سروده های استاد حسینعلی راشد بخش دوم

اشاره: در شماره قبل، برخی از سروده های مرحوم استاد راشد تربتی در ضمن شرح احوال و خاطرات وی درج گردیده بود و منتشر شد. پس از آن نیز برخی از اشعار راشد را جداگانه بازنشر نموده و نمونه هایی از قصیده و مثنوی و غزل از استاد راشد را در پیوست فرهنگی چاپ کردیم. اینک برخی دیگر از سروده های استاد را به نظر خوانندگان گرامی می رسانیم. با این توضیح که برخی معانی واژگان و لغات یا مطالب مرتبط با شعر در پایان اضافه شده است تا در خوانش بهتر به کار آید.

بهاریه

(به مناسبت پایان سال ۱۳۵۳ گفته شده)

سالی به پایان آمد و سالی دگر آغاز شد

مستقبل و ماضی ما با یکدگر انباز شد

پارینه بُد مستقبل و امروز آن ماضی شده

آینده‌ها پیوسته با بگذشته‌ها دمساز شد

بس در گذشته رازها پنهان بماند از چشم ما

آینده آمد پیش و پس افشاگر هر راز شد

اندر خزان بس مردگان خفتند در این خاکدان

حشر بهاری زد صلا جان‌ها به تن ها باز شد

گیتی ز نو بگرفت جان شد تازه و شاد و جوان

با او مساعد شد زمان کاینسان خوش و طناز شد

خاک فسرده زنده شد اِشکوفۀ رخشنده شد

خورشید جان تابیده شد هر روح در پرواز شد

شاخ درختان در طرب جسته ز سرما و کَرب

صد شکر آورده به لب کز برگ سرافراز شد

ابر آمده باران فشان باد آمده دامن کشان

داده به بستان صد نشان تا چهرۀ گل باز شد

باد بهار جان فزا آورده با خود مژده‌ها

در رقص آمد شاخ‌ها با باد هم آواز شد

گردید خرم باغ و کشت روی زمین شد چون بهشت

رفت از میان آثار زشت گردون نکوئی‌ساز شد

غرّید ابر اندر هوا رخشید برق اندر فضا

جاری شد از کُه آب‌ها بس نغمه‌ها پرداز شد

تغییر عالم را ببین فیض دمادم را ببین

ترکیب مرگ و زندگی خود آیتی زِاعجاز شد

نو کهنه، کهنه نو شود هم روید و هم خو شود(۱)

در گردش بی انتها انجام‌ها آغاز شد

شب روز گردد روز شب اندر تکاپو و طلب

با تاخت آمد سال و مَه هم در تک و در تاز شد

فرصت غنیمت می‌شُمَر بردار هان از خواب سر

می بین زمان را درگذر چون آمد و چون باز شد

در دل بهاری تازه کن در کار خود اندازه کن

رخسار جان را غازه (۲) کن کاکنون زمانه ساز شد

پاورقی ها:

۱٫ خو (بروزن نو)؛ در اینجا به معنای پاک‌شدن زمین از علف و گیاه است، خشک‌شدن و از بین رفتن.

۲٫ غازه؛ به معنای گلگونه، آراسته شده.

انتقاد از جامعه خود

ای‌ که آیی بعد ما، برخوان تو این گفتارها

تا بدانی روز ما چون بود زِ استم کارها

کشور ایران بنایش بر ستم گوئی شده است

هم غذایش از ستم هم از ستم نشخوارها

همچنان دوزخ که اهلش را لباس از آتش است

هم‌ خوراک از آتش و از زیر نیش مارها

در حیات قوم ایرانی دروغ و ظلم و جور

هست هم چون خون جاری در رگ جاندارها

آنچنان که در اروپا برق اگر افتد ز کار

باز می‌ماند همه ماشین‌ها و کارها

اندر ایران گر دروغ و گر ستم باز ایستد

بازماند خانه‌ها بنگاه‌ها بازارها

وای بر قومی که جای نور بهره‌اش ظلمت است

جای عدلش جور باشد جای بستان خارها

آسیاب زندگیّ دیگران گردد به عدل

آسیاب او براستم باشدش اَدوارها(۱)

دیگران تسلیم قانونند و سر بر راه دین

او بَدَل دارد به قانون و بدین افکارها

اندر ایران هر که بینی در حد خود جائر است

گیرم این یک اندکی آن دیگری بسیارها

آنچه گفتم دارد استثنا ولی بسیار کم

نادر اندر حکم معدوم است در اشمارها (۲)

هر یکی خود را همی بیند همی خواهد

وین خیال انگیخته اندر دلش پندارها

پرده‌ها گشته است آن پندارها بر روی عقل

لاجرم از آن نتابد بر رهش انوارها

ورنه می‌دیدی که خیر اوست اندر خیر جمع

باز می‌گردد بدو آواز از کُهسارها

دیگران­را وضع قانون است بر نفع عموم

اندر ایران شخص می‌بینند قانون­دارها

من بدین پُر اِستمی قومی ندیدم در جهان

بر تنم لرزد جوار این گروه اوتارها (۳)

ظالمان را بس ذلیل اند و مطیع و باربر

بر ضعیفان بس قسی چون گرگ‌ها کفتارها

بس جری بر خالق و غافل ز روز بازپرس

خارج از ابرار و اندر زمره‌ی فُجّارها

عالمان دین به تحریف کلام حق جری

واعظان بی‌باک در بستودن اشرارها

پادشاهانش فراتر رفته از فرعون‌ها

جملگی در سجده‌اند، پیش این جبّارها

در اداراتش سخن جز رشوه ناید در میان

وانک ندهد رشوه، پیش آید ورا دشوارها

کسب و کارش را بود سرمایه از قلب و دغل

زین متاع انباشته دکّان‌ها انبارها

هر که بینی در جهان، کوشد به هر سالی کند

کار خود را نیک‌تر‌از پار و از پیرارها

این گُرُه را گوش آنست تا اندر دغل

گوی برپایند و بیش افتند از عیّارها

معدۀ بَنّا خراب از خدعۀ طباخ‌ها

خانۀ طباخ ویران از کژی معمارها

پای نجار آبله بسته ز کفشِ کفش­دوز

کفش­دوزان شاکی از کارِ بدِ نجّارها

همچنین هر دسته‌ای بینی ز هم اندر عذاب

می‌خلد در پای این از دست آن مسمارها

نی برد شاگرد بهره‌ی کافی از آموزگار

نی پرستارش بود غم‌خوار بر بیمارها

نی رعیّت شاد از حاکم نه خود پاک و درست

نی حکومت را بر آیینِ خِرَد کردارها

نه نکوکاری شود تشویق و دل دارد قوی

نه کسی کیفر بیند زین همه بدکارها

من نمودم مُجملی تو خود مفصل را بخوان

بر قیاس هم بدان مجموع کار و بارها

باز هم بدهمت زاوضاع مقیاسی به دست

مشتی از بهر نمونه آرم از خروارها

نیست سالی چند تن آتش بخود درنفکنند

تا بسوزند و رها گردند از آزارها

(۵ فروردین ۱۳۳۳)

پاورقی ها:

۱٫ اگرچه این شعر بسیار غمناک و دردآور است اما برخی از بیت‌ها در این سروده راشد، حالت طنز دارد. حتما هم طنز کنایی است. اسامی جمع را مجدداً جمع‌زدن (جمع الجمع) با بیان طنزآمیز می‌تواند سازگار باشد.

۲٫ احتمالا جمع در مقام شمار و شمارش!

۳٫ جمع تار است. یعنی سیم و زه تار. ناصر خسرو گوید:

گه از الحان مرغان گه ز اوتار

خبر آرند جانت را ز اسرار.

قصیده ناتمام

گفته‌ها یکسره لاف است و دروغ

کرده‌ها در خور نیش و تسخر

از ره زندگی افتاده به دور

بی‌خرد مانده ز آراء و فکر

مانداز فهم حقیقت محروم

معتکف گشته در اوهام و صُوَر

هر یکی راست هوایی در دل

هر یکی راست خیالی در سر

نه نهاده سوی یک مطلب پای

نه گشاده سوی یک مقصد پر

مختلف جمله به سِرّ و به عَلَن

مضطرب رای و پریشان خاطَر

مانده واپس ز نشوء و ز رقاء

چون فروخفته به بالین سحر

خیره مست و سیه و سرد بجای

از پس آتش چون خاکستر

نه همه گرد یکی آیین جمع

همه را نی به یکی درگه سر

نه بفهمیده بدی از نیکی

نه بدانسته جنان را زِ سَقر

نه به آوای خرد داشته گوش

نه بر این دهر گشاده است بصر

بشنود تا که از آن هر چه حکم

بنگرد تا که در این آنچه عِبَر

زندگی در حرکت او ساکن

کاروان رفته و او در بستر

راه‌ها طی شده او در منزل

خانه‌ها کشف شده او پس در

ملل زنده همه رو به جلو

و این گرُه را به گذشته است نظر

ماند بی‌بهره ز علم و ز عمل

هم ز عدل و ز عدالت گستر

همه مستعمره‌ی اجنبیان

همه بهر دگران مُستَثمَر

نه ده آباد و نه شهر و نه دیار

نه دلی شاد و نه جانی با فَر

نه برای همگان باشد کار

نه به دست همگان آید زر

نه مساوات نه عدل و انصاف

نه قضا و نه جزا نه کیفر

هر که را زورفزون حق افزون

نه دلیلی و نه معیاردگر

گُرُهی گشته گران از ثروت

مانده زان سوی هزاران بی‌بَر

فقر و جهل و ستم افکنده ز پای

خلق مسکین را هم چون صرصر

نه پناهی ز برای مظلوم

نه در آن دادرس و نه داور

مَرضعیفان را نبود حامی

بی‌پناهان را نبود یاور

نه بجا حرمت دین و قانون

نز خدا ترس و نه از پیغمبر

نه در اندیشه‌ی کس فکر و صلاح

نه ز فتوای خرد کس بر خور

نفع شخصی است مراد همه کس

به مراد دگرش نیست نظر

ز صلاح همگان رو گردان

به فساد و به خلل رو آور

آنچه بر خیر عموم است هبا است

و آنچه در حاجت عام است هدر

نه یکی شهر به سامان و به نظم

نه یکی دیه به عمران و به فر

در انتقاد از اصلاحات ارضی

شعر زیر که احتمالا در نیمه دهه چهل سروده شده، به تنهایی نشان دهنده بینش ژرف و آینده نگری راشد است. بی شک او با بهبود وضع کشاورزان مخالف نبوده، اما بر هم زدن یک نظام چندهزار ساله در زرع و کشاورزی، به خواست چند تن از تجددگرایان و شتاب درباریان و طمع صاحبان ثروت و قدرت، او را وادار به انتقاد و تعمق در باره اصلاحات ارضی کرده بود:

اندرین ملک کشت‌ورزی مرد

وان نظامی که بود برهم خورد

نه کشاورز ماند و نه مالک

جذبه شهر هردوشان را برد

دامداری فتاد از رونق

شد مراتع ز سبزه خالی و خورد(۱)

گوشت و شیر و پنیر شد اکسیر

کس نیارست نامشان را برد

نرخها شد گران و حاصل کم

شکمی سیر کس نیارد خورد

در فشارند هم فقیر و غنی

بی­قرارند هم کلان هم خرد

باغ‌ها و مزارعِ آباد

که همی غلّه بار می‌آورد

صفت مونتاژ تقلیدی

جملگی را ز پای خود بسپرد

کارخانه گرفت مزرعه را

باغ را آسمان خراشش بُرد

نه هوا ماند نه فضا نه غذا

جسم رنجور گشت و جان افسرد

بر بشر تنگ کرد ماشین جای

سینه‌ها هم ز دود خَست و فشرد

بس صداهای زشت گوشخراش

روز و شب جان مردمان آزرد

مهربانی ز جان خلق زُدود

راحتی را ز روح خلق سترد

شد طبیعی بدل به مصنوعی

برکت در حیات انسان مرد

پاورقی:

۱٫ اصل دستخط، درست یا به اشتباه این‌گونه خوانده می‌شود شد مراتع ز سبزه جرد مرد؟ (جرد، زمین بدون گیاه؟)چهارشنبه ۲ آذر ۱۴۰۱ روزنامه اطلاعات 

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *