کتابواره ها، و ما ایرانیان محمود فاضلی بیرجندی پانزدهم آبان ۱۴۰۱

برای یافتن سخنی از ابن یمین به دیوان او بازنگریستم. دیوانی از ابن یمین که من دارم به تصحیح حسینعلی باستانی راد است، چاپ سال ۱۳۶۳ .مصحح را نمیشناسم. از مقدمهای که نوشته معلوم است مردی بوده آشنای دردها، و سرچشمه های گرفتاریهای ما مردم را میشناخته. جایی از مقدمه ایشان دلم را به درد آورد. جایی که سخن از فصیح خوافی آورده، و رشید یاسمی، که کتابی در احوال ابن یمین نوشته است. مینویسد:

“این کتابهای) فصیح خوافی یا رشید یاسمی( با این که چاپی است، اکنون نایاب است و از دسترس بیرون، و ناشرین را مجال این که به تجدید چاپ آن اقدام کنند نیست. چه در جایی که کتابواره هایی مانند »خوشه های خشم« و »گوشه چشم« و »کاروان عشق« و »ساربان عشق« و »معاشقات ب. ب.« و امثال آن که مضیع وقت و اخالق و مخرب روح و عقل است خروارها چاپ می کنند و در هر کوی و برزن به حال ابتذال که شایسته آنهاست ریخته و پامال است، که و کی به صرافت تجدید چاپ این گونه کتابها می افتد؟ راستی که قلمم یارا نداد به آنها کتاب بگویم و ناچار کتابواره نوشتم”.

این سخن از سال ۱۳۶۳ است. اگر آقای باستانی راد امروز میخواست مقدمه دیگری بر دیوان ابن یمین بنویسد چه مینوشت؟

اما یکی از ما بندهش را نخوانده بود. اصال بندهش را به فارسی نداشتیم. یکی اوستا را در دست نداشت تا چه رسد به آن که خوانده باشدش. یکی شاهنامه نخوانده بود. یکی از ما بیهقی را نمی- شناخت. یکی تاریخ طبری نخوانده بود. یکی روضهالصفا نخوانده بود. کسی نبود که سمک عیار خوانده باشد. یکی سعدی یا حافظ نخوانده بود. یکی رودکی نخوانده بود. تا برسد به محمدعلی فروغی و بهار و محسن هشترودی و خانلری. سخن از هابز و تامس مور و سارتر و ویتگنشتاین، فخر بود. یکی فارابی نخوانده بود. یکی ابوریحان نمیشناخت. یک تن نبود که چهارمقاله نظامی عروضی خوانده باشد

خواندن و شناختن همینگوی و اشتاین بک و داستایفسکی و کافکا و سارتر و تامس مور بد نیست. خواندن این کتابها جایی و زمانی مخصوص دارد. ما آن را سر جایش و در زمان خودش نخواندیم. باید از همه منابع و داشته های خود با آگاهی درست و بسنده برمیگذشتیم تا نوبت به اهل قلم ممالک دیگر برسد.

من خود همین راه را پیموده ام. همین کتابها را خوانده ام. اکنون دریغی بر دلم مانده از عمری که ممکن بود با اوستا و بندهش و شاهنامه بگذرد، و نگذشت. ممکن بود با شناخت ابوریحان بگذرد، با شناخت خواجه نظامالملک بگذرد، با مسعودی و مروج الذهب و اخبارالزمان او بگذرد، و نگذشت . گمان نکنم کسی ” بندهش  “را بخواند و درست بفهمد، و زان پس کتابی از فرهنگی دیگر در نزدش بزرگ و خواندنی بیاید.

اینها پی و پایه وجود ماست. دریغا که ما از بدو ورود به این دنیا پا بر آسمان دیگران نهادیم. باید پا بر زمین استوار خود مینها دیم. نکردیم و شد اینچه شده.

گر اکنون پاره ای گرفتاریها دست و بال ما را در زندگانی بسته دارد، اگر جایگاه و منزلتی را که باید در دنیا نداریم، اگر بنیه فردی و جمعی )ملی( ما ناچیز شده، اگر . . . همه و همه از جایی است که کتابهای خودمان را نخواندهایم. پا بر بنیاد خویش نداریم، و در آسمان دیگران هستیم.

بهتر شد که امروز آقای باستانی راد در حوالی بازار کتاب ما نیستند. مردی که خوشه های خشم، و کاروان عشق و . . . را کتابواره میشناخت، اگر میدید که در این سرزمین شبه نوشتارهایی از کسانی به چاپ دهم رسیده که جمله ای درست نمینویسند، چه میگفت؟

ملتی که بیهقی و خیام و فردوسی و ابن یمین و ناصرخسرو و ابوریحان و خواجه رشیدالدین فضلاهلل و خواندمیر و . . . داشته باشد، گرفتاری اندر زندگانی او راه نخواهد یافت. اگر گرفتاریی داشته باشد کسی جز خودش کوتاهی نکرده که به بیراهه میرود .

این بزرگان فقط سخن سرا نبوده اند. درفش خردمندی در دست داشته اند و راه حرکت را برای کاروان بشری روشن میکرده اند. هنوز هم بر راه آنان رفتن، ضامن آسایش است و رهایی.

 

“بندهش” : کتابی است به زبان پهلوی و آن خلاصه ایست از اوستای ساسانی و زند در موضوع تکوین جهان و قصص و اساطیر و طبیعات و غیره

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *