غافل از آنکه حمایت‌های آمریکا از شاه در مقابل انقلاب اسلامی بی‌فایده بود. در مورد رزم‌آرا و دیگران مطلب به همین‌گونه قابل مطالعه و بررسی است…
کتاب حاضر مجموعه‌ای است از خاطرات شخصیت‌های صاحب‌نام که نوشته‌ها و نانوشته‌های خود را در زمینه زندگی و مسائل سیاسی و علل سقوط ۳ بازیگر بدفرجام تاریخ معاصر ایران: رضاشاه، رزم‌آرا و دکتر مصدق بازگو کرده‌اند. و نگارنده تا آنجا که در توان داشته، سعی و اهتمام وافی کرده است تا حقایق را از گفته‌ها و شنیده‌های آنان به رشته تحریر درآورده و با مراجعه به مدارک مکتوب سره را از ناسره جدا
سازد.
این مطالب در مجموع پرده از حوادثی برمی‌دارد که اگر به هنگام وقوع، افرادی با ایمان و دارای صلاحیت ناخدای این کشتی سرگردان در دریای متلاطم حوادث ایام بودند، مردم این سرزمین به ساحل امن و آسایش می‌رسیدند و بسیاری از نامرادی‌ها که امروز نظاره‌گر آنها هستیم هیچ‌گاه در اوراق مکتوب نمی‌خواندیم. با این اوصاف برای آینده بهتر و تربیت نسلی خودساخته بایستی تاریخ گذشته سرزمین خود را بخوانیم و با اتکال به آفریدگار، خود را آماده سازیم که تکرار حوادث گذشته را تجربه نکنیم.
اندیشه ما باید همواره به فردا متوجه باشد و گذشته را فرا راه آینده خود قرار دهیم و بکوشیم با تکیه به ناخدایانی دانا، فهیم، بردبار، خردمند مسیر آینده را به صورت شفاف و دلپذیر ترسیم کنیم و به سوی آینده روشن و خوشبختی و سعادت حرکت کنیم.
زیرا ملت بردبار ایران توان آن را دارد که در آغاز هزاره سوم میلادی یک بار دیگر در جهان امروز پرچم سربلندی و افتخار خود را به عنوان ملتی کوشا و آزاده به اهتزاز درآورد و ایرانی آباد، با سرافرازی، بنا کند تا عظمت دیرین خود را بازیابد.
پی نوشت:
۱٫ روزنامه پولاد سال ۱۳۲۲٫

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *