گزارش جلسهی انجمن قطب به تاریخ شنبه ۱۴۰۲/۰۱/۲۶ به قلم شاعر همشهری خانم زهرا آرین نژاد (بخش اول)
قطب
انجمن قطب
ساعت ۳ و نیم را نشان میدهد. باید این هفته گزارش بنویسم. مسیر شهرک تا قرار شاعری تهمینه زمان خوبیست تا به نوشتن گزارشم فکر کنم، به این که بالاخره بهار آمد برگهای فرسوده را از خود تکاند و همدم شد با رمضانی که با کولهباری از نور به استقبالمان آمد تا در شروع بهار سرِ کلاس خودسازی بنشینیم. و بنگریم که رمضان ماهی فراتر از چیزیست که درک کردهایم. رمضان آمد تا ندایی بر تن غفلتمان بزند و دست نوازشی بر سر فطرتمان بکشد.
ماشینمان به سرعت درختهای سبز کنار خیابان را یکی پس از دیگری رد میکند و آفتاب بهاری از پشت شیشه تنمان را گرم میکند. شهر خلوت است. انگار بهار طبیعت در بهار معنویت آدمها را از هیاهوهای روزمرگی شهر جمع کرده است. بوی دیگهای حلیم و شله و زولبیا و بامیه در نقطهنقطهی شهر به مشام میرسد.
رضا رشتهی افکارم را پاره میکند و میپرسد: «حالا چرا اونجا جلسه شعر میذارن؟ این قدردور.» و من با خنده میگویم: «چون به همراهان شاعر اطمینان دارن هر جا بخوان اونا رو میرسونن» و با هم میخندیم. به درب قدیمی تهمینه نزدیک میشویم. از ماشین که پایین میآیم چند آقا که قبلا آنها را ندیدهام هم منتظرند به جلسه بیایند.
وارد رباط که میشوم، همهی مشغلههای پشت سرم را به فراموشی میسپارم از بس که این مکان سرشار از آرامش و عشق است. بوی تازگی از دیوارهایش میبارد. بوی دلنواز و منظرهی چشمنوازی که فقط یک من و تو را کم دارد. خیلی زود برنامهها با صدای گرم دوست عزیزم خانم بهنام آغاز میشود. یک سلام بهاری از عصری دلپذیر و سپس پیر دانای شهر به جایگاه میآید با کتاب حافظی که معلوم میشود بارها و بارها زیر سرپنجههای این استاد توانمند ورق خورده است. و شروع به قرائت شعر میکند: «شاه شمشادقدان، خسروِ شیریندهنان/ که به مژگان شکند قلب همه صفشکنان» سپس استاد نجف زاده و استاد موسوی در مورد بازی با واژهها در شعر حافظ صحبت میکنند و مثالهای مختلفی میزنند و استاد صباغ زاده هم در ادامهی این صحبتها به پیوستگی ابیات شاعر هم اشارهای میکنند. ابیات موقوفالمعانی را برای ما بازتر میکنند و نمونهی آن را در همین غزل ۳۸۷ حافظ میدانند.
یک دفعه حواسم پرت میشود به درختهای سبز زیبای این بنا و صندلیهای معرقکاری و فضای سنتی دلپذیر این مکان و با خودم میگویم. یادمان باشد خالق ما به ما چیزهای زیادی داده است که برای آنها هم که شده باید حرمت ماه مهمانی را نگه داریم.
به خودم که میآیم، مجری آقای زال را صدا میزند و ایشان دلنوشتهای را از ۱۰ یا ۱۵ سال پیش میخوانند که بعد از سالها آن را بازنویسی کردهاند و اینگونه شروع میکنند: «شعر تنها آرامبخش روح لجامگسیختهی من است» خیلی سریع میخوانند و قلم من معذور از نوشتن، فقط گوش میدهد. به نظر من این نوشته خیلی دلی بود. آنجا که از دوری شعر و دوری از عشق و امید و آرزوها سخن به میان آورد تا آنجا که حضور در انجمن شعر را مرهمی بر آرزوهای دور و درازش میدانست. غزل زیبایی چاشنی این دل نوشته کردند: «سر دو راهی یک انتخاب سهمم شد» و سپس استاد صباغ زاده با تایید دلنوشتهی ایشان تاکید داشتند که قلم هرگز زمین نباید بماند، حتی به دلنوشتهای.
آقای محمودی غزلی از حامد عسکری خواندند: «هر نسیمی که نصیب از گل و باران ببرد/ میتواند خبر از مصر به کنعان ببرد» شاعر بعدی آقای شیردل بود: «از داغ غم عشق تو در خون غلیان است/ قلبی که به هر ثانیه محتاج امان است» نظر من که در جلسه اعلام نکردم این است که ایشان اگر تلاش و همت داشته باشند توانایی پیشرفت دارند.
سپس آقای نجفی از آقای آذرنگ شعری خواندند: «دوام هر چه به عالم نجیب خندهی تو/ دلیل کفر دمادم نجیب خندهی تو» که استاد صباغ زاده اشکال وزنی برای این شاعر غایبمون هم گرفتند. خانم کرمانی از نجیب بارور برایمان خواندند: «لهجهام دُر دری اما زبانم پارسیست/ روح من شهنامه است و جسم و جانم پارسیست» آقای محمدزاده هم شعری سپید خواندند: «ورق بزن مرا/ نگاه کن به دفترچهی خاطرهات/ کدام صفحهی خالی جاماندهام/ که صدایم کنی» که استاد موسوی به شعر آقای زال اشاره میکنند که کاملا عاطفی-احساسی بود و شعر آقای محمدزاده که در آن رستاخیز کلمات اتفاق افتاده بود.
گزارش جلسهی انجمن قطب به تاریخ شنبه ۱۴۰۲/۰۱/۲۶ به قلم شاعر همشهری خانم زهرا آرین نژاد (بخش دوم)
نوبت صحبتهای ارزشمند آقای دکتر علمداران میرسد و ایشان از عطار برایمان میگوید از سیمرغ ادبیات ایران: «ره میخانه و مسجد کدام است/ که هر دو بر منِ مسکین حرام است/ نه در مسجد گذارندم که رند است/ نه در میخانه کین خمّار خام است» سپس ادامه میدهد و میگوید عطار دردآشنای برخاسته از اوضاع نابسامان حکومتهای ایرانی است. از اوضاع نابسامان تفکرهای دینی، از رو آوردن عطار به قصه، از درک جمال ناپیدای حق در وجود عطار و چین دانایی صحبت میکنند. این صحبتها آنقدر شیرین است که بهتر است فایل صوتی را خودتان گوش کنید و از آن بهره ببرید.
آقای براتی را با شعرهای سیاسیاش میشناسم: «ابر کنار رفت/ ماه پدید آمد/ درخشید» حقیقتاً به گرد خواندنش نمیرسم. فقط گوش میدهم. یک شعر هم از شاعری دیگر خواندند که از آن هم جا ماندم. به نظر من گزارشنویسها باید تندنویس باشند و من اشتباهی در دریای نویسندگان دست و پا میزنم.
نوبت به جناب آقای یپرم میرسد. چقدر در نوشتن غزل سرعت بالایی دارند و هر هفته در صفحات قطب شعرهایشان میدرخشد. آفرین به همتشان. من متاسفانه در نوشتن شعر هم کند هستم. خلاصه این هفته نامهای عاشقانه-اداری میخوانند: «دیدار مرا از همه استثنا کن/ آماده شو و یک جلسه بر پا کن» و غزل بعدی: «ای یار عجب رنگ و لعابی داری/ چه قد بلند و پیچ و تابی داری»
نوبت به آقای حسینی میرسد که دلنوشتهای برای بهار میخوانند: «بهار زندگیبخش خوش آمدی/ از پاییز و زمستان که بهرهای نبردهایم» و خلاصه از دل پردردش برایمان میگوید. نوبت به آقای اعتقادی میرسد. من ایشان را نمک مجلس میدانم و از این که به جایگاه شعرخوانی میآیند لذت میبرم. بر اساس شعر رهبری «دلبستهی یاران خراسانی خویشم» جوابیهای را نوشتهاند: «دلسوختهای از دل استان شمایم» که بقیهاش را نمیتوانم بنویسم، طبق معمول عقب میافتم. بعد هم شعری به استاد نجف زاده تقدیم میکنند و هدیهای از بهشتیان زمینی برای ایشان آرزو میکنند که فایل صوتی را گوش کنید و لذت ببرید.
استاد صباغ زاده از عطار غزلی دلنشین انتخاب کرده و برایمان میخوانند: «ای در درون جانم و جان از تو بیخبر/ وز تو جهان پر است و جهان از تو بیخبر» باور کنید اگر جناب عطار زنده بود از این که استاد صباغ زاده این قدر زیبا شعرش را میخواند لذت میبرد. و بعد هم غزل صباغ زاده، کتاب فارسی در دست برایمان از ناصر کشاورز خواند و خاطرات مدرسه را در ذهنمان تداعی کرد.
و نوبت به استاد موسوی رسید. جا دارد در اینجا از جناب آقای وفاپور که با صبر و حوصله چند صباحی ما را به دنیای خسرو و شیرین بردند تشکر کرده و به استاد موسوی که این قدر مسلط ما را به دنیای این عاشقان میبرند خوشآمد عرض کنیم. بیصبرانه منتظریم تا در جلسهای دیگر نقش شکّر اصفهانی را در این داستان بیابیم. در آخر آقای براتی شعری از مولانا برایمان خواندند و مجری ختم جلسه را اعلام کرد.
و ما میرویم
قرارمان همین جا
کنار همین شکوفهها
همین جا که حرفهای زمینافتادهمان دوباره سبز میشود
و تو میآیی و من برایت چای دم میکنم
و با همین چای و همین تو دنیا را عاشق میکنم
و در حالی که لحظهی افطار بدون خداحافظی جمع را ترک میکنم، با خودم میگویم: کولهبارت بربند/ شاید این چند سحر فرصت آخر باشد که به مقصد برسیم…